هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-پیشته گربه سیاه!پیشته!

ایوان با ترس از این که گربه به او پنجول بزند،جیغ زنانه و یواشی کشید و گفت:اینو از من دورش کنین.میخاد استخونامو بخوره!
ایوان در حالی که میلرزید با خود زمزمه کرد:گربه سیاه احمق!تو این سرما کسی میاد استخون بخوره؟
یکی از مرگخواران کنار ایوان زمزمه کرد:برو خدا رو شکر کن که سگ نیست.

ایوان نالید و گفت:آشنایی با شما خیلی خوب بود.من میرم که خدا رو شکر کنم.
و بلند شد و بدون ترس از دیده شدن،شروع به رفلتن کرد.یکی از مرگخواران به زور او را کشید و گفت:هیس!

صدای دامبلدور در هوا و فضا پیچید:
-سه وینجی،اوی سه وینج،چرا اینقدر طول میدی نقاشی رو؟گردنم خشک شد.لبام همه تبخال زد از بس حرف نزدم.سبیلام شپش دار شد از بس شونه شون نکردم.میدونی چند دقیقست که غذا نخوردم؟تازه،این لباس سیاه زشت ایکبیری هم که منو جوری نشون میده انگار جادوگر سیاهم.گلرت،تو یه چیزی بگو.

گلرت به نقاش نگاهی کرد و گفت:آلوبس،تو فکر نمیکنی برای این عکس یکمی..فقط یکمی داری اذیت میکنی؟
آلبوس دامبلدور چشمان پر از اشکش را پاک کرد و در حالی که دماغ مقدس خود را فرو میخورد گفت:منو دیگه دوس نداری گلرت؟این مشنگ..
با لحن خاصی ادامه داد:این مشنگ تو رو شیفته خودش کرده گلرت؟چرا من این روزا اینقدر برات بی اهمیت شدم؟گلرت،چرا جوابمو نمیدی؟

مرگخواران که گویی در حال تماشای فیلم هندی بودند،آهی کشیدند و خدارا شکر کردند که سرور و مولایشان قدرت درک بیشتری از آلبوس دامبلدور دارد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۱

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
-نظرتون درباره این ایده چیه که موهامو سیاه و مواج بکشین؟فراموش نکنین کمی سایه آبی رنگ اطراف چشمم بزنین که نگاهم عمیق تر و نافذتر به نظر برسه.علاوه بر این بسیار ازتون سپاسگزار خواهم بود اگه شکستگی دماغم رو هم ترمیم...

همینجا طاقت سه وینچی تموم میشه و قلم موی حاوی رنگ نقره ای رو بطرف دامبل پرت میکنه.کمی رنگ نقره ای روی ریش دامبل پاشیده میشه.
-اوه!چه زیبا، چه با ابهت.این یکی به ذهن من نرسیده بود.شما بسیار ماهر هستین.فقط این چونه من کمی میخاره.اگه ممکنه...

سه وینچی آهی میکشه و به کارش ادامه میده.

مرگخواران انگوری کمی به سمت چپ تغییر مسیر میدن تا بتونن تابلو رو بهتر ببینن.
-ایول...عجب چیزی داره از آب در میاد.من کنجکاو شدم آخرشو ببینم.بذاریم کارشو تموم کنه.
-نه نمیشه.ممکنه به محض تموم شدن بفرستنش و فرصت نابود کردنشو از دست بدیم.ایوان،آهان...ایوان..توت فرنگی؟

ایوان با عصبانیت جواب میده:چیه؟

-تو به رنگا نزدیکتری.یه بلایی سرشون بیار. با همدیگه قاطیشون کن.خاک بریز توشون.جادوشون کن.یه کاری بکن دیگه.این نقاشه جای رنگا رو حفظه.موقع کشیدن نگاه نمیکنه.

