هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین نویسنده ایفای نقش
پیام زده شده در: ۹:۵۴ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱
و اینجا آنجاست که بار دیگر نام لرد ولدمورت کبیر، ارباب همیشه جاوید تاریکی را بر تعرفه ها نوشته و در صندوق می اندازیم تا هم اولین رای خود را به ارباب داده باشیم و هم جهانیان بدانند که لرد سیاه قوی ترین و بهترین و بزرگترین نویسنده ی ثانیه، ساعت، روز، ماه، سال، قرن، هزاره، دوره ی زمین شناسی و کل تاریخ وجود است و بالاتر از سیاهی رنگی نیست!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
لرد پس از مدتی دست از تنبیه لودو کشید و گفت: خب. حالا چیکار می کنی؟
- هر کار شما بگین.
- آفرین مرگخوار! اول از همه یه شغل از اون درشتاش برای ارباب سوا کن.
- معاونت سیاسی خوبه ارباب؟
- برو بالاتر.
- معاون اول وزیر!
- بالاتر!
- خود وزیر!:worry:
- بالا!
- دِ بیا! گرفتی مارو ارباب؟! بالاتر از وزیر که دیگه مقام نداریم. بیا همون شغل دویست میلیون و خرده ای رو بردار راحتمون کن دیگه.
- کررررررررروشیو ماکزیمم پوتنشالیوس!
- وای ننم جااااااااااااااااااااااننن!


لرد سیاه نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت: جناب بگمن! من نمی خوام تو مقامتو از دست بدی، از طرفی هم شان ارباب فراتر از اونه که بخواد زیردست مرگخوارش کار کنه. من مقامی بالاتر از وزارت میخوام.
- به جون خودم نداریم ارباب!
- چطور ماگلا دارن؟! ریاست جمهوری! من اولین رئیس جمهور سحر و جادوی تاریخ میشم.
- رئیس جمهور سحر و جادو؟! نمیشه ارباب! یه وزیر چطور میتونه مقامی بالاتر از خودش ایجاد کنه. خلاف قانونه!
- چی؟! نشنیدم! خلاف چیه؟
- قا... قانون!:worry:
- قانون مرگخوار، دستور اربابه و قانون ارباب، میل و اراده اش! بعدشم، تو چه جور دیکتاتوری هستی که اینقدر سعی می کنی مبادی قانون و میل مردم رفتار کنی؟! ارباب لطف فراوان به خرج داده و طرح ایجاد ریاست جمهوری و حکم انتصاب رو قبلا آماده کرده. بیا! فقط کافیه مهر و امضاش کنی بگمن. لازم نیست وجود همچین مقامی در رسانه ها مطرح بشه. همین که خودت بدونی و بودجه اش رو تامین کنی کافیه.
- اونوقت اختیارات رئیس جمهور چیه؟
- نظارت بر اعمال وزیر و عزل و نصب ها! برای اولین روز کاری، ارباب ریاست مورفین گانت بر اداره برنامه ریزی و پرکردن اوقات فراغت جوانان و وینسنت کراب بر آموزش و پرورش جادویی رو تایید می کنن. می تونید احکامشونو صادر کنید جناب وزیر!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۱ ۱۰:۵۰:۲۱


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: مرحله سوم جام آتش
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
در یک بخش کتاب هفتم (فصل 23) چند مرگخوار هری ، رون و هرمیون رو پیدا کرده و دستگیر میکنن .صحنه بازداشت شدن 3 نفر و منتقل شدنشون به قصر مالفوی ها رو بنویسید .

هری و رون و هرمیون در خانه ی زنوفیلیوس نشسته بودند دور هم و یک منقل هم گذاشته بودند وسط و هری هم هی سیخ ها را جابجا می کرد. ناگهان از در و دیوار مرگخوار بود که ریخت داخل خانه. هری و رون و هرمیون هراسان بلند شدند و هر کدام فرار کردند یک گوشه ای.

هری فریاد زد: مامورا! مامورا ریختن! در رین! کدوم نامردی مکانو لو داد؟
هرمیون جیغ زد: غیـــــــــــژ! جناب سروان. من پاک پاکم. رونی جون اغفالم کرد!
رون فریاد زد: لاوگود لومون داده، هری! به جون ننم، نامردم اگه بیام خواستگاریت، هرمی!

