هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ایوان.روزیه)



پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ شنبه ۲ دی ۱۳۹۱
جادوگر ماه، عنوانیه که با عنوان های دیگه معیارهاش متفاوته. مثلا ناظر ماه کسیه که توی انجمن خودش بهترین فعالیت رو داشته. یا بهترین نویسنده ایفای نقش کسیه که رول های خوب و زیبایی مینویسه. اما جادوگر ماه فقط به یک یا دو چیز محدود نیست. جادوگر ماه باید در تمام ابعاد یا چندین بعد مختلف تاثیر گذار و مثبت باشه.

به جرات میتونم بگم که لرد ولدمورت، کسی هست که شامل این مسئله میشه. لرد ناظر خیلی خوب و فعال و پیگیریه. سعی در فعال کردن انجمن های مختلف سایت (نه فقط انجمن خودش) داره و پست های اعضا رو حتی اگه مربوط به انجمن خودش نباشه، برای متقاضی ها نقد میکنه. برای فعالیت هایی که لرد ولدمورت برای این سایت و فعال بودنش انجام میده، این رنک شاید کمترین تشکر باشه.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۱
همگی دنبال بلا راه افتاده بودند که ایوان جلو پرید و مانع حرکت اونها شد. بلا اول چوب دستیش رو در اورد و آواداکداورایی به سمت ایوان فرستاد و بعد پرسید: چه مرگته؟ مگه نگفتم هرکی مخالفت کنه خفه اش میکنم؟!
ایوان که طلسم بلا با فاصله یک سانتی متری از کنار گوشش رد شده و در کمال خوش شانسی زنده مانده بود گفت: چرا همچین میکنی تو بلا! اول گوش کن ببین من چی میگم بعد قاطی کن! شماها الان دارین کجا میرین؟
...مغازه کلاه گیس فروشی.
با همین لباس ها و رداهای سیاه و تابلو؟
... !!!

بلا نگاهی به سر و وضعشان انداخت و گفت: این اسکلت راست میگه. با این سر و وضع خیلی تابلوییم. باید تغییر لباس بدیم. کی بلده مشنگا چطوری لباس میپوشن؟
لودو با افتخار سینه اش رو جلو داد و گفت: من توی وزارتم یه دوره کارگاه ها آموزشی مشنگ شناسی برگزار کردم که خودم هم توشون شرکت کردم. برای درک متقابل رفتار مشنگ ها و این چرت و پرت ها دیگه! زیاد از خودم تعریف نکنم، خلاصه اش اینکه من براتون این رو دارم!

و مجله مد مشنگی ای رو از داخل رداش بیرون میکشه و به بلاتریکس میده. بلا با نفرت نگاهی به مجله میندازه اما چون وقتی برای تلف کردن نیست مجله رو باز میکنه و شروع مشغول نگاه کردن به عکس هاش میشه. بقیه هم دورش جمع میشن و به عکس ها نگاه میکنن. وینسنت به یکی از عکس ها اشاره میکنه و میگه: این یکی رو نگاه کنین، اسمش چیه؟ چیچی فا فا؟! لباس هاش رو! یعنی مشنگ ها از این لباس ها میپوشن؟! اینا که از لباسای گروه خواهران عجیب هم عجیب غریب تره!

لودو مجله رو از دست بلا میگیره و مشغول ورق زدن میشه و میگه: به اون لباسا کاری نداشته باشین. اونا رو یه سری مشنگ که از بقیه مشنگ ترن میپوشن. لباس های معمولیشون توی این یکی قسمته. بیاین نگاه کنین.
...خدای من!! باورم نمیشه! چطور میتونن اینقدر کسل کننده باشن؟!
این رو بلا میگه و با نفرت به عکس های مجله نگاه میکنه. بقیه مرگخوارها هم حس خوبی نسبت به لباس ها ندارن اما چاره ای نیست، برای همین هر کدومشون یک مدل رو انتخاب میکنن. وینسنت بعد از اینکه لباس رو انتخاب کرد میگه: خب حالا چیکار کنیم؟

ایوان باجه تلفن قرمز رنگی رو که در گوشه پرتی قرار داره نشون میده و میگه: دونه دونه میریم اون تو و با طلسم لباس ها رو از داخل مجله میکشیم بیرون و میپوشیم. اینطوری هیچ کس بهمون شک نمیکنه و شبیه مشنگ های واقعی میشیم و داخل رفتن هم برامون راحت تر میشه.

