هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (وینسنت.کراب)



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
با شنیدن این جمله ها لودو زد زیر گریه.
لودو:من وفادارم ارباب.باور کنین.بجز اون موردی که رفتم محفل و ریاستشو به عهده گرفتم و بجز اون موردی که نقشه های شما رو به قیمت ده نات به وزارت فروختم و بجز اون موردی...
مورفین حرف لودو را قطع کرد.
مورفین:پشرم این حرفا شیه؟تو که میدونی من شقدر مرگخوار خوبیم.قبول دارم که به بیست و سه نفر قول دادم کله کچلتو براشون ببرم.ولی اون در مقابل شیشد گرم ژنس بود.خودت قضاوت کن.نمیارزه؟
لرد بطرف کراب رفت و پرسید:تو چی؟حرفی نداری؟
کراب وحشتزده سرش را پایین انداخت.
کراب:نه ارباب.شما حق دارین.وفاداری ما به اندازه کافی نبوده.ارباب ما رو بزنین.ما رو له کنین.خفه مون کنین.حق دارین.ما سزاوار مجازاتیم .
لودو:ای بمیری تو.خفه شو بذار ما حرف بزنیم :vay:.
ایوان:ارباب منو ببینین.در راه خدمت به شما پوست و استخون شدم.هیچی ازم باقی نمونده.همه پولامم در راه خدمت به شما صرف کردم.خودتون که شاهد بودین اون جریان بارتی و هزار تومنشو؟
لودو:ارباب اینو بکشین پس.همه چیشو در راه شما صرف کرده.هیچی براش نمونده که تقدیم شما کنه.دیگه بدرد نمیخوره.

لرد به قدم زدن ادامه داد.با خودش فکر میکرد:اگه اینا رو بکشم همه استعداد جانور نما شدنشونو میگیرم.ولی من میمونم و چهار تا ساحره.با وجود اینکه قدرتشون زیاده ولی وجهه خوبی نداره که ارتش ارباب فقط از ساحره ها تشکیل بشه.
چند دقیقه بعد افکار لرد تمام شد و با صدای بلند اعلام کرد:
مورفین رو میبخشم.هر چی باشه فامیله.ریگولوس رو میبخشم.خدمات زیادی به ارباب کرده.کراب رو هم میبخشم.چون شهامت اعتراف کردن داشت.ولی بقیه تونو همینجا اعدام میکنم.ولی بهتون اجازه میدم نوع مرگتونو خودتون مشخص کنین.آماده باشین!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
وینست وارد جلسه شد.

وینسنت:سلام!
لرد که روی شانه وینسنت نشسته بود با صدای ضعیفی گفت:سلام و زهر مار.تا حالا چند دفعه دیدی من سلام کنم؟:vay:
وینسنت به آرامی جواب داد:حق با شماست ارباب.کروشیو!
نماینده محفل فریادی کشید و روی زمین افتاد.
لرد:ابله چیکار کردی؟این سفیر محفل بود!مصونیت داشت.نباید آسیبی بهش برسه:vay:.
وینسنت:ببخشید ارباب.شما گفتین مثل شما رفتار کنم.شما به هر کی میرسین کروشیوش میکنین.منم خواستم ترسناک به نظر برسم.
لرد کوچک دستور توقف شکنجه را داد و گفت:خب حداقل اینو فهمیدیم که اجرای طلسم شکنجه رو یاد گرفتی.حالا بگیر بشین که مذاکره شروع بشه.

نماینده محفل با عصبانیت از روی زمین بلند شد و با لحنی اعتراض آمیز شروع به صحبت کرد.
نماینده:بعد از شکنجه بی دلیلی که بنده شدم باید بگم که امروز برای توافق به اینجا اومدم.جادوگر بزرگ آلبوس پرسیوال ولفریک برایان...
وینسنت:ما تا شب وقت نداریم جناب نماینده.خلاصه کنین.مثلا میتونین ریشو خطابش کنین.یا پیر مرد.یا یه پا لب گور...

نماینده:اهم اهم...خب داشتم میگفتم.ایشون قصد صلح دارن.برای توافق درباره شرایط صلحنامه منو به اینجا فرستادن.حالا من موادشو براتون میخونم.شما اگه با موردی مخالف بودین یا مشکلی داشتین بفرمایین.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
سوژه جدید:


اتاق بازجویی آزکابان:

بازجوی شماره 1:اعتراف کن اسکریم جیور.تو جاسوس محفلی.
بازجوی شماره2-:این سوال من بود.چرا تو پرسیدی؟
بازجوی شماره1:جالبترین سوالای بازجویی همیشه به تو میرسه.حالا طفره نرو اسکریم جیور.اعتراف کن.

