سوژه جدید لرد ولدمورت که شنل مخمل سیاه رنگ اش را بر تن کرده بود ، برروی عرشه ایستاده و به آبهای اقیانوس خیره شده بود ...
- سرورم ، با تمام سرعت داریم به سمت جزیره میریم . نگران نباشید چون ما زود تر از اونها میرسیم .
- دعا کن همینطور بشه لوسیوس وگرنه خودم همتون رو میکشم . وای به حالتون اگه دامبلدور زودتر از من به جزیره برسه ... اون گنج مال منه و اجازه نمیدم کسی دیگه اونو تصاحب کنه .
در همین لحظه رودولف بود که از کابین پایین به روی عرشه آمد و با لبخندی که بر لب داشت ، گفت : ارباب ، با توجه به خرابی هایی که واسه کشتی پیش اومد ، من به شما اطمینان میدم که تا هشت ساعت دیگه به جزیره میرسیم
ولدمورت :
هفت ساعت بعد ...- ارباب ، من یه خشکی میبینم . قطعا همون جزیره اس . فکر نمیکردم اینقدر زود برسیم به جزیره !
ولدمورت که میخواست از صحتحرف رودولف مطمئن شود ، بر روی عرشه رفت و در حالیکه مشغول نگاه کردن به دور دست ها بود ، ناگهان ...
شالاپ ... ولدمورت موجودی را دید که نیم تنه انسان و نیم تنه دیگرش به شکل ماهی بود !
فلش بک - بچه ها ، این بود داستان امروز ما ! تام اینقدر با اون جعبه ور نرو ... خب کسی سوالی نداره ؟
- خانم هانلی ، یعنی اگه ما هم تو آینده مثل چارلز توی داستان ، با یه پری دریای ازدواج کنیم ، دیگه نمیمیریم ؟
تام جعبه را کنار گذاشت و به خانم هنلی خیره شد . خانم هنلی پوزخندی زد و گفت : درسته ، اگه با پری دریای ازدواج کنین ، هیچوقت نمیمیرید !
پایان فلش بک - رودولف ، کشتی رو نگه دار ! همین حالا !
لبخندی پلیدانه بر روی صورت ولدمورت نقش بسته بود . او به گنجی با ارزش تر از گنج جزیره دست پیدا کرده و میخواست جاودانه شود .
باید دست به کار میشد . پری دریایی در فاصله چندمتری او در زیر آب قرار داشت ...