هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لونا.لاوگود)



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰
#51
خلاصه: مرگخواران راز دامبلدور ( نامرئی شدن بدون شنل نامرئی) رو کشف میکنن و وقتی میخوان مرئی بشن راهشو نمیدونن، بعد از جستجو میفهمن ماندانگاس دفتری رو که توش اون ورد نوشته شده به یه سیرک فروخته، پس مرگخوارا به اون سیرک میرن و با هزار تا زحمت اون دفتر رو میدزدن و توی دفتر نوشته شده برای اجرای کامل سحر باید مراحلی رو بگذرونن مراحل از بیان احساسان واقعیشون نسبت به همدیگه تا سوای که دفتر ازشون میپرسه و باید جواب صحیح بدن و نوبت میرسه به مرحله ی ترس های هر کدوم از مرگخوارا میرسه و بعد نوبت به ورد اصلی میرسه. ترس ها تا نوبت به اگوستوس میرسه ...
-------------------------------------------------------

آگوستوس من من کنان با دستاش جلو صورتش رو گرفت و با صدای اهسته ای شروع به حرف زدن کرد.

مرگخواران برای اینکه بهتر صدای آگوستوس رو بشنون جلوتر رفتند.

- راستش من همیشه خرخرای لرد که تا خوابگاه مرگخوارا میاد میترسم!

روی لبان مرگخواران لبخند کمرنگی پدیدار شد؛ ولی لرد هر لحظه خشمش زیاد تر میشد.

- چی گفتی؟ لرد هیچوقت خرخر نمیکنه آگوستوس!

رز سرش را پایین انداخت و پاسخ داد: در حقیقت شما خیلی خرخر میکنید لرد! ما بیشتر اوقات خوابمون نمیبره!

صدای لرد که انگار در نزدیکترین حالت ممکن کنار گوش مرگخواران بود شنیده شد: کروشیو رز! حتی اگه خرخر هم بکنم، خرخر یه لرد خیلی کلاس داره!

آستوریا که هر چه زودتر میخواست مرئی شود گفت: بهتره این بحثو یه وقت دیگه ادامه بدیم. حالا نوبت به لونا رسیده بود.

- خب من از خیلی چیزا میترسم. مثلا وقتی لینی داد میزنه دلم میخواد بمیرم و برم تو زمین، یا وقتی رز جیغ میکشه یه چیزی ته دلم خراش برمیداره، یا وقتی لرد از پله ها میان پایین قد بلندشونو که میبینم میخوام از ترس بمیرم یا مثــ...

لرد حرف لونا را قطع کرد و گفت: گفت فقط یه ترس! بعدی کیه؟

مرگخواران در حالت نامرئی به لرد خیره شدند و لرد هم نگاه های سنگین آن ها را روی خود احساس کرد.

- چرا اینجوری نگام میکنین؟ گفتم نوبت بعدی کیه؟

دراکو پاسخ داد: نوبت شماست لرد!

صدای " اهم اهم" ی از لرد شنیده شد و بعد پاسخ او.

- من بشخصه از هیچی نمیترسم!

همان موقع روی صفحه ی دفتر با رنگ قرمز واژه ی " جواب نامعتبر" نقش بست!

آستوریا نگران خواهش کرد: لرد بگید از چی میترسی، ما قول میدیم فراموش کنیم!

لرد با عصبانیت فریاد زد: گفتم که من از هیچی نمیترسم! این دفتر دروغ میگه! من یه لرد نترس و گولاخ هستم!

واژه ی " جواب نامعتبر" دیگری روی صفحه ظاهر شد.

لینی با ترس هشدار داد: اگه این " جواب نامعتبر" رو تمام صفحه ظاهر بشه اثر اون ورد دیگه برامون کار نمیکنه! لرد، اجازه میدین ما حدث بزنیم براتون؟


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۰
#52
محفل ققنوس:

محفلی ها در حالی که دور میز مستطیلی شکل آلبوس دامبلدور جمع شده بودند مشتاقانه به او نگاه میکردند.