روفوس اسکریم جیورکه با موهای آشفته روی صندلی نشسته بود با صدای بلند فریاد زد:چند بار باید بهتون بگم؟من به اونا کلک زدم.من بهشون گفتم برای جاسوسی میام.درحالیکه قلبم با ارباب بود.سفیدا ساده بودن.باور کردن که من برای جاسوسی اومدم.جریان اسنیپ یادتون میاد؟این دقیقا برعکسشه.ضمنا ماسکاتونو کج زدین.هر دوتونو شناختم.تو پیتری تو هم آلبرت.
بازجوی شماره یک که ظاهرا پیتر بود با چوب دستیش طلسمی را بطرف روفوس فرستاد.روفوس برای مدت کوتاهی جیغ و داد کرد و بعد ساکت شد.
پیتر:حالا که اینطور شد و ما رو شناختی شکنجه رو گسترش میدیم.اسمتم خیلی طولانیه.به جای اسکریم جیور اسکریم صدات میکنیم.یا فقط جیور.نظرت چیه؟
روفوس :چقدر فجیع!ارباب باید بهتون افتخار کنه. من نمیفهمم.اینجا که تحت نظر وزارته.شماها از کجا پیداتون شد؟ضمنا شماها دیگه کی هستین؟من مرگخوارایی به نام پیتر و آلبرت نمیشناسم.این اسما رو همینجوری از خودم گفتم!
آلبرت:حرف نباشه.فعلا تو این سوژه قدرت دست ماست و باید از تو اعتراف بگیریم.حالا حرف بزن ببینم.سه روز پیش برای چی به گریمولد رفته بودی؟


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
ملکه:بله بله؟کی زشته؟
بلاتریکس به سختی خنده اش را کنترل کرد و با اشاره به رز گفت:منظورم این بود.هممون داریم زیبایی بی نظیر شما رو میبینیم.
ملکه با حرکت سر تایید کرد و پرسید:شما برای چی وارد قصر من شدین؟دمتون چرا دو تکه اس؟عجب موجودات بد قواره ای هستین!

لینی که از ظرفیت تحمل بلا مطلع بود او را کنار زد و جلو رفت.
لینی:ملکه زیبا.ما ساحره هستیم.از طرف ارباب بزرگمون اومدیم که شما رو به کشتی مجللمون دعوت کنیم.ارباب ما شما رو در خواب دیدن.دقیقا با همین شکل و شمایل.و یک دل نه صد دل عاشقتون شدن.الان چند شبه که از عشق شما تب کردن و شبا خوابشون نمیبره.ازتون خواهش میکنم همراه ما بیایین.

ملکه لبخندی زد که زشتی صورتش را بیشتر از قبل نشان داد.
این اربابتون دقیقا چه شکلیه؟

رز با دسپاچگی شروع به توضیح دادن کرد.
بسیار خوش تیپ، زیبا، جذاب،در اوج جوانی، قد بلند، چهار شانه،مهربون،خوش صحبت...
با شنیدن هر کدام از این کلمات مقادیری قند در دل بلا آب شد.ملکه با شنیدن توصیفات رز رو به مرگخواران کرد.
ملکه:میدونین؟من خواستگاران فراوانی دارم.ولی کنجکاو شدم ارباب شما رو هم ببینم.حاضرم همراهتون بیام.




ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
بلا فرد را بطرف صندلی وسط اتاق هل داد.
بلا:بگیر بشین ببینم.
فرد روی صندلی نشست ولی فورا از جا پرید.درحالیکه دستش را روی مکان مجهولی از بدنش گذاشته بود گفت:ولی این صندلی میخ داره!
بلا فرد را با خشونت روی همان صندلی نشاند:پس انتظار داشتی رو پر قو بشینی؟بازجوییه ناسلامتی.خب شروع کن.حرف بزن تا چوب دستیمو نکردم تو دماغت.
فرد:فکر میکردم از کروشیو استفاده میکنین.
بلا:نه.من روشهای بسیار خلاقانه تری دارم.

ده دقیقه بعد:

بلا:پس حرف نمیزنی؟هان؟باشه.خودت خواستی.فرد ویزلی تو و برادرت موجوداتی شدیدا بی مزه هستین.:evilsmile:

فریاد فرد به هوا بلند شد:
نه ..نه...این حرفو نزن.خواهش میکنم.ما خیلی بامزه ایم.کل محفل به این موضوع اعتراف میکنن.ما آخ بگیم همشون میزنن زیر خنده.شیرین کاریای ما تکه.نصف یه جمله رو من میگم نصفشو اون.باور کن خیلی خنده داریم.

