هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (سیبل.تریلانی)



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۱
#21
ایوان که کاملا متوجهه که مخالفت با لرد چه عوافبی داره با احتیاط میپرسه:ارباب ببخشید.من کمی خنگم!چطوری دخلشونو میاریم؟اگه قراره با مواد هسته ای منفجرشون کنیم که خودمونم میریم فضا!

لرد که کاملا مشخص بود از سوال ایوان خوشش نیومده رو به بقیه مرگخوارا میکنه.
-یکی به این حالی کنه که برای ارباب اهمیتی نداره که چه اتفاقی برای شماها میفته.چیزی که فراوونه مرگخوار.شما وظیفه دارین خودتونو فدای ارتش سیاه کنین.

ملت پاچه خوار بطرف ایوان حمله ور میشن و یکی یکی دور خیز میکنن و میپرن روش که کاملا روشنش کنن.صدای ضعیف ایوان از لای دست و پای مرگخوارا به گوش میرسه:
-ارباب اشتباه کردم!ولی ارباب منظورم این نبود که فقط ما میریم فضا.شما و همه مشنگا هم همراه ما تشریف میارین.مواد هسته ای گذشته از اینکه حق مسلم ماست خطرناکه.تجدید نظر بفرمایین. :worry:
لرد اشاره ای به مرگخوارا میکنه که ایوانو ول کنن.چهره لرد کاملا متفکر به نظر میرسه.بعد از چند دقیقه نتیجه تفکرات عمیق لرد ابراز میشه:
-دافنه، ارباب به نتیجه ای نرسید.یعنی اصلا ارزششو نداشت که به خاطر این موضوع فکرمو خسته کنم.تو به جای ارباب فکر کن.

دافنه که ظاهرا قبلا همه فکراشو کرده جواب میده:ارباب با اجازه شما.همونطور که قبلا اشاره کردین ما نمیخواییم اجساد اینا نابود بشه.گورستان ریدل احتیاج به جسد داره.اینجا ابهت و عظمت و قدمتی داره.به نظر من باید اینا رو راضی کنیم که برگردن زیر خاک.

لرد:از این به بعد وقتی به جای ارباب فکر میکنی کامل فکر کن.چطوری راضیشون کنیم؟

دافنه زیر نگاههای حسادت بار مرگخوارا جواب میده:مثلا قانعشون کنیم که زندگی چندان هم شیرین و زیبا نیست.اصلا اگه قیافه همین سیبل رو ببینن از زندگی سیر میشن .


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: تولد 9 سالگی جادوگران !
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۱
#22

اهم!
منم اگه کلاس یا امتحان یا سورپرایز دیگه ای نباشه سعی میکنم حضور فعال داشته باشم.همگی نیم فنجان قهوه به همراه فال مجانی مهمون منین.به شرط اینکه اجازه بدین هر نوع پیشگویی شومی که دلم میخواد براتون بکنم.

همین!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ یکشنبه ۳ دی ۱۳۹۱
#23
بدین ترتیب مرگخوارا در گوشه ای از خانه ریدل کمین میکنن و منتظر عبور پر شکوه و با ابهت نجینی میشن.

-ایول.داره میاد.خودشه.دمشو دیدم.
-آماده؟1-2-3...بگیرینش!

سه مرگخوار بطور همزمان روی نجینی میپرن و در همون حالت شروع به سوال کردن میکنن.
-سلام نجینی.ضمن عرض پوزش از اینکه سه تایی پریدیم روت ازت میخوام سریعا توضیح بدی که با ارباب چطور آشنا شدی؟ایشون چه شخصیتی دارن؟رازی در مورد ایشون داری که برملا کنی؟شبا تو خواب حرف میزنن؟خر و پف چی؟تا حالا عاشق شدن؟بچه مچه که ندارن؟پرنس یا پرنسس سیاه؟

نجینی جوابی نمیده.حتی تکون هم نمیخوره.صدای هوگو ویزلی به گوش مرگخوارا میرسه که میگه:شما سه تا دقیقا سرگرم انجام چه کاری هستین؟زود از روی شیلنگ مخصوص من بلند شین که آب سماور تموم شده و الانه که لرد چایی بخواد و نداشته باشیم!

