هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲
#51
درون تالار افکار خودم قدم میزنم

تابلوهای چسبیده به دیوارهایش گه گاه خاطرم را مشوش میکند ،گاهی هم مرا به وجد می آورد.

اندکی سریعتر میروم....میخواهم به جایی برسم

جایی در انتهای تالار با خط درشتی نوشته:

پایان دنیا

و آن وقت است که خاطر من جولانگاه اسب آرزوهایم می شود.
آیا به آخر راه رسیدم؟

به یاد می آورم کودکیم را.....

دوران خوشی و سرخوشی بی پایان....

بودن در کنار والفریک بزرگ,در کنار مادرم، النور پاورل شهیر....و گرمای دستان پرمهرشان
به یاد می آورم درخت سیبی را که در پنجمین بهار زندگی ام به همراه پدر و با کمک او کاشتم

به خاطر می آورم هاگوارتز را
تربیت و تعلم زیر دست یکی از بزرگترین جادوگران دنیا، فدریکو اورارد

پرسه های شبانه

شیطنت های درون تالار گریفندور

آشنایی با کندرا پاتر

روزهای آشنایی مرا به شدت به یاد کندرا می اندازد....همسری مهربان ، شجاع و صبور که در تمام مشکلات یار و غمخوار من بود.
تصور مهربانی های او از توانایی ذهن خارج است.

هربار که به دیدارم در زندان می آمدند ،دست من بود که قطرات اشک گرمش را از گونه هایش پاک می کرد . و البته این اشک را را کودکانم هرگز ندیدند چرا که این مادر قرار بود نقش کوه مستحکم پدر را هم برایشان بازی کند

روزهای خوش هاگوارتز به دستان تاریخ سپرده شد تا تبدیل به تابلویی شود در تالار تفکرات من.

حال جامعه ی مدنی و مخاطراتش در پیش چشمانم نمود کرد.

ازدواج رسمی با کندرا از معدود یادهای شیرینم بود که تابلوی آن ،هم اکنون در مقابل چشمانم جلوه می کند.
اشک های مخفیانه ی پدر والفریک ... و هیچ کدام از ما نخواهیم توانست حس و حال یک پدر را وقتی پسر جوان و خوش اندامش جلوی چشمانش قدم میزند و بلبل زبانی می کند درک کنیم ... چه برسد به روز جشن ازدواج آن پسر!

باز به سمت جلو قدم بر میدارم.

تابلوی سمت های من

دبیر کل
مبارزات سازمان یافته
مبارزه با اختلاس
رانت های سنگین و مدیران بدون تحصیلات
کاغذ بازی
و استعفا

ویزنگاموت
دعوا های بزرگ و کوچک....بی مهری ها....بی عاطفگی ها.....نزاع ها...حق و ناحق ها

وزارت
سفارشات متعدد
آزمون ها و تقلب ها
اشک ها و لبخند های شاگردانم

این ها همه و همه سوهان روح من شدند و هنوز هم مانند یک عقرب وجود مرا نیش می زنند

و درد من همه حال این بود که نتوانستم اندکی از رنج مردم جامعه بکاهم.....هر کجا در هر مسئولیتی خواستم گامی مثبت برای رفع مشکلات بردارم مسیر حرکتم به باتلاق منتهی شد.
باتلاقی که برای نجات از آن مجبور به استعفا می شدم.

زمان به سان برق آسمان گذشت.

گرد سپیدی بروی موهایم پاشیده شده بود

آلبوس.....پسر بزرگم خانه ی کوچک مرا روشن و شاد کرده بود.
صدای جیغ ها و گریه های شبانه اش،روح خسته ی مرا شادمان میکرد.

اما....
کمی پس از به دنیا آمدن آلبوس

پدر تابلوی افتخارات بی شمارش را برداشت و از میان ما رفت
در آخرین لحظات بر گونه اش بوسه ای زدم تا عطر نفسهایش همیشه در مشامم باقی بماند.
اندکی بعد مادر هم از پی او روان شد....همانطور که من این دو یار قدیمی را هیچ گاه جدا از هم ندیدم....دل من در این میان بازیچه ی گردباد غصه ها شده بود.