ایوان ضمن اعلام این موضوع که کسی حق نداره بهش دستور بده تکونی به برگهای توت فرنگیش میده و منتظر فرصت میشه.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۵ ۱۲:۲۲:۰۸

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ایوان با عصبانیت اما صدایی که به زور شنیده میشد گفت: کوفت، زهر مار، درد بی درمون، مرض! اینقدر بخندین که همه مون لو بریم! گفته باشم کار خراب بشه قبل از اینکه لرد بخواد تیکه تیکه تون کنه، خودم همه تون رو از دم حذف شناسه میکنم!
مرگخواری که هنوز در حال ریسه رفتن بود گفت: هه هه هه...ایوان، وقتی عصبانی میشی سرخ میشی، بعد زیر اون رنگ سیاهی که پاشیده شده روت یه رنگ قرمزی نمایان میشه، خیلی حالت روحانی ای پیدا میکنی.
ایوان که حسابی از کوره در رفته بود یکی از برگ هاش توت فرنگی ایش رو داخل ساقه اش کرد و لحظه ای بعد مرگخوار خوش خنده دود شد و به هوا پیوست!

ایوان: اینو حذف شناسه و بلاک از آی پی کردم حساب کار دستتون بیاد! لب هرکی یک دهم درجه به سمت لبخند زدن تغییر حالت بده همین بلا سرش میاد!
مرگخوارها که دیدن ایوان به هیچ عنوان اصاب مصاب نداره دست از خنده کشیدن و سعی کردن خودشون رو محو تماشای ژانگولر بازی های دامبلدور نشون بدن.

...آه خدای من! تا به حال مدلی به این دیر انتقالی و کند ذهنی نداشتم! چرا نمیفهمی؟ گفتم سرت رو بالا نگه دار، سینه ات رو بده جلو و یک دستت رو هم به لبه جیب ردات گیر بده. خیلی کار سختیه؟
دامبلدور با نارضایتی نگاهی به گلرت کرد و گفت: من بهت گفتم توی این ردا راحت نیستم. اون ردای صورتی خیلی هم خوب بود. تازه اون دمپایی روفرشی هایی که طرح خرگوش بودن رو هم پام میکردم، حسابی به ردام میومد!
گلرت از عصبانیت دسته ای از موهایش را کند و گفت: آلبوس اینقدر سر اون ردای صورتی با من بحث نکن! :vay:
سوینچی با عصبانیت قلمش را روی زمین پرت کرد و گفت: بابا یکی به این حالی کنه، حرف نزن، حرف نزن، حرف نززززززززززن!

دافنه برگ هایش را کمی کنار زد تا بتواند بهتر اطراف را ببند و گفت: ببینم، اصلا به نظرتون این یارو میتونه نقاشی ریش دراز رو بکشه؟ با این خنگ بازی هایی که این در میاره، اصلا شک داره نقاشیش کشیده بشه!
ایوان:ارباب دستور داده هم تابلو رو نابود کنیم، هم نقاش رو بدزدیم و ببریم پیشش. فعلا صبر میکنیم ببینیم که این مشنگ ها میتونن کار تابلو رو تموم کنن یا نه. اگه نتونستن که چه بهتر. کار ما کمتر میشه. ولی اگه در نهایت تابلو کشیده شد، قبل از دزدیدن نقاش باید اونو نابود کنیم. حالا اینقدر حرف نزنین بذارین ببینم اینا دارن چه خاکی تو سرشون میریزن!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱:۰۱ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۱

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۴۶:۵۹
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 505
آفلاین
گلرت که خستگی رو تو چشمای سه وینچی میدید ، به نتیجه رسید که باید دامبلدور رو با یه شیوه جدیدی راضی به آروم گرفتن و لبخند زدن بکنه . کمی اونطرف تر خیابون یک زوج خوشخبت رو دید که با خوشحالی ، دست در گردن همدیگه در حال رد شدن بودن . همین باعث شد که ایده ای به ذهنش برسه . به طرف دامبلدور خم شد و با صدای آرومی گفت :

