هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: و چه خالي ميرفت !
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
#41


ویرایش شده توسط پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۹ ۱۴:۱۴:۳۰

نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قرعه های اسرار آمیز هکتور
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
#42
سلام
اولیش

اینم دومیش


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر وكلای پایه 1
پیام زده شده در: ۷:۵۳ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
#43
سلااااااااام(اوه یک وکیل نباید شوق داشته باشه)

1. ایا شمابا قوانین وکالتی اشنایی دارید؟(نداشتید هم مهم نیست حالا)

خودم ندارم
اما بابام با قوانین وکالتی ماگلا یک اشنایی هایی داره ولی از نوع جادوگریش رو نه

2.شما تا چه حد متهم مورد نظر(هری پاتر) را می شناسید؟

خب تا حد لازم هری رو می شناسم اما شما نگفتین هری چه کاری کرده که میگین متهمه

3.ایا شما می توانید این متهم را مجازات کنید؟

مجازات اره اما نمی تونم بکشمش


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
#44
_مرد؟
_اره؛ البته فک کنم.
_چه مرگ غم انگیزی داشت. اگه من گریه نمی کردم اون زنده می موند.
_در عوض خودمون مرده بودیم.

همه کم کم داشتند بر می گشتند و جنازه رقت انگیز سوسک را میدیدند. زاخاریاس گفت:
_اخیش بالاخره از شرش خلاص شدیم. این دومین بار بود که امروز می خواست منو بخوره. حقش بود.

زاخاریاس لگدی نثار جنازه بخت برگشته سوسک کرد. پومانا که از این حرکت ناراحت شده بود؛ سر زاخاریاس داد زد:
_چطور دلت میاد بهش لگد بزنی؟ اون خیلی دردناک مرد، البته شاید درستش این باشه که به قتل رسید؛ اونم با دست های من.

پومانا با ترس و وحشت به دستانش نگاه می کرد و اشک می ریخت. زاخاریاس که کاملا گیج شده بود به گابریل نگاه کرد. گابریل هم به معنی اینکه ولش کن عادتشه به صورت لب خوانی جوابش را داد.

_خب فک کنم بهتره به مشکل بعدی رسیدگی کنیم.

سدریک این را گفت و به سانتور ها اشاره کرد. دامبلدور گفت:
_اوه، بله کاملا درسته.حالا فقط چطوری بریم پایین؟

گابریل با هیچان چواب داد:
_می تونیم از روی لبه کناری پله ها سر بخوریم.

فرد و جرج زدند به پشت گابریل و گفتند:
_افرین. عجب فکری کردی!

پومانا اشکهایش را پاک کرد و گفت:
_ممکنه خطرناک باشه. اگه بیفتیم دست و پامون بشکنه؟ نه این خیلی خطرناکه. پرفسور شما نمی خواین چیزی بگین؟
_خب دوشیزه پومانا به هر حال این تنها راهه.
_اما...
_اما نداره پومانا. بیا دیگه.

فرد این را گفت و دست پومانا را به سمت پله ها کشید.

بالای پله ها

_همه اماده اید با شمارش من یک....
_اما اینکار خیلی خطرناکه.

گابریل دست پومانا را گرفت و گفت:
_چیزی نمیشه. بشمار جرج.
_دووووو......سه، حالا.


ویرایش شده توسط پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۱۶:۰۵:۰۱
ویرایش شده توسط پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۱۶:۱۴:۴۱

نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
#45
تمام کاخ پر شده بود از سرباز ها و محافظ ها؛ سر سوزن هم نمی تونست قایم بشه چه برسه به ادمی.

_پرفسور از این طرف؛ بیاین زیر شنل.

پومانا شنل را در اورد و روی خودش و پرفسور انداخت. البته پاهای دامبلدور کمی بیرون بود اما توی اون بازار شام همه دنبال یک مرد ریش سفید بلند بودند. کسی به پایین نگاه نمی انداخت تا پرفسور رو پیدا کنند.

_دوشیزه اسپروات اینو از کجا اوردی؟
_از هری قرض گرفتم تا شما رو نجات بدم. حالا بعدا در موردش صحبت می کنیم، الان باید هر چه زودتر بقیه رو پیدا کنیم و از اینجا بریم. وای مرلینا فقط گیر نیفتاده باشند.

_برین در دستشویی رو بشکنین جون رئیس جمهور در خطره! یالا بجنبین ممکنه دیر برسیم اون ریش سفیده رئیس جمهورو هلاک کنه.