سه مرگخوار تازه متوجه میشن که چرا نجینی اونقدر نجیب و آروم رفتار کرده و تا اون لحظه قورتشون نداده.هوگو سری به نشانه تاسف تکون میده و شیلنگ رو کشون کشون بطرف آبدارخونه میبره.مرگخوارا که به اندازه کافی ضایع شده بودن سرو وضعشون درست میکنن.درست در همین لحظه ایوان به سمتی اشاره میکنه.
-بچه ها!داره میاد.ایندفعه دیگه خودشه.ولی یهویی نپرین روش.خطرناکه!این شوخی سرش نمیشه.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۱
#24
-نظرتون درباره این ایده چیه که موهامو سیاه و مواج بکشین؟فراموش نکنین کمی سایه آبی رنگ اطراف چشمم بزنین که نگاهم عمیق تر و نافذتر به نظر برسه.علاوه بر این بسیار ازتون سپاسگزار خواهم بود اگه شکستگی دماغم رو هم ترمیم...

همینجا طاقت سه وینچی تموم میشه و قلم موی حاوی رنگ نقره ای رو بطرف دامبل پرت میکنه.کمی رنگ نقره ای روی ریش دامبل پاشیده میشه.
-اوه!چه زیبا، چه با ابهت.این یکی به ذهن من نرسیده بود.شما بسیار ماهر هستین.فقط این چونه من کمی میخاره.اگه ممکنه...

سه وینچی آهی میکشه و به کارش ادامه میده.

مرگخواران انگوری کمی به سمت چپ تغییر مسیر میدن تا بتونن تابلو رو بهتر ببینن.
-ایول...عجب چیزی داره از آب در میاد.من کنجکاو شدم آخرشو ببینم.بذاریم کارشو تموم کنه.
-نه نمیشه.ممکنه به محض تموم شدن بفرستنش و فرصت نابود کردنشو از دست بدیم.ایوان،آهان...ایوان..توت فرنگی؟

ایوان با عصبانیت جواب میده:چیه؟

-تو به رنگا نزدیکتری.یه بلایی سرشون بیار. با همدیگه قاطیشون کن.خاک بریز توشون.جادوشون کن.یه کاری بکن دیگه.این نقاشه جای رنگا رو حفظه.موقع کشیدن نگاه نمیکنه.

ایوان ضمن اعلام این موضوع که کسی حق نداره بهش دستور بده تکونی به برگهای توت فرنگیش میده و منتظر فرصت میشه.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۵ ۱۲:۲۲:۰۸

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
#25

سوروس:چرا فکر میکنی من باید بدونم؟
بلا:خب چون تو جاسوسی!
-اگه من جاسوسم چرا اقدامی در این مورد نمیکنی؟
-آخه هممون میدونیم جاسوسیا.ولی کسی نمیتونه ثابتش کنه.تازه ما هنوز نفهمیدیم که تو اون طرفی هستی و برای این طرف کار میکنی یا این طرفی هستی و برای همین طرف کار میکنی یا اوضاع کلا پیچیده تر از این حرفاس!
سوروس با نگاهی توام با باناباوری و سرزنش و کلی حسای دیگه به بلا نگاه میکنه.
-تو؟تو به من گفتی جاسوس؟تو نمیدونی ارباب به من اعتماد کامل داره؟...یا...اون دامبلدور بود که اعتماد کامل داشت.اربابم اعتماد داشت، ولی نه کامل.پس اونی که راز من و لیلی رو میدونسن کدوم بود؟اونی که قراره بکشمش کدوم بود؟ارباب بود؟
با هنگ کردن سوروس،بلا که به هدفش که همون ناک آوت کردن سوروس بود میرسه و بی خیالش میشه و سراغ لودو میره.
-این از دست رفت.بهتره خودمون یه کاری کنیم.به نظرت راهی وجود داره که دامبلدورو پیدا کنیم و راضیش کنیم موهاشو به ما بده؟
لودو چهره دامبلدور بدون مو با اون همه ریشو تصور میکنه و در وهله اول کمی خندش میگیره و در وهله دوم وحشت میکنه!
-نمیدونم.باید با احتیاط بریم جلو.اگه بفهمه موها رو مرگخوارا لازم دارن عمرا راضی نمیشه.باید یه نقشه دیگه بکشیم.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱
#26
لرد دوباره به آگهی نگاه میکنه.
-خب دیدم که چی؟
-ارباب اون سنگه به نظرتون آشنا نیست؟