دامبلدور عینک نیم دایره ای خود را روی بینی اش تنظیم کرد و بعد از بالای آن به محفلی ها نگاهی انداخت.

- کم کم زمانش داره میرسه ... بیستم ماه پیش بود که تو آزمایشگاهمون شروع به ساختنش کردیم و حالا که داره آماده ی کار میشه ما میتونیم تقریبا آخرای همین ماه اونا رو نابود کنیم!

آلبوس بعد از گفتن این جملات از جایش برخاست و بدون حرفی با پیچی بر ردا از اتاق خارج شد.

دامبلدور خونسرد و آرام از پله های فرسوده اما تمیز آزمایشگاه پایین رفت و کمی بعد در سالنی بزرگ با اشاره ی چوبدستی چراغ ها را روشن کرد.

با نگاهی چوبدستی را کناری انداخت و به سمت کمدی کوتاه و تماما فلزی رفت و روبروی آن نفس عمیقی کشید.

سپس نگاهی به دور و بر خود کرد و چوبدستی را از روی زمین برداشت.

- هوف ... من نباید مغرور بشم! من هنوز هم به این چوبدستی نیاز دارم، حداقل تا چند روز دیگه ...

حرکتی به چوبدستی داد و در جعبه به آرامی باز شد ...

درون جعبه تعداد زیادی چوبدستی که ظاهرش با چوبدستی های دیگر فرق زیادی داشت در نظر دامبلدور شروع به برق زدن کرد.

- این چوبدستیا کلید پیروزی ما برای شکست مرگخوارا و ایجاد آرامش دوباره به جامعه ی جادوگریه!

حیاط خانه ی ریدل:

بلا در حالی که به سرعت رژ سیاهش را به لب میزد زیر لب گفت: چرا ارباب این وقت صبح ما رو خواسته؟ ارباب نباید منو بدون آرایش ببینه!

آنتونی در حالی که چرت میزد گفت: نمیدونم ... وزیر یه سوت به گردنش اویزونه! نکنه باید ورزش کنیم؟


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۵ ۲۲:۰۱:۴۸
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۶ ۱۷:۱۴:۵۸

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#53
خانه ی ریدل:

لرد روی صندلی راحتی خود لم داده بود و سنگی را در کف دستش تکان میداد و در حالی که به آن خیره شده بود فکر میکرد، در حقیقت ساعت ها بود که مرگخواران روبروی لرد سیاه تعظیم کرده بودند و منتظر فرمان "آزاد" لرد بودند اما اربابشان به فکر چیزهای واجب تری بود.

بلاخره بعد از ساعت ها لرد نگاهش را از سنگ برداشت و مرگخواران را از نظر گذراند و سرانجام بنگاهش را روی آنتونین متوقف کرد.

- آنتونین برو چوبدستیمو برق بنداز و شنل نامرئیمو هم بیار.

آنتونین بدون لحظه ای صبر حرف لرد را قبول کرد و عقب عقب از آنجا خارج شد.

لرد سنگ را در جیبش گذاشت و سپس از روی صندلی برخاست و طول اتاق را طی کرد تا در دو قدمیه مرگخواران رسید.

- فکری به ذهنم رسیده! من دو نفر رو انتخاب میکنم و ما میریم به دورانی که هری هنوز یه جنین بوده و خیلی زیرکانه اون و مادر و پدرش رو میکشیم.

مرگخواران با ترس قدمی به عقب برداشتند و با نگرانی به یکدیگر نگاه کردند و امیدوار بودند لرد هر کسی را انتخاب کند جز آنها را.

- خب، رز و ایوان با من میان!

بقیه جز رز و ایوان نفسی از سر آسودگی کشیدند.