-اگر مثل آدم وایسی این نقاشی کشیده بشه ، زنگ میزنم مک گوناگل بلافاصله بیاد اینجا و اون کاری که اون دو زوج تو اون کوچه پشتی دارن میکنن بات بکنه .
-
-به علاوه اینکه یه دفتر مثل دفتر مدیریت هاگوارتز ، با از اون عقاب ها که باید رمز بگی تا رات بده برات تو مقر محفل میسازم.
-
-و اینکه اسنیپ رو راضی میکنم آخر ترم یه 500 امتیاز به گریفیندور بدی تا قهرمان بشن .
-
-اوکی حالا لب و لوچه رو جمع کن تا این نقاشی رو بکشیم تموم شه بره .

محل استترار (کلمه سخت تر نبود لرد ؟ ) مرگخواران !

ایوان که تماما سیاه شده بود ، کمی به طرف بقیه توت فرنگی ها رفت تا نقشه رو یه بار دیگه مرور کنه . کمی اونطرف تر انگوری ها جلوی خندشون رو نمیتونستن بگیرن و تک تک روی زمین افتاده و از خنده می غلتیدن .

-ایوان جان حالا بهت گفتیم بیا مرگخوار شو ، بیا به سیاهی رو بیار . قرار نبود که خودتو سیاه کنی که .
-ببین دافنه ، لرد اینجا نیست در نتیجه منوی مدیریت من قدرتمند ترین چیزی هست که وجود داره در حال حاضر . جوری بلاکت میکنم که خانوادت هم بلاک بشن .

کمی اونطرف تر ، انگوری ها که بالاخره تونسته بودن کمی از خندشون کم کنن ، خودشون رو جمع و جور کردن و دور هم جمع شدن تا نقشه حمله رو بکشن . دالاهوف خمیازه ای کشید و گفت :

-آب گرفتن و تبدیل کردن انگور ها به این نوع نوشیدنی فک نکنم ایده جالبی بوده باشه بچه ها !
-

انگوری ها دوباره به خنده میفتن و غلته زنان بر روی زمین میفتن .




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۱
#99

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
میدان گریمولد:

-آلبوس،تا حالا چیزی در مورد جمله"میخوام خفت کنم"شنیدی؟
دامبلدور سری تکان داد و به صراحت گفت:نه!

سه وینجی چشم غره ای که هیچ مخاطب خاصی نداشت،رفت و نالید:آقا،میشه تکون نخورین؟
آلبوس دامبلدور نگاهی به گلرت انداخت و بی آنکه چیزی بگوید سرش را پایین انداخت.گلرت به جای او جاب داد.
-یخورده که بشه مشکل خنده این آقا رو بر طرف میکنم آقای سه وینجی.شما فعلا از پایین شروع کن.
نقاش با چشم های گرد شده گفت:سه وینجی؟

گلرت یواشکی به آلبوس گفت:این چقدر خگه!مگه آدم خودشم صدا میکنه؟

نقاش ادامه داد:اسم من داوینچیه.تازه،نمیشه نقاشی رو از پایین کشید.چون هی ریشش تکون میخوره و من نمیتونم پاهاش و فرم تنشو بکشم.

آلبوس پس از مکثی کوتاه به حرف آمد.
-به شرطی تکون نمیخورم که لباسمو صورتی کنی.

گلرت فریاد کشید:چی؟
سه وینجی به تنگ آمد و بی توجه به خواهش های گلرت رنگ سیاهش را به سه متر آن طرف تر!پرت کرد.

