هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹
بدین وسیله از جادوگران و صاحره های گرامی دعوت به عمل می آید از اولین نمایشگاه بین المللی معجونهای حیرت آور دیدن کنند.زمان:از امروز تا یک هفته دیگه...مکان خانه شماره 11+1 گریمولد.

دامبلدور دستی به ریشش کشید.
-جیمز،پسرم...اولا ساحره رو غلط نوشتی.دوما نمایشگاه دیگه چیه؟من بهت گفتم آگهی استخدام محفل چاپ کن.

جیمز درحالیکه با قلم پر کوچکش کلمه ساحره را اصلاح میکرد جواب داد:
-خب...من میخواستم عنصر جذابیت رو به کارمون اضافه کنم.اینا به امید نمایشگاه میان اینجا...ما هم از فرصت استفاده میکنیم و درو روشون قفل میکنیم و به زورم که شده محفلیشون میکنیم. عالیه...نه؟

دامبلدور سرش را به علامت منفی تکان دادو سرگرم خواندن نمونه فرم بعدی شد.

محفل قغنوس با مدیریت فوق خشن لرد سیاه اسمشو نبر بزرگ، از جادوگران و صاحره های ماهر و دارای تجربه جنگهای تن به تن دعوت به حمکاری میکند.ساعت کاری:از کله صحر تا نسفه شب...حقوق پرداختی:هیچی.

دامبلدور:جیمز؟اینجا محفل ققنوسه...ما هرگز با تام همکاری نمکنیم.برای چی از اسمش استفاده کردی؟

جیمز با چهره ای معصومانه جواب داد:
-خب، میخواستم اینایی رو که میخوان برن مرگخوار بشن ترغیب کنم.کافیه یه دستی به سروصورتت بکشیم.مگه تو چی از اسمشو نبر کم داری؟خوش تیپ تری،ماهر تری،با تجربه تری...اعضای سرو صورتتم که کامله.

دامبلدور آه سردی کشید و سرش را تکان داد و سرگرم خواندن بقیه نمونه ها شد.

محفل قغنوس

محفل همیشه درخشان قغنوس با همکاری زیباترین صاحره ها،خوشمزه ترین غذاها و لذتبخش ترین نوشیدنیها و منظره دریاچه آبی و جذایر رویایی تعطیلات خوبی را برای شما...


فرم بعدی:

بشتابید...

واگذاری تعداد محدودی پست و مقام در گروه پر افتخار محفل قغنوس...تا دیر نشده صبت نام کنید.
شرایط صبت نام:
1-توانایی بازی بدون وقفه با یویو به مدت بیست دقیقه.
2-نداشتن پول و ثروت و اموال منغول و غیر منغول.
3-توانایی آشپذی در حد مالی ویزلی.
4-گرگینه بودن.


دامبلدور فرمها را روی میز گذاشت و لبخند پدرانه ای نثار جیمز کرد.
-جیمز...ازت ممنونم.این فرما عالی بودن.تنها مشکلشون این بود که چند تا غلط املایی کوچولو داشتن.برای همین بهتره خودم متن فرم استخدام رو بنویسم.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۲۳:۴۸:۰۹



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۷:۱۸ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹
سوژه جدید:


صبح یک روز سر زمستانی در تالار اسلیترین:

آستوریا گرینگرس مطابق هر روز راس ساعت 6 برای بیدار کردن دراکو از خوابگاهش خارج شد.تالار عمومی مثل چند روز گذشته مملو از دانش آموزان ناشناس بود.نگاهی به اطراف انداخت.ظاهرا برای عده ای مکان خوابشان اهمیت چندانی نداشت.چون تعدای از دانش آموزان روی زمین،کاناپه و حتی میز به خواب رفته بودند.آهی کشید و وارد خوابگاه دراکو شد.


ساعتی بعد:

همهمه عجیبی در تالار حاکم بود.

-هی نویل،همه پودینگتو تو کیف من خالی کردی؟اوه..چه بامزه!منم همه شو ریختم تو جیب ردای اون آگوستوس از خودراضی.
-بچه ها،بیایین همه با هم مشقامونو بنویسیم.بعد از تموم شدنش میتونیم جلسه رفع اشکال تشکیل بدیم.بعدشم مشقای فردارو بنویسیم.عالیه ...نه؟
-بس کن هرمیون،ما که درس نمیخونیم.هی رون، من احساس میکنم پروفسور اسنیپ این روزا مشکوک شده.بیا درس و مشقمونو ول کنیم بیفتیم دنبالش و از ته و توی کارش سر در بیاریم.شنل نامرئی و طلسمهای نامشخص و دستکش بوکس و وسایل لازم رو هم داریم.
-نه بابا، اون چرب و چیلی رو ولش کن...بیا جلوی در اتاق اسمشو نبر کمین کنیم.همین که اومد بیرون بپریم روش و کلی بخندیم.جیباشم بگردیم،شاید هورکراکسی چیزی برای نابود کردن داشته باشه!
.
.
.
دانش آموزان اسلیترینی به دور از این هیاهو در گوشه ای از تالار غمگین و ناراحت نشست بودند.

-دیشب یکی از اینا زده مجسمه حفره شرارتو داغون کرده.میگفت احساس کردم بهم چپ چپ نگاه کرد...مالی ویزلی هم داشت پس مونده غذاهای نیم خورده بچه ها رو میریخت رو هم و همشونو جمع میکرد تو یه ظرفی.میگفت حیفه که اینا دور ریخته بشه.مخصوصا وقتی که برای شام قابل خوردنه!
-این که چیزی نیست.امروز صبح پا شدم دیدم چند نفر سرگرم امتحان کردن رداهای منن!میگن تو گروه اونا اینجوری بوده...از شدت صمیمیت یه کمد مشترک داشتن که معلوم نبوده چی مال کیه!هر کی هر ردایی رو که میخواست برمیداشت و میپوشید!

نارسیسا نگاهی به صورتهای کثیف و موهای چرب ویزلی ها انداخت و وحشتزده از جا بلند شد و در کمدش را قفل کرد.
دراکو با خشم و نفرت شیرین کاریهای جینی ویزلی را تماشا میکرد که ضمن رژه رفتن در تالار، چپ و راست به ملت جادوگر پیشنهاد تشکیل خانواده میداد.
-من فکر میکنم ارباب در مورد ادغام چهار گروه با هم اشتباه کرد.ارباب فکر میکرد فقط گروه جدش،اسلیترین برای این مدرسه کافیه...ولی اینا غیر قابل تحملن!ببینین تالار ترو تمیزمون به چه روزی افتاده!

سوروس که شیشه روغن مویش را گم کرده بود با دیدن مالی ویزلی که سرگرم سرخ کردن چند سوسیس با روغن عجیبی بود،از پیدا کردن آن ناامید شد و بدون اینکه به نگاههای عاشقانه نجینی پاسخ دهد کنار دراکو نشست.
-من فکر میکنم باید ارباب رو متوجه کنیم که این ایده جالبی نبوده.خودش کجاس؟هنوز بیدار نشده؟




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹
خلاصه:

نجینی عاشق کبری(مار گلرت گریندل والد) شده.ولی گلرت دل خوشی از لرد سیاه نداره و معتقده که حقش در رده بنده سیاهترین جادوگر خورده شده و رتبه اول به ناحق به لرد ولدمورت داده شده.برای همین به نجینی و کبری اجازه معاشرت نمیده و در عوض از دامبلدور کمک میخواد.دامبلدور به گلرت قول میده که به کمک دوستان و آشنایانی که در کمیسیون آمار و ارقام ویزنگاموت داره ترتیبی بده که رده اول به گلرت تعلق پیدا کنه و در عوض گلرت هم کبری رو به فاوکس(ققنوس دامبلدور)بده.دامبلدور به قولش عمل میکنه و شخصی به نام پیتر زمورت که کارمند ویزنگاموته رده بندی رو عوض میکنه.لرد سیاه با فهمیدن این موضوع بشدت عصبانی میشه و مرگخواراشو برای دستگیر کردن عامل این ماجرا میفرسته.
مرگخوارا به اتاق زمورت میرن و منتظرش میشن.ولی به جای اون شخص نقاب داری وارد اتاق میشه و یه گونی و یک نامه(که محتواش مشخص نیست) توی اتاق میذاره و میره.داخل گونی جسد زمورت قرار گرفته.مرگخوارا به این نتیجه میرسن که قتل زمورت کار یکی از خودشونه.
______________________
به نام علامت شوم...