مراسم یادمان سومین سال درگذشت پدر بود که صدای گریه ی دیگری در خانه ی محقر من شنیده شد.

آبرفورث به زندگی غمبار من جانی دوباره بخشیده بود.

با قوت و انرژی تعلیم پسرانم را تا حدودی در دست گرفتم.

هر دو پسر به طور شگفت انگیزی استعداد سرشار خانواده ی ما را به ارث برده بودند گرچه بعد ها آبرفورث تغییر رویه داد و....

در تالار خاطرات رو به جلو می روم
رو به همان جایی که نوشته بود:

پایان دنیا

رو به جانب چپ می گردانم

تابلویی بزرگ بود با تصویر آریانا...

غمی وجودم را فرا گرفت

تولدش در یک روز غم انگیز پاییزی بود ولی در وجود پدرش شادی بهاری برانگیخته شده بود.

دختری زیبا و سفید ،هدیه ی بزرگ کندرا به من خسته و افگار بود.

سن دخترم به عدد شش رسید

و من روزهای شیرین بچگیش را از یاد نمی بردم

آلبوس با کوله بار جوایز و افتخارات از هاگوارتز فارغ التحصیل شد،این پسر براستی مایه ی تفاخر و غرور من شده بود.

آبرفورث ،پسر با محبت من در همه حال عصایی بود در دستان من و مادرش

اما....

تند بادی وزید و باغ زندگی مرا نابود کرد....

آن سه پسر مشنگ دخترم را در دخمه ای در جنگل زندانی کردند
تا به قول خودشان دیگر از این کارها نکند.

آتش خشم من شعله بر افروخت

نفرینی باستانی بر روی آن سه پسر اجرا کردم و آن نفرین اینگونه بود که چشمها در 15روز تحلیل میرفت و کم کم آب میشد و سپس فقط حدقه ی استخوانی دیده میشد و آنها در این مدت درد بی پایانی را احساس می کردند ...

و به آزکابان تبعید شدم

فقط بخاطر دفاع از حریم خانواده ام....

آریانا سلامتیش را باز نیافت

و من به لحظات آخر زندگیم به سرعت نزدیک می شدم

برای آخرین بار گل های باغ زندگیم به دیدار من زار آمدند.

کندرا می گریست
سر پسرانم از فرط حزن و اندوه در گریبان بود. از شدت ناراحتی کلامی به زبان نیاوردند
دخترم باور نمیکرد پدرش در شرف مرگ است.

و از نزد من رفتند

به پایان تالار رسیدم
همانجا که نوشته بود:

پایان دنیا

باد سردی بر پشتم وزید

کف دو دستم را بر روی زمین قرار دادم
از اعماق جان فریاد زدم:
- خدای آسمان ها....من آمدم
بادی وزید
ایستادم
دنباله ی ردایم به اهتزاز در آمد
و....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و پرسیوال دامبلدور اعظم پس از سالهای افتخار آمیزعمر پر برکتش این گونه رخ در نقاب خاک کشید


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲
#52
- تو مرگخوار محبوب ما هستی! ... بیا بیرون از اتاق ... ببین با همکارات کاری نداشتم...بیا بیرون ایوان
- ارباب غلط کردم ... ارباب بیجا کردم .... ارباب گل خوردم بی اجازه شما حرف زدم...میرم مذاکرات رو لغو می کنم
- بیا بیرون ایوان.... مشکلی نداریم ... و البته چاره ای..
- ینی بیام بیرون با من کاری ندارید ارباب؟ استخونام سرجاشون باقی میمونن؟؟؟

بعد از رسوندن خبر این که در مقابل رفع تحریم ها یه سری امتیازات به نورممد ها داده شده و شرایطی هم گذاشتن لرد به سمت روزیه هجوم برد و ایوان هم از ترس فرار کرد و ناخواسته رفت تو اتاق تسترال ها!

ایوان با یک دست دستگیره در را سفت گرفته بود و از پشت سر هم به سوی تسترال هایی که خیس تف ش کرده بودن تا الان لگد میپروند.