مورفین که جزو اکیپ مرگخواران اعزامی بود، گل از گلش شکفت و پرید و یکی از سیخ ها را برداشت ولی ناگهان گل هایش پژمرد و طلسمی را روانه ی مبلی کرد که هری پشتش سنگر گرفته بود: لامصبا! چرا الکی جو میدین؟ اینکه بساط کبابه!
هری در جواب طلسم مورفین، اکسپلیارموسی فرستاد و گفت: ای بابا! شرمنده! راس میگی. یه لحظه فکر کردیم تو دستشویی میرتل گریانیم و بساط چیز وسطه! هیییی! یادش بخیر!
رون از آواداکداورای دالاهوف جاخالی داد و پرید توی کمد: واقعا یادش بخیر! چه روزایی بود! خدا پرفسور دامبلدورو بیامرزه. واقعا مدیر خوبی بود. هر وقت اسنیپ کله چرب سر بساط گیرمون مینداخت و می بردمون دفترش که توبیخمون کنه، دامبلدور از پشت عینک نیم دایره ایش یه نگاهی به هری مینداخت و می پرسید هری! حق با پروفسور اسنیپه؟ شما سه نفر داشتین چیز دود می کردین؟ آیا چیزی هست که بخوای به من بگی هری؟

هرمیون که پشت گلدانی پناه گرفته بود و طلسم های پیاپی مرگخواران را با اکسپلیارموس جواب می داد، حرف رون را ادامه داد: بعدش هری مستقیم تو چشمای دامبلدور نگاه می کرد و می گفت نه قربان. و بعد اسنیپ داد و قال می کرد که پاتر داره دروغ میگه، پرفسور! ولی دامبلدور دستشو بالا می برد و می گفت: نه، سوروس! من به هری اعتماد دارم. همونطور که به تو اعتماد دارم. هری به من دروغ نمیگه و تو هم حتما اشتباه دیدی. حالا چون ممکنه هری و دوستان شجاعش به خاطر این سوءتفاهم کمی دلخور و نگران شده باشن من به هر کدومشون 32254565877909 امتیاز میدم. واقعا یادش بخیر! چه روزای خوبی بود.

ایوان روزیه نعره زد: خفه شین لعنتیا! الان وقت خاطره تعریف کردن نیست. به نام لرد سیاه تسلیم شین.
هری جواب داد: هرگز! من تنها امید یاران ققنوسم! من پسر برگزیده ام! من ناجی سربلندی انسانم! آخ! زخمم! زخمم درد می کنه هرمیون! فکر کنم ولدمورت و مرگخواراش دارن به من فکر می کنن!
- احمق! بهت فکر نمی کنیم! داریم بهت حمله می کنیم! پوکیوس استخوانیوس!

طلسم ایوان به هری برخورد کرد و ناگهان تمام استخوان های هری پوک شد و بعد شکست و پودر شد و هری تبدیل شد به 60 کیلو گوشت تازه ی بی استخون.
رون و هرمیون تا این صحنه را دیدند چوبدستی هایشان را انداختند جلوی مرگخوارها: آقا! ما تسلیمیم! غلط کردیم. این هری پاتر تحویل شما! ما نوکر جناب اسمشونبر و ایل و تبارشم هستیم. اصلا به ما چه نجات دنیای جادویی؟ هر کی خودشو برگزیده می دونه بره با اسمشونبر بجنگه.

و به این ترتیب رون و هرمیون توسط مرگخواران دستگیر شدند و هری را هم ریختند توی گونی و بار تسترال کردند و بردندشان به طرف قصر مالفوی ها.
در مسیر انتقال به قصر اتفاق مهمی نیفتاد جز اینکه رون و هرمیون شش هفت باری تصمیم به فرار گرفتند که وقتی دیدند هیچ جوره نمی شود با اکسپلیارموس حریف آواداکداورا شد، بیخیال شده و باقی راه را به مشورت بر روی چگونه پر کردن فرم درخواست مرگخواریت گذراندند. همچنین کیسه ی حاوی هری، سی چل باری از روی تسترال پرنده افتاد پایین و پشت بندش ایوان را هم کشید پایین که تا رسیدند به قصر مالفوی ها هری به 60 کیلو گوشت کوبیده ی تازه بی استخوان و ایوان به 6 کیلو پودر استخوان تبدیل شده بودند.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
در اتاق دیگری ایوان که مسئول گزینش بود پشت میزی نشسته بود و مورفین هم کنارش ایستاده و درگوشش وزوز می کرد:

- باباژون! چرا نمی فهمین شماها؟ این حق قانونی منه. وقتی یکی می میره هر چی داره به خانوادش ارث میرسه. الانم طبق قانون من تنها وارث خواهرزادمم. چرا منو لرد نمی کنین؟ الان خونه ی ریدل مال منه، شکنجه گاه مال منه، خونه ی گانت ها از همون زمان زنده بودن اون خدابیامرز مال من بود. لرد شدن حق منه. من حقمو میخوام. تو مدیری. باید کمک کنی اعضا به حقوقشون برسن.
- مورفین! اینقد دم گوش من وزوز نکن صدات تو سوراخ گوشم می پیچه قلقلکم میاد، بعدش هم کل جمجمه ام می لرزه. صدبار هم گفتی گفتم نه! نمیشه! نفر بعدی!

