هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۷
#51
سلامی به گرمی این روزها بر ارباب خوبمان امیدوارم کولرتون خوب کار کنه تا دوئل من و مرلینو (اونی که همش دارم بهش قسم میخورم نیس) به خطر نندازه.
-واس هاگوارتز میدوئلیم و با اجازه خودمو خودشو شما یه پنج روز ناقابل زمان میخوایم.
- البته که هماهنگ شدس بیکار نیستم بیام شایعه پخش کنم که!

اراتمند شما آندریا کگورت(شمام فکر کنین نامس )



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۷
#52
1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!
قبلنا یه جوراب داشتم طرح گوزن شمالی داشت حساب میشه؟

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟
همینجا به سنگ پای مرلین حاضرم قسم بخورم تو هر سوالی از دامبل بپرسی میگه همه اینا مال
عشقه و عشق جادویی غیر قابل درکه (یاد معلم دینیم میندازه که وقتی جوابیو نمیدونه میگه قدرت فهمه بعضی چیزا از درکه انسان خارجه! )
ولی لرد عزیز ما علامه دهره . اصن ما گوگل میخوایم چیکار وقتی لرد به این داشمندی داریم!
(من پاچه خوار نیستم...استین خوارم )

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
بقیه میان اینجا چیکار میکنن؟! منم همون کارو میخوام بکنم ... از بچگی طابع جمع بودم.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

اصن اسمی که پسوند مرگخوار نداشته باشه خودش یه فحشه ولی خب بفرمایید:
هری=ور بپری(توجه داشته باشید این پسوند رو باید همراه با اسم بکار ببرید)

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

اختلاس؟!

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

هری رو از دماغ دار بزنید بزارید جلوشون...قشنگ ارادشون میره کف پاشون


7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
من والا خانوادمو ندیدم ولی مطمعنم دسته جمعی فوبیای مار داریم حالا چه بخواد ازین مارکوچولو های ابی بی خطر باشه چه بخواد نجینی عزیز باشه...ترجیح میدم فاصله یک کیلومتریمو ازش حفظ کنم(یچیزی من توی فیلم شنیده بودم بهش میگفتن نگینی ... چرا شما بهش میگین نجینی؟!)

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
وقتی پنج سالم بود برای اولین بار تریلر هری پاتر و یادگاران مرگ رو دیدم و اولین سوالم هم همین بود بعدش رفتم از پرفسور پرسیدم بهم گفت انقد این فیلمای ماگلی رو نبین مخت گیرپج میکنه...و من هنوز هم نمیدونم چه اتفاقی افتاده سروقت از دراکو میپرسم

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
تناب بازی انقد باهاش حال میده!


خیر... چون اون جوراب رو ندارین، از اعتبار خارجه.
بذارید درسته... فعال گذاشتن با این ذ نوشته می شه.
مطمئن هم که مطمئنا مطمعن نوشته نمیشه دیگه؟
شما ترجیح می دین از نجینی دور باشین؟... هوم... باید ببینیم نجینی هم همچین تمایلی داره و یا خیر.
طناب درسته.

آندریای عزیز... سی پست دارین که مربوط به تکالیف هاگوارتزن. اما من برای تایید شما، لازم دارم تا پست های ایفای نقش شما رو بخونم و بدونم در چه سطحی هستین.
ما تو جبهه مرگخواران، گاهی ماموریت هایی داریم که به صورت گروهی اجرا می شن که برای شرکت در این ماموریت ها، لازمه به یه سطح قابل قبول در رول نویسی و شناخت سوژه ها رسیده باشیم؛ تا بتونیم ضمن اینکه پا به پای بقیه پست می زنیم، سوژه ها رو بشناسیم و بتونیم بهترین تصمیم ممکن رو برای ادامه روند سوژه بگیریم.
پس حالا کاری که لازمه انجام بدین اینه که فعالیت کنین... بیشتر بنویسین و بیشتر بخونین. از ناظر تالارتون کمک بگیرین. درخواست نقد پست هاتون رو بدین و با توجه به نقد ها، بیشتر بنویسید.
مطمئنم خیلی زود پیشرفت خوبی می کنین.

تایید نشد.



ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۵ ۱۵:۳۸:۲۵


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۴:۲۰ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷
#53
بعله و منه تازه وارد دوباره دست گلارو به اب ... ندادم...قشنگ جمعشون کردم اوردم واس شما بفرمایین (پدرم در اومد )

دوشیزه کگورت ... پروفسور مک گونگال سفارش شما رو بهم کردن ... باید برخورد دفعه پیش من پیرمردو ببخشی. بابت دسته گل هم ازت ممنونم. ضمنا پدر چشم منم درومد!