سه متر آن طرف تر!:

ایوان در حالی که با یک دوربین جادویی آلبوس دامبلدور و دو همراهش را می پایید فکری به سرش زد و چراغ بالاس سرش_همچو درون فیلم ها و انیمیشن ها_روشن گردید.اما رنگ سیاهی که همچو تیری به طرف او میآمد چراغ بالای سرش را خاموش کرد و رنگ کدر استخوان هایش را تیره تر کرد.
خوشه ی انگوری ها خندیدند!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲:۰۶ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۱
#98

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دافنه با خوشحالی بطرف اتاق لرد خزید و بعد از چند دقیقه در حالیکه پاهای نقره ایش میدرخشید از اتاق خارج شد.
ایوان همه مرگخواران را جلوی در خانه ریدل جمع کرد.
-یاران وفادار ارباب، توجه کنید.امروز روزیست که باید از حیثیت و شرف لرد سیاه و ارتش تاریکی دفاع کنیم!

سرو صدایی از میان جمع به گوش رسید.

-بیشین بینین باو...تو چرا رئیس بازی در میاری؟
-چه سعی میکنه عین اربابم حرف بزنه پاره استخون!
-قضیه رو کمی بزرگش نکردی پسرم؟همش یه نقاشیه ها!
-یکی به من بگه حیشیت و شرف شی هشتن؟!

ایوان که به اندازه کافی ضایع شده بود از ریاست منصرف شد.
-خب بابا.ارباب دستور دادن بریم نقاشه رو بدزدیم.همین دیگه.همه حواسشونو جمع کنن.دافنه، رنگ اون پاهاتو عوض کن.میدرخشن لومون میدن.


میدان گریمولد:

-لطفا سرتونو کمی به راست بچرخونین...خوبه.حالا یه لبخند ملیح از همونایی که همیشه میزدین...نه نه...این نمیشه که.خیلی مصنوعی شد.چرا امروز این شکلی شدین؟

گلرت بطرف دامبلدور رفت.
-بس کن دیگه.چرا قبول نمیکنی؟این بهترین ردایی بود که داشتی.با ریش سفیدت خیلی با شکوه به نظر میرسه.لبخند بزن!:vay:

سه وینچی با دیدن لبخند دامبلدور تصمیم گرفت بعد از این تابلو نقاشی را برای همیشه کنار بگذارد.
-نخواستم.لبخند نزن!یا بزن....نه، نه نزن.این تصمیم آخرمه.فقط تکون نخور.


سه متر آن طرفتر!:

-از بوته توت فرنگی به شاخه انگور، از بوته توت فرنگی به شاخه انگور.به محل ماموریت نزدیک شدیم.خوشبختانه به دلیل سردی هوا بجز دامبل و گلرت و نقاشه کسی اینجا نیست.
-از شاخه انگور به بوته توت فرنگی، شما وسط زمستون برای چی وسط میدون سبز شدین؟این قضیه کمی جلب توجه میکنه.
-از بوته توت فرنگی به شاخه انگور، مطمئنا بهتر از جنابعالی به نظر میرسم که دو خوشه انگور از گوشات آویزون کردی و فکر میکنی خیلی باحال شدی.

مرگخواران به خوبی استتار شده بودند.


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۳ ۲:۱۱:۲۰



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۱
#97

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
صدای هق هق گریه دامبل به هوا بلند میشه.:تو هیچوقت به احساسات من اهمیتی ندادی.همیشه شخصیتمو خرد کردی.غرورمو زیر پا له کردی.باصلا به فکر قلب حساس من نیستی.
گلرت که میبینه گریه زاری دامبل تمومی نداره خودش در کمد رو باز میکنه که لباس رو انتخاب کنه و در همون حال زیر لب با خودش حرف میزنه:این نه، این یکی که عمرا، اینم که کلا بنداز دور، اینم بده جینی بپوشه، اوه خدای من!اینو برای چی خریدی تو؟(آلبوس سرخ میشه)،هوم.فکر میکنم این یکی رو میشه تحمل کرد.
محفلیا که محو سلیقه فوق العاده دامبلدور در خرید لباس شده بودن که ردای آبی روشن با طرح ماه و ستاره خیره میشن.درست در همین لحظه چشم گلرت به ردای مشکی براقی میفته که زیر بقیه لباسها مچاله و تقریبا پنهان شده.گلرت با خوشحالی ردا رو برمیداره و میگه:اینه!خودشه.فوق العاده اس.عجب طرحی، عجب جنسی.چه رنگ سنگین و باوقاری.
دامبلدور اخم میکنه و میگه:ولی من اصلا این ردا رو دوست ندارم.این هدیه تام بود.وقتی تو هاگوارتز درس میخوند روز معلم اینو بهم داد که بهش نمره بدم.منم تا حالا نپوشیدمش.
گلرت با چهره ای مصمم ردا رو بطرف دامبلدور میگیره:همینو بپوش.برای حفظ آبروی محفل این کار لازمه.