مقصد این نامه مدیر محترم مدرسه هاگوارتز است...

متن نامه:
کور خوندی پیرمرد.من به تو دختر بده نیستم.تنها شاهد ماجرا نابود شد....دیگه کاری از دستت بر نمیاد.قول بی قول...موهاهاهاها...


آنتونین چند بار متن نامه را خواند.
-خب...شما از کجا به این نتیجه رسیدین که نویسنده نامه یا همون قاتل از خودمونه؟

ایوان به متن نامه اشاره کرد.
-مگه نمیبینی؟نوشته به نام علامت شوم.آخرشم بصورت مو هاهاهاها خندیده...خب این یعنی از ماست دیگه!

آنتونین که بشدت قانع شده بود به همراه سایر مرگخواران به خانه ریدل آپارات کرد.لرد سیاه خشمگین و عصبانی در اتاق خودش منتظر بازگشت مرگخواران بود.با ظاهر شدن آنتونین به سرعت جلو رفت.
-چی شد؟دستگیرش کردین؟موفق شدین ماجرا رو بفهمین؟

آنتونین ضمن ایجاد تمامی طلسمهای احتیاطی در اطراف خودش جواب داد:
-ارباب...متاسفم.تنها سرنخ ماجرا پیتر زمورت بود که اونم کشته شده!الان فقط یه نامه داریم!

لرد سیاه بعد از صرف چند فقره کروشیو روی مرگخوارانی که یکی بعد از دیگری ظاهر میشدند روی صندلی مخصوصش نشست و سرگرم بررسی نامه شد.
-اممم...نوشته کور خوندی...این چه معنایی میتونه داشته باشه؟طرف کور بوده ولی خونده؟چطوری خونده؟با خط بریل؟پیرمرد اینجا یعنی چی؟طرف مرده؟پیره؟هم مرده و هم پیره؟اگه مرده چرا پیره و اگه پیره چطور مرد هم هست؟عجب...عجب...واقعا جالبه!باید فکرشو میکردم.

آنتونین با احتیاط پرسید:ببخشید ارباب،میشه به منم بگین چی فهمیدین؟

لرد با عصبانیت نامه را بطرف آنتونین پرتاب کرد.
-هیچی!از این نامه هیچی نمیشه فهمید که!شما الان دو راه بیشتر ندارین.یا در مورد متن و مفهوم نامه تحقیق کنین و یا برین بررسی کنین ببینین رده اول سیاهترین جادوگر رو به کی دادن.هر کی که هست ارباب بزنه نابودش کنه و خودش اول بشه...


آستوریا درحالیکه پشت آنتونین پنهان شده بود دستش را به نشانه اجازه گرفتن بالا برد.
-ارباب...آخه...شاید شما نتونین بکشینش...هر چی باشه اون سیاهترین...

همه مرگخواران با تکان خفیف و کوچکی که لرد به چوب دستیش داد با صدای مهیبی از اتاق به بیرون پرتاب شدند.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹
(اصولا لازم نیست سه تا پست خلاصه بشه ، ولی سوژه اون وسطا یه تغییراتی پیدا کرد که برای جلوگیری از اشتباه اجبارا خلاصه مینماییم!)


خلاصه:

رز ویزلی میخواد مرگخوار بشه.لرد سیاه ازش میخواد هری پاتر رو براش بیاره.رز به سراغ جیمز سیریوس پاتر میره و با توجه به اینکه جیمز عاشق رز شده ازش میخواد که کمکش کنه.رز برای جیمز توضیح میده که قصد داره مرگخوار بشه و برای رسیدن به هدفش باید هری پاتر رو برای لرد ببره.جیمز قبول میکنه که به قیمت کشته شدن پدرش به رز کمک کنه.

_________________________
جیمز نگاهی به چشمان ظاهرا معصوم رز انداخت و دوان دوان بطرف گریمولد رفت.

-بابا، بابا، بابا، بابا...میای با هم بریم یه جایی؟

هری پاتر که سرگرم خواندن پیام امروز بود بدون بلند کردن سرش جواب داد:
-نه بچه..نمیبینی مگه؟دارم روزنامه میخونم.برو با تدی بازی کن.

جیمز که خیال نداشت به این سادگیها تسلیم شود بطرف پدرش رفت و روزنامه را از دست او گرفت.
-ولی بابا...این خیلی مهمه.تو باید با من به خانه ریدل ها بیای!

هری با تعجب به پسرش خیره شد!
-خونه ریدل ها؟...برو بچه...برو بذار به کارم برسم.
-حالا نمیشه بیای؟!

چشم غره هری برای دور شدن جیمز کافی بود...چند دقیقه بعد دوباره سروکله جیمز پیدا شد.
-بابا، بابا، بابا، بابا...میگن یه شهاب سنگ از آسمون افتاده...اگه گفتی کجا افتاده!!!صاف وسط خونه ریدل ها!میای بریم تماشا؟

هری با بی حوصلگی پیشنهاد جیمز را رد کرد...

جیمز در اوج ناامیدی نگاهی به دور و برش انداخت...باید راهی پیدا میکرد.با دیدن سبد مخصوص خرید فکر تازه ای به ذهنش رسید...
-بابا، بابا، بابا، بابا...مامان قبل از رفتن گفتن حتما برای ظهر هویج بخریم!هویج تازه...میدونی از کجا؟

هری لبخندی زد.
-احتمالا ازباغچه ریدل ها؟!

جیمز با خوشحالی تایید کرد...هری سری تکان داد و روزنامه اش را برداشت و سرگرم حل کردن جدول شد...




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 167 گورستان ریدلها،اسکورپیوس مالفوی:


نقل قول:
اصلا من کلا عضو بی خودیم همش وقت ارباب رو می گیرم.

شما عضو مفیدی هستین و وقت ارباب متعلق به مرگخواران فعالشه.کروشیو...


نقل قول:
اسکورپیوس تصمیم داشت که سریعا از محلی که جرم در آن اتفاق افتاده، خارج شود که صدای بلیز زابینی او را سر جای خود خشکاند!
-صبر کن عوضی! گروه فروش! من همه چی رو شنیدم!
اسکورپیوس در حالی که دستش بر دستگیره ی در بود، با شنیدن صدای بلیز لبخندی بر لب آورد و رویش را برگرداند و به صورت بلیز خیره شد.بعد از چند ثانیه لبخند اسکورپیوس خشکید و علائم عصبانیت در صورتش پدیدار شد و فریاد زد:آواداکداورا!

برخورد بین مرگخوارا رو خوب توضیح دادین.گرچه عکس العملهای بلیز کمی نسنجیده بود.فریاد کشیدنش،اونم درحالیکه آمادگی دفاع کردن از خودش رو نداره.کشته شده مرگخواری مثل بلیز نباید به این سادگی ها صورت میگرفت.