بلاتریکس با حالتی مرموز پشت سر فرد شروع به قدم زدن کرد.
این تازه اولشه.خبر بدتری برات دارم.پدر و مادرت.تصمیم گرفتن دیگه بچه دار نشن.:evilsmile:

صدای نعره فرد دیوارهای آزکابان را به لرزه در آورد.
فرد:نه...خواهش میکنم.ما تصمیم داشتیم دو تا تیم کوییدیچ تشکیل بدیم.ویزلی ها علیه ویزلی ها. من دیگه طاقت ندارم.حرف میزنم.کلید محفل زیر گلدون جلوی درشه.رمز ورودی هم اگبرت انگشت نماست.پولای دامبل زیر بالششه.نامه های عاشقانه بابام...
بلا با چوب دستی ضربه ای به پس کله فرد زد.
-به من چه ربطی داره؟من که نمیخوام اینا رو بدونم.
فرد:پس چی رو میخوای بدونی؟بپرس تا جواب بدم.

بلا کمی فکر کرد و گفت:نمیدونم.خب مقاومتت کم بود.برنامه من این بود که تو رو شکنجه کنم و تو مقاومت کنی و حرف نزنی.حالا که حرف زدی نقشه من خراب شد.لودو...بیا اینو ببر.خوشم نیومد ازش.یکی دیگه رو بیار برای بازجویی!


ویرایش شده توسط وینست کراب در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲ ۱۶:۵۸:۳۹

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
لونا:چشم ارباب ولی...
لرد با عصبانیت گفت:به چه جراتی با ارباب مخالفت میکنی؟جواب دستور ارباب فقط چشمه.ولی نداره.
لونا:ارباب آخه یه مشکلی وجود داره.

لرد دستش را به دو طرف تکان داد و جلوی حرف زدن لونا را گرفت.
لرد:این دومین بارته که با ارباب مخالفت میکنی.مواظب باش.سومی میتونه خطرناک باشه.اصلا من نمیفهمم تو اینجا چیکار میکنی؟
لونا دست از مخالفت برداشت و گفت:ارباب تو پست قبلی گفتم که.اومدم به لینی و ماری کمک کنم.با دقت نمیخونین.

لرد نگاهی به اطراف انداخت.با دیدن دکوراسیون جنگل سرش را تکان داد.
لرد:خوبه.چیزی رو فراموش نکنین.نمیخوام هیچی کم و کسر باشه.همه چیزای مورد علاقه دخترمو حاضر کنین.
لونا که منتظر چنین فرصتی بود وسط حرف لرد پرید:ارباب ارباب منم همینو میگم.یه مشکل کوچیکی وجود داره.دخترتون!نجینی دختره!و منم که...
لرد تازه متوجه اشتباه بزرگی که کرده بود شد.
لونا از سکوت لرد استفاده کرد و به حرفش ادامه داد:ارباب شما هیچوقت به حرفهای ما گوش نمیکنین.هممون دچار عقده های فروخورده شدیم.
لرد اخمهایش را در هم کشید و پرسید:اون دیگه چیه؟
لونا :نمیدونم ارباب.تو یه برنامه تلویزیون ماگلی شنیده بودن.دنبال یه جایی میگشتم ازش استفاده کنم.قسمت شما بوده.

چند دقیقه بعد لرد از کافه خارج شده بود و لونا سرگرم شستن مایع غلیظی از روی صورتش بود.
لونا:نمیفهمم چرا ارباب کاسه سوپ رو بطرف من پرت کرد!
لینی با اشاره ماری به ساعتش نگاه کرد:لونا بهتره تو بری.کارا تقریبا تموم شدن.
لونا موافقت کرد و از کافه خارج شد.لینی و ماری نفس راحتی کشیدند.کسی نباید از نقشه شان مطلع میشد.


ویرایش شده توسط وینست کراب در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲ ۱۶:۳۴:۱۷

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۱
لرد مرگخوارها را یکی یکی برانداز کرد و پرسید:
زود اعلام کنین ببینم جانورنمای هرکدومتون چیه؟

مرگخوار اول:مگس نر!
مرگخوار دوم:کنه!
مرگخوار سوم:کرم خاکی!
مرگخوار چهارم:کوالا!
مرگخوار پنجم:کوسه!ارباب به همین دلیل من اگه جانور نما بشم میمیرم.
مرگخوار ششم:پری دریایی...:pretty:

نگاههای تغییر شکل یافته و مشتاق مرگخواران بطرف ساحره ای که جانور نمایش پری دریایی بود برگشت.لرد بدون توجه به ساحره از ایوان پرسید:
جانور نمای تو چیه؟فسیل دایناسورهای منقرض شده؟
ایوان درحالیکه سعی میکرد استخوانهای سیاه شده اش را سفید کند جواب داد:
نخیر سرورم.جانورنمای من گرگه.
لرد:یعنی گرگینه هستی؟لودو؟این هیولا تو ارتش من چیکار میکنه؟
لودو با اشتیاق برای کشتن ایوان بطرف رفت.ایوان با عجله از جا بلند شد و همین حرکت باعث شد یکی از استخوانهایش در برود.
ایوان:ارباب گرگینه نیستم.جانورنمای من یه گرگ واقعیه.ارباب رحم کنین.
لرد دستش را به نشانه توقف بلند کرد و گفت:صبر کن لودو.نکشش.شاید به دردم بخوره.آنی مونی،اون قارچایی رو که از سر راه چیده بودی بیار.
آنی مونی تعدادی قارچ سیز رنگ از کیسه ای خارج کرد و گفت:ولی ارباب سوروس میگه اینا سمی هستن.میگه خطرناکن.میخواستم بریزمشون تو رودخونه.
لرد به ایوان اشاره کرد که جلوتر برود.
لرد:من فکر میکنم سوروس اشتباه کرده.اینا سمی نیستن.مطمئنم که ایوان حاضره برامون امتحانشون کنه.:evilsmile:


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: بهترین نویسنده سال در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۰
لینی وارنر

چون خوب مینویسه!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۹۰
لرد دانه برنج کوچکی را برداشت و شروع به خوردن کرد.
لرد:بلا، ارباب تشنه هستن.
بلا ذوق زده از اینکه لرد سیاه درخواستی از او کرده با عجله لیوان بزرگی را پر از آب کرد و جلوی لرد گذاشت.لرد با عصبانیت از پشت لیوان به بلا خیره شد و گفت:من با این چیکار کنم؟توش شنا کنم؟
بلا که تازه متوجه اختلاف بین ابعاد لرد و ابعاد غول آسای لیوان شده بود نی خودش را داخل لیوان لرد گذاشت ولی باز بی فایده بود.
بلا:ارباب اینجوری هم نمیشه.فکر میکنم فقط یه راه حل باقی مونده.اونم استفاده از قطره چکانه!
لرد درحال اعتراض به پروژه قطره چکان بلا بود که در باز شد و لینی سراسیمه بطرف لرد رفت.بعد از کمی بررسی موفق به یافتن لرد سیاه روی بشقاب سبزی شد.تعظیمی کرد و گفت:ارباب.نماینده محفل اومده.میخواد درباره موضوعی با شما مذاکره کنه.بهش گفتم بعدا بیاد ولی قبول نکرد.چیکار باید بکنیم؟اگه شما رو با این ابهت ببینه که دیگه کسی برای ما تره هم خرد ....چنگال بلا درست از بیخ گوش لینی گذشت و لینی را ساکت کرد.

لرد:نه.نمیتونیم این کارو بکنیم.بهمون شک میکنن.یکی از مرگخوارا سریع خودشو کچل کنه و یه ماسک مخوف بزنه و به عنوان لرد سیاه برای مذاکره با نماینده محفل آماده بشه.منم گاهی در جلسات مذاکره ماسک میزدم که ترسناکتر به نظر برسم.فراموش نکنین منو توی جیبش بذارین که از اونجا بهش بگم چیکار باید بکنه و چی باید بگه.زود باشین.


ویرایش شده توسط وینست کراب در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۲ ۲۰:۲۲:۲۱

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۸:۴۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
تجزیه تحلیل کردن لرد کمی طول کشید مرگخواران شروع به خمیازه کشیدن کردند.
بالاخره لامپ بالای سر لرد روشن شد.
لرد:موافقم.این ایده فوق العاده ایه.کشتی رو بسازین.من و نجینی میریم توش.
لودو بگمن با تعجب پرسید:ارباب؟پس ما چی؟
لرد با بی تفاوتی شانه هایش را بالا انداخت و گفت:مگه نشنیدین سیبل چی گفت؟هرموجود بدرد بخوری رو باید ببرم تو کشتی.من اینجا بجز خودم و نجینی موجود بدرد بخوری نمیبینم.

ایوان دستش را روی قفسه سینه خالیش که توی آن هم دیده میشد گذاشت و با لحن سوزناکی گفت:آه ارباب شما قلب منو به درد آوردین.
لرد بدون توجه به قلب ایوان شروع به زدن قهقهه های شیطانی کرد تا این که صدای گوشخراش سیبل را از لابلای خنده هایش شنید.
سیبل:ارباب گفتم یک جفت.شما و نجینی به تنهایی که نمیتونین به زندگی ادامه بدین.
لرد ساکت شد.کمی فکر کرد و گفت:
ارباب هیج همتا و جفتی روی زمین نداره.نجینی؟تو داری؟
نجینی با خوشحالی سرش را به نشانه مثبت تکان داد.درحالیکه ایوان دنبال دارویی برای قلب دردش میگشت لرددر حالیکه چانه اش را میخاراند شروع به قدم زدن در اتاق کرد.
لرد:صبر کنین ببینم.این سیبل گفت کشتی رو باید از فلز بسازم؟اینا فکر کردن ارباب ابلهه؟فلز که روی آب نمیمونه.هی سیبل؟تو میخوای ارباب غرق بشه؟


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.