لرد ادامه داد: و بقیه قسمت مهم این ماموریت رو اجرا میکنند. روفوس وقتی سنگ رو آورد گفت یه نمونه ی دیگه ی این سنگ پیش محفلیاست و من مطمئنم اونا هم نقشه ای دارن! پس شما باید برید و اون سنگ رو از اونا بدزدین و من و رز و ایوان هم مسوول کشتن هری ِ جنین میشیم!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#54
1. پنج سوژه‌ی فرعی برای يك رول كوييديچ از فكر خودتون مثال بزنيد. ( 15 امتياز )

1- رقیب بودن دو برادر/خواهر در یک تیم.(مثلا باید به خودشون بقبولونن که به هر حال اونی که مقابلش بازی میکنه یه حریفه نه خواهر یا برادرش.

2- مقابله با دردی که یکی از بازیکنا داره و باید از دردش چشم پوشی کنه تا بتونه به بازیِ مفیدش ادامه بده.

3- اعتماد به نفس بازیکنی که باید سعی کنه تماشاچیانی که مسخره ش میکنند رو ندید بگیره و به بازی ادامه بده.

4- تقلبی که بازیکنان یک تیم میکنند و سعی در مخفی کردن اون دارن.

5- مثلا بوی بدی که توی ورزشگاه پیچیده و باعث میشه بازیکنان نتونند درست بازی کنند.

2. فكر كنيد كينگزلی می خواد از شما امتحان بگيره و شما بايد پنج تا پنالتی به يك دروازه‌بان بزنيد و از اين امتحان نمره‌ی خوبی بگيريد. يه جوری يه سوژه‌ی فرعی رو وارد اين قضيه كنيد. پس يه رول بنويسيد در مورد اين امتحان ( كه ميشه سوژه‌ی اصلی ) كه يه قضيه‌ی ديگه هم درش دخالت ميكنه ( سوژه‌ی فرعی )

کنار دروازه های ورزشگاه کینگزلی معلق در هوا فریاد زد: لاوگود چی شد پس؟ من زیاد وقت ندارم، کسای دیگه ای هم هستند که میخوان امتحان بدن، عجله کن!

لونا به سرعت بند کفش چپش را بیدقت بست و سوار جارویش شد و کنار کینگزلی متوقف شد.

- ببخشید پروفسور، لینی بند کفشام رو به هم گره زده بود و با هیچ طلسمی باز نمیشد، پس مجبور شدم بدون طلســ...

اما کینگزلی که بیحوصله به نظر میرسید حرف لونا را قطع کرد و گفت: باشه باشه...فعلا مهم اینه که اومدی! حالا سعی کن پنج تا پنالتی به دروازه بان بزنی.

لونا که از خود مطمئن به نظر میرسید با حرکت سر حرف کینگزلی را قبول کرد و کمی عقب تر جایی که باید پنالتی ها را میزد متوقف شد.

پنالتی اول بدون هیچ دردسری درون دروازه رفت و دروازه بان هاج و واج به دور و بر خود نگاه کرد؛ دومین پنالتی هم به همین منوال درون دروازه رفت.

لونا آماده شد که پنالتی سوم را بزند که همان موقع حرکت دیوانه وار مگسی تمرکز او را به هم زد و لحظه ای تردید در چشمان لونا دیده شد.

او سعی کرد به مگس که در یک مسیر مستقیم روبروی دروازه در حال آمد و رفت بود توجه نکند و حواسش به دروازه و دروازه بان باشد، اما آن مگس بدجور روی اعصابش بود و حواس لونا را مرتب به خود جلب میکرد.

- چیزی شده دوشیزه لاوگود؟ بهتون گفتم که دیگران هم منتظرن!

لونا دستپاچه شد و جواب داد: آخه پروفسور یه مگـ... هیچی پروفسور! الان سه پنالتی باقی مونده رو هم میزنم.

