هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲
#41
ایوان ترجیح می‌داد موقتا کر شده و صداهای اطرافش را نشنیده بگیرد. بنابراین طوری که گویی تکه برگ له شده‌ی زیر پایش سرشار از جاذبه‌های دیدنی‌ باشد، خم شد و با دقت به آن زل زد.

دقایق می‌گذشت و ایوان همچنان در رگه‌های سبز و قهوه‌ای برگ کاوش می‌کرد. اما گوریل چندان راضی بنظر نمی‌رسید. پس از سه بار صدا زدن بی‌نتیجه‌ی دیگر، نارگیلی که دم دستش روی درخت بود را با هدف‌گیری دقیقی به طرف ایوان پرتاب و او را به کپه‌ای استخوان تبدیل کرد.

- ای وای چرا اینجوری شدم یهو. با من کاری داشتین؟

چهار میمون همزمان رئیسشان را نگه داشتند تا از حمله‌ی او به طرف ایوان جلوگیری کنند. هنوز برای اقدام به قتل زود بود.

- گفتم بیا این شپشای منو تمیز کن تا در اثر این لطفی که بهت کردم، دستت با لمس کردن موهام تقدیس بشه!
- به چه جرئتی چنین چیزی از مرگخوار ما می‌خواهی؟ فکر کردی یاران ما خدمتکاران شخصی تو هستند؟

نگاه به خون نشسته‌ی گوریل حاکی از آن بود که دقیقا همین فکر را می‌کرد. غرشی که از لای دندان‌هایش بیرون آمد، باعث شد لرد سیاه سه قدم دیگر به عقب رفته و فاصله‌اش با گوریل را بیشتر کند.

- البته خب، چندان هم یار بدردبخوری نبود. می‌توانیم برای مدتی به تو قرضش دهیم. ایوان، سریع کارت را شروع کن.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۳:۴۲ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲
#42
وضعیت عجیبی بود. مرگخواران مقابل اقیانوسی پهناور ایستاده و دربه‌در دنبال آب بودند.

- بابا این همه آب اینجا هست! یه ذره‌شو از اون گوشه بردارین، کوسه نمی‌فهمه‌ که...
- اوی! منو کور فرض کردی یا کر که نفهمم؟

کتی که این پیشنهاد را داده بود، پیش از آنکه مورد غضب کوسه قرار بگیرد، به آرامی عقب‌نشینی کرد و میان سایر مرگخواران محو شد.

- خیالتون راحت، حساب میلی‌لیتر به میلی‌لیتر این اقیانوس دستمه. یه قطره ازش کم بشه از رو زمین کمتون می‌کنم!

با توجه به اینکه این جمله از دهان کوسه‌ای خشمگین با دو ردیف دندان‌ تیز و چشمانی نافذ و بلاتریکس شپشویی در اعماق شکمش خارج شد، کاملا تهدیدآمیز بنظر می‌رسید.

- خیلی خب بابا، کسی به اقیانوست دست نمی‌زنه. خسیس. حالا خوبه واسه راه انداختن کار خودت می‌خواستیما...

جمله‌ی آخر بسیار زیرلب و غرغرگونه ادا شد.

- هی بچه‌ها! ابر! دعا کنین بارون بباره!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۲:۲۲ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲
#43
قهرمان ترم سبک 27 تابستانی هاگوارتز



بالاخره به پایان ترم سبک 27 تابستانی هاگوارتز می‌رسیم... از تمامی اعضای کوشا و نوادگان چهار بنیانگذار هاگوارتز که در فعالیت‌های مختلف این ترم مشارکت کردند سپاس‌گزاریم و برای همگی آرزوی موفقیت داریم. به امید برگزاری ترم آینده هاگوارتز با مشارکت بیشتر شما در سال آینده.


امتیازات نهایی کلاس‌های هاگوارتز:
ریونکلاو: 358
اسلیترین: 293
گریفیندور: 253
هافلپاف: 93


امتیازات نهایی مسابقات کوییدیچ هاگوارتز:
این ترم مسابقات کوییدیچ برگزار نشد.


امتیازات نهایی اردوهای هاگوارتز:
ریونکلاو: 27
گریفیندور: 18
اسلیترین: 17
هافلپاف: 10

* ریونکلاو بعنوان قهرمان اردوهای هاگوارتز، 30 امتیاز کسب می‌کند.