چند دقیقه بعد:

با خروج لودو به عنوان اخرین نفر بلا لبخند رضایتی میزنه و میگه: خیلی خوب شد. حالا میتونیم بریم داخل. ایوان با ناراحتی به پولیور صورتیش نگاهی میکنه و با عصبانیت به لودو که از خنده در حال منفجر شد بود توضیح میده رنگ پولیور در حین انتقال از مجله به دنیای واقعی عوض شده و تاکید میکنه که داخل مجله رنگش سبز پر رنگ بوده!
بلا چوب جادوش رو داخل جیب شلوارش میذاره و میگه: هر و کر کردن بسه، ما باید زودتر بریم داخل اون مغازه! زود باشین!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۰:۴۶ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۱
...بیارینش داخل!
این کلمات را قاضی با سردی و کلافگی خاصی میگوید. از صبح زود تا الان نزدیک به 6 متهم را محاکمه کرده است و هنوز تا اخر شب محاکمه های بیشتری در انتظارش است. به این موضوع فکر میکند که هرچه زودتر این دادرسی را تمام کند و وقت استراحتی تا شروع دادگاه بعدی اعلام کند. درست در همین لحظه درهای سنگین دادگاه باز میشوند و دو دیوانه ساز مردی لاغر با صورتی خاکی و موهایی پریشان را به سمت صندلی هدایت میکنند.

مرد جوان روی صندلی مینشیند و در هنگامی که زنجیر ها به دور دست و پایش پیچ و تاب میخورند هیچ واکنشی از خود نشان نمیدهد. جای تعجب هم ندارد. اون بارها این موضوع را تجربه کرده است! قاضی کراوچ پرونده قطوری را از قاطی پرونده های دیگر بیرون میکشد و میگوید: خب خب خب. ببین کی دوباره سر و کله اش پیدا شده. چطوری روزیه جوان؟

ایوان سرش را بالا گرفت و از پشت موهای بلندش نگاهی به قاضی انداخت. هیچ تفاوتی با قبل نکرده بود. همان قیافه منحوس و نکبت زده! در جواب قاضی حرفی برای گفتن نداشت برای همین ترجیح داد به نگاه کردن به چشم های او بسنده کند.
...اسم، فامیلی، سن و محل زندگی؟
کرواچ اینها را با بی حوصلگی بیان میکند.
ایوان با پوزخند جواب میدهد: قاضی کرواچ عزیز!واقعا لازمه اینها رو از اول تعریف کنم؟ ما اونقدر همدیگه رو ملاقات کردیم که فکر میکنم تو این اطلاعات رو حتی از پدرم هم کامل تر میدونی!

صدای خنده یکی از ناظرین دادگاه به گوش میرسد اما بلافاصله در صدای برخورد محکم چکش قاضی ناپدید میشود. کرواچ با عصبانیت میگوید: برای من مزه نریز روزیه! مطمئن باش این بار بلایی به سرت میارم که نتونی ازش فرار کنی. این بار حتی بابای پولدارت هم نمیتونه به دادت برسه.

ایوان لبخند به پهنای صورتش تحویل کراوچ میده و میگه: اوه قاضی من واقعا ترسیدم...! چیه فکر کردی نکنه من هم از اون بدبخت بیچاره هایی هستم که تا حالا پاش به این خراب شده باز نشده و از این تهدید های تو قالب تهی میکنه؟
یکی از دیوانه سازها به ایوان نزدیک میشود و او را در خودش مچاله میکند. سعی میکند خودش را کنترل کند اما نمیتواند چهره در هم کشیده، صورت عرق کرده و دندان هایی که از شدت فشار بر هم، قرچ قرچ صدا میکنند را مخفی کند. قاضی خوشش میاید کسانی که مقاوت میکنند را تحقیر کند.