خانه ریدل:

دافنه گوشه ای روی زمین دراز کشیده و گریه میکنه.ایوان با دیدن دافنه جلو میره و میپرسه:چی شده؟چرا اینجا ولو شدی؟
دافنه اشکاشو پاک میکنه و جواب میده:ارباب امروز دو بار پاهای منو گرفت و پس داد.الان باز دوباره گرفت.گفت زیادی سوال میکنم.خب من بدون پا چطوری از این تاپیک به اون تاپیک بپرم و هی پست بزنم؟
ایوان:اتفاقا من الان پیش ارباب بودم.ایشون گفتن بهت بگم حیف که ماموریت داریم.وگرنه دو سه ماه میذاشت اینجوری بخزی تا حالت سر جاش بیاد.الان برو پاهاتو از ارباب بگیر و سریع برگرد.باید به میدون گریمولد بریم.نقاشی قراره اونجا کشیده بشه.درست وسط میدون.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۲ ۱۷:۵۸:۵۵

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
#96

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
دافنه در راه به پاهای جدیدش فکر میکرد.با خوشحالی زمزمه میکرد:پاهام قشنگه!میدونم!
یک دفعه به یاد فرمان ارباب افتاد.او باید ...او باید چه کسی را صدا میکرد؟به مخش فشار اورد.و ناگهان چاره ی کار را در دست لرد ولدمورت دید.به سمت اتاق او دوید و گفت:ارباب،کی رو باید صدا میکردم؟

لرد غرولندی کرد و گفت:کی؟از ارباب سوال میکنی ببینی یادشه یا نه؟فکر کردی کی هستیکه اربابو بر انداز میکنی؟
مگه ارباب بیکاره که یادش بمونه به شما ها چی فرمان داده؟
-جسارتا ارباب،خودم یادم رفت ارباب.چی کار کنم ارباب/اصن من چرا به اتاق شما اومدم ارباب؟من کیم؟شما کی هستین؟
لرد چان اش را خاراند و گفت:اربابو دست میندازی؟


میدان گریمولد:


-آلبوس،تو میدونستی و به ما نمیگفتی؟میدونستی که ما به همین امید به اتاقت میایم؟آلبوس،تو چقدر سخاوتمند!
دامبلدور سرش را به نشانه تشکر تکان مختصری داد و گفت:یعنی من این قدر طرفدار دارم؟
ناگهان صدایش جدی شد و گفت:اون اتوی ریشم کجاس/نمیخوام اون سه وینجی منو این جوری،نامرتب ببینه.همه باید از من الگو بگیرن و من نا مرتب باشم؟

10 دقیقه بعد:

-این چطوره گلرت؟
-آلبوس،فکر نکنم...
-جدی بهم نمیاد؟
-آلبوس،من...