نقل قول:
سرانجام چوبش را پایین آورد و تسلیم آن چشم ها شد. فریاد بلندی کشید و بلند بلند هق هقی سر داد!

احساسات و دیالوگهای اسکورپیوس بعد از اون همه ادعا، کمی اغراق آمیز به نظر میرسه.حتی اگه طرف مقابل مادرش هم باشه اصولا نباید تا این حد متاثر میشد.


نقل قول:
با صدای بغض آلودش گفت: هرگز فکر نمی کردم تو، مادرم، جلوی به قدرت رسیدن منو بگیره!

مادرش هنوز حرکتی برای جلوگیری از به قدرت رسیدن اسکورپیوس انجام نداده بود.شاید بهتر بود قبل از گفتن این جمله درگیری یا حداقل جر و بحث کوتاهی بین این دو نفر صورت میگرفت.


نقل قول:
فردای آن روز،قبرستان ریدل

تیترها رو مشخص کنین.قاطی بقیه نوشته نشه.


جمله های خوبی دارین که متاسفانه درست نوشته نشدن و همین از قدرت و زیباییشون کم کرده:
نقل قول:
اسکورپیوس نگاه را از زمین بر گرفت و نگاهش را به سوی مقابل دوخت.

اسکورپیوس نگاهش را از زمین بر گرفت و به سوی مقابل دوخت.

نقل قول:
ارباب نیز با چشم های مار مانندش به او در دلش جوانه ی ترس را می رویاند!

چشمان مار مانند ارباب که او خیره شده بود(نگاه میکرد)در دلش جوانه ی ترس را می رویاند!
یا:
نگاه چشم های مار مانند ارباب نیز در دلش جوانه ی ترس را می رویاند!
نقل قول:
این گورستان ریدل بود که در ازدحام کامل به سکوت مرگبار فرو رفته بود!

این گورستان ریدل بود که با وجود ازدحام کامل، در سکوتی مرگبار فرو رفته بود!
گاهی تصویر زیبایی در ذهن داریم ولی نمیدونیم چطوری اونو به بهترین شکل ممکن در قالب کلمات بیان کنیم.اینجور موقعها انتخاب کلمات مناسب کمی سخته.با خوندن نوشته های دیگران و آشنا شدن با روشهای مختلف توصیف یک صحنه میتونین این مهارت رو تقویت کنین.

نقل قول:
اسکورپیوس سرش را به نشانه ی منفی تکان داد! صدای لرد از همیشه بیشتر برای او وحشت آور بود! نمی توانست تا تمام عمر با آن چهار روح زندگی کند و نمی خواست از قدرت دست بردارد! آستوریا که قیافه ی وحشت زده ی او را دید با خود اندیشید شاید از عذاب وجدان دیوانه شده است! پس تصمیم گرفت آرام آرام او را آرام و نرم کند و به او دلداری دهد! بقیه ی مرگخواران هم از حرکات اسکورپیوس متعجب شده بودند! این گورستان ریدل بود که در ازدحام کامل به سکوت مرگبار فرو رفته بود!

پایان پستتون خوب بود ولی داستان بعد از این جای کار نداشت.به نظر من اینجا باید داستان تموم میشد.با برگشتن چهار روح برای انتقام و دیوانه شدن اسکورپیوس!این پایان قشنگی برای قدرت طلبی اسکورپیوس بود.

خوب بود.

موفق باشید.
________________________________

رز

نقل قول:
چی؟ آوداکدورا؟ آواداکداورا! البته من که عددی نیستم لرد باید یادت بدنند... ایشون در این کار قهارن...

سخت نگیرین...اسکورپیوس سن و سالی نداره!مدتها طول کشید تا موفق شدیم طلسمهای ممنوعه رو یاد پدر و پدربزرگش بدیم چه برسه به خودش!ظاهرا خودش ویرایش و اشتباهش رو اصلاح کرده.
جنابعالی هم لینک پست اسکورپیوس رو برای نقد به ارباب دادین!!
لینک پستها رو جدا جدا و درست بدین که ارباب سردرگم نشه.

دو پست آخر گورستان ریدلها رویک پست خانه گانتها رو نقد میکنم.امیدوارم منظورتون همینا بوده باشه.


بررسی پست شماره 171 گورستان ریدلها، رز ویزلی:


نقل قول:
نگاه اسکورپیوس به بدن بی جان رز در کف اتاق دوخته شده بود.

با توجه به اینکه سوژه جدیدی دادین، شروعتون خیلی ناگهانی بود!شوک وارد کرد به خواننده اصولا خوبه ولی نه تا این حد که در خط اول با یک جسد روبرو بشن!بهتر بود کمی عقبتر میرفتین.مثلا اسکورپیوس وارد خونه میشد.رز رو پیدا نمیکرد و با نگرانی دنبالش میگشت یا یه همچین چیزی.اینجا مشخص نست اسکورپیوس چرا و در چه حالتی جسد رو پیدا کرده.

نقل قول:
و به شدت رز را تکان داد. دستش را بالا آورد و دید که دستش پر از خونه. رز را برگرداند

وسط جمله رو به شکل محاوره ای نوشتین که با بقیه جمله هماهنگ نیست.بهتر بود مینوشتین:و دید که دستش پر از خون است.


نقل قول:
هر کسی که این نامه را میخوانی، بدان که من تنها برای این جون این دخترکو گرفتم چون در مقابل من ایستاد و نخواست من جون پسری به نام اسکورپیوس را بگیرم. او اسکورپیوس را بهترین دوست خود خواند و از او دفاع کرد. من فقط به دنبال اسکورپیوسم. همون کسی که پدر و پدر بزرگش تموم خوانواده ی منو در غالب مرگخوار از بین بردند. من به دنبال انتقام بودم اما نمیخواستم این وسط کسی قربونی شه. و حالا از این کار دست برداشتم. چون این دخترک منو متوجه اشتباهم کرد.من این نامه رو فقط به این منظور مینویسم که شما، هر کسی که هستید، به اسکورپیوس خبر دهید که تا وقتی زنده اس مدیون این دخترباقی میمونه.من..ب..هستم.لطفا از قول من به اسکورپیوس بگید :اسکورپیوس از تو معذرت میخوام و میخوام که برای انتقام سراغ من بیای. چون من از پشیمونی قادر به اجرای جادو و خودکشی نیستم.

نامه کمی عجولانه نوشته شده.احساسات نویسنده رو نمیشه تشخیص داد!خواننده اول بی رحمی رو حس میکنه و بعد خشم رو و بعد پشیمونی و در آخر عذاب وجدان!بهتر بود همه نامه با یک لحن و یک هدف نوشته میشد.توضیحات نویسنده طولانی و غیر ضروری بود.کل این منظورش رو میتونست بصورت خیلی کوتاهتر بیان کنه.من سعی کردم بدون تغییر دیگه ای قسمتهای غیر ضروریشو سانسور کنم:

ای کسی که این نامه را میخوانی، بدان که من تنها برای این جون این دخترکو گرفتم که در مقابل من ایستاد و اجازده نداد من جون پسری به نام اسکورپیوس را بگیرم.کسی که پدر و پدر بزرگ مرگخوارش تموم خوانواده ی منو از بین بردن. من به دنبال انتقام بودم اما نمیخواستم این وسط کسی قربونی شه.این دخترک منو متوجه اشتباهم کرد.من این نامه رو فقط به این منظور مینویسم که شما، هر کسی که هستید، به اسکورپیوس خبر دهیدکه برای انتقام سراغ من بیاد. چون من از پشیمونی قادر به اجرای جادو و خودکشی نیستم.


