- جــــــــــیـــــــــــــــــــــــــغ ... عوضیا
کصافطا
الدنگا
عمه قشنگا
ننه مشنگا
محفلی ها بی توجّه به فحاشی بی وقفه ی تابلوی خانوم بلک در تکاپو بودند و هر کس یک چیزی به دست به یک طرفی میدوید.
مالی ویزلی که قابلمه به دست از مرلینگاه خارج شده بود و به سمت مطبخ میدوید فریاد زد: یکی این زنیکه رو خفه کنه!
الفیاس دوان دوان مقابل تابلو آمد تا آن را خفه کند اما مقابل تابلو زانو زد و هق هق گریه اش به آسمان رفت و با فحش های خانوم بلک که رفته رفته به مثبت هجده نزدیک میشد سمفونی تلفیقی گوشخراشی را تولید کرد.
ریموس لوپین بطری خالی ای در دست داشت و با اضطراب و نگرانی شدیدی به سمت کمد معجون ها میدوید اما کار از کار گذشت و وسط هال شروع به زوزه کشیدن کرد تا سمفونی را کامل تر کند و سپس شروع به چهارنعل زدن در اتاق ها کرد.
گلرت به سرعت خودش را مقابل تابلو رساند و آن را با تکان دادن چوبدستی ساکت کرد و سپس گفت: چرا گریه میکنی الف؟
الفیاس فین کشداری در دستمال صورتی اش کرد و گفت: یاد آخرین باری که با بانو زیر این تابلو صمیمی شده بودیم افتادم
من دیگه نمیتونم تو این خونه بمونم، در و دیوار این خونه پر خاطره اس
گلرت او را بلند کرد و گفت: خودتو جمع کن مرد! قوی باش! یه گوشه ی کارو بگیر تا منم برم پیش عجقم ببینم تو ردای مخصوص چقدر فیس نازش خوجل شده
گلرت الفیاس را به حال خود رها کردو پس از عبور از کنار آرتور ویزلی که آچارفرانسه به دست از آشپزخانه خارج شده بود و به سمت حیاط میدوید و کفگیر پرتابی مالی به دنبالش در حرکت بود، با شور و اشتیاق فراوان از پله ها جفتک زنان بالا رفت و وارد اتاق دامبلدور شد.
- عــــــع آلبوسم تو که هنوز خوابی :vay: پاشو تا نیم ساعت دیگه سه وینچی با نماینده های وزارتخونه و ویزنگاموت میرسن اینجا! پاشو باید ریشتو اصلاح کنی و لباس شیک و رسمی بپوشی ... پاشو دیگه لامصّب
در با صدای شترق باز شد و هری پس از این که فریاد زد "اکسپلیارموس" وارد شد و شروع به داد و هوار کرد.
- پروفسور! خطر! اخطار! من سرم درد گرفته :worry: ینی این نشونه ی چی میتونه باشه؟ نکنه همه ی این اتفاقا یه توطئه اس؟
دامبلدور که بیش از این نمیتوانست در مقابل صداهای ناهنجار متعددی که در خانه شماره 12 گریملولد شنیده میشد مقاومت کند چشمانش را باز کرد و از جایش برخواست. ریش هایش را از داخل زیرشلواری بیرون کشید و در حالی که شلوار میپوشید گفت: ای شیطونا! سر صبحی در نزده میاید تو اتاق من؟ امیدوار بودین من لباس تنم نباشه؟ :zogh:
خانه ریدلدافنه چنگ زد و انگشت کوچکش را از کف اتاق برداشت و آرام آرام به بیرون اتاق خزید.
لرد که در حال خواراندن چانه اش به تفکر عمیقی فرو رفته بود به محض خروج دافنه و بسته شدن در فریاد زد: داف!
دافنه با تقلای فراوان در را باز کرد و دوباره بدن مجروحش را روی زمین کشید و به اتاق برگشت. پس از چند دقیقه که مقابل لرد رسید با نفس های آخری که داشت گفت: بلــ ـــ ـه اربــ ـــ ــاب؟
لرد با تکان دادن چوبدستی عزرائیل را که از پنجره وارد شده بود و بالای سر دافنه آمده بود را به بیرون کیش کرد و پنجره را بست و گفت: سر راه لودو رو صدا کن!
دافنه دوباره شروع به خزیدن کرد و دقایقی بعد لرد که حوصله اش از سرعت پایین او سر رفته بود یک جفت پای نقره ای به او هدیه کرد و با ضمیمه کردن یک کرشیو به او یادآوری کرد که چقدر دست و دلباز و سخاوتمند است و دافنه به سرعت از صحنه متواری شد.