- بیا بیرون ایوان ... میخوایم بنشینیم و در مورد این امتیازاتی که داده شده صحبت کنیم... تو در امانی!

اما قیافه لرد که پشت در ایستاده بود چیز دیگه ای رو نشون میداد ... صدای دندون قروچه و مشت گره کرده و چوبدستی آماده.

- ارباب من میخوام بیام بیرون اما شما نمیذارین!
لرد هم دستگیره رو ول کرد و ایوان به همراه در و کف پهن از جا در اومده نقش زمین شد

- ارباب ...غلط کرد
- ارباب ...بیجا کرد
- ارباب... به گور خودش خندید
- ارباب ...دیگه از این غلطا نمی کنه
- ارباب ...به جون عمه ش قسم دیگه بدون اجازه شما حرف نمیزنه
تو فیلما همه چشماشون برق میزنه یوهویی اما اینجا یوهویی کله لرد برقی زد وبه سبک فتحعلی اویسی با آرامش گفت:
- ساکت شید ... ینی یه مشت لنگ و لوک و شفت و چل و زن ذلیل و نکبت دور خودم جم کردم اسم خودمم گذاشتم لرد! های زکی!

آقا کی دستش خورد رو کنترل؟ کی کانالو عوض کرد؟ بده من اون کنترل سگ مصبو پدربووق بووووووق بووووووووووق بوق بوق


ایوان نقش زمین بین تمام مفصل هاش دو متر فاصله افتاده بود
دافنه داشت به یللو گراس تبدیل می شد
زبون بگمن کف دستش بود
و....

لرد فریاد زد:
- مونتگو....مونتگومری .... کلنگ .... قمرالملوک ....

گورکن مخصوص ارباب بالافاصله حاضر شد و لرد ادامه داد:
- برای همه ی جماعت حاضر قبر آماده می کنی و البته گذاشتن هر گونه اسباب راحتی توی قبر ممنوعه و توی قبر هم باید علف تیغدار بکاری...

- ارباب شما که اجازه حرف زدن نمیدین! شاید بتونیم یه کاریش...
- حرف نباشه بگمن .... از دست همه تون خسته شدم ... شماها بودید که باعث شدید مرگخوار وفادارم دالاهوف رو از دست بدم! ... به دستور ارباب رفتید اما هر غلطی خودتون دلتون خواست کردید! اتفاقا دیگه حوصله ی آوادا هم ندارم ... خودتون باید همدیگه رو بکشید!

مورف با رنگ و روی باز شده ناشی از مصرف تریاک سفید کیلویی هشت میلیون تومن که پولش حاصل از چندین اختلاس دوران وزارتش بود خودشو به لرد رسوند و در گوش چپش پچ پچ کرد:
- دایی ژون ... این بدبختا گنا ندارن! ... بژار بمونن یه ژوری رفع و رژوعش می کنیم ... شاره ای نبود به ارواح خاک شالاژار!
لرد که بوی تریاک اصل از خود بیخودش کرده بود رو کرد به بگمن و گفت:
- مناعت طبعم اینطور ایجاب کرد که اون شروط و امتیازات رو بشنوم

بگمن نگاه ملتمسانه ای به بقیه کرد و با خوش میگفت:
- ینی بگم؟ لرد میگه همین الان میتونیم راحت بمیریم و قبرمون هم آماده س اما اگر بشنوه ممکنه اول آبرو ببره بعد علامت شومو با پوست دست قلفتی بکنه بعد ریزریز کنه بعد .... اه ساکت شو دیگه لودو! مرگ یه بار شیونم یه بار!

- چرا لال مونی گرفتی بگمن؟ کارهای بسیار مهم تری از تماشای مرگ شماها دارم!

بگمن با حالتی فوق العاده خجالت زده ( عینهو اون بچه گربه هه که چشماشو درشت میکرد اشک توش جم میشد) آروم گفت:
- ارباب برای ماه اول در مقابل اجرای چهار شرط زیر قرار شد تحریم جادوهای تمیزکننده و تحریم جارو و خاک انداز و تحریم آفتابه و تحریم کاپوت ( اعم از هر نوعش) برداشته بشه...