دلیل نویسنده نامه برای انتقامجویی از اسکورپیوس اصلا قانع کننده نیست.پدر و پدر بزرگش خانواده اون شخص رو کشتن.و اون شخص اینجوری در بدر دنبال اسکورپیوس میگرده؟کاش به دلیل دیگه ای برای این کارش اشاره میکردین.


نقل قول:
اسکورپیوس سریع جغدی برای رزرو قبر فرستاد. بالای سر رز برگشت. دستی به صورت او کشید و نتوانست از ریزش اشک های داغش جلوگیری کند.

اون عبارت"رزرو قبر" حالت طنز آمیزی به این قسمت داده که برای اینجا مناسب نیست.این قسمت باید خواننده رو غمگین و ناراحت میکرد.احتمالا این اشاره شما برای ربط دادن ماجرا به گورستان بوده ولی اونقدرا ربط داده نشده که ارزششو داشته باشه این قسمت رو فدای اسم تاپیک کنیم.رز در گورستان دفن میشه و سوژه به راه خودش ادامه میده.گورستان نقش خاصی این وسط نداره.


سوژه ای که شما دادین خوب بود.ولی وقتی سوژه ای میدین بهتره کمی برای ادامه دهنده ها روشنترش کنین.سوژه شما کمی مبهم باقی مونده.نفر بعدی هزاران راه برای ادامه دادن داره.این هزاران راه در نظر اول نکته مثبتی به نظر میرسه ولی اینطور نیست.وقتی مسیر رو به درستی برای خواننده روشن نکنیم ممکنه نتونه تصمیم بگیره که با سوژه شما چیکار کنه و کلا از ادامه دادنش منصرف بشه.

________________________________________

بررسی پست شماره 173 گورستان ریدلها،رز ویزلی:


نقل قول:
اسکورپیوس با گام های محکم پیش میرفت. او حتی برای سوالات شتاب زده ی ایوان و برای جیغ های وحشتناکی که از اتاق رز می اومد صبر نکرد.

شروعتون خوب بود.مصمم بودن و بی اعتنایی اسکورپیوس به هیاهوی دور و برش به خوبی نشون داده شده.


لحن جمله تون رو مشخص کنید.در یک جمله بطور همزمان از دو کلمه کتابخونه و کتابخانه استفاده کردین.قبل از نوشتن تصمیم بگیرین که با چه لحنی راحتتر میتونین منظورتونو برسونین.علاوه براین بعد از نوشتن یکبار دیگه نوشته خودتونو بخونین.اینجوری ناهماهنگیهای موجود در جمله ها بهتر خودشون رو نشون میدن.


نقل قول:
خود به خود آپدیت میشدند

به روز میشدند.کلمه آپدیت کل پاراگرافتونو خراب کرده.


سوژه به قسمت پیچیده و سختی رسیده بود.تصمیم برای اینکه اسکورپیوس جستجو رو از کجا شروع کنه.مخصوصا با توجه به اینکه سرنخهای زیادی نداشت.با بردن اسکورپیوس به کتابخانه مجهز خونه خودشون سوژه رو به خوبی هدایت کردین.


نقل قول:
آنتونین دالاهوف بن بستالیوف!

ظاهرا تو همه سوژه ها قراره اسکورپیوس آنتونین رو بکشه!
این "بن بستالیوف" اشاره خلاقانه و جالبی بود.گرچه عجیب غریب و باورنکردنی...ولی در مقابل کل ماجرا اونقدرا مهم نبود که بشه گفت غیر قابل قبوله.البته بهتر بود اسکورپیوس با کمی تحقیق به اسم آنتونین میرسید.مثلا کمی در کتابها جستجو میکرد و در اوج ناامیدی متوجه رابطه آنتونین و بستالیوف میشد.


سعی کنین پستتون رو طوری تموم کنین که خواننده ترغیب به ادامه دادن بشه.مثلا اینجا به نظر من پست باید قبل از آپارات کردن اسکورپیوس تموم میشد.باید تصمیم رو به عهده خواننده میذاشتین که چیکار کنه و چه نقشه ای بکشه.اینجا کمی ماجرا بی هدف شده.اسکورپیوس آپارات کرد پیش آنتونین.انتخابهای زیادی وجود نداره.باید با هم بجنگن و یا این بمیره و یا اون.بدون هیجان یا نکته جالب توجهی.مگه اینکه اسکورپیوس موفق به پیدا کردن آنتونین نشه.که حتی در اونصورت هم سوژه یه چیزی کم داره.یه سوژه فرعی.یه نکته ای که بتونه کمی جالبترش کنه.
_________________________________

بررسی پست شماره 105 خانه گانتها، رز ویزلی:


نقل قول:
- ببینم جیمز دوست داری یه کم بریم بیرون چرخ بزنیم؟
جیمز سرخ شد. انتظار هر چیزی به جز اینو داشت. با خجالت گفت:
- باشه بریم.
رز دست جیمز رو گرفت و نزد لرد اپارات کرد.

یکی از مهمترین اشکالات نوشته های شما اینه که ماجرا خیلی سریع پیش میره.این ربطی به طرز و روش نوشتن شما نداره.بعضی جاها صبر میکنین.آروم جلو میرین و به خوبی توضیح میدین.ولی بعضی قسمتها رو شدیدا سانسور میکنین.اینجا هم یکی از اون قسمتهاست!


نقل قول:
- ببین جیمز... اینجا خونه ی ارباب جدیده منه. تو باید اینو بدونی و بفهمی. من مث شما نیستم.من نمیخوام با اون احمق ریش دراز کار کنم.من....

رز خیلی معصومانه و شاید بشه گفت ساده لوحانه همه چیز رو برای جیمز توضیح داد.بدون هیچ احتیاط یا نگرانی از اینکه جیمز نقشه رو قبول نکنه یا رز رو لو بده.این حرکت کمی خام و نسنجیده بود.


نقل قول:
-درواقع تو واسه من کاری میکنی که پدرت بیاد اینجا و لرد اونو بکشه؟

با وجود این جمله های رک و بی رحمانه جیمز خیلی ساده قانع شد.قبول کردن چنین خیانت بی رحمانه ای از یه مرگخوار هم بعیده...چه برسه به جیمز که هم محفلیه و هم بچه.حتی با وجودی که پای عشق در میون بود.کلا همه چیز اونقدر خوب پیش رفت که قابل باور نیست.در سوژه نباید همه چیز دست به دست هم بدن که سوژه به خوبی و خوشی پیش بره.کمی برای سوژه مانع ایجاد کنین.جیمز میتونست قبول نکنه.رز میتونست نقشه رو به جیمز نگه و سعی کنه گولش بزنه.

لرد از رز فقط یکی از بچه های هری پاتر رو خواسته بود و حرفی از ادامه نقشه خودش (که کشتن هری بود)نزده بود.با این همه رز از جیمز خواست که پدرش رو فدای لرد بکنه.

این پستتون کمی درمورد سوژه اشکال داشت.

______________________________
بررسی پست شماره 169 گورستان ریدلها،آستوریا گرینگرس:


آن...تو...نین....آنتونین!


نقل قول:
با اینکه مصمم بود کار صحیح را انجام دهد،احساس ضعف میکرد.باید بیشتر فکر میکرد

احساس ضعف در عین مصمم بودن غیر ممکن به نظر میرسه.میتونستین بگین که کمی بعد تصمیمش متزلزل شد.برای اینکه احساس میکرد باید بیشتر فکر کنه.