در وا شد و یه جوجه، پرید و اومد تو کوچه... یعنی پرید و اومد روی صندلی مقابل ایوان نشست: جیک جیک!
ایوان:ببخشید؟
ناگهان پرهای جوجه ریخت و بزرگ شد و تبدیل شد به یک جادوگر چاق مسن سبیلو با سری تقریبا کچل. جادوگر قهقهه ای زد و گفت: اوه! ایوان! پسر خوبم. منو ببخش. یادم رفته بود از شکل انیماگوسم خارج شم. اوه! خدای من! مورفین هم که اینجاست! چطوری همشاگردی قدیمی؟ اوضاع کار و کاسبیت چطوره؟

ایوان که غافلگیر شده بود، لبخندی تصنعی زد: اوه! پرفسور اسلاگهورن! فکرشم نمی کردم شما رو بین داوطلبا ببینم.
مورفین دوباره در گوش ایوان زمزمه کرد: حقتونه! وقتی دایی اربابو پس میزنین بایدم هوریس سیبیل بیاد لردتون بشه. تعجب نمی کنم اگه نفر بعدی مالی ژله ای باشه!

ایوان بی توجه به مورفین گفت: خب، پرفسور! قصدتون برای لرد شدن جدیه؟اصلا چی باعث شد تصمیم بگیرین داوطلب شین؟
- هوممممم! آره. جدیم. بعد از اینکه شنیدم تام مرده، وظیفه ی خودم دونستم بیام و باشگاه مرگخوارانشو از نابودی نجات بدم. شاید ندونی ایوان ولی تام، ایده ی گروهی به نام مرگخوارانو از باشگاه من گرفت و حتی تو خیلی از موارد و ماموریتاش با من مشورت می کرد. هر چند من گاهی نصیحتش می کردم که کارای بد نکنه و مردم بی گناهم نکشه ولی از طرفی نمی تونستم جلوی شکوفا شدن استعدادهای یه همچین نابغه ای رو بگیرم. تام یکی از محبوب ترین دانش آموزان من بود. از مرگش خیلی متاسف شدم.

اسلگهورن دستمال بزرگی از جیبش درآورد و فین کرد. مورفین دوباره در گوش ایوان گفت: بابا! ایوانژون! تو وزارت که حقمو خوردن! تو جام آتش هم که کله چرب بهم 3 داد، باز حقمو خوردن! حالا اینجا هم که ارث خواهرزادم حق قانونیمه، میذاری هاپولیش کنن؟!
- وزوز نکن مورف!... خب، پرفسور، چه برنامه ای برای بعد از لرد شدن دارین؟ اهداف و چشم اندازتون چیه؟
- هوممممممم!... خب، تصمیم دارم همون اهداف باشگاه اسلاگهورنو دنبال کنیم. یعنی جمع شیم دور هم و بگیم و بخندیم و بنوشیم. نخبه های دنیای جادویی رو دور هم جمع کنیم و یه کلوب شاد و پرانرژی بسازیم. خیلی عالیه نه؟
- بله پرفسور! خیلی عالیه!:worry:

مورفین غرید: هیچم عالی نیست، هوریس خیکی! خام حرفای این سیبیل نشو ایوان! گول رخت و لباس شیکش و تیریپ استعدادیابیشو نخور! این یه خنگیه که دومیش خودشه! این چمبه تو هاگوارتز هم میزی خودم بود. با هم ردیف آخر می نشستیم. به جون خودم هیچی حالیش نبود! هیچی هیچی هیچی! من که سر کلاسا چرت میزدم، ولی هر وقت چرتم پاره می شد، می دیدم هوریس یا پشت میز قوز کرده داره ساندویچ کالباس می لمبونه یا لوله ی خودکار ورداشته، ماش شلیک می کنه تو چش و چال ملت! آخر سرم چون باباش تو وزارتخونه بود قبولش کردن و بلافاصله با پارتی باباش رفت تو وزارت استخدام شد و خدمتشم پشت میز گذروند و حقوقشم گرفت و بعدم تدریس هاگوارتز بهش دادن و روز بروز خیکش بزرگتر شد تا رسید اینجا که می بینی. ولی من بدبخت با هزار التماس و درخواست، ناپلئونی فارغ التحصیل شدم و بعدش دو سال تمام رفتیم خدمت که همزمان با جنگ جهانی دوم بود، همش هم من بدبختو میفرستادن خط! خدمت هم که تموم شد گشتم دنبال کار. کار کجا بود؟! دو سه جا آبدارچی میخواستن تا فهمیدن نواده ی اسلیترینم تو گزینش ردم کردن! گفتن طبق پیشگویی ها در مورد نواده ی اسلیترین، تو خطرناکی! استخدامت نمی کنیم!
اصلا بخشنامه ی استخدام نکردن نواده ی اسلیترینو بابای همین خیکی صادر کرده بود. خب من بدبخت باید چیکار می کردم؟ بالاخره این شکم لامصبو باید یه جوری پر کرد دیگه. رفتم طرف خلاف. با بدبختی خودمو کشیدم بالا. حالا که بعد مدت ها شانس بهم رو کرده و ارث خواهرزادم باید به من برسه، باز سر و کله ی این خیک سیبیل پیدا میشه.