پس از تذکر کینگزلی لونا یکی از چشم هایش را بست و این کمک کرد کمتر حواسش به مگس جمع شود و پنالتی ها را یکی بعد از دیگری زد و کینگزلی با آسودگی خاطر او را قبول کرد و از او خواست در تمرینات تیم بیشتر عجله کند!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#55
2. 3 نفر از مشنگ های سیاه را نام ببرید و توضیحی در باره زندگی و جنایت های هرکدام بدهید (15 نمره)

1-آدولف هیتلر: هیتلر در دوران نوجوانی خود یک سرباز بود، که به حذب نازی پیوست و در سال 1921 به ریاست آن رسید، و به دلیل یک کدتای نافرجام دستگیر و زندانی شد و بعد از آن با ترویج ایده های ناسیونالیستی، ضد کمونیستی و یهودستیزی حامیان زیادی را در آلمان جمع کرد. از جمله کارهای ستمگرانه ی هیتلر شرکت در جنگ جهانی اول بود که در آن بیرحمی های زیادی بود، او فردی بیرحم و ستمگر بود.

2- عبدالمالک ریگی: عبدالمجید ریگی مشهور به عبدالمالک ریگی در سال 1358 رهبر پیشین گروهی بنیادگرا و سنی‌مذهب به نام جندالله بود؛ گروهی که در منطقه سیستان و بلوچستان به مبارزه ی مسلحانه با حکومت جمهوری اسلامی ایران می‌پردازد. این جنبش از سوی جمهوری اسلامی ایران و دولت پاکستان به عنوان «یک گروه تروریستی» شناخته شده‌است. سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی وی را متهم به «قاچاق مواد مخدر، آدم‌ربایی و قتل برخی از مردم عادی و نظامیان ایرانی به ویژه اعضای سپاه پاسداران» کرده‌است.

3- نمرود: نمرود یکی از پادشان بیرحم و سنگدل بابل بوده، یکی از کارهای بیرحمانه ی نمرود کشتن نوزادان بود، و از دیگر کارهای سنگدلانه اش میتوان به آتش انداختن حضرت ابراهیم بوده است.

2. 3 نفر از مشنگ های سیاه را نام ببرید و توضیحی در باره زندگی و جنایت های هرکدام بدهید (15 نمره)

1- تانک: تانک ارابه جنگی شنی‌دار و زره‌پوشی است که برای شلیک مستقیم به دشمن طرح شده است.

2- جنگ‌افزار هسته‌ای: سلاح‌هایی هستند که در آن‌ها از انرژی حاصل از شکافت یا همجوشی هسته‌ای برای تخریب و کشتار استفاده می‌شود.

3- شمشیر: شمشیر یک سلاح سرد است که از یک تیغه بلند و لبه‌تیز و یک دسته تشکیل شده‌است.

4- نارنجک: نارنجک یا "نارنجک جنگی" نوعی اسلحه‌ی گرم است که توسط نفر قابل حمل بوده و بر علیه نفرات استفاده می‌شود. ارنجک دارای مقداری ماده ی منفجره(خرج) است که وزن آن بستگی به نوع خرج مصرفی و وظیفهه ی تعریف شده برای نارنجک دارد ولی از یک کیلوگرم تجاوز نمی‌کند و توسط محفظه‌ای فلزی احاطه شده است. محفظهٔ فلزی معمولاً قابلیت ترکش شدن خوبی دارد تا در صورت انفجار مواد منفجره بیشترین آسیب ممکن را به نفرات دشمن وارد کند.

5- چماق: وسیله ایست از چوب ساخته شده و سر آن گرد است و شخص برای ضربه زدن به سر یا گردن یا قسمت های حساس بدن از آن استفاده میکند.