کرواچ برگه ای از داخل پرونده بیرون میکشد و میگوید: خب، بذار ببینم این بار چیکار کردی!اوهوم، طلسم کردن چندتا پیرمرد و پیرزن فلک زده مشنگ. چه کار افتخار امیزی! این یکی چیه؟...هوم، دزدی از مغازه بورگین! خیلی عالیه. اگه همین طوری پیش بری یه اوباش خرده پا و بی مصرف میشی...اوه چی دارم میگم؟ تو همین الان همچین موجودی هستی!

ایوان میخواد جواب کوبنده ای به کراوچ بدهد اما نمیتواند. دیوانه ساز هنوز روی او متمرکز شده است. قاضی میخواهد برگه ای دیگری را مطالعه کند که جادوگر کوتاه قامتی با ردای سیاه به او نزدیک میشود و برگه ای را جلویش درست روی پرونده میگذارد. کراوچ به جادوگر چشم غره ای میرود و به کاغذ پوستی کوچک نگاه میکند. بعد با عصبانیت به سمت جادوگر برمیگردد و با صدای آرامی میگوید: یعنی چی؟! این دیگه چه کوفتیه؟ من اجازه نمیدم!

جادوگر با تاسف میگوید: فایده ای نداره عالیجناب. دستور شخص وزیره. همین الان از پیشش اومدم اینجا. پدر روزیه رفته پیش وزیر و هرطوری که بوده اون رو قانع کرده که پسرش اشتباه دستگیر شده. اون هم این یادداشت رو فرستاد که سریعا آزادش کنین. چاره ای نداریم قربان. میدونین که جناب وزیر چطوری هستن.

کرواچ با عصبانیت به میز مشت میزند. از اینکه در روز روشن متهمش را به زور آزاد کنند متنفر است. اما چاره ای جز اطاعت ندارد. هنوز آنقدر قدرت ندارد که جلوی این بی قانونی های وزیر بایستد. کمی با خودش فکر میکند و میگوید بهتر است هرچه زودتر کمی استراحت کند. دیگر توان فکر کردن ندارد. چکشش را روی میز میکوبد و میگوید: پایان دادرسی. متهم بیگناه اعلام میشه و آزاده!

وقتی زنجیرها از دست و پای ایوان باز میشد، او با نیشخند به کرواچ کلافه نگاه میکرد که سعی میکرد هرچه زودتر از در پشتی سالن دادگاه خارج شود و خودش را به هوای آزاد برساند...


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۰:۰۷ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۱
لودو دست سالازار رو گرفت و سالازار هم به خاطر این بی احترامی با عصاش کوبید تو صورت لودو و اون هم که تعادلش رو از دست داده بود به عقب پرت شد که در این میان تنه محکمی به ایوان زد و باعث شد به اجزای سازنده اش تقسیم بشه! وینست برای آرام کردن مرگخوارها دست هاش رو توی هوا تکون میده و میگه: چرا همچین میکنین؟ یه لحظه وایسین ببینم!

سالازار با عصاش به لودو اشاره میکنه و میگه: این برای چی دست منو میگیره میکشه؟ نمیگه من پیرم، فرتوتم این دست کنده میشه از جاش!؟
این رو میگه و لگدی هم روانه لودو میکنه! وینسنت دست لودو رو میگیره و از روی زمین بلندش میکنه و میگه: حالا چرا تو ایوان رو زدی؟ اون بیچاره که کاری به کارت نداشت!
...مرسی وینسنت به نکته خوبی اشاره کردی! فقط وای به حالش وقتی همه این استخوان ها رو بهم بچسبونم. میدونم چیکارش کنم!