_ریش سفیده؟ فک کنم منظورشون شماست. اما شما که اینجایین، پس کی جای شماست؟
_بریم ببینیم چخبره.

[b]در کیف نیوت[/b]

_حالا چی کار کنیم نیوت؟ تیت بیشتر از این نمی تونه دووم بیاره.
_نمی دونم.

ارتور که درماندگی تیت رو میدید، نتوانست تحمل کند و فکر احمقانه اش را اعلام کرد
_اکه همه بهش شلیک کنیم ممکنه گیج بشه و دست از سسر تیت بر داره.

ارتور که اماده این بود که همه نظرش را رد کنند سرش را پایین انداخت.
_با شمارش من همه شروع به شلیک می کنیم؛ یک، ارتور!...

ارتور سرش را بالا گرفت و دید همه اماده شلیک هستند. خوشحال شد و خودش نیز اماده شد. زاخاریاس ادامه داد:
_دو .... سه! بزنین.

همه شروع به شلیک کردند بی خبر از آن که در ان طرف سرباز ها برای باز کردن در دستشویی تلاش می کنند.


ویرایش شده توسط پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۱۵:۳۲:۵۹

نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹
#46
محفلی ها به سمت نرده ها رفتند و به پایین نگاه کردند. دو سانتور روی فرش نشستند و سانتوری که از اون یکی جوان تر بود شروع به صحبت کرد.
_امشب یک گرگینه یک بچه رو گاز میگیره. فردا صبح یک مادر و فرزندش به قتل می رسند.

پومانا دستش را روی دهنش گذاشت و ارام گفت:
_وحشتناکه!

سانتور مسن تر گفت:
_اه بس کن دیگه! امشب تمام بلا های بد جهان رو برام گفتی.

پرفسور دامبلدور به انها اشاره کرد که از نرده های پله پایین بگیرند. سپس گفت:
_خب حالا که متوجه شدیم اینا هیچ کاری ندارن. بهتره یک فکری به حال خودمون بکنیم؛ همیشه که نمی تونیم اینطوری بمونیم.

همه سرهایشان را به موافقت تکان دادند و شروع به فکر کردن کردند. بعد از مدتی مالی گفت:
_این اثر به احتمال زیاد بهد از مدتی از بین میره. اما مشکل اینه که نمی دونیم چقدر طول میکشه.

تیت با قیافه ای متفکرانه گفت:
_باید حتما یک پادزهری داشته باشه؛ مثلا گیاهی، میوه ای، چیزی. پومانا تو چیزی تو بند و بساط گیاهات نداری؟ پومانا!

پومانا که غرق در حرفهای سانتور جوان بود و لرزه ای بر اندامش افتاده بود، با فریاد تیت از جا پرید و گفت:
_چی؟ چیزی شده؟
_داشتم می گفتم تو جیزی میزی نداری که ما رو به حالت اول برگردونه؟
_نه ندارم.... گفتی برای خنثی کردن اثر گیاه؟
تیت سرش را به نشانه مثبت تکان داد. پومانا ادامه با شادی ادامه داد:
_چرا، چرا دارم. اما مطمئن نیستم کار کنه.

زاخاریاس با شوق پرسید:
_مهم نیست . فقط بگو کجاست؟
_نزدیکه. همین روبه رو....

پومانا دستش را به سمت روبه رو گرفت اما حرفش را ادامه نداد. زاخاریاس با دلسردی گفت:
_یک زمانی نزدیک بود. الان فرسنگ ها دور شده.

فرد گفت:
_خب می تونیم از یک چیزی استفاده کنیم تا به اونجا برسیم؛ یک چیزی که سرعتمون رو زیاد کنه.

تیت گفت:
_مثل یک تخته اسکیت؟
_افرین مثل یک تخته اسکی... چرا با ترس گفتی؟

تیت به پشت جرج اشاره کرد. جرج سرش را برگرداند و با یک سوسک تخته اسکیت به دست روبه رو شد.

_فرار کنید.


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۲۹ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹
#47
سلام
پیشنهادی داشتم یک تاپیک ایجاد کنید که هر کس قبل از اولد شدن یک پایان برای خودش بنویسه
مثلا چطور کشته شده یا هر چیزی برای پایان اون شخصیتی که فرد گرفته از طرف خودش

تازه واردم اما دوست دارم مسئول اون تاپیک یا ایجاد کننده اون تاپیک باشم


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#48
کجا؟
پایگاه بسیح


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#49
کی؟
سوروس اسنیپ


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق ضروریات (محل جلسات الف دال)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#50
سلام
دنیای وارونه
با مربی مهربانم هری پاتر


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.