دامبلدور نگاهی به گلرت گریندلوالد کرد و گفت:خیلی گرون خریدم این لباسو!
گلرت با صدای جیغ جیغویی گفت:آلبوس،فکر نکنم لباس صورتی برای جادوگر نمونه قرن خوب باشه!
که روشم..روشم یه پروانه هست! :vay:


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۱
#95

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- جــــــــــیـــــــــــــــــــــــــغ ... عوضیا کصافطا الدنگا عمه قشنگا ننه مشنگا

محفلی ها بی توجّه به فحاشی بی وقفه ی تابلوی خانوم بلک در تکاپو بودند و هر کس یک چیزی به دست به یک طرفی میدوید.
مالی ویزلی که قابلمه به دست از مرلینگاه خارج شده بود و به سمت مطبخ میدوید فریاد زد: یکی این زنیکه رو خفه کنه!
الفیاس دوان دوان مقابل تابلو آمد تا آن را خفه کند اما مقابل تابلو زانو زد و هق هق گریه اش به آسمان رفت و با فحش های خانوم بلک که رفته رفته به مثبت هجده نزدیک میشد سمفونی تلفیقی گوشخراشی را تولید کرد.
ریموس لوپین بطری خالی ای در دست داشت و با اضطراب و نگرانی شدیدی به سمت کمد معجون ها میدوید اما کار از کار گذشت و وسط هال شروع به زوزه کشیدن کرد تا سمفونی را کامل تر کند و سپس شروع به چهارنعل زدن در اتاق ها کرد.
گلرت به سرعت خودش را مقابل تابلو رساند و آن را با تکان دادن چوبدستی ساکت کرد و سپس گفت: چرا گریه میکنی الف؟
الفیاس فین کشداری در دستمال صورتی اش کرد و گفت: یاد آخرین باری که با بانو زیر این تابلو صمیمی شده بودیم افتادم من دیگه نمیتونم تو این خونه بمونم، در و دیوار این خونه پر خاطره اس
گلرت او را بلند کرد و گفت: خودتو جمع کن مرد! قوی باش! یه گوشه ی کارو بگیر تا منم برم پیش عجقم ببینم تو ردای مخصوص چقدر فیس نازش خوجل شده
گلرت الفیاس را به حال خود رها کردو پس از عبور از کنار آرتور ویزلی که آچارفرانسه به دست از آشپزخانه خارج شده بود و به سمت حیاط میدوید و کفگیر پرتابی مالی به دنبالش در حرکت بود، با شور و اشتیاق فراوان از پله ها جفتک زنان بالا رفت و وارد اتاق دامبلدور شد.

- عــــــع آلبوسم تو که هنوز خوابی :vay: پاشو تا نیم ساعت دیگه سه وینچی با نماینده های وزارتخونه و ویزنگاموت میرسن اینجا! پاشو باید ریشتو اصلاح کنی و لباس شیک و رسمی بپوشی ... پاشو دیگه لامصّب

در با صدای شترق باز شد و هری پس از این که فریاد زد "اکسپلیارموس" وارد شد و شروع به داد و هوار کرد.

- پروفسور! خطر! اخطار! من سرم درد گرفته :worry: ینی این نشونه ی چی میتونه باشه؟ نکنه همه ی این اتفاقا یه توطئه اس؟

دامبلدور که بیش از این نمیتوانست در مقابل صداهای ناهنجار متعددی که در خانه شماره 12 گریملولد شنیده میشد مقاومت کند چشمانش را باز کرد و از جایش برخواست. ریش هایش را از داخل زیرشلواری بیرون کشید و در حالی که شلوار میپوشید گفت: ای شیطونا! سر صبحی در نزده میاید تو اتاق من؟ امیدوار بودین من لباس تنم نباشه؟ :zogh:


خانه ریدل

دافنه چنگ زد و انگشت کوچکش را از کف اتاق برداشت و آرام آرام به بیرون اتاق خزید.
لرد که در حال خواراندن چانه اش به تفکر عمیقی فرو رفته بود به محض خروج دافنه و بسته شدن در فریاد زد: داف!
دافنه با تقلای فراوان در را باز کرد و دوباره بدن مجروحش را روی زمین کشید و به اتاق برگشت. پس از چند دقیقه که مقابل لرد رسید با نفس های آخری که داشت گفت: بلــ ـــ ـه اربــ ـــ ــاب؟
لرد با تکان دادن چوبدستی عزرائیل را که از پنجره وارد شده بود و بالای سر دافنه آمده بود را به بیرون کیش کرد و پنجره را بست و گفت: سر راه لودو رو صدا کن!