نقل قول:
-کسی که لرد رو کشته،روح لرد و ارواح کسایی رو که کشته رو بعد از حدود دوازده ساعت میبینه،اسکور اونو دوازده و نیم کشت و الانم که ساعت دوازدهه.

توضیح خوب و قانع کننده ای بود.ولی بهتر بود کمی شاخ و برگش رو بیشتر میکردین.صرفا دیدن روح کشته شده ها زیاد فجیع و دردناک نبود.مثلا بهتر بود میگفتین که بعد از طی شدن مدت زمان مشخصی طرف توسط ارواح(یا همون طلسم)کشته خواهد شد.اینجوری تصمیم آستوریا برای منصرف کردن اسکورپیوس و اعتراف حقایق باور پذیرتر میشد.


نقل قول:
با اینکه برای خدمت به لرد،رحم و شفقت را در وجودش کشته بود،ولی تحمل دیدن ضجه های پسرش را نداشت.

جای خالی احساسات کم و بیش در پستتون حس میشه.خواننده میخواد درباره حس و حال آستوریا و اسکورپیوس بیشتر بدونه.هیجان و استرس آستوریا با دیالوگهای بدون وقفه و پشت سر هم به خواننده منتقل میشه ولی احساساتی مثل همین خط آخر باید بیشتر تشریح میشدن.


پایان پستتون خوب بود.آستوریا تصمیم گرفت و بطرف پسرش رفت.سوژه رو برای پایان به خوبی آماده کردین.

خوب بود.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲ ۱۴:۴۶:۴۸



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۱۲ جمعه ۱ بهمن ۱۳۸۹
درخواستهای نه چندان کوتاه یک نقدکننده:


طرف صحبتم نه کسایی هستن که تو پستای قبلی درخواست نقد کردن و نه کسایی که تو پیام شخصی درخواست میکنن.طرف صحبت همه اعضایی هستن که از این به بعد قصد دارن همچین درخواستی داشته باشن.

تعداد درخواستهای نقد خیلی خیلی زیاد شده!

الان من بطور متوسط (با احتساب پیام شخصی ها)روزی حداقل 5-6 تا پست نقد میکنم.بدون استثنا!نقد کردن کار وقتگیریه.اونم با این روشی که من نقد میکنم و نقد هر پست به اندازه نوشتن سه تا پست(و گاهی بیشتر) زمان میبره.میتونین امتحان کنین.شیش تا پست رو نقد کنین و ببینین بعدش انرژی براتون میمونه که از روی صندلی بلند بشین؟...چه برسه به پست زدن و فعالیت کردن!مخصوصا با توجه به این موضوع که برای نقد کردن باید چند پست قبلی درخواست کننده و همچنین سوژه ای رو که توش پست زده بطور کامل بخونین که بفهمین چه اشکالاتی داشته و چه پیشرفتی کرده.حالا اگه یه روز نقد نکنم این تعداد دو برابر میشه و باید دوازده سیزده پست رو یکجا نقد کنم وگرنه باز به تعدادشون اضافه میشه.
من با کمال میل حاضرم این کارو بکنم ولی اینجوری نه وقتی برای نظارتم میمونه، نه فعالیت و نه ماموریت.اگه یه شخصیت عادی داشتم میتونستم همه فعالیتمو محدود به همین نقد کردن بکنم ولی با وجود شناسه لرد نمیتونم این کارو بکنم.لرد مسئولیتهایی داره که باید بهشون برسه.
میدونم که هدف بیشتر درخواست کننده ها پیشرفت کردن و بهتر شدنه.ولی قبول کنین که وقت و انرژی منم محدوده.برای همین:

1-لطفا دو تا دو تا درخواست نقد نکنین.این مورد رو قبلا هم توضیح دادم.
شما درخواست نقد میکنین که متوجه اشکالات کارتون بشین، نه اینکه نظر منو درباره پستتون بدونین!اگه اینطوره که بخونم و در یک جمله بگم خوب بود یا بد بود...ولی اگه نقد رو برای اصلاح اشتباهاتتون میخوایین، نقد همزمان دو پست فایده ای براتون نداره.چون اشکالاتی که من در نقد پست اول میگم نمیتونه تو پست دوم(که قبل از نقد شدن اولی زده شده )اصلاح شده باشه.برای همین نقد کردن پست دوم کار کاملا بی فایده ایه.
2-برای خونده شدن پست درخواست نقد ندین.من به عنوان ناظر همه پستهای انجمنم رو میخونم.البته در حالت عادی میخونم،نه الان که روزی هشتاد تا درخواست نقد دارم و سررشته همه سوژه ها از دستم در رفته و نمیدونم تو تاپیکا چه خبره!
3-خیلیا درخواست نقد میکنن.اگه نقدشون مثبت بود میرن درخواست مرگخوار شدن میدن و اگه منفی بود یه پست دیگه میزنن و دوباره درخواست نقد و ....همینطور ادامه پیدا میکنه.
از رد شدن درخواست مرگخواری نترسین.با رد شدن چیزی از شما و تواناییهاتون کم نمیشه.درخواست بیشتر این مرگخوارایی که میبینین بارها رد شده تا تونستن مرگخوار بشن.(البته مرگخوارایی که توسط من مرگخوار شدن)...شما وقتی درخواست میدین مطمئنا پستاتون خونده میشه.اونم نه یکی.من معمولا با یه پست قضاوت نمیکنم.حداقل ده تا پست ازتون میخونم.گاهی هم بیشتر.البته معنیش این نیست که لزوما باید بیشتر از ده پست داشته باشین.با دو پست هم میشه قضاوت کرد.ولی برای سنجش احتمال مرگخوار شدنتون از نقد استفاده نکنین.
4-بهتره بین دو درخواست نقدتون چند پست زده باشین.این که یکی برای هر پستی که میزنه درخواست نقد کنه زیاد جالب نیست.احتمال خیلی کمی وجود داره که اشکالات شما با یه پست رفع شده باشه.پیشرفتتون رو در مدت زمان طولانی تری بسنجین.این جوری هم سر من خلوتتر میشه و هم نقدهای شما مفیدتر.
5- قبل از درخواست، به این موضوع فکر کنین که شما واقعا احتیاج به نقد دارین؟نقد من ممکنه تاثیری روی نوشته های شما بذاره؟شما میتونین روش نوشتنتون رو عوض کنین؟اگه جواب مثبت بود درخواست بدین.


و در آخر

کسایی که درخواست نقد میکنن به هیچ عنوان احساس مزاحمت،عذاب وجدان یا همچین چیزایی نداشته باشن.برای من خیلی باارزشه که میبینم کسایی هستن که نظر منو درباره نوشته شون میخوان و برای حرف من ارزش قائل هستن.همیشه سعی میکنم هر چی به ذهنم میرسه در مورد پستاتون بگم و نمیخوام تعداد زیاد نقدا باعث بشه که این روش رو عوض کنم و برای از سر باز کردن شما یه چیزایی سرهم کنم و تحویلتون بدم.

پس فقط کافیه همین بالاییا رو رعایت کنین.


همین فعلا.

ارباب تشکر میکنه.میتونین متفرق بشین.


