تنها نور شمعی کوچک که از سقف آویزان شده بود اتاق تاریک را اندکی روشن میکرد. در داخل اتاق، لرد، هوگو و یک میز و دو صندلی به چشم میخورد. لرد با دست به سبک فیلم های پلیسی مشنگی شمع از سقف آویزان شده را تکان داد و گفت:اعتراف کن هوگو
...(لودوی ابله! بهش گفتم شمع رو طلسم کنه که وقتی تاب میخوره خاموش نشه!) :vay:
لرد شمع را روشن کرد و پس از اطمینان از اینکه دیگر از اثر تکان خوردن خاموش نخواهد شد دوباره آن را تکان داد و برای بیشتر ترساندن لودو با مشت به روی میز کوبید.
... ارباب به جون هفت سر عائله ام که قراره ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدم و بدستشون بیارم طی سالیان دراز، من بیگناهم!
...کروشیو خائن! تو رو دیدن. تری خودش دید که تو از حالتی مگسی در اومدی. گرچه فکر میکنم صورت اصلیت باید همون مگس باشه!
هوگو پیچ و تابی به خودش داد تا بندهای نامرئی صندلی را کمی شل تر کند، در عوض بندهایی سفت تر و دو کروشیوی مخصوص ارباب نصیبش شد.
هوگو: ارباب باور کنین. درسته من خودمو به مگس تبدیل کرده بودم، ولی من اون مگسی که شما فکر میکنین نیستم!
لرد صندلی را جلوتر کشید و روی ان نشست. با چشم های خشمناکش به هوگو خیره شد و گفت: راستشو بگو مگس! چرا تبدیل به مگس شده بودی؟ وقتی تری دم در تو رو دید میخواستی چی بگی؟ کجا میخواستی بری؟
هوگو که رنگ از رخسارش پریده بود گفت: ارباب بهم امان نامه میدین که اگه اعتراف بکنم بلایی سرم نیارین؟
لرد با لبخندی که لرزه بر اندام دیوانه ساز مینداخت گفت: قول میدم بدون درد بکشمت!
هوگو به حرکت آرام شمع خیره شد. چاره ای دیگه ای نبود. باید اعتراف میکرد وگرنه کار بیخ پیدا میکرد. اگر اعتراف نمیکرد در مخمصه بدتری میفتاد. برای همین نفس خیلی خیلی عمیقی کشید و گفت:را...راستش ارباب شما همیشه دوست دارین در روز سه وعده شیرینی خامه ای بخورین درسته؟
...کروشیو، چه ربطی داره؟
هوگو که به طور کامل از ترس در حال بندری زدن بود گفت: شیرینی های شما خیلی خوشمزه ان ارباب. من همیشه دلم میخواست تستشون کنم. برای همین چند وقتیه که خودمو تبدیل به مگس میکنم تا بتونم کمی از شیرینی مخصوص شما بخورم. اگه باور ندارین دست هام رو ببینین. هنوز خامه ای هستن!
لرد از روی صندلی بلند شد و دستش را روی صورت هوگو گذاشت. هوگو که رسما در حال قالب تهی کردن بود حتی جرات نفس کشیدن هم نداشت. چند لحظه در همین حالت گذشت تا ناگهان هوگو سوزش عمیقی در پس کله اش احساس کرد.
لرد پس گردنی و تو سری بعدی را محکم تر به سر و صورت هوگو نواخت و گفت:موجود شکمو! کثیف!حالا به شیرینی ارباب دست درازی میکنی؟ اونم با اون قیافه منحوس مگسیت؟ میدونم باهات چیکار کنم.
بعد در اتاق را باز کرد و با فریاد گفت: بـــــــــــــلاتـــــــــــــــــــــریکس....!سریعا این موجود بی خاصیت رو میندازی توی اتاق تسترال ها تا یک هفته در رو هم باز نمیکنی! مورفین و ایوان و روفوس و تری و وینسنت و دالاهوف رو هم که باقی مونده مگس نماها هستن سریعا بیار پیش من!فورا!