لرد کمی به آگهی دقیقتر میشه.تمرکز میکنه و به فکر فرو میره.مرگخوارا بی صبرانه منتظر جواب لرد هستن.بالاخره بعد از چند ثانیه لرد جواب میده:نه!نیست!
مرگخوارا:
لودو با وجود اینکه حساب کروشیوهایی که از صبح خورده از دستش در رفته فداکاری میکنه و جلو میره.
-ببخشید ارباب!ما برای چی به لندن اومدیم؟
مرگخوارا انتظار دارن لرد دوباره تمرکز کنه و به فکر فرو بره.ولی لرد بدون مکث جواب میده.
-این که مشخصه!اومدیم برتری و قدرت بی پایان ارباب رو به مشنگها هم نشون بدیم.
مرگخوارا:
لودو که فداکاریش چشم بقیه مرگخوارا رو پر از اشک کرده دوباره داوطلب میشه.
-ارباب سنگ...چیزی یادتون نمیاد؟سنگ زندگی مجدد.ما اومدیم یکی از یادگارای مرگ رو پیدا کنیم و شر محفلو برای همیشه کم کنیم.
لردبا حرکت سرش تایید میکنه:آره خب...منم دوساعته دارم همینو بهت میگم.نمیفهمی.ما اومدیم سنگ رو پیدا کنیم و برنده بشیم!پیش به سوی همونجایی که اینجا نوشته!
لودو:بله ارباب.شما همیشه بهترین نقشه رو میکشین!البته اونجا همینجاست.تو آگهی هم نوشته بود نمایشگاه جواهرات سلطنتی در موزه لندن.پس اینجا موزه لندنه.ولی فکر میکنم ورودی اون قسمت جدا باشه.شاید همونجاییه که کلی مشنگ جمع شدن.

دو دقیقه بعد:

مامور جلوی در:من سه تا سوال ازتون دارم.1-بلیت لطفا ؟2-این چه سرو وضعیه برای خودتون درست کردین؟!3-صف رو ندیدین که مثل انسانهای اولیه یه راست اومدین اول صف؟


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۷ ۱۵:۱۶:۴۵

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۱
#27
درباز میشه و سیبل تریلانی در حالیکه گوی بلورینش رو در آغوش گرفته، نچ نچ کنان وارد میشه.
-وصلتی بسیار نامیمون و بدیمن...فلاکت.بیماری.بدبختی.فقر.

لرد سیاه با عصبانیت به مرگخواراش اشاره میکنه.
-یکی اینو ساکت کنه.
بلاتریکس که همیشه به موهای زیبای سیبل حسادت میکرده با خوشحالی از جا بلند میشه و کله قندی رو که در دست داشت تو سر سیبل میکوبه.
-اگه تبریک گفتنت تموم شد بگیر بشین.هنوز نجینی جواب نداده.
اشک تو چشای سیبل جمع میشه.ولی کسی نمیدونه که دلیلش ضربه کله قند بوده یا سیبل با دیدن نجینی تو لباس عروسی اینقدر احساساتی شده.سیبل روی صندلی نزدیک لرد میشینه و ادامه میده:
-ارباب فلاکت!نذارین این وصلت سر بگیره.هممون بدبخت میشیم.ابرهای بدیمنی بالای خانه ریدل میبینم.ارباب، جلوی این فاجعه رو بگیرین.
همه میزنن زیر خنده.لرد لبخند تمسخر آمیزی میزنه.
-سیبل؟باز تو حوصلت سر رفت، پیشگویی کردی؟چرت و پرت نگو.بذار از مراسم لذت ببریم.ببین لباس سفید چقدر به دخترم میاد.
سیبل با ترس و لرز به نجینی نگاه میکنه.با جواب مثبت نجینی صدای سوت و جیغ مرگخوارا فضای اتاق رو پر میکنه.ایوان و نجینی دفترو امضا میکنن ولی سیبل همچنان اصرار داره که این آغاز بدبختیهاست!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱
#28
کمی بعد دفتر چاپ آگهی ها