ایوان رو به اسلاگهورن پرسید: راسته پرفسور؟
- نه! دروغ میگه!
- چرا دروغ میگی مورف؟
- بابا! به روح سالازار همش حقیقته! مدارکش تو هاگوارتز موجوده! این خیکی خودش داره دروغ میگه!
- یعنی واقعا تو توقع داری من تهمتای یه معتاد مفنگی در مورد یه جادوگر محترم و فرهیخته رو باور کنم؟ برو بیرون مورف! قبلا هم همه ی مرگخوارا در مورد لرد شدن تو نظرشونو گفتن و به اتفاق آرا تصویب شد که مادام پامفری لرد بشه ولی مورفین گانت نشه. چون صبح فردای لرد شدنش، همه بیدار میشن و در بهترین حالت می بینن با لباس زیر تو یه بیابون برهوت ول شدن. چون مطمئنا همه چیزو می بری می فروشی و خرج اعتیادت می کنی! بچه ها! بیاین این معتادو از اینجا ببرین.

دو مرگخوار ممد در حد و اندازه های تیم ملی وارد شدند و یخه ی مورفین را گرفتند و کشان کشان از اتاق بیرون بردند.

- بابا نامردا! من کلی نقشه برای لرد شدن داشتم. حتی برای خودم یه اسم شیک و با ابهت ساختم. ببین!

مورفین به سختی، چوبدستی اش را درآورد و روی هوا نوشت "مورفین گانت" و بعد با یک حرکت چوبدستی همه ی حروف کلمه به هم ریخت و به طرز معجزه آسایی که در وصف نگنجد عبارت "آی ام لرد ولدمورف!" را تشکیل داد.

مورفین را بردند و ایوان بی توجه به عبارت لرد ولدمورف که در حال محو شدن بود به اسلاگهورن گفت: خب پرفسور! من فعلا اسم شما رو اینجا می نویسم تا بعدا با بچه ها در مورد شما مشورت کنیم. نفر بعد!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۰ ۱۲:۰۱:۰۶
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۰ ۱۲:۱۰:۲۰


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۱
خلاصه تا پست 59 اسنیپ:
جیمز و تدی از آزکابان فرار کردن و با استفاده از معجون مرکب به شکل هری و رون که رفتن مسافرت، دراومدن و بنگاه املاک گرگینه صورتی رو مجددا افتتاح کردند تا با پوشش جدید به کلاهبرداری هاشون ادامه بدن.
اولین مشتری اونا لودو بگمن؛ وزیر سحر و جادوست که دنبال یه کاخ برای وزارتشه. هری (جیمز) و رون (تدی) هم عکس یه قلعه رو به بگمن نشون میدن و وزیر هم بدون اینکه متوجه بشه قلعه ی مذکور هاگوارتزه، پسند می کنه.
از طرف دیگه جیمز و تدی میرن سراغ مسئولین هاگوارتز و خبر برگزاری فستیوال والیبال ساحلی ساحره ها در دیاگون رو به اسنیپ و خبر برگزاری مراسم بسکتبال مردان در کوچه ناکترن رو به دامبلدور میدن و پیشنهاد میدن به همین مناسبت فردا همه هاگوارتزو تعطیل کنن و برن به مراسم که دامبلدور و اسنیپ هم قبول می کنن. ادامه ی داستانو از پست 60 سالازار بخونید.


هرمیون می خواست سوالی بپرسد که رون (تد) دستش را گرفت و هر سه وارد کالسکه شدند و در بسته شد.

داخل کالسکه هرمیون پرسید: رون! اینجا چه خبره؟ مگه تو نباید ماموریت باشی؟ اما حالا... اینجا... جناب وزیر... قضیه چیه رون؟
رون (تد) سعی کرد به خودش مسلط شود. نفس عمیقی کشید. لبخندی زد و گفت: خب... همین ماموریتمه دیگه. باید برای جناب وزیر یه قلعه ی خوب و عالی، مناسب با شان والاشون پیدا کنیم.
- اوا! چه خوب! جناب وزیر! رونی من یکی از طرفدارای پر و پا قرص شما بود. صبح آفتاب نزده از خونه میزد بیرون. هر چقدر می گفتم مرد کجا میری کله سحر. می گفت میرم ستاد جناب بگمن! چون ایشون تنها کسیه که می تونه اوضاع آشفته ی جامعه رو درست کنه. رونی من فعالترین عضو ستاد شما...

همچنان که هرمیون با تعریف از رونی جونش مغز آقای وزیر را تیلیت می کرد، جیمز درگوش تد گفت:
- هوی! اگه زن دایی باهامون بیاد که میفهمه داریم هاگوارتزو میفروشیم به بگمن! لومون میده. چیکار کنیم؟
- راس میگی! پس از همینجا طبیعیش می کنیم.

هری (جیمز) سرفه ای کرد و نطق هرمیون را در مورد هنرهای بچه داری رونی جون نیمه کاره گذاشت:
- جناب وزیر! لازمه در مورد قلعه ی جدید توضیحاتی بدم. راستشو بخواید قلعه ای که داریم میریم به دیدنش...
- کجاست؟
- بله؟!
- این قلعه ای که می گید کجاست؟ یه ساعته کالسکه منتظره مسیرو اعلام کنید تا راه بیفتیم. کجا باید بریم؟
- آهان. جای دوری نیست! همین بغل گوشمونه. هاگوارتز!