ایوان همون طور که این حرف رو میزنه مشغول جمع آوری تیکه های پخش شده اش از روی زمین میکنه. لودو با کلافگی میگه: من با اون چیکار داشتم! سالازار من رو زد، من خوردم به اون. تازه سالازار چرا قاطی میکنی؟! خب حتما کارت داشتم که دستت رو گرفتم دیگه.
...مثلا چه کاری؟
لودو با عصبانیت میگه: ببینم به نظرتون لرد به همین راحتی میذاره ما با نجینی مصاحبه کنیم؟ اگه اومدیم و بهش گفتیم و اجازه نداد چی؟ اون موقع دیگه نمیتونیم از نجینی سوال کنیم، حتی اگه تنها گیرش بیاریم. چون لرد میفهمه ما بر خلاف نظرش عمل کردیم و میزنه لهمون میکنه!

وینسنت که به نشانه تایید سر تکون میداد پرسید: خب پس به نظرت باید چیکار کنیم؟
به جای لودو، ایوان که تازه بدنش تکمیل شده بود و سرپا ایستاده بود گفت: باید سعی کنیم یه جایی نجینی رو تنها گیر بیاریم و باهاش صحبت کنیم. اینطوری اگه لرد مخالفتی داشته هم حداقل چون بهمون قبل از مصاحبه چیزی نگفته، بلایی سرمون نمیاره!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۲۸ ۰:۲۲:۱۴

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۱
روفوس دستش رو بالا گرفت و ترم اول هاگوارتز گفت: ارباب اجازه، ارباب اجازه...!
مرگخوارانی که در اطراف روفوس بودن ضمن ابراز انزجار از این حرکت لوس هر کدوم مشت و لگد و پس گردنی ای نثار روفوس کردن. اما لرد شخصا تک تک اونها رو کروشیو کرد و گفت: حالا جرات میکنین کسی که به سوال ارباب میخواد جواب بده رو میزنین؟ خودسرها؟ سری بعدی حرکتی خودجوش ازتون ببینم جاتون توی همون گورستانه! تو روفوس، دستت رو بنداز پایین بگو ببینم چه راهی داری.

روفوس شکلکی برای مرگخوارهای کنار در اورد و گفت: ببینید ارباب جان، من خیلی توی این فاصله فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که ما برای فهمیدن اینکه چطور میشه از شر زامبی ها خلاص شد یه راه بیشتر نداریم.
... زود باش راهت رو بگو. بخوای بازار گرمی کنی حسابت رسیده است روفوس!
روفوس با ترس میگه: در کمال تعجب، مشنگ ها تخصص عجیبی توی زمینه زامبی ها دارن. با اجازه تون من خودم تا حالا چندتا فیلم با مضمون زامبی ای دیدم که این مشنگ ها ساخته بودن. اگه نظر من رو میخواین بهتره که یه جلسه کارشناسی بذاریم با حضور همه و چندتا از این فیلم ها پخش کنیم. شاید تونستیم از راه های موجود تو اون فیلما کمک بگیریم، یا شاید با توجه به اونها، کسی راه دیگه ای به نظرش رسید.

روفوس حرفش رو با یک لبخند ملیح تمام کرد و زیر لب گفت: آخیش تموم شد! به عمرم اینقدر جملات سنگین و باکلاس پشت سر هم نگفته بودم!
...کروشیو!
روفوس با تعجب به لرد که کروشیو رو به طرفش فرستاده بود نگاه کرد ولی قبل از اینکه سوالی بپرسه لرد گفت: دلیل اول کروشیو شدنت این بود که اون بالا جسارت کردی و ارباب رو ارباب جان خطاب کردی. جان، عمه ته!دلیل دومش هم اینه که به چه جراتی وقتت رو با دیدن دست ساخته های مشنگی هدر دادی؟ دلیل سوم، واقعا فکر کردی من میشینم و فیلم های یه مشت مشنگ رو تماشا میکنم که اونها بهم ایده بدن!؟

