هلا آمبر که گیج و ویج هستی
نگو دل را به "چیز" مورف بستی
بدیدم دوش منت می کشیدی
پی وی نقشه هایی می کشیدی
بگفتی گر تو را بستاند امروز
نمایی زوپس را بهرش تو میسور
سرت بی چیز مانده، بی کلاهی
کلاه وی به جرم "چیز" خواهی؟
نگیرد او تو را گوید که زشتی
ازین جلف بازیات آخر چه کِشتی؟
برو عبرت بگیر از بخت عله
نباشد این منو جز پشم گله
================
ولی به هرحال، باشد که وزارت نباشد!