وندی که روی کاغذی خم شده و شدیدا تمرکز کرده شروع به نوشتن متن میکنه.

-یک عدد مار بسیار بسیار بسیار بزرگ و مخوف و خطرناک...

تیم که زمزمه وندی رو میشنوه حرفشو قطع میکنه.
-اینجوری که ملت میترسن.کسی نمیاد. دو تا از بسیارا رو حذف کن.اونفدرا هم بزرگ نیست.مخوف و خطرناکیشم ندیده میگیریم.یه جوری بنویس که ملت مشتاق بشن.
وندی جمله بالا رو خط میزنه و دوباره شروع میکنه به نوشتن.

-یک عدد مار نه چندان بزرگ، بسیار احساساتی و زودرنج، مهربان و خونگرم.عکسه رو جدی نگیرین.به جون شما خیلی مهربون و دلسوزه.همین دو دقیقه پیش خودشو پیچید دور گردن رئیس ما که گرم نگهش داره.

تیم که متوجه میشه وندی این کاره نیست میره قلم پر رو از دستش میگیره.
-اصلا لازم نیست بنویسی ماره.همین اسمشم ترسناکه.بده خودم بنویسم...
یک عدد خزنده کمیاب، اصیل و باوقار، احساساتی و دوست داشتنی،بسیار رام و مطیع.با طرح روی جلد سبزرنگ و جذاب.قادر است اشکهایش را خودش پاک کند.گیاهخوار و علاقمند به چای.حضورش به خانه شما گرما خواهد بخشید.
درست در همین لحظه رئیس سر میرسه و مهر تاییدش رو روی آگهی میزنه.
-چاپش کنین.فقط یادتون باشه هر داوطلبی که اومد بفرستینش دفتر من.میخوام خودم شخصا باهاشون صحبت کنم و مطمئن بشم این جونور بیچاره صاحب خوبی پیدا میکنه.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۷ ۱۷:۳۸:۴۶

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۱
#29
سوروس و آگوستوس برمیگردن و سیبل تریلانی رو میبینن که عجیبتر از همیشه به نظر میرسه.
-سیبل؟این چه قیافه ایه برای خودت درست کردی؟

سیبل که مقداری خمیر به صورت و موهاش چسبیده بود پاتیل بزرگی در دست داشت.با ملاقه مقداری از معجون توشو برمیداره و میچشه.
-شماها این چیزا حالیتون نمیشه.دارم برای ارباب کیک درست میکنم.کیک مخصوص.فقط نمیدونم روش شکلات بریزم یا توت فرنگی!دارم میرم ازش بپرسم.

سوروس و آگوستوس خوشحال از اینکه دوباره میتونن وارد اتاق لرد بشن همراه سیبل راه میفتن.
-ارباب خوابه ها، گفت مراحمش نشیم ها،عصبانی میشه ها!

سیبل پاتیل به دست، با اعتماد به نفس جواب میده:نه، ارباب خودش کیک خواست.مطمئنم عصبانی نمیشه.مخصوصا با علاقه خاصی که به من داره!