شش درخواست قبلی به اضافه درخواستهای پیام شخصی در اولین فرصت نقد خواهند شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱ ۱:۲۷:۱۹



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۱۷ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹
خلاصه:

نجینی عاشق کبری(مار گلرت گریندل والد) شده.ولی گلرت دل خوشی از لرد سیاه نداره و معتقده که حقش در رده بنده سیاهترین جادوگر خورده شده و رتبه اول به ناحق به لرد ولدمورت داده شده.برای همین به نجینی و کبری اجازه معاشرت نمیده و در عوض از دامبلدور کمک میخواد.دامبلدور به گلرت قول میده که به کمک دوستان و آشنایانی که در کمیسیون آمار و ارقام ویزنگاموت داره ترتیبی بده که رده اول به گلرت تعلق پیدا کنه و در عوض گلرت هم کبری رو به فاوکس(ققنوس دامبلدور)بده!
___________________

دامبلدور در ویزنگاموت:


-ببین پیتر...من مدارک زیادی دارم که ثابت میکنه لرد سیاه زیادم سیاه نیست،چه برسه به سیاهترین!اصلا خاکستریه این.ولی گلرت...من با هر دوی اینا آشنایی کامل دارم.تام بچه خوبی بود.مثبت بود.تام اصلا علاقه ای به کشت و کشتار نداره.خودت قضاوت کن.چند بار تا حالا گزارش شده که تام شخصا کسی رو کشته باشه؟همش به مرگخواراش میگه بکشین!حتی وقتی سوروس رو کشت نتونست مستقیما این کارو انجام بده و از نجینی درخواست کرد!خودش هم از اتاق خارج شد چون طاقت دیدن اون صحنه رو نداشت.قبل از رفتن هم با ابراز تاسف خودش از سوروس عذرخواهی کرد!حالا هیچ اهمیتی نداره که من که خودم اون موقع مرده بودم اینا رو از کجا میدونم.مهم اینه که تام اونقدرا که فکر میکنین سیاه نیست.

مامور ویزنگاموت به فکر فرو رفت...حرفهای دامبلدور منطقی به نظر میرسید.چرا لرد سیاه همیشه از مرگخوارانش برای کشتن استفاده میکرد؟شاید ماجراهایی که درباره قساوت و بی رحمی او به گوش میرسید دروغی بیش نبوده...
-نمیدونم...الان سالهاست که اسمشو نبر اوله و گریندل والد دوم.من از عکس العمل مردم میترسم.میترسم همه بریزن سرمون که تا حالا حواستون کجا بود!!چرا درست اطلاع رسانی نکردین؟ما اگه اسمشونبر رو تو خیابون میدیدیم سریعتر از وقتی که گریندل والد رو میدیدم غیب میشدیم!تازه...پس چرا اسمشو نبر اسمشونبر شده؟این همه سال بیخودی از بردن اسمش وحشت کردیم؟!

دامبلدور لبخند آرامش بخش همیشگیش را زد.
-تو نگران اونجاش نباش.مردم با من...دو تا قصه سر هم کنیم آروم میشن.اینا که هر چی تو پیام امروز بخونن باور میکنن.

پیتر سری تکان داد و با تردید قلم پرش را بطرف کاغذ محتوی رده بندی رسمی ویزنگاموت برد...

و به این ترتیب اسم لرد سیاه و گلرت گریندل والد جابجا شد...


خانه ریدل:

لرد سیاه با آرامش در دفتر کارش نشسته بود و سرگرم تعیین مشاغل مختلف برای مرگخوارانش بود.
-خب...لالایی شبانه ارباب با روفوس، صداش خوبه...تدارکات وسایل بهداشتی ارباب با ایوان،پیاده روی روی اعصاب ارباب با بلیز ،خیانت روزانه به ارباب با سوروس، فرار از ماموریت به واسطه کهولت سن با سالازار و وارد کردن شوک های گاه و بیگاه به ارباب با آنتونین...

در دفتر با صدای مهیبی باز و آستوریا وارد اتاق شد.لرد سیاه با خونسردی لیستش را ویرایش کرد.
-ورود بدون در زدن به اتاق ارباب با آستوریا...

آستوریا کاغذی را که در دست داشت روی میز لرد گذاشت.
-لرد ولدمورت، عذر میخوام.ولی موضوع مهمیه...این نامه همین الان از ویزنگاموت رسید.

لرد سیاه با تعجب به مرگخوار گستاخش خیره شد.
-ولدمورت؟از کی تا حالا بردن نام ارباب آزاد شده؟

آستوریا با حالتی که نشان میداد زیاد هم نترسیده به نامه اشاره کرد...




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۹
ارباب میخواد قبل از نقد یه توضیحی در مورد کشته شدن شخصیتهای ایفای نقش در تاپیکهای مختلف بده.(شبیه عنوان پایان نامه شد!)

طبق قوانین نانوشته سایت(حالا شایدم نوشته شده باشه،ارباب ندیده)کشتن یک شخصیت در ایفای نقش ممنوعه.ولی دلیلش چیه؟

اون قدیم ندیما...سالها قبل که اینجا نظم درست و حسابی هم نداشت، ملت جادوگر در تاپیکهای ایفای نقش با هم کل کل میکردن.مثلا هری میومد میگفت ولدی بده.بد بد...ولدمورت هم میومد جواب میداد که خودت بدی، عینکی بی ریخت!...بعد اون وسطا که کل کل اوج میگرفت یکی میومد میگفت :آواداکداورا...هری تو دیگه مردی.نمیتونی حرف بزنی!هر چی این بیچاره میومد ثابت کنه که هنوز زندس و اصولا میتونه حرف بزنه کسی حرفشو قبول نمیکرد.میگفتن مُردی که مُردی.تموم شد و رفت!دیگه نمیتونی تو کل کل شرکت کنی!علاوه بر این، معمولا هر عضوی فقط درباره خودش مینوشت.یعنی تا شخصیت خودشو وارد داستان نمیکرد ماجرا رو ادامه نمیداد و سعی میکرد هر طور شده خودشو بندازه وسط داستان.برای همین کشته شدن تقریبا مساوی بود با محروم شدن فرد از شرکت و فعالیت در تاپیکها.

اینجوری شد که کشتن شخصیتها در ایفای نقش ممنوع اعلام شد.

ولی الان شرایط تغییر کرده.از کل کل مستقیم در ایفای نقش خبری نیست.علاوه بر این طرز نوشتن اعضا عوض شده.برای بچه ها فرقی نمیکنه که خودشون هم باشن یا نه.علاوه بر اون حتی اگه شخصیتشون تو داستان کشته بشه هم میتونن با همون شخصیت مرده یا روحش یا حتی بدون اون به نوشتن ادامه بدن.برای همین ارباب معتقده که دیگه موردی برای ادامه این ممنوعیت وجود نداره و میشه به راحتی شخصیتها رو کشت.فقط کافیه موقع کشتن شخصیتها سعی کنیم اولا منطق رو(البته تا حدودی...نذارین جلوی خلاقیتتونو بگیره) فراموش نکنیم.دوما داستان و روند ماجرا رو با کشتن شخصیت عوض یا خراب نکنیم.مثلا شخصیت اصلی داستان رو(هر کی که هست)نکشیم.

این از این!


بررسی پست شماره 166 گورستان ریدلها،آنتونین دالاهوف:


نقل قول:
زبانم لال، دور از جان، لرد ولدمورت بدرود حیات گفته و آنتونین جانشینش میشود.

دقیقا...گاز بگیر اون زبونتو!


نقل قول:
هری در افکار خود: _ هوووم ... اووووم ... ... جینی رو چیکار کنم؟ حالا که رون مرده و هرمیون بیوه شده چیکار کنم؟ کیو انتخاب کنم؟

اینجا کمی مبهمه.انتخاب برای چی؟از اونجایی که این فقط یه نقشه اس، لازم نبود هری نگران جینی و بقیه باشه.با این همه نشون دادن تردید هری در اجرای نقشه نکته خوبی بود.هری دامبلدور نیست که چشم بسته به همه اعتماد و همه حرفاشونو قبول کنه.استفاده از مثال اسنیپ برای قانع کردن هری سلاح خیلی خوبی بود.