و کله ی کچل لرد از عصبانیت داشت برشته و برشته تر میشد و هر لحظه امکان داشت مغز نداشته ش عین پفیلا از جمجمه ش بزنه بیرون

بگمن ادامه داد:
- اون چهار تا شرط اینان:
1- چون در آستانه روز درختکاری هستیم هر مرگخوار موظفه به نام خودش در محوطه خانه ریدل یکی از درختهای زیر رو بکاره و میوه ش رو برای دفتر ویزنگاموت بفرسته : درخت توت ، درخت خیار ، درخت خربزه
2- در راستای جهت دهی به فعالیت های عام المنفعه مسابقه دوئلی با توافق سران دو جبهه برگزار بشه و تمام عوایدش تا قرون آخر صرف بچه های بی سرپرست مهدغولک گلهای خرزهره بشه.
3- مرگخواران به دلیل ترکوندن چندین ماشین تخلیه چاه مستراح در سطح شهر و کشور موظف هستن به تمیزکردن و برق انداختن تمام مستراح عمومی های وزارتخونه
4- برای حفظ و صیانت هرچه بیشتر از شئونات آسلام ، لرد سیاه من بعد نباید صورتش رو اصلاح کنه و هر متر ریش در هر روز 100 امتیاز
البته گفتن که اگر لرد سیاه بتونه در سریعترین زمان ممکن ، رکورد بلندی ریش رو که سالیان ساله در دست خاندان دامبلدورهاست به نام خودش ثبت بکنه تمامی تحریم ها تا دو ماه آینده لغو میشه...

و در این لحظه بود که همه مرگخورا با نگاه به همدیگه میگفتن: - کارمون در اومد

لرد که خوشحالی خودش رو با موفقیت بروز نداده بود گفت:
- خب خب خب ... همه ای موارد مربوط به شماها میشه ... از این لحظه از جلوی چشمم گم میشید و هر کدوم از شماها قبل از رفع تحریما بیاد پیش من به دردناک ترین صورت ممکن خواهد مرد...

اما لرد موقعی که بگمن بند 4 را تلاوت میکرد سر مبارکش درون تبلتش بود و چون شومینه خطای DNSمیداد انگری برد بازی میکرد!


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۰:۴۱ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲
#53


نقل قول:
بالش بیارم بخوابی پدر؟! نه پدر! فعلا تاپیک خاص نداریم.. می خوایم همه جا باشید تا ببینیم این دفعه اومدید که باشید، اونم از نوع خوبش.. ینی هم باشید هم سفید باشید هم خوب باشید هم ما رو دوست بدارید، هم آبرفورثو کتک نزنین.. بزها رو نکشید! ماگلا رو هم طلسم نکنین! خب پدر؟!


باز دوباره به پدر پیرت متلک انداختی؟؟؟ بگم بچه که بودی من چند بار مجبور شدم تشک نو بخرم برات؟
بگم چند میلیارد گالیون من برای تو پوشک مای بی بی خریدم و تو دقیقه ای مصرفشون میکردی؟
بگم موقعی که رویای وزارت رو در سر میپروروندی چطور کله پات کردم؟
بگم وقتی هفده سالت شد چطور از چهار تا بچه دماغو کتک خوردی سوکس شدی گریه کنون اومدی خونه؟

من لازم باشه تو رو هم کتک میزنم چه برسه به آبر
مامانت اینطور لوست کرده
به طایفه مامانیت رفتی
پاشو اشکاتو پاک کن و خودتو جمع کن تا دوتا پس کله ای نزدم جلوی همه اینا بهت!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۶ ۱۱:۲۲:۲۵
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۶ ۱۳:۳۷:۴۷

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۲
#54
به رسم ادب
سلام مجدد عرض می کنم خدمت تمام دوستان عزیز قدیمی و رفقای جدید و آینده

و سلام و عرض بوس و بغل خدمت فرزند رشید و خوشگل و خوشتیپم آلبوس جان
خوبی بابا؟ دماغت چاغه بوس کوچولوی خودم؟

پسمل خوجمل بابا
اگر لیاقت محفل رو دارم مقدمات کار رو فراهم کن

آ قربون پسر نازم برم من


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۲۹ یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۱
#55
ای جووووونم

چقذه خلوته!