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۹ ۱۶:۳۷:۳۶

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#56
1. به غیر اژدها های نام برده شده ، 5 اژدهای دیگر نام ببرید. ( 5 نمره )

1- شاخ دراز رومانیایی

2- پوزه پهن سوئدی

3-شکم پولادی اوکراینی

4- زهر نیش پروبی

5- دندانه دار نروژی


2. در مورد اژدهای سیاه هیبرایدی هر چه میدانید بنویسید. ( 10 نمره )

طول این اژدها به نه متر می رسد. فلس های زبر و نا صاف و چشم های ارغوانی درخشان دارد. برجستگی هایی که در امتداد پشت بدنش قرار گرفته بسیار تیز و برنده است.بال هایش شبیه به بال خفاش است و در انتهای دمش یک زایده میخ مانند پیکانی شکل به چشم می خورد.

اژدهای هیبرایدی اکثر مواقع از گوشت گوزن تغذیه می کند اما در حال حمل سگ های بزرگ حتی گوساله نیز دیده شده است.

خاندان جادوگری مک فاستی که قرن ها در هیبراید به سر می برد از روزگاران کهن مسئول رسیدگی به اژدهای بومی خویش را بر عهده دارند.

قلمرویش باید محدوده ای به به مساحت 160 کیلومتر مربع باشد!

3. رولی در مورد رویارویی خود با یک اژدها بنویسید. نوع و اندازه و جنس اژدها بر عهده ی شما. ( 15 نمره )

لونا از خستگی زیاد روی زمین ولو شد و با خود غرغر کرد.

- این پروفسور رز واقعا چی فکر کرده؟ چرا به ما گفته باید یه همچین جایی روی کرم خاکیِ شاخ دار تحقیق کنیم؟

و سپس بطری آبی از کوله پشتیش درآورد و شروع به سرکشیدن آن کرد که همان موقع صدای مهیبی باعث شد بطری از دستش بیفتد.

صدا خیلی به او نزدیک بود و لونا در حالی که خونسردی خود را از دست داده بود با پاهای لرزان از جا برخاست و با ترس اطراف خود را نگاه کرد.

صدا همچنان به گوشش میرسید اما اثری از صاحب آن نبود.

- این نمیتونه صدای یه کرم خاکی شاخدار باشه!

و بلافاصله بعد از گفتن این حرف، حرفش اثبات شد و در اولین نگاه فقط یک جفت پای باریک و ناخن های دراز مربوط به انگشتان آن جانور دیده شد.

لونا آهسته سرش را بالا آورد و در مقابل خود هیکل هیولایی سبز رنگ که بال هایش را باز کرده بود و دهانش باز بود و از دندان هایش آب میچکید دید.

- این ... این ... این یه اژدهاست!

اژدها که به نظر در حال بررسی لونا بود بال هایش را بست ولی همچنان دهانش باز بود و حالا آب دهانش بیشتر روی زمین میریخت، ریختن هر قطره مساوی با غرق شدن یک انسان حتی به اندازه ی روبیوس هاگرید بود.

اژدها قدم زنان به سمت لونا می آمد اما در نظر او انگار داشت به سمت او می دوید.

لونا لحظه ای به خودش شجاعت داد و چوبدستیش را کشید و در حالی که چشمانش را محکم بسته بود طلسمی را به سمت اژدها فرستاد اما هنگامی که چشمانش را باز کرد انگار نه انگار که طلسمی به او خورده باشد و هیولا در حال نزدیک شدن به او بود.

پس لونا با بیشترین توان خود شروع به دویدن کرد و لحظه ای بعد صدای قرچی شنیده شد، اژدها بطری را از روی زمین محو کرده بود.

نیم ساعت گذشته بود و حالا اژدها پرواز کنان دنبال لونا بود، لونا که خسته شده بود فاتحه ی خود را خواند و بی مقدمه ایستاد و چشمانش را به هم فشرد و دعای مرگ را خواند و منتظر مرگ شد که در یک لحظه ی باور نکردنی همه جا را سکوت محض گرفت.

هنگامی که لونا برای اطلاع یافتن از زنده یا مردن خود اطراف را نگاه کرد توده ای درست مقابل او روی زمین افتاد.