روفوس که دیگه لبخند چند لحظه پیشش روی صورتش دیده نمیشد با ترس یک قدم عقب رفت. باقی مرگخوارها هم از ترس عواقب احتمالی پیشنهاد روفوس سه قدم عقب رفتن! لرد لحظه ای به چوب جادوش خیره شد، کروشیوی دیگه ای به سمت روفوس فرستاد و بعد با کلمات شمرده ای گفت: خیلی خب. من این کار رو فقط و فقط برای اینکه مشکلمون حل بشه انجام میدم. حالا این کوفتی ها رو از کجا باید گیر آورد؟
روفوس که پشت سر ایوان سنگر گرفته بود گفت: ارباب من یه کلکسیون کامل ازشون دارم. میتونم بهترین هاشو جدا کنم بذارم دور هم ببینیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۱
لرد آستین ردای بلاتریکس رو میکشه سمت خودش و زیر گوشش میگه: تا همین الان نزدم این مرتیکه تیکه تیکه نکردم از جلوی چشمم دورش کن. سریعا!
بلا دوباره برای اینکه به لرد اطمینان بده دست لرد رو با محبت میگیره و بعد سریع از جاش میپره و به گلرت میگه: شما با من بیا من توجیهت میکنم.
... با تو نمیام، گفتم میخوام اون پشت در اتاقم نگهبانی بده!

بلا که خودش بدتر از لرد دندون هاش رو از شدت عصبانیت بهم فشار میداد یقه گلرت رو گرفت و اون رو کشون کشون از اتاق بیرون برد. بعد از رفتن اون دوتا لرد چندتا نفس عمیق کشید تا به اعصابش مسلط بشه. بعد به سایر مرگخواران حاضر رو کرد و گفت: ببینین چی میگم. خوب گوش کنین. وظیفه شما از الان آدم کردن این دوتا موجوده. اول باید اون دامبل صورتی! رو تبدیل به یه مرگخوار سیاه و بی وجدان کنین. الان از لحاظ روحی در آستانه این اتفاق قرار داره. فقط کافیه یه تنلگر محکم بهش بزنین. از طرف دیگه اون گلرت زبون نفهم رو توجیه کنین که اینجا من اربابم. من رئیسم و من قدرت مطلقم. حالیش کنین حرف مفت بزنه میدم تسترال ها برای میان وعده دو لقمه اش کنن!

لرد پس از این سخنرانی یک نفس و طولانی نفس عمیق دیگه ای کشید و از روی صندلیش بلند شد تا به سمت اتاقش بره و کمی استراحت کنه. از وقتی با این دو شاهکار خلقت سر و کله زده بود دچار سردرد وحشتناکی شده بود.
بعد از رفتن لرد، روفوس به مورفین گفت: ببینم مورفین، به نظرت چطوری میتونیم دامبل رو سیاه کنیم؟
مورفین با افتخار بسته سفید رنگی از جیبش بیرون کشید و گفت: باور کنین این بژته میتونه شیاه شیاه کنه دامبل رو! تلنگر که هیش، اردنگیه!

روفوس با تاسف سری تکون داد و به لودو نگاه کرد. لودو که قیافه متفکری به خودش گرفته بود گفت: به نظرم من و تو فعلا بریم سراغ دامبل و بانز. ببینیم بانز از پس این پیری بر اومده یا نه. اگه نتونسته بود کاری بکنه، اونجا به صورت سرپایی فکر میکنیم!
لودو قبل از اینکه از اتاق خارج بشه برگشت و گفت: راستی یکیتون هم بره سراغ بلا و گلرت. بلا اعصاب درست و درمون که نداره، یهو دیدی زد نفله کرد این یارو رو!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۱
لرد با لبخند بزرگی به ابعاد صورتش به طرف مورفین میره و باهاش چشم تو چشم میشه. مورفین که نمیتونه نگاهش رو بیشتر از پنج ثانیه جایی ثابت نگه داره بعد از گذشت یکی دو دقیقه میگه: دایی ژون؟ شرا نگاه نگاه میکنی؟! شی شده؟ پاشو اینا رو برداریم ببریم ترکشون بدیم دیگه!