کالسکه به سمت هاگوارتز به پرواز درآمد.

لودو با تعجب پرسید: هاگوارتز؟!
- بله. متاسفانه ته بودجه ی هاگوارتز بالا اومده و مدرسه در حال ورشکستگیه. اینه که پرفسور اسنیپ؛ مدیر هاگوارتز تصمیم دارن قلعه رو بفروشن و با بخشی از پولش یه ساختمون جمع و جورتر برای مدرسه بخرن و باقیشو صرف نجات هاگوارتز از ورشکستگی کنن.
- واقعا؟! تاسف آوره! چرا من وزیر در جریان نیستم؟! اسنیپ داره چه غلطی می کنه؟ این چه جور مدیریتیه؟ باید جلسه ی هیئت امنا تشکیل بدیم. صلاحیت اسنیپ به عنوان مدیر زیر سواله.
- بابامم همیشه میگه اسنیپ یه کله چرب بی خاصیته!
- بله؟!
تد سقلمه ای به جیمز زد و جیمز هم سریع سوتی اش را اصلاح کرد: مرحوم ابوی رو منظورمه!:worry: جیمز پاتر مقتول! خدا رفتگان شمارم بیامرزه... بله... در خاطرات ایام جوانیشون که بنده در قدح اندیشه دیدم این جمله رو فرموده بودن... بله...
چشمان هرمیون پر از اشک شد: اوه هری! تو هنوزم به پدر و مادرت فکر می کنی! هنوزم خاطرات اونا رو جمع می کنی؟ پسر بیچاره! پس هرچی ریتا اسکیتر نوشته بود راست بود؟ تو هنوز شبا برای مادرت گریه می کنی؟ اوهو اوهو اوهو اوهو!

رون (تد) بحث را ادامه داد: به هر حال جناب وزیر، پیشنهادم اینه در توبیخ اسنیپ عجله نکنید. شما قلعه ی هاگوارتزو بخرید تا هم مدرسه ورشکست نشه. هم قلعه به عنوان یه میراث فرهنگی در دستان با کفایت وزارتخونه بمونه. و هم وزارت نوپاتون به یه ثباتی برسه.
- حق با شماست جناب ویزلی! همین کارو می کنم. خب... مثل اینکه به هاگوارتز رسیدیم. بریم یه چرخی تو قلعه بزنیم.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۸ ۱۵:۳۴:۵۵


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: مرحله دوم جام آتش
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
کارکاروف کف کلبه نشسته بود و هماهنگ با ریتم قار و قور شکمش با ریش بزی اش بازی می کرد:

- موروغنی لعنتی! کجا موندی امشب؟ مردم از گشنگی!

ناگهان در به آرامی باز شد و اسنیپ در حالیکه سروته شده بود و شرت گل گلی مامان دوزش معلوم بود، وارد شد و پشت سرش لرد سیاه و حجم عظیمی از مرگخواران وارد کلبه ی کوچک شدند، به طوری که دیگر جای سوزن انداختن نبود. کلبه پر از مرگخوار شده بود در حالیکه که هنوز خیل عظیمی از مرگخواران جلوی ورودی کلبه ازدحام کرده بودند و سعی می کردند به هر ضرب و زوری که شده وارد کلبه شوند. یکی از مرگخواران از بیرون کلبه داد زد: دوستان داخل کلبه! یکمی صمیمی تر وایسین، ما هم جا شیم!
- راست میگه آقا! صمیمی تر بشین. مورفین منقلتو جمع کن یکم جا باز شه.
- کی بهت اجازه داد با ارباب صمیمی بشی، دالاهوف؟! کروشیو!
- آییییییییییی! ارباب! چرا من پوست استخونو شکنجه می کنید؟! من که دالاهوف نیستم. ای وای! فکم افتاد! بابا! هل ندین! فکم افتاد. تو رو خدا مواظب باشین پاتونو نذارین روش. لطفا بگردین استخون فکمو پیدا کنین!
- فکت شبیه شلنگه ایوان؟!
- نه بابا! شلنگ چیه؟!
- پس این شلنگ مال کیه انداخته زیر پا؟!
- اون شلنگ نیست، نجینیه!
- چی گفتی؟! پرنسس ارباب لگدمال شد؟! کروشیو سند تو ال!

با شکنجه ی لرد، برای لحظاتی تمام کلبه رفت روی ویبره. ویبره که تمام شد لرد فریاد زد: ای کارکاروف خائن! مگه نمی دونستی سزای خیانت به ارباب مرگه؟ توی دادگاه بر ضد ارباب شهادت میدی؟ من طلسم فرمان روی تو اجرا کردم، بی چشم و رو؟!
- در خدمتم ارباب! امری داشتین؟
- من چیکار به تو دارم ایوان؟! دارم با ایگور حرف میزنم!
- خودتون فرمودین بی چشم و رو! تنها بی چشم و روی اینجا منم دیگه!
- در اوج خشم ارباب مسخره بازی درمیاری؟ کروشیو!