- دختر جان! کی گفته تو باید برای کرم شاخدار اینجا بیای؟

لونا تا ابد زندگیش را مدیون پروفسور رز بود.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#57
1. بجز مو و شاخ تک شاخ و با توجه به مطالب گفته شده، چه مواد دیگری نیز در این معجون استفاده می شود؟( 5 مورد نام ببرید.)( 5 امتیاز)

1- پوست مار شاخدار به اندازه ی بند انگشت کوچک.

2- ناخن کاملا ریز شده ی پای گورکن خردسال.

3- چشم راست یک جغد سفید.

4- جلبک آسیاب شده پنج گرم.

5- یه لیوان آب کدوحلوایی.

2. چرا جادوگران و ساحره ها علیرغم ایجاد و شکوفایی استعداد، بندرت از این معجون استفاده می کنند؟( 5 امتیاز)

بعضی ها اعتقاد دارن که میخوان این استعداد های اونا کم کم و طی ِ روند عادی شکوفا بشه و خوردن این معجون رو یک نوع تقلب محسوب میکنند.


3. رولی بنویسید که در آن این معجون را یا امتحان کرده اید و یا به کسی داده اید و ...(20 امتیاز)

لونا در کتابخانه به شدت مشغول درس خواندن بود و تا کمر درون کتاب پیشگویی فرو رفته بود که همان موقع رز رشته ی افکار او را پاره کرد.

- لونا،خسته نشدی؟ واست یه معجون تقویت کننده ی اعصاب آوردم!

لونا که به شدت از این رفتار رز جا خورده بود لیوان را گرفت.

- اوه! رز، چرا زحمت کشیدی؟

رز نیشخندی زد و گفت: بخور لونا، دیدم خیلی خسته ای گفتم یه کاری کرده باشم.

بعد از خوردن معجون توسط لونا رز پرسید: نظر در مورد من چیه لونا؟

لونا به رز خیره شد و گفت: تو یکی از بهترین دوستای من هستی رز!

رز که فهمید معجون اثر کرده بلافاصله گفت: چه نقشه ای واسه مسابقه ی کوییدیچتون با هافلپاف دارین؟

لونا لحظه ای فکر کرد و گفت: راستش ما میخوایم تقلب کنیم، قراره مری اول بازی خودشو به مصدومیت بزنه و بعد شنل نامرئی بپوشه و روی دسته جاروی جستجو گر بشینه و اینجوری شانس گرفتن گوی ذرین زیاد تر هم میشه!!

رز لبخندی شیطنت آمیز زد و از کتابخانه بیرون رفت.

هفته ی بعد ستون اول روزنامه ی پیام امروز: در بازی کوییدیچ ریونکلا و هافلپاف، هافلپافی ها بدون بازی کردن، به دلیل تقلب ریونکلایی ها برنده ی بازی شناخته شدند و ریونکلا به مدت یکسال از بازی با هر تیمی محروم است.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#58
1. حالت خلسه چیست؟در مورد آن توضیح دهید. 10 نمره

حالت خلسه از نظر لغوی از حالت ترانس که یک کلمه ی فرانسوی به معنای ترس و اضطراب شدید است گرفته شده است.

خلسه حالتی ست بین خواب و بیداری، کسی که در حالت خلسه قرار گرفته است، توجه ش از عوامل عادی دور میشود، کاملا آرامش میگیرد، حواس های برترش قوی تر میشود، ضمیر خودآگاه او بسیار قوی و پدیدار میشود، حواس پنج گانه فیزیکی آن تضعیف میشود.

در حالت کلی خلسه دو نوع است: 1- مثبت. 2- منفی.

اگر حالت منفی پیش آمد باید از آن جلوگیری کرد و از آن حالت بیرون آمد.

ویژگی های خلسه ی مثبت: 1- تنفس آرامو عمیق 2- ظربان طبیعی قلب 3- احساس رهایی که به آدم دست میدهد.

ولی در خلسه ی منفی همه چیز برعکس خلسه ی مثبت است.