نقل قول:
هری: آخــــی نه گناه داره، نمیشه یه جور دیگه بکشیمش؟
اسکورپیوس: یعنی با اکسپلیارموس؟

علاقه شدید هری به اکسپلیارموس سوژه جالبیه که تو بیشتر پستهای شما دیده میشه و تکرار مداوم این موضوع باعث میشه این سوژه به خوبی برای بقیه جا بیفته و جالبتر بشه.


نقل قول:
اسکورپیوس: اوکی پس راه بیفت بریم تا یواشکی شما رو داخل خانه ریدل کنم و با کمک هم سر آنتونینو زیر آب کنیم!

قسمت اول نقشه اینجا حذف شد.قرار بود اینا وانمود کنن اسکورپیوس هری رو کشته و براش مراسم تشییع جنازه هم بگیرن.بعد وارد مقر مرگخوارا بشن و آنتونین رو بکشن.چون ماموریت امشب اسکورپیوس کشتن هری بود.اینجوری کارشون کمی سختتر میشه ولی به هر حال آسیب قابل توجهی به سوژه زده نشده.


نقل قول:
اسکورپیوس که قبلا با چند تن از مرگخواران هماهنگ کرده بود، شبانه هری را مخفیانه داخل خانه ریدل کرد و باتفاق هم تا بالای سر آنتونین که در تختخوابش بود رفتند ...

این قسمت هم به نظر من کمی سریع پیش رفته.البته کند پیش بردن بیش از حد سوژه هم درست نیست.چون تجربه ثابت کرده در اینجور مواقع سوژه وسطا منحرف و از مسیر اصلی خارج میشه.ولی بهتره خیلی هم ماجرا رو سانسور نکنیم.ورود مخفیانه هری و اسکورپیوس به خانه ریدل و رسیدنشون به اتاق آنتونین میتونست سوژه های جالبی داشته باشه.


قسمت اکسپلیارموس هری و خلع سلاح شدن آنتونین و از خواب پریدنش عالی بود.توجیه هری برای خلع سلاح کردن هم جالب بود!


نقل قول:
و اینطور شد که آنتونین به آرزویش رسید و به پیش اربابش کوچ کرد.

باز شما خودکشی کردی؟


نقل قول:
اما اسکورپیوس متوجه یک موضوع نشده بود. آن شب آنتونین قبل از خواب به بلیز زابینی و آستوریا گرینگورس دستور داده بود که بدلیل بی احترامی به او تمام شب را زیر تختخواب او بمانند و جیک هم نزنند تا تنبیه بشوند ...

آنتونین ناموس نداره؟این چه جور مجازاتیه دیگه؟!!
سوژه قبلی رو تقریبا منهدم کردین و سوژه دیگه ای وارد داستان کردین.الان دو مرگخوار خیانت اسکورپیوس رو دیدن.این میتونه موضوع جدید و جالبی باشه.مخصوصا با توجه به اینکه بعد از مرگ هری سوژه قبلی دیگه به درد نمیخورد.


نقل قول:
روم به دیوار ... صد تو من میشه.

شما امشب قبل از شام-تاکید میکنم قبل از شام- تشریف بیارین اتاق ارباب...من دویست تومن تقدیمتون میکنم.

خوب بود.

موفق باشید.


______________________________________
بررسی پست شماره 104 خانه گانت ها، ویکتور کرام:


نقل قول:
اگه خواستین هم یه پس گردنی یا رو گردنی بهم بزنین ارباب

ارباب هر وقت مایل باشه پس گردنی میزنه...فکر کردین به همین سادگیاس؟پس گردنی ارباب مقدسه.


نقل قول:
فلش بک :

پست رو با فلش بک شروع کردین.این کار شما ارتباط خواننده رو با پست قبلی قطع میکنه.بهتر بود اول حداقل یکی دو خط ماجرا رو ادامه میدادین و به به فلش بکتون میپرداختین.البته خوشبختانه در قسمت مناسبی (از کل ماجرا) این کار رو انجام دادین.


نقل قول:
کمی نگذشت که جیمز از آن سوی پارک به سمت رز آمد

خیلی ناگهانی شخصیتهای مجهولتون رو معرفی کردین.به نظر من بهتر بود یا قبلش عنوان میکردین که دختری که داره گریه میکنه رزه...و یا هویت جیمز و هم برای مدت کوتاهی مخفی میکردین.مثلا میگفتین پسری بطرف دخترک اومد... و بعد تو دیالوگها شخصیتها برای خواننده آشکار میشد.


نقل قول:
جیمز پسری خجالتی بود و رفتارش گونه ای نشان میدهد که انگار عشق رز وجودش را فرا گرفته است

رفتارش گونه ای نشان میدهد اشتباهه :رفتارش به گونه ای بود که...یا رفتارش اینطور نشان میداد که...


نقل قول:
رز گلویش را بغض فرا گرفته بود.هر لحظه ممکن بود بغضش را بشکند.

بغض گلوی رز را فرا گرفته بود و هر لحظه ممکن بود بشکند.
جمله هاتون کمی نیاز به اصلاح داره.بعضی جاها اشتباه نوشته شدن و گاهی منظورتونو خوب نمیرسوننن.


طرد کردن درسته، نه ترد کردن.


نقل قول:
جیمز از گفتن این حرفش پشیمان شد و آرزو میکرد که هرگز این حرف را نمیزد.عجب حرف احمقانه ای زده بود اما این جرقه ای بود که در سر رز زده شد تا بلکه زندگی اش تغییر کند.

جمله جیمز و جرقه ای که در ذهن رز زده شد خیلی خوب بود.شما داستان اصلی رو رها کردین و به توضیح این ماجرا که چطور رز به مرگخوار شدن علاقمند شده پرداختین.کار خوبی کردین.شاید بهتر بود کمی بیشتر این قسمت رو شرح میدادین و علاقه عمیق رز رو توجیه میکردین.چون این علاقه در حدی بود که رز حاضر شد خانواده و دوستانشو فدای مرگخوار شدنش بکنه.


با توجه به نوشته های قبلیتون خوب بود.


موفق باشید.




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
خلاصه:

آنتونین به دلیل مرگ پدرش مدتی از خانه ریدل دور بوده.وقتی برمیگرده میبینه که محفلی ها و مرگخواران با هم دوست و متحد شدن و دارن با هم زندگی میکنن.تصمیم میگیره بنا به وصیت پدرش این وضعیت رو عوض کنه و بین این دو گروه تفرقه و دشمنی ایجاد کنه.چند نقشه طرح میکنه و سعی میکنه اجراشون کنه ولی با شکست مواجه میشه.دامبلدور متوجه میشه که همه این دشمنی و تفرقه افکنی کار آنتونینه و این موضوع رو به لرد سیاه میگه...
___________________

لرد سیاه متفکرانه به نقطه نامعلومی خیره شد.
-که اینطور...پس کار کار آنتونینه.روفوووس!سریع آنتونینو احضار کن.بهش بگو کارش دارم.وای به حالش اگه مرده باشه.

روفوس که پشت در اتاق سرگرم وظیفه خطیر و مخوف استراق سمع بود به سرعت به طبقه پایین رفت.یقه آنتونین را گرفت و بدون هیچ توضیحی کشان کشان به داخل اتاق برد و جلوی پای لرد انداخت.
-بفرمایین ارباب.ظاهرا هنوز فکر میکنه مرده!

لرد با اشاره دست روفوس را مرخص کرد.
-مهم نیست.خودم حالیش میکنم که تا چه حد زنده اس!میتونی بری.