لرد همون طوری که لبخندش رو حفظ کرده به مورفین میگه: مورفین، توی چشم های من نگاه کن و بگو چیزی این تو میبینی؟
مورفین: اوهوم...یه مقدار خیلی ژیادی رنگ قرمژ در کنار یه ژره رنگ شفید! شطور مگه؟

لرد صورتش رو نزدیک تر میبره، تا جاییکه چند میلیمتر بیشتر با مورفین فاصله نداره. بعد آرام و شمرده میگه: اگه اون مواد گذاشته باشه به خاطر بیاری، من یه جادوگر سیاهم، و دست بر قضا قوی ترین جادوگر سیاه عصر حاضر هم هستم، و خیلی اتفاقی قدرتی هم دارم که به وسیله اش میتونم ذهن هر کسی که دلم میخواد بخونم. خاطرت اومد؟

مورفین سعی میکنه کله شو بچرخونه و به ایوان و هوگو و انتونین نگاه کنه، اما شدت جذبه لرد گرفتتش و توانایی چرخش رو به کلی ازش گرفته، برای همین فقط میتونه صدای خنده اون سه تا رو از پشت سرش بشنوه. آب دهنش رو قورت میده و میگه: شیزه دایی ژون، خانم بشه ها خوبن؟ مژاحمتون نیشتم؟ میخوای برم بعدا بیام؟ الان به نژرم سرت شلوغه!

...اینو بگیرین ببینم.
با دستور لرد سه مرگخوار به طرف مورفین حمله میبرن و دست و پا و گردنش!! رو میگیرن تا مطمئن بشن دیگه هیچ جوری نمیتونه فرار کنه. بعد لرد کامل می ایسته و در حالیکه خشم در تک تک اعضای صورتش موج میزنه دستور میده: دست و پاش رو میبندین با جادو، چوب جادوش رو میگیرن و همین الان همه تون اماده میشین که همراه ارباب این مایه ننگ خاندان گانت رو ببریم مرکز ترک اعتیاد. سریع!!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۸ ۲۳:۰۴:۱۱

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۱
ایوان با عصبانیت اما صدایی که به زور شنیده میشد گفت: کوفت، زهر مار، درد بی درمون، مرض! اینقدر بخندین که همه مون لو بریم! گفته باشم کار خراب بشه قبل از اینکه لرد بخواد تیکه تیکه تون کنه، خودم همه تون رو از دم حذف شناسه میکنم!
مرگخواری که هنوز در حال ریسه رفتن بود گفت: هه هه هه...ایوان، وقتی عصبانی میشی سرخ میشی، بعد زیر اون رنگ سیاهی که پاشیده شده روت یه رنگ قرمزی نمایان میشه، خیلی حالت روحانی ای پیدا میکنی.
ایوان که حسابی از کوره در رفته بود یکی از برگ هاش توت فرنگی ایش رو داخل ساقه اش کرد و لحظه ای بعد مرگخوار خوش خنده دود شد و به هوا پیوست!

ایوان: اینو حذف شناسه و بلاک از آی پی کردم حساب کار دستتون بیاد! لب هرکی یک دهم درجه به سمت لبخند زدن تغییر حالت بده همین بلا سرش میاد!
مرگخوارها که دیدن ایوان به هیچ عنوان اصاب مصاب نداره دست از خنده کشیدن و سعی کردن خودشون رو محو تماشای ژانگولر بازی های دامبلدور نشون بدن.

...آه خدای من! تا به حال مدلی به این دیر انتقالی و کند ذهنی نداشتم! چرا نمیفهمی؟ گفتم سرت رو بالا نگه دار، سینه ات رو بده جلو و یک دستت رو هم به لبه جیب ردات گیر بده. خیلی کار سختیه؟
دامبلدور با نارضایتی نگاهی به گلرت کرد و گفت: من بهت گفتم توی این ردا راحت نیستم. اون ردای صورتی خیلی هم خوب بود. تازه اون دمپایی روفرشی هایی که طرح خرگوش بودن رو هم پام میکردم، حسابی به ردام میومد!
گلرت از عصبانیت دسته ای از موهایش را کند و گفت: آلبوس اینقدر سر اون ردای صورتی با من بحث نکن! :vay:
سوینچی با عصبانیت قلمش را روی زمین پرت کرد و گفت: بابا یکی به این حالی کنه، حرف نزن، حرف نزن، حرف نززززززززززن!