لحظات قبل از بخواب رفتن و بلافاصله بعد از بیدار شدن یک خلسه طبیعی عالی، مثبت، عمیق و بسیار سودمند و مفید میباشد.قرار گرفتن در خلسه برای سلامتی جسم و ذهن و تقویت تمرکز مفید میباشد.

1. رولی بنویسید که در آن شما کسی هستید که شاهد بازگشتن آرتیکوس ریدل هستید. عکس العمل خود را توضیح دهید. 20 نمره

نفس های لونا به شماره افتاده بود، نمیدانست چه اتفاقی افتاده، پسرکی آمد و به او ظرفی که در آن استخوان و یک مشت مو بود داد و به او گفت آن را نیمه های شب کنار قبر شخصی سیزده بار بگرداند.

پسرک به او قول داده بود اگر اینکار را بکند تا ابد خوشبخت میشود، لونا نیمه شب به قبرستانی که مایل ها دورتر از شهر بود رفت و طبق گفته ی پسرک اینکار را انجام داد، همین که سیزدهمین دور را زد همه چیز عوض شد ...

زمین شروع به لرزیدن کرد، حرکت باد میان شاخه های درختان باعث صدایی شبیه به صدای زوزه ی گرگ های گرسنه را میداد، او حس میکرد خاک زیر پایش تر شده و هرآن ممکن است فرو بریزد.

اما همان موقع بود که نفس لونا قطع شد، سنگ قبری که او مدتی پیش به دورش میچرخید شروع به ترک برداشتن کرد و همان موقع توده ای شفاف به رنگ خاکستری از درون خاک سربرآورد.

توده کم کم شکل گرفت و لونا توانست هیکلی زشت و به شدت ترسناک را در مقابل خود ببیند.

ظاهرش به مرد ها میخورد، موهایی بلند که پشت سرش بسته بود، ردایی مشکی و براق، چوبدستی که در جیبش خودنمایی میکرد و وقتی سرش را به سمت لونا برگرداند او توانست به یاد آورد.

مرد چشمان باریک و نافذی داشت، زخمی کهنه کنار لبش بود که به حالت عجیبی در حال خون آمدن بود، اما لونا او را شناخت، او آرتیکوس ریدل بود، عکس او را در کتاب های تاریخ دیده بود، او از طایفه های مادر لرد ولدمورت بود!

آرتیکوس که هر لحظه به انسان ها بیشتر شبیه میشد قدم هایش را به سمت لونا تند کرد.

لونا میتوانست در چشمان مرد آثار حرص و طمع و خوشنودی زیاد از بازگشتنش را ببیند، این پایان دنیا بود.


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۸ ۱۰:۴۶:۳۳

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۰
#59
سوژه جدید !

درون یکی از اتاق های بیمارستان سنت مانگو مرگخواران دور تختی جمع شده بودند و هر چند دقیقه یک بار صدایشان بالا میرفت و دیگر مریضان را آزار میداد.

رز در حالی که بالا و پایین میپرید گفت: یعنی وقتی باندپیچی صورت ارباب باز بشه، ما اربابمون رو با مو و ریش و سیبیل میبینیم؟

بلاتریکس که نچندان راضی نزدیک ترین جا کنار لرد سیاه دست به سیه ایستاده بود گفت: البته به نظر من همین صورتِ یکدست بی موئه لرد بیشتر ابهت داشت!

لرد در حالی که به سختی میتوانست گردنش را تکان بدهد و به بلاتریکس چشم غره های مخصوصش را برود پاسخ داد: کروشیو بلا! ارباب همیشه ابهت خودشو حفظ میکنه، حتی اگه دیگه اون کله ی کچل سابقشو نداشته باشه!

همان موقع در اتاق باز شد و شخصی که با لباس های یکدست سفیدش میتوان حدس زد دکتر است وارد شد و از بین مرگخواران راه باز کرد و در حالی که به دفتر درون دستانش نگاه میکرد آنجا ایستاد.