صدای فریاد بگمن از داخل شومینه شنیده شد:
- وایییییییییییی! ارباب چرا منو شکنجه می کنید؟
- چی میگی لودو؟! من مطمئنم طلسممو تو حلق ایوان شلیک کردم!
- پس چرا من دارم می لرزم؟... ها! فهمیدم! این وسیله ارتباطی مشنگی که وزیر دیگر بهم داده داره می لرزه.

صدای ایگور از ضلع غربی کلبه به گوش رسید:
- ارباب تقصیر من نبود! تحت طلسم فرمان بر ضد شما شهادت دادم. غلط کردم! منو نکشید!
- می کشمت تا دیگه کسی پیدا نشه از این غلطا بکنه. مرگخوارای احمق یه ذره راه باز کنین من برم طرف ایگور!آیییییی! سوختم! این دیگه چی بود؟
- کچل بی دماغ بی خاصیت! کوری؟ نمی بینی سینی چایی دستمه؟ چرا هل میدی؟!... ای وای! ارباب شمایید؟:worry: غلط کردم!
- چای نبات منم ریخت؟! دِ لامروتا! چیکار به چای نبات من دارین؟ کروشیو شند تو ال!

با طلسم مورفین دوباره همه ی کلبه از جمله ارباب رفتند روی ویبره.

- مورفین احمق! اربابو شکنجه می کنی؟! اول تورو می کشم بعد کارکاروفو! آیییییییی! چشمم! چشمم کور شد! شست پای کدوم احمقی رفت تو چشم من؟!
- ببخشید ارباب! شست پای اسنیپ بود! نیست که سر و تهش کردین. لنگ و لقدش تو چش و چال ملته!
- راستیوس اسنیپ! مونتگومری! قبر کارکاروفو همینجا بکن.
- ای به چشم ارباب!

مونتگومری بلافاصله کلنگش را بالا برد و به زمین کوبید، ولی به خاطر ازدحام شدید مرگخواران در هر بار رفت و برگشت کلنگ هفت هشت نفری تلف می شدند و خون و مغز و دل و روده شان به همه جای کلبه می پاشید.

مرگخواران بی شمار بیرون کلبه همچنان هل می دادند و سعی می کردند وارد کلبه شوند:
- کارکاروف خائن! تو باید مجازات بشی!
- کارکاروفو اعدام کنید!
- اسنیپم اعدام کنید! چون به کارکاروف کمک می کرد!
- آره! اسنیپم اعدام کنید! اونم یه جاسوس دوجانبه است!
- آره دادا! اشنیپم اعدام کنید! به من 3 داد!

لرد همچنان سعی می کرد خودش را به کارکاروف برساند:

- می کشمت ایگور! آیییییییی! اون یکی چشمم هم کور شد! بازم شست پای اسنیپ بود؟!

لودو در حالیکه با شنای کرال از روی مرگخواران عبور می کرد، شست پایش را از چشم لرد بیرون کشید:

- نخیر ارباب! شست پای من بود! وزیر دیگر تماس گرفت گفت اجلاس سرانه. با اجازتون یه هفته ای میرم مرخصی!
- کی با مرخصیت موافقت کرد، احمق؟! آخخخخخخخخخ سرم! این کلنگ مال کیه؟ 4 تا هورکراکسم از بین رفت!

همهمه ی مرگخواران کل کلبه را پر کرده بود.

- بابا! این چای نبات که کم شیرینه!
- دوستان! بی زحمت همینو دست به دست کنین، بمالین به دیوار!
- هل نده باباجون! هل نده!
- پسرم. من پیرم. فراموشی دارم. می دونی الان لرد کیه؟ کیــــــه؟ کیـــــــــــــــــــــه؟
- حالا! جونی جونم بیا/دردت به جونم... اوری بادی هندز آپ!
- ای بابا! یعنی چی؟ استخوان لگن خاصره ام نیست! بچه ها تو رو خدا شوخی نکنین. من استخون لگنم ترک داره. تو رو خدا پیداش کنین.
- ارباب! لطفا این پستو نقد کنید!
- آواداکداورا!
- گـــــــــــــــــل! گل! گل! گل! بچه ها! ترختور گل زد!
- می کشمت کارکاروف! کجایی؟

در گیر و دار ازدحام مرگخواران، کارکاروف با سینه خیز از کلبه خارج شده بود و حالا کیلومترها دورتر از کلبه ی کوچک بود.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۱
ای اسنیپ خائن!
به همین زودی شیفته ی دامبل و محفل و گریفندور و خون لجنیا شدی؟!
به دایی ارباب 3 میدی؟! بشکنه دست ارباب که نمک نداره! کم تو خونه ی ریدل خوردی و خوابیدی؟!
اصلا همون موقع که داشتم به سوالا جواب میدادم حدس زدم یه کاسه ای زیر نیم کاسته! چرا همه ی سوالات در مورد سفیدا بود؟! چرا نپرسیده بودی که مثلا چرا ارباب تاریکی اینقدر قوی است؟ یا چرا دایی ارباب اینقدر پولدار است؟ یا چرا اسنیپ و کارکاروف اینقدر خائن و آب زیرکاهند؟!