روفوس از اتاق خارج شد.لرد سیاه چوب دستیش را به طرف پیشانی آنتونین گرفت...قبل از اینکه لرد موفق به گفتن ورد شود آنتونین از جا پرید.
-نه ارباب...اشتباه کردم.منو ببخشید.خواهش میکنم!من فقط میخواستم اوضاع به حالت عادی برگرده..ارباب...

لرد سیاه به کمک نوک چوب دستیش با ملایمت دسته ای از موهای روی پیشانی آنتونین را کنار زد.
-آروم باش آنتونین.من فقط میخواستم موهاتو کنار بزنم.جلوی چشماتو گرفته بودن..نکنه فکر کردی ارباب اونقدر بی رحمه که تو رو به خاطر همچین اشتباه کوچیکی شکنجه کنه؟تو در مورد ارباب اشتباه میکنی!حالا مثل بچه آدم گوش کن.برات ماموریتی دارم.از این به بعد تو مامور آرامش و صلح این خونه خواهی بود.اگه کوچکترین اختلاف یا دعوایی بین سفیدا و سیاها-چه بچه ها و چه بزرگترها- پیش بیاد با همین ملایمتی که چند دقیقه پیش دیدی، پوستتو میکنم،چشماتو در میارم، جسدتو پر کاه میکنم و به عنوان مترسک میذارم تو مزرعه ریدل ها!روشن شد آنتونین عزیز؟

آنتونین به سختی آب دهانش را قورت داد.
-کاملا ارباب!




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 165 گورستان ریدلها، آستوریا گرینگرز:


نقل قول:
هری که نمی دانست چه حرفی باید بزند یا چه پاسخی بدهد، به خاطر نفرتش از آنتونین و علاقه ی شدیدش به اسکورپیوس، سری به نشانه مثبت تکان داد.

هری این حرکت رو در پست قبل انجام داده بود.برای همین لازم نبود شما تکرارش کین.البته پیدا کردن یه دلیل منطقی برای جواب مثبت هری نکته خوبی بود ولی آخر پست قبلی یه حالت تاثیر گذار و زیبا داشت که بهتر بود برای حفظ اون حالت این قسمت عینا تکرار نمیشد.میتونستین این دلیل رو در ادامه پست قبلی ذکر کنین.مثلا :هری دقیقا نمیدانست چرا پیشنهاد اسکورپیوس را قبول کرده ولی حدس میزد دلیل آن نفرتش از آنتونین و علاقه شدیدش به اسکورپیوس باشد.


نقل قول:
-من بهت کمک میکنم،ولی وقتی ترتیب آنتونیون رو دادیم،باید این گروه رو منحل کنی.

این قسمت خیلی خوب بود.منطقی نبود که هری بدون هیچ اعتراض یا شرطی با اسکورپیوس همکاری کنه.شرطی که ذکر شد کاملا مناسب و بجا و قابل قبول بود.علاوه بر اینا به پیشبردن سوژه هم کمک میکنه.


آنتونیون نه....آنتونین.


نقل قول:
-آنتونیون به من مأموریت داده بود که امشب شما رو بکشم.بخاطر همین شاید بد نباشه ما یه فیلمی بازی کنیم.همه ی کسایی که به شما نزدیکن،وانمود کنن من امشب شما رو کشتم،یه مراسم تشییع جنازه ی الکی هم ضرری نداره.اینطوری من میتونم شما مخفیانه وارد مقررمون کنم و شما هم ترتیب مرگ آنتونیون رو بدین.

این قسمت چند تا اشکال داره.سوژه اصلی این بود که اسکورپیوس وانمود میکنه از مرگخوارا و کلا سیاها جداشده و اعتماد هری و بقیه رو جلب میکنه و وزیر میشه.اینجا اسکورپیوس اعتراف کرده که جزو گروه مرگخواراس و این موضوع طوری عنوان شده که انگار هری هم ازش اطلاع داشت!اگه هری این موضوع رو میدونست که اجازه نمیداد اسکورپیوس وزیر بشه و اینقدر بهش علاقه پیدا نمیکرد!

این نقشه آخر خیلی خوب بود.حساب شده و قابل اجرا و جالب...فقط کمی سریع توضیح داده شده بود.بهتر بود کمی بیشتر روی اون قسمت مکث میکردین.مثلا هری و اسکورپیوس میتونستن با هم این نقشه رو بکشن.حتی قبلش اسکورپیوس میتونست به دروغ پیش هری اعتراف کنه که با وجودی که دلش میخواد هنوز موفق نشده از گروه مرگخوارا جدا بشه.


خوب بود.


موفق باشید.
____________________________

بررسی پست شماره 103 خانه گانت ها، اسکورپیوس مالفوی:


نقل قول:
ارباب یک دستش را زیر چانه اش زده بود و با چشم های سرخ و مار مانندش، به فرد ناشناسی که به آنجا آمده بود تا به مرگخوارن بپیوندد، خیره شده بود!

"ارباب" عنوانیه که مرگخوارا باهاش لرد سیاه رو خطاب میکنن.استفاده از این واژه در جایگاه راوی زیاد درست نیست.درست مثل اینه که یه سفید بنویسه اسمشو نبر دستش را زیر چانه اش زده بود و...
وقتی دارین داستان رو شرح میدین بهتره از لرد سیاه یا حتی لرد ولدمورت استفاده کنین.

شروع کنجکاو کننده ای بود.خواننده رو ترغیب میکنه که داستان رو تا اخر بخونه و بفهمه فرد ناشناس کیه.


نقل قول:
برو تا زیر کروشیو هام با خونت این دیوار ها رو رنگ نکردم!

در طلسم کروشیو خونی در کار نیست!


نقل قول:
در حالی که لبخند شیطانی بر لب ولدمورت نقش بسته بود، گفت: انتقام از هری پاتر توسط یک دختر جوان! هری برای فرزند هاش هر کاری می کنه و من در ازای آزادی فرزند هاش جون خودش رو ازش می خوام!

نقشه خوبیه و به خوبی توضیح داده شده.گرچه حضور لوسیوس در پشت دیوار کمی مضحک بود.لزومی نداشت لوسیوس وارد ماجرا بشه.لرد میتونست اینجا با خودش حرف بزنه یا لوسیوس از اول در جلسه حضور داشته باشه.البته همین حالتش هم بد نبود.


در بعضی از قسمتها جمله های خوب و تاثیر گذاری انتخاب کردین ولی با پس و پیش نوشتن اونا تاثیر گذاریشونو کمتر کردین.مثلا:
نقل قول:
می توانست برای رسیدن به یکی از هدف های شومش او استفاده کند و بعد او را دور بیاندازد؛ دلیلی نمی دید از او سوء استفاده نکند!

دلیلی نمی دید از او سوء استفاده نکند!می توانست برای رسیدن به یکی از هدف های شومش او استفاده کند و بعد او را دور بیاندازد!

یا:

نقل قول:
اما برای اینکه بتونی به ما بپیوندی باید یه ماموریتی رو انجام بدی. تو باید یکی از این سه نفر رو برای من بیاری، یکی از سه تا بچه ی هری پاتر! احتمالا هم بازی هات هستن!

اما برای اینکه بتونی به ما بپیوندی باید یه ماموریتی رو انجام بدی.سه تا بچه ی هری پاتر! احتمالا هم بازی هات هستن!تو باید یکی از این سه نفر رو برای من بیاری!
اینجوری ضربه ای که جمله ها قراره به خواننده وارد کنه موثرتر میشه.

آخر پست و ذکر احساسات جیمز نسبت به رز نکته مثبتی بود که نفر بعدی میتونه ازش استفاده کنه.

خوب بود.

موفق باشید.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.