- به نظر میرسه عمل خوبی داشتید جناب لرد سیاه! پرستارم الان میاد و باند شما رو باز میکنه.

چند دقیقه بعد، بعد از باز کردن باندپیچی صورت لرد:

بلا که میخواست حرف قبلی خود را جبران کند با ذوقی ساختگی گفت: ارباب ... چه موهای لخت و قشنگی دارید!

لرد که قیافه ی خود را در آینه برانداز میکرد پاسخ داد: خوشت میاد بلا؟ خودم طرحشو کشیدم! ریشامم گفتم مدل علامت شم بزنن که ترسناک تر به نظر بیام!

رز دوباره شور و هیجان خود را بعد از دیدن صورت لرد به دست آورد و دور تا دور اتاق را شلنگ تخته می انداخت تا اینکه ایوان او را کشان کشان به خانه ی لرد برد.

چند روز بعد - صبح!

لرد از خواب بیدار شد و بعد از نوازش نجینی به سمت آینه رفت تا موهایش را شانه بزند و به ریشش ژل مخصوص بزند. اما هنگامی که به آینه نگاه کرد مات و مبهوت تنها کاری که از دستش برآمد صدا زدن وزیر بود.

وزیر در را باز کرد و گفت: کاری داشتید سرورم؟

اما قبل از اینکه لرد پاسخی دهد وزیر به چهره ی پشمالوی شخصی مقابل خود خیره شد!

- تو کی هستی؟ لرد کجاست؟ زودباش بگو تا نزدم فکتو بیارم پایین!

- کروشیو وزیر! این منم! لرد!

چوبدستی وزیر از دستانش لغزید و به زمین افتاد: اوه! ارباب!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۰
#60
لونا به محض شنیدن ایده یدرخشان لرد انگار که برق گرفته باشدش بلافاصله چهار زانو نشست و در حالی که در میان لینی و رز جا باز میکرد دهان باز کرد.

- ارباب! نوه ی مامان بزرگِ دایی پدربزرگ جدِ مامان بزرگِ دایی ِ خاله ی عموی پدربزرگِ شوهر خاله ی پسردایی ِ برادر ِ شوهــ...

لرد که باز حوصله ی پرحرفی های لونا را نداشت مشتش را روی میز کوبید و فریاد زد: بسه دیگه لونا! حالا بقیه شو بگو!

لونا که از فریاد لرد ترسیده بود و نفسش بند آمده بود نتوانست ادامه بدهد و لینی و رز او را کشان کشان بردند.

لرد غرولند کنان گفت: زنوفیلیوس؟ بیا حرفای دختر خلت رو ادامه بده.

زنوفلیوس نگران جلو آمد و گفت: همونطور که لونا گفتم نوه ی مامان بزرگـ...

- زنوفیلیوس! اگه میخوای به سرنوشت دخترت دچار نشی محض رضای خدا نسبت اون یارو رو فاکتور بگیر و راه حل بده فقط.

زنوفلیوس تهدید لرد را جدی گرفت و ادامه داد: اون گفت که اگه موقع خواب به کسی که میخوایم درباره ش خواب ببینیم فکر کنیم شب خوابشو میبینیم. البته زیاد روش نمیشه حساب کرد ولی امتحانش ضرر نداره!

لرد دستی به چانه اش کشید و متفکرانه پرسید: منظورت اینه که شاید تو خواب بارتی محفلیا پیروز باشند و شاید بازنده؟

زنوفیلیوس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و تعظیم کنان از آنجا رفت تا از وضعیت لونا با خبر شود.

شب - اتاق خواب مرگخواران

بارتی روی تخت خوابیده بود و ایوان و آنتونین روی او خم شده بودند و تکرار میکردند.

آنتونین: آلبـــــوس دامــــــــبلدور!
ایوان: هــــری پاتــــــر!

و بارتی در حالی که زیر لب اسم محفلیان را زمزمه میکرد خوابش برد ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.