امتیازات جادوآموزان و شرکت‌کنندگان برتر اردو: (طبق جدول امتیازات جادوآموزان)
ریونکلاو: 40
اسلیترین: 25
گریفیندور: 10
هافلپاف: 0


===========================

امتیازات نهایی تمام فعالیت‌های هاگوارتز
ریونکلاو: 455
اسلیترین: 335
گریفیندور: 281
هافلپاف: 103




تصویر کوچک شده

قهرمان ترم 27 هاگوارتز:
ریونکلاو


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۲:۱۳ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲
#44
امتیازات جلسه سوم (آخر) ترم سبک 27 تابستانی هاگوارتز



کلاس مراقبت از موجودات جادویی
ریونکلاو: 30
اسلیترین: 25
گریفیندور: 25
هافلپاف: 0


کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
ریونکلاو: 30
اسلیترین: 25
گریفیندور: 25
هافلپاف: 0


کلاس آموزش جادوی سیاه فوق پیشرفته
ریونکلاو: 25
اسلیترین: 25
گریفیندور: 25
هافلپاف: 0


کلاس معجون‌سازی
ریونکلاو: 28
اسلیترین: 0
گریفیندور: 0
هافلپاف: 0


مرحله سوم اردو
ریونکلاو: 8.3
اسلیترین: 0
گریفیندور: 0
هافلپاف: 0

=========================

مجموع امتیازات جلسه سوم
ریونکلاو: 121.3
اسلیترین: 75
گریفیندور: 75
هافلپاف: 0

=========================

مجموع امتیازات تا پایان جلسه‌ی سوم (آخر)

ریونکلاو: 358
اسلیترین: 293
گریفیندور: 253
هافلپاف: 93


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۲
#45
امتیازات مرحله سوم اردوی ترم سبک 27 تابستانی هاگوارتز



ریونکلاو: 7.8 + 5 × 0.1 = 8.3

هیزل استیکنی: ۶
آیلین پرینس: ۷.1
تری بوت: 8.1
لینی وارنر: 9.6
سوزانا هسلدن: 8.1


هافلپاف: 0

-



گریفیندور: 0

-



اسلیترین: 0

-


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اطلاعیه های ورود به ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲
#46
"اطلاعیه مهم برای تازه‌واردان"


مدیریت ایفای نقش جادوگران به اطلاع می‌رساند زین پس تاپیک بازی با کلمات بعنوان مرحله‌ی اول ورود به ایفای نقش فعالیت خود را از سر می‌گیرد.


بدین ترتیب اعضای جدید جهت ورود به ایفای نقش، مراحل زیر را پشت سر خواهند گذاشت:

۱. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش.
۲. نوشتن داستانی کوتاه در تاپیک بازی با کلمات با توجه به آخرین کلمات داده شده.
۳. مطالعه‌ی بیوگرافی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز و مراجعه به تاپیک گروهبندی.
۴. انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت.



توجه:
تاپیک کارگاه داستان‌نویسی نیز مجددا باز شده تا علاقه‌مندان درصورت تمایل با انتخاب یک تصویر از تصاویر کارگاه نمایشنامه‌نویسی، داستان خود را ارسال نمایند.
توجه داشته باشید که این تاپیک جزئی از مراحل ورود به ایفای نقش نیست.



فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲:۵۸ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲
#47
- کی جرئت کرده همچین اراجیفی تو فیلمنامه بنویسه؟ این داستان تحریف شده‌ست! حقیقت نداره! این...

فریاد بلاتریکس با دیالوگ هری نصفه ماند.

- من پسری‌ام که زنده موند! من امید جامعه‌ی جادوگری‌ام! ولدمورتو نابود می‌کنم و همه‌‌تونو از زیر سیاهیش نجات میدم!

بلاتریکس با اطمینان بیشتری فریاد کشیدن را از سر گرفت.
- من که گفتم تحریفه! دیدین؟ دیدین؟ این کله‌زخمی اصلا عرضه داشت خودخواسته همچین مزخرفاتی بگه بدون اینکه دامبلدور ازش بخواد؟ نه! همش عین یه عروسک بازیچه‌ی دست اون پیرمرد بود! این فیلم با داستان ساختگیش نقض مسلم حقوق اربابه!

با بالا گرفتن صدای اعتراض تماشاچیان، نگهبان‌ها به طرف بلاتریکس هجوم بردند تا او را ساکت کنند. اما با دیدن جرقه‌های الکتریسیته‌ای که لای موهای بلاتریکس می‌درخشید، منصرف شده و تصمیم گرفتند صبر کنند تا خشمش خودبه‌خود فروکش کند.

- بشین بلا، بذار ببینیم بقیه‌ش چی میشه.

چشم‌غره‌ی سهمگینی که بلاتریکس نثار آیلین کرد، توانایی این را داشت که او را ذوب کرده، از سطح زمین عبور داده و به هسته برساند. اما آیلین محو تماشای فیلم و سخت مشغول پاپ‌کرن خوردن بود و چشم‌غره را ندید. بنابراین ذوب هم نشد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۲
#48
اشک در چشمان کوسه حلقه زد. لبانش شروع به لرزیدن کرد و حنجره‌اش با چندین حرکت شنا و پروانه و درجا زدن، خود را برای جیغی گوشخراش گرم کرد.

- این چش شد یهو؟
- چرا داره اینجوری می‌کنه؟ صورتش چرا این ریختی شد؟
- شاید سعی داره با اجزای صورتش یه نمایش اجرا کنه برامون؟

ظاهرا بغض کردن کوسه‌ها با انسان متفاوت بود و هیچ یک از بچه‌ماگل‌های حاضر در تونل، تخصصی در زمینه‌ی بغض یک بچه کوسه‌ی سخنگوی حساس و زودرنج نداشتند.