سیبل چند ضربه کوتاه به در میزنه و هر سه مرگخوار وارد اتاق میشن...ولی صحنه ای که میبینن چیزی نیست که انتظارشو داشتن.لرد سیاه از یه طرف و اسکورپیوس از طرف دیگه نجینی رو گرفتن و دارن بطرف خودشون میکشن.
لرد:چطور جرات میکنی؟فرزندمو ول کن!:vay:
اسکور:تو چطور جرات میکنی؟کچل بی مصرف.اون مار منه!پسش بده!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۰:۰۳ شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
#30
-این قهوه چقدر تلخه!

لرد فنجون قهوه رو بطرف سیبل پرتاب میکنه.با جاخالی موفقیت آمیز سیبل فنجون درست توی دماغ تابلوی سالازار که به دیوار آویزون شده میخوره.سیبل نفس راحتی میکشه و میگه:
-این توطئه محفله ارباب.من مطمئنم.دانه های این قهوه از برزیل وارد شدن.و حدس بزنین برزیل کجاس؟تو قاره آمریکا.و این معنیش چیه؟اگه تو نقشه نگاه کنیم میبینیم که برزیل در مقایسه با خانه ریدل به گریمولد نزدیکتره.پس دانه های قهوه برای رسیدن به ما باید از جلوی مقر محفل عبور کرده باشه و اصولا اونا میتونن هر نوع فعل و انفعالاتی روی این قهوه انجام داده باشن.:pretty:

-هووم؟چی میگه این؟من اصلا قهوه دوست ندارم.چایی بیارین برام.سیبل.تو فال چایی هم بلدی بگیری؟

-نه ارباب!خواهش میکنم دست نگه دارین.شما نمیدونین اون برگهای چای از لحظه کاشتن تا چیده شدن و خشک شدن و بقیه کارا چه بلاهایی سرشون میاد.شما تا حالا اسم ویروسی به نام چایمونلا رو شنیدین؟نشنیدین دیگه...شک دارم که حتی خودمم تا حالا شنیده باشم.این یه ویروس قویه که از چای به انسان منتقل میشه.

روفوس حرف سیبل رو اصلاح میکنه:ارباب که انسان نیست.

سیبل:البته من پاچه خاری روفوس رو تایید میکنم.ارباب از رده بشریت خارج شدن.اصلا ذره ای انسانیت در وجود ارباب یافت نمیشه.ولی به هر حال ممکنه این ویروس روی ارباب اثر بذاره.

لرد فنجان چاییشو روی میز میذاره.دیگه مطمئن نیست که میخواد اونو بخوره یا نه.
-خب، این ویروس چه تاثیری روی بدن میذاره؟
سیبل:اممم...ارباب...کسی که چای حاوی این ویروس رو بنوشه چیز میشه...موهاش همیشه بوی چایی میده!:worry:

لرد با خونسردی از جا بلند میشه.قدم زنون بطرف سیبل میره.جلوش وایمیسه و مستقیم توی چشماش زل میزنه و میگه:
-سیبل؟اولا ما مطمئن نیستیم ویروسی توی این چای باشه.دوما بوی چای که بد نیست و سوما شما مویی روی سر من میبینی؟

سیبل که از فاصله بسیار کم بین خودش و لرد شدیدا ناراضیه سرش رو تندتند به دو طرف تکون میده که ناگهان چشمش به دست لرد که روی میز قرار داره میفته.
سیبل:یا مغز متفکر سالازار.خواهش میکنم دستتونو از روی میز بردارین.این شیشه ها میتون حاوی سمی مهلک به نام...اوه؛الان که از نزدیک به ردای شما نگاه میکنم متوجه شدم نخهاش از پیله نوعی کرم درست شده.خودتون حتما میدونین که کرم موجود چندان تمیز و دلنشینی نیست.اوه.دکمه هاتون ارباب.این فلز میتونه در دراز مدت روی اعصابتون تاثیر بذاره..که البته فکر میکنم گذاشته.چرا دندوناتونو روی هم فشار میدین؟چشماتونم سرخ شده...اوه نه...اون که از اول سرخ بود...

با اشاره لرد، سیبل تریلانی موقتا به آسایشگاه روانی ریدل(شکنجه گاه)منتقل میشه.




آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.