مشکلت چیه؟ پوله؟ از اون پیر ریش دراز مفسد فی الارض چقدر گرفتی که آبروی خاندان ارباب تاریکی رو ببری؟ ها؟! بگو! هر چقد گرفتی من دو برابرشو میدم. نه! ده برابرشو! نه! اصلا بیا این چک سفید امضا به تاریخ روز! برو نقدش کن. تا جایی که جا میشه صفر بذار جلوی 1! همه جوره تامینت می کنم. اونقدر که تا هفتاد نسل بعدیت کوچکترین مشکل مالی نداشته باشن! ولی پشت منو خالی نکن! آبروی خاندان اسلیترین و اربابتو نبر! منو برنده ی جام اعلام کن! زود باش اسنیپ خائن! منو برنده اعلام کن وگرنه آواداکداورا!...
...
اسنیپ؟!:worry:...
حالت خوبه؟!:worry:...
جدی جدی مردی؟!:worry:...
اهم اهم! دوستان! اتفاقی نیفتاده! اسنیپ حالش خوبه و میگه همینجا اعلام کنم که:

نقل قول:
سوروس اسنیپ نوشته:
مورفین گانت برنده ی جام آتشه چون پاسخ های بسیار خلاقانه ای داده و نیازی به برگزاری مراحل دوم و سوم نیست!


مورفین برنده شد! بفرمایید متفرق شید!
هوی اسنیپ! حداقل می گفتی لینک رنک برنده جام آتش کجاست، بعد می مردی!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۲ ۱۰:۴۰:۱۱


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۱
با عرض سلام
مدیریت محترم هاگوارتز
آیا طرح پیام شخصی نمودن جواب های مرحله ی اول برای جلوگیری از تقلب است؟ و آیا مراحل دوم و سوم را هم باید پیام شخصی کرد یا خیر؟ با تشکر



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱
در بیرون وزراتخانه مورفین همچنان به شلیک با تانکش ادامه می داد:

- سی هلو تو مای لیتل فرند! بوممممممممممممم!

در همین حین با تایید لرد سیاه دستور دستگیری مورفین گانت به عنوان مجرم خطرناک به تمامی کارآگاهان وزارت اعلام می شد:

خانه ی هری پاتر

- زن! اینقدر ولخرج نباش! مگه داداشت اینا هرچی خریدن ما هم باید بخریم؟
- اوا؟! ندیدی؟! دیشب تو مهمونی افاده های طبق طبقشو ندیدی؟! برگشته به من میگه فهمیدی رونی جون واسه سالگرد ازدواجمون برام یه سرویس فرد اعلا پوست کن اژدهای مجاری خریده! هری آقا واسه تو چی گرفته؟ وقتی این گردن بند الماسو نشونش می دادم، می خواستم زمین دهن باز کنه من برم توش! آخه مرد! تو چرا اینقدر از مد روز عقبی؟ چرا نمی فهمی؟ بابا! گذشت دوره زمونه ی النگو و گردن بند خریدن. الان مردم واسه زناشون هدیه های صنعتی مد روز میخرن. همین بابام! با همون شندرغاز حقوقش رفته برای مامانم دستگاه دروگر جادویی خریده! توی پسر برگزیده هم رفتی واسه من النگو، انگشتر خریدی.
- آخه زن! این گردنبند هزارتای دروگر و پوست کن می ارزه!
- من به این کارا، کار ندارم. همین الان میری سه تا پوست کن، چارتا دروگر، دوازده تا سانتریفوژ میخری واسه سالگرد ازدواجمون، کادوپیچ بهم تحویل میدی!
- ای خدااااااااااا! نسل جی کی رولینگو از رو زمین وردار! همه فهمیدن هری باید آخر داستان بمیره، نویسنده که باید بفهمه نفهمید! ای خدا منو بکش از این زندگی نکبتی با این زن راحتم کن!
- عه؟ زندگی نکبتی! بعد سه شکم زاییدن و بشور و بساب و رفت و روب، حالا زندگی با من شد نکبتی؟! تو اصلا لیاقت منو نداشتی. ای کاش از همون روز اول روی خوش بهت نشون نمی دادم. گفتم پسر برگزیده ای! مورد توجه جامعه ای! آدمی! اگه زنت بشم، خوشبختم می کنی! نمی دونستم قراره با یه مار هفت خط ازدواج کنم! ای سیاه بخت جینی!
- همین دیگه! تو اصلا به خاطر پول و شهرتم باهام ازدواج کردی! اصلا همون روزای اولی که می رفتیم از گرینگاتز پول برداریم و چشمای ننه بابات با دیدن گالیونای تو حساب من چارتا می شد باید فکر اینجاشو می کردم. خاک بر سر من که چوچانگو ول کردم، گذاشتم تو دختر پاپتی قاپمو بدزدی!

در میانه ی دعوا جغد نامه بری از پنجره وارد اتاق شد و روی سر هری نشست و او را از ضربه ی ماهیتابه ای که حواله ی سرش شده بود نجات داد. هرچند خود جغد املت شد. هری پاکت نامه را برداشت و باز کرد.