دافنه دوباره شروع به خزیدن کرد و دقایقی بعد لرد که حوصله اش از سرعت پایین او سر رفته بود یک جفت پای نقره ای به او هدیه کرد و با ضمیمه کردن یک کرشیو به او یادآوری کرد که چقدر دست و دلباز و سخاوتمند است و دافنه به سرعت از صحنه متواری شد.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۰ ۲۲:۴۰:۵۰

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۱
#94

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-ارباب...خبر وحشتناکی براتون دارم.ارباب فاجعه!ارباب به دادمون برسین!

لرد سیاه که سرگرم نوازش نجینی بود مهر و محبت را فراموش کرد.نجینی را دو بار دور سرش چرخاند و ضربه مهلکی نثار مرگخوار تازه وارد کرد.
-مرگ!چته؟مگه اینجا تسترال خونس که اینجوری وارد میشی؟برو بیرون مثل بچه آدم در بزن و اجازه بگیر، بعد وارد شو.

دافنه گرینگراس که روی زمین افتاده بود در همان حالت به سختی تعظیمی کرد.
-متاسفانه نمیتونم ارباب.ضربه ارسالی شما زیادی مهلک بود.پاهام کنده شد.

-برای من اهمیتی نداره.بخز برو...پاهاتم جمع کن ببر.یکیش افتاد تو گهواره نجینی.

دافنه وفادارانه سرش را خم کرد و درحالیکه میخزید و خون از جای هر دو پایش فوران میزد پاهای را پیدا کرد.
-ارباب ببخشیدا...اگه اجازه بدین من خبرمو بگم بعد برم.چون ممکنه قبل از رسیدن به در اتاق از شدت خونریزی بمیرم.

لرد به هیچ عنوان تحت تاثیر این صحنه تاثر برانگیز قرار نگرفت.
-خب بگو!

دافنه سعی کرد هیجان از دست رفته صدایش را دوباره برگرداند.
-ارباب دامبلدور!

-چی؟تو به دامبلدور گفتی ارباب؟دستاتم قطع کنم بعد ببینم چطوری میخوای بخزی؟
-نه ارباب...موضوع درباره دامبلدوره!یه فاجعه بزرگ.در رای گیری انجام گرفته دامبلدور به عنوان بزرگترین جادوگر زنده قرن انتخاب شده.الان هم بردنش پیش لئوماردو سه وینجی، نقاش معروف...که تصویر بزرگی از دامبلدور بکشه و اینا جلوی وزارت سحرو جادو نصبش کنن.ارباب نکنه شما سالها سر ما کلاه گذاشتین و بزرگترین جادوگر قرن نبودین؟

یک نگاه کوتاه لرد سیاه و اشاره ای به پاهای قطع شده دافنه باعث شد حساب کار دستش بیاید.
-نباید بذاریم این اتفاق بیفته.شما حیف نونا موقع رای گیری کجا بودین؟حالا باید اشتباهاتونو جبران کنین. باید برین و اون نقاشی رو نابود کنین.بعد نقاش رو بدزدین.بیارینش اینجا.من مجبورش میکنم به جای تصویر دامبلدور عکس منو بکشه.همون تصویر رو شبانه در جایگاه نصب میکنیم و تا مسئولا بخوان به ملت جادوگر بگن که اشتباهی پیش اومده کار از کار گذشته و همه تصویر بزرگترین جادوگر قرن رو دیدن و در ذهنشون حک شده!...موقع بیرون رفتن انگشت کوچیکتو جا نذاری.



ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۹ ۲۰:۳۶:۰۳








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.