این موضوع کمکی به رفع ناراحتی کوسه نکرد. ثانیه‌ای بعد، بغضش با صدای وحشتناکی ترکید و درحالی که چند سنگ ریزه از سقف تونل به پایین می‌ریخت، اشک‌های سیل‌آسایی شروع به باریدن کرد.

- فرار کنیییین!

ماگل‌های وحشت‌زده بی‌هدف شروع به دویدن کردند و ایوان زحمت زیادی کشید تا هر بار خود را از زیر دست و پایشان نجات دهد. تعداد ماگل‌ها زیاد بود و کار ایوان سخت.

صدای گریه‌ی کوسه در تونل می‌پیچید و در اثرش همچنان سنگ‌ریزه‌ها سقوط می‌کردند. اشک‌هایش بی‌وقفه پایین می‌ریختند و حدود سه سانتی‌متر از سطح زمین بالا آمده بودند.

ایوان باید هر چه زودتر راه خروج از این جهنم را پیدا می‌کرد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۳:۰۴ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
#49
فرصتی استثنایی برای کمد ایجاد شده بود تا تمام عقده‌های دوران کودکی و نوجوانی و حتی بزرگسالی‌اش را تخلیه کند.
بنابراین ایوان را بین دو درِ خود جا داد و درحالی که محکم و با نهایت قدرت درهایش را روی او می‌کوبید، از صدای ترق ترق شکستن استخوان‌ها غرق در لذت شد.

- آخ...آیی...نکن! وای، د می‌گم نکن کمد زبون نفهم...آخخخ!

فریاد آخر در پی متلاشی شدن قفسه سینه‌ی ایوان برآمده بود. پس از اینکه استخوان‌های متصل به ستون فقراتش از هم پاشیدند، کل بدنش نیز در کسری از ثانیه فرو ریخت و تنها کپه‌ای استخوان بر زمین باقی گذاشت.

ایوان زمان زیادی برای سرهم‌بندی خودش نیاز داشت.

- مرلین ازتون نگذره! وقتی که برگردم پیش ارباب و بهش بگم چه کارا که با مرگخوار محبوب و موردعلاقه‌ش نکردین، بلایی به سرتون میاره که آرزو کنین کاش همون روزی که نجار بریدتون، بجای میز و صندلی و کمد تبدیل به هیزم می‌شدین و می‌سوختین!

فکِ ایوان درحالی که بی‌هدف دور خودش می‌چرخید و به دنبال باقی اجزای صورت می‌گشت، بی‌وقفه حرف می‌زد.
اما صدایش به صدای سوت و تشویق‌های بلند لوازم کلبه که به افتخار کمد با نهایت توانشان سروصدا ایجاد می‌کردند، نمی‌رسید.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲
#50
ایوان با نارضایتی عینک آفتابی‌اش را از چشمانش برداشت و سعی کرد روی کله‌ی صاف و صیقلی‌اش قرار دهد.
- هی، چی کار می‌کنی؟ ناسلامتی اون همه روغن به خودم مالیدما!
- به من مربوط نیست. اگه می‌خوای از خدمات اینجا استفاده کنی، باید بهاشو بپردازی.

خورشید همچنان مشغول جمع کردن نور و اشعه‌هایش بود و حتی یک ذره را هم هدر نمی‌داد.

- بها چیه دیگه، خدمات کدومه! تو خورشیدی، باید مفت و مجانی به من نور و گرما بدی! خیر سرت انرژی تجدیدپذیری! وظیفته این کار.

خورشید اصلا خوشش نیامد. جملات ایوان مانند تیری بر قلب بی‌نوای او فرود آمدند و میلیون‌ها سال بیگاری را یادآوری کردند.
در کسری از ثانیه یخبندان عظیمی دورتادور ایوان را فرا گرفت.

- خیلی خب باشه. حالا که فکرشو می‌کنم یه کوچولو حق داری. ولی فقط یکم! می‌تونیم باهم حرف بزنیم...

سرما اندکی ملایم‌تر شد و استخوان‌های ایوان که در معرض گرما و سرمای ناگهانی قرار گرفته بودند، ترق و تروق خطرناکی تولید کردند.
حالا که سرمای استخوان‌سوز رفع شده و ایوان می‌توانست قدم بردارد، با سرعت به طرف کلبه راه افتاد.
- برو بابا، میگه باید بهاشو بدی! خیال کردی من اومدم اینجا به جنابعالی خدمت کنم؟ نخیر آقا، نخیر! من خودم ارباب دارم که قراره بعدا برگردم پیشش و طلب رحم و مغفرت کنم و زیر سایه‌ی لطف و بزرگیشون برگردم.

وارد کلبه شد و در را با تمام قدرتش کوبید.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.