خانه ی مودی چشم باباقوری

جغدی از دریچه ی نامه ها وارد خانه شد و بلافصله با برخورد طلسم اکسپلیارموس مودی دوباره از همان دریچه به بیرون پرت شد و فقط نامه اش ماند. مودی با احتیاط به پاکت نامه نزدیک شد و در حالیکه مدام زیر لب ذکر "هشیاری مداوم" می گفت با نوک چوبدستی اش سیخونکی به پاکت نامه زد: نکنه برام ویروس فرستادن! میخوان منو حذف کنن! کور خوندین عوامل اسمشونبر! من با چشم باباقوریم، می تونم هر نامه ای رو بدون باز کردن پاکتش بخونم! موهاهاهاها!

خانه ی کینگزلی شکلبولت

کینگزلی با زیرپوش رکابی در خانه اش نشسته بود و زن و بچه هایش را دورش جمع کرده بود و یک سینی هندوانه گذاشته بود وسط و به هر کدام یک قاچ می داد که ناگهان یک جغد از ناکجاآباد پرت شد وسط سینی و آخرین قاچ هندوانه را که سهم کینگزلی بود به باد فنا داد.
کینگزلی پاکت نامه را که از وزارتخانه بود باز کرد و خواند:

کارآگاه محترم
صاحب عکس زیر مورفین گانت فرزند ماروولو؛ به عنوان مجرم خطرناک تحت تعقیب معرفی می گردد.

نامبرده هم اکنون با یک دستگاه تانک به کاخ وزارت حمله کرده و قصد جان وزیر را دارد. لطفا هر چه سریع تر خود را به وزارتخانه برسانید.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۹:۲۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
هاگوارتز-دفتر دامبلدور

دامبلدور پشت میزش نشسته بود و با فوکس و وسایل قژقژوی نقره ای عجیبش بازی می کرد و اسنیپ هم روبرویش نشسته و کتاب معجون های فوق پیشرفته می خواند.

- خب فوکس! حالا مثلا من تامو کشتم و دارم پیروزمندانه برمی گردم هاگوارتز و تو باید ازم با آواز زیبات استقبال کنی. خب؟... هی! من برگشتم! من تامو شکست دادم. عکس منو توی قورباغه شکلاتی بذارید!هوراااااااا! خب... حالا آواز زیبا بخون!
- قاااااااااااااااار قاااااااااااااااااار!
- قارقار چیه؟ آواز بخون! آواز زیبا و محفلی و قشنگ!
- قااااااااااااااااار قااااااااااااااار!
دامبلدور یک پیت نفت از کمدش درآورد و روی فوکس خالی کرد و کبریت را هم کشید و ققنوس بیچاره را که می سوخت شوت کرد گوشه ی دفترش: برو بابا! تو اصن بازی بلد نیستی.من با سوروس بازی می کنم!بسووووووووز!

دامبلدور نگاهی به اسنیپ که آه می کشید انداخت و گفت: سوروس! معجون ریش درازکن آماده نشد؟
- نه آلبوس! گفتم که! آماده کردنش دو ماه طول می کشه.

دامبلدور دستی به ریشش کشید و بعد از مدتی دوباره پرسید: سوروس! معجون اکسپلیارموس قوی کن آماده نشد؟
- نه! بهت گفتم باید خوب بجوشه تا جا بیفته. سه ماه طول می کشه.
- معجون دماغ صاف کن چی؟
- صدبار گفتم یه همچین معجونی وجود نداره آلبوس!:vay:

دامبلدور لب ورچید و زیرلب غرولند کرد: پس چطور میشه که برای تام معجون رشد مو وجود داره!
در همین حین زنگ دفتر دامبلدور به صدا درآمد و دامبلدور خودش را به خواب زد: سوروس بخواب! بخواب! مثلا کسی اینجا نیست!
- یعنی چی؟ پاشو درو باز کن.
- نه! من حوصله ی دردسر ندارم. همش باید کارای محفل و هاگوارتز و جامعه ی جادویی رو انجام بدم. الانم یا استرجس اومده یه عالمه درخواست عضویت محفل آورده که بررسی کنم، یا سیبل می خواد ساعات تدریسشو براش عوض کنم یا تام برگشته و با ظهورش جامعه ی جادویی به وحشت فرو رفته و من باید جلوشو بگیرم. جماعت! من دیگه حوصله ندارم. به خوب امید و... نــــــــــــــــــــه! سوروس! میخوای چیکار کنی؟ درو باز نکن! بهم وفادار بمون! تو جاسوس من در بین مرگخوارایی نه جاسوس مرگخوارا در بین من!!! نـــــــــــــــــــــه!

ولی دیگر دیر شده بود. اسنیپ در را باز کرد و هری پاتر(جیمز) و رون ویزلی(تد) وارد شدند.

دامبلدور چپ چپ به اسنیپ نگاه کرد و زیر لب غرید:ای خائن! این پیت نفت من کوش؟



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.