اصن مناسب برای بزن و برقص!


-
دوست خوب کچل ما جناب عله المعلا هری الباتر العزیز
ما عظ شما تغازا داریم به غول این بچه مهل ما اون یه بلاک فثغلی رو یه جوری دوباره فأأآلش کنید عاغا جون

فالا حمین و بص


-

راصطی

ملط
ثلام الیکم


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۱:۰۱ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۱
#56
جناب مدیر
ایگور کارکاروف

کومان تاله وو؟
خوبی ایشاللا؟

آقاجان تکالیفی که توی کلاس من زده شد همه بعد از درخواست من برای بستن کلاس و تأیید جنابعالی بود...برای چی امتیازهاش رو حساب کردی؟خودم بلد نبودم آیا؟

تجدید نظر بفرما


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: ستاد انتخاباتی مورفین گانت
پیام زده شده در: ۲:۰۸ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۱
#57
مورف
ای پسر گل من

ای پایه ی شب های تنهایی من

ای که با دود خود جان می بخشی به استخوان هایم
بدان که در این مبارزه ی نابرابر من از تک تک تارهای محاسنم در قبال تو و موفقیتت مضایقه نخواهم کرد
ای عزیز جان من

ای وزیر آینده ی من

تو سر بخواه از من
من در طبق اخلاص تقدیمت می کنم



رای من
مورفین گانت


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۱
#58
برای بار ششم عرض می کنم

تم من عوض بشو نیست
چتر هم جدیدا باز نمیشه برای من :vay:



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
#59
هاپیچههههههه.....

ماغی مک دونلد
کومان تاله ووو؟

خب خب خب خب
ریگول از گیر مصاحبه ی خودش در رفت و الان توپ شوت شده توی صورت ماری...

ماری بانو حالت چطوره؟

خوبی نوه ی گلم؟

خب حالا ببینیم چه به زهنمون میاد این بشر رو بذاریمش لای منگنه:

1-در خانه ی ریدل چه می گذرد؟

2- آیا از کسی در سایت اینقدر متنفری که حاضر باشی توی جفت سوراخ های دماغش هسته ی آلبالو فرو کنی؟

3-با پدربزرگت چه طور رابطه ای داری؟

4-ریگولوس آرکچروس بلک را در سه کلمه تعریف کن

5-لواشک بیشتر دوس میداری یا تمر هندی؟

6-اگر روزی امکانش باشه جاتو با یکی از اعضای سایت عوض کنی دوست داری جای چه کسی باشی؟ چرا؟

7-بهترین جای سایت؟و بهترین عضو سایت؟

8-"من امروز 4 کیلوگرم مرغ خریدم"نهاد و گزاره ی این جمله رو مشخص کن و بگو در همین ساعت مرغ کیلویی چنده؟

9-روفوس را به همسری بر می گزینی؟چرا آخه؟ پسر به این خوبی!

10-مثلا مجبور میشی به سایت کمک مالی بکنی...خداوکیلی چقدر کمک می کنی؟دنبال یه پنجاه تومنی پاره می گردی بندازی کف دست عله یا ...؟

11-فکر می کنی حوصله ی خوندن آگهی استخدام موقت رو داشته باشی؟

12-نظر شما در رابطه با ســیـــبــــیــــل چیست؟


اوخ اوخ اوخ

با اجازه همگی ما بریم دستشویی
دیگه اجازه نشستن بهم نمیده

ماری بانو لطف کنید سوالاتی که جناب بلک گزینش می فرمایند(شایدم هیچ کدومش رو انتخاب نکرد)کامل جواب بدید



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱
#60
آی
اوخ اوخ اوخ


آقای دکتر دستم به خشتکت!

ویرایش ویژگی های فردیم درد می کنه

هی میگیره

هی ول می کنه

تغیییراتش ثابت نمیمونه



(دکتر این بار چندمه....نه تم عوض میشه نه هیچ چیز دیگه....خیر امواتت ریدیفش کن)


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.