دافنه برگ هایش را کمی کنار زد تا بتواند بهتر اطراف را ببند و گفت: ببینم، اصلا به نظرتون این یارو میتونه نقاشی ریش دراز رو بکشه؟ با این خنگ بازی هایی که این در میاره، اصلا شک داره نقاشیش کشیده بشه!
ایوان:ارباب دستور داده هم تابلو رو نابود کنیم، هم نقاش رو بدزدیم و ببریم پیشش. فعلا صبر میکنیم ببینیم که این مشنگ ها میتونن کار تابلو رو تموم کنن یا نه. اگه نتونستن که چه بهتر. کار ما کمتر میشه. ولی اگه در نهایت تابلو کشیده شد، قبل از دزدیدن نقاش باید اونو نابود کنیم. حالا اینقدر حرف نزنین بذارین ببینم اینا دارن چه خاکی تو سرشون میریزن!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۱
لرد جوری با چوب جادوش روی کله استخوانی ایوان میکوبید که انگار لارس اولریش روی طبل درامش میکوبه!
لرد: مرگخوار اسکلت بی خاصیت خلال دندون!مورفین بیجا کرد گریخت با تو! پس تو چیکاره بودی نفهم؟! به همین راحتی اون دایی معتادم رو از دست دادی؟! کاری نکن یه سگ برای خانه ریدل بیارم!
ایوان که هنوز دست هایش رو پیدا نکرده بود برای در امان موندن از ضربات و طلسم های ارباب مدام این طرف و اون طرف اتاق میدوید و فریاد میزد:ارباب جان نجینی، یه لحظه امان بدین، من تعریف کنم چی شده بعد هرچی خواستین شکنجه کنین! وقت نداریم الان مورفین میره یه گوشه ای قایم میشه نمیشه پیداش کرد ها!

لرد آخرین کروشیو رو به طرف ایوان میفرسته و بعد با قیافه عصبانی روی صندلی میشینه و میگه: سه دقیقه فرصت داری موضوع رو توضیح بدی، مقصر رو معرفی کنی و راه حلت رو برای حل کردن این قضیه ارائه بدی، وگرنه میدم بفرستنت مزرعه پرورش سگ عمه مارج، اون عمه مشنگ کله زخمی بی خاصیت! زمانت از همین الان شروع شد.
ایوان که از فرط زیاد بودن زمانی که در اختیار داشت به حالت در اومده بود موضوع رو به طور خلاصه تعریف کرد. از دعوای انتونین و فرصت طلبی مورفین گرفته تا گم شدن دست هاش.

لرد به وسیله طلسم دست های ایوان رو که زیر در گیر کرده بودن به بدنش میچسبونه و بعد آنتونین رو صدا میکنه: آنتونین، بیا داخل ببینم.
آنتونین با حالت وارد اتاق میشه و به محض اینکه در برابر لرد قرار میگیره میگه: ارباب به جان جدم قسم هرچی ایوان گفته خالی بندیه!
...کروشیو بوقی ها، کروشیو دست و پا چلفتی ها! برای من داستان تعریف نکنین! زودتر برین بیرون و مورفین رو پیدا کنین. باید ببریم کلینیک ترک اعتیاد! وای به حالتون اگه پیداش نکنین.

ایوان که استخوان های متزلزلش توان شکنجه بیشتری رو نداشت به سرعت یقه آنتونین رو میگیره و بعد از تعظیم کوتاهی به سمت ارباب اون رو کشون کشون از اتاق خارج میکنه و در رو میبنده. بعد انگشت لاغر و استخونیش رو جلوی اون میگیره و میگه: هرجایی که به فکرت میرسه رو میگردی. مورفین رو توی هر سوراخ سنبه ای که قایم شده پیدا میکنی برش میداری میاریش اینجا.
انتونین با شکایت میگه: فقط من؟ پس خودت چی؟
ایوان چوب دستیش رو از ردا بیرون میکشه و همون طوری که دور میشه میگه: تو از اون طرف بگرد. من از این طرف. مرلینگاه ها و آشپزخونه و انباری با من. اتاق ها و راهرو ها و پشت بوم با تو.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۱
تنها نور شمعی کوچک که از سقف آویزان شده بود اتاق تاریک را اندکی روشن میکرد. در داخل اتاق، لرد، هوگو و یک میز و دو صندلی به چشم میخورد. لرد با دست به سبک فیلم های پلیسی مشنگی شمع از سقف آویزان شده را تکان داد و گفت:اعتراف کن هوگو ...(لودوی ابله! بهش گفتم شمع رو طلسم کنه که وقتی تاب میخوره خاموش نشه!) :vay:
لرد شمع را روشن کرد و پس از اطمینان از اینکه دیگر از اثر تکان خوردن خاموش نخواهد شد دوباره آن را تکان داد و برای بیشتر ترساندن لودو با مشت به روی میز کوبید.

... ارباب به جون هفت سر عائله ام که قراره ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدم و بدستشون بیارم طی سالیان دراز، من بیگناهم!
...کروشیو خائن! تو رو دیدن. تری خودش دید که تو از حالتی مگسی در اومدی. گرچه فکر میکنم صورت اصلیت باید همون مگس باشه!
هوگو پیچ و تابی به خودش داد تا بندهای نامرئی صندلی را کمی شل تر کند، در عوض بندهایی سفت تر و دو کروشیوی مخصوص ارباب نصیبش شد.
هوگو: ارباب باور کنین. درسته من خودمو به مگس تبدیل کرده بودم، ولی من اون مگسی که شما فکر میکنین نیستم!

لرد صندلی را جلوتر کشید و روی ان نشست. با چشم های خشمناکش به هوگو خیره شد و گفت: راستشو بگو مگس! چرا تبدیل به مگس شده بودی؟ وقتی تری دم در تو رو دید میخواستی چی بگی؟ کجا میخواستی بری؟
هوگو که رنگ از رخسارش پریده بود گفت: ارباب بهم امان نامه میدین که اگه اعتراف بکنم بلایی سرم نیارین؟
لرد با لبخندی که لرزه بر اندام دیوانه ساز مینداخت گفت: قول میدم بدون درد بکشمت!

هوگو به حرکت آرام شمع خیره شد. چاره ای دیگه ای نبود. باید اعتراف میکرد وگرنه کار بیخ پیدا میکرد. اگر اعتراف نمیکرد در مخمصه بدتری میفتاد. برای همین نفس خیلی خیلی عمیقی کشید و گفت:را...راستش ارباب شما همیشه دوست دارین در روز سه وعده شیرینی خامه ای بخورین درسته؟
...کروشیو، چه ربطی داره؟
هوگو که به طور کامل از ترس در حال بندری زدن بود گفت: شیرینی های شما خیلی خوشمزه ان ارباب. من همیشه دلم میخواست تستشون کنم. برای همین چند وقتیه که خودمو تبدیل به مگس میکنم تا بتونم کمی از شیرینی مخصوص شما بخورم. اگه باور ندارین دست هام رو ببینین. هنوز خامه ای هستن!
لرد از روی صندلی بلند شد و دستش را روی صورت هوگو گذاشت. هوگو که رسما در حال قالب تهی کردن بود حتی جرات نفس کشیدن هم نداشت. چند لحظه در همین حالت گذشت تا ناگهان هوگو سوزش عمیقی در پس کله اش احساس کرد.

لرد پس گردنی و تو سری بعدی را محکم تر به سر و صورت هوگو نواخت و گفت:موجود شکمو! کثیف!حالا به شیرینی ارباب دست درازی میکنی؟ اونم با اون قیافه منحوس مگسیت؟ میدونم باهات چیکار کنم.
بعد در اتاق را باز کرد و با فریاد گفت: بـــــــــــــلاتـــــــــــــــــــــریکس....!سریعا این موجود بی خاصیت رو میندازی توی اتاق تسترال ها تا یک هفته در رو هم باز نمیکنی! مورفین و ایوان و روفوس و تری و وینسنت و دالاهوف رو هم که باقی مونده مگس نماها هستن سریعا بیار پیش من!فورا!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.