+4


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۳۱ ۱۵:۲۸:۱۲


پاسخ به: خبرگزاري الف دال
پیام زده شده در: ۴:۰۲ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷
#54
این روزا تو هاگوارتزم امنیت نداریم خداوکیلی کی این جنجال و راه انداخته شخصا باید یه وقت روانشناسی براش بزارم مرتیکه تسترالی رو همینطور مثل اغلب اوقات درحال فحش رسانی به بعضی از جادوگران مفلوک و داری سندروم آشوب خواهی بودم و سعی میکردم بدون اینکه توجه کسی رو به خودم جلب کنم خودمو به کلاس موجودات جادویی برسونم که البته موفق هم بودم اما در نیمه راه چیزی توجه من رو به خودش جلب کرد.
گوشه راهرو یه ظرف پر از سیب زمینی سرخ کرده داشت بهم چشماکای معنی دار میزد و شکم بی حیای منم قار و قورشو با دیدن ظرف سیب زمینیای چشمک زن راه انداخت، یه شانس خوبی هم که باهام یار بود خلوت بودن راهرو بود که نزاشت ابروم بچسبه به کف پام، خلاصه ماهم بدون شک کردن به سیب زمینیا شروع کردیم به بلعیدنشان.
یه، یه ربع بعد که کلا بیخیال کلاس شده بودم و از خوردن اون همه سیب زمینی با دلپیچه کنار ظرف نشسته بودم احساس کردم چشمام داره گرم میشه و خستگی تمام وجودمو تسخیر کرده اما نه من نباید بخوابم نههههه چه اتفاقی داره میوفته خدایا من نباید بخوابم نه نباید...نباید بخوابم...
نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته یدفعه همه جا تاریک شده بود انگار وسط یه راهروی خیلی تاریک بودم و از اون ته صدای خنده و اهنگ و اینا میومد گیج شده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم اصلا من کیم؟! چرا اینجام؟! هیچی یادم نمیومد. از اونجایی که صدای خنده میومد یه نور سفیدی ظاهر شد انگار داشتن میومدن طرف من...طرف من؟! وای خدا چیکار کنم فرار کنم؟ صبر کنم ببینم چی ازجونم میخوان؟ اصن من نمیدونم مرگه و شیون یه بار دیگه فوقش میخوان تیکه تیکه ام کنن بریزنم تو قابلمه باهام آش شعله قلمکار بپزن...نور نزدیک شد و از اون دور میشد چندتا حاله زرد رنگ رو تشخیص داد...نه من نمیخوام بمیرمممممم! نزدیکتر شدنشون باعث شد بتونم بهتر اون حاله های زرد رنگ رو تشخیص بدم یه سری چیزای زرد رنگ مضخرف بودن مثل موز ولی در اندازه بزرگتر و یه لبخند عریض و چشمای مشکی کارتونی هم داشتن

-ما سیب زمینی های افسار گسیخته خواهان اجرای حکم هستیم
-ما سیب زمینی های افسار گسیخته خواهان اجرای حکم هستیم
-ما سیب زمینی های....

-چرا چرت و پرت میگین از جون من چی میخواین؟!

اون چیزای زرد رنگ به قول خودشون سیب زمینی های افسار گسیخته دورم حلقه زده بودنو هی دیالوگ مسخرشونو تکرار میکردن و منم سردرگم تر از قبل هی ازشون سوال میپرسیدم که یهو یه سیب زمینی خیلی اخمو و چوب بدستی چفت پا پرید تو شعارای دادخواهانه سیب زمینیای افسار گسیخته:

-چرا چفتک میندازی پاشو بابا دوساعته اینجا علافمون کردی! بهتون گفتم این کلا در توهم بسر میبره از این عضو جدید در نمیاد گوش نمیدین که!

-وای خدا بگو اینا همش خوابه...نکنه من مُردم؟!اینجا بهشته؟ نه جهنمه...هعییی نکنه ایست بازرسیه؟!

-بیا اصن این تو باغ نیست!
یکی دیگه ازون سیب زمینیا گفت:
-بابا بدبخت هنوز خوابه بزار کامل اثر بیهوشی بره بعد بیا به حرفش بگیر!

به اونی که بهم گفته بود بیهوشم اشاره کردم و گفتم:
-لابد تو هم نکیری...اونم منکره شب چندمه قبرمه؟!


منکر بهم یه چشم غره دهن اسفالت کن رفت نکیر هم درتلاش برای اروم کردنش بود، ههه چه جالب نکیر منکرو اروم میکنه اینجوریشو دیگه ندیده بودیم ... راستی اگه من تو قبرم چرا بستنم به صندلی؟! یادم نمیاد همچین وصیتی کرده باشم بعد به سقف قبرمم لامپ اویزون کردن؟! یادمه از تاریکی میترسیدم ولی این کارا دیگه یکم شک برانگیز نیست؟! راست میگن ادم مردش عزیز تره تا زندش تا بودم چرا ازین کارا نمیکردین
یکم که گذشت سیب زمینی های افسار گسیخته و نکیر و منکر ظاهر ادم گرفتن و من یکم از بهت بیرون اومدم تازه فهمیدم زندم و اینجا هم هاگوارتز خودمونه، به یه چیز خیلی مهم دیگه هم پی بردم اگه تونستین بگین چی بوده بچه ها؟ آفرین کاملا درسته:

-شماااااااااااااااااااا منوووووووووو دزدیدییییییییننننننننننننننن؟!!!

-اگه بخوای اینجوری بهش نگاه کنی خیلی بد جلوه میکنه بهتره دیدتو به این قضیه تغییر بدی

-مرتیکه جزامی منو دزدیدی اوردی اینجا باندپیچیم کردی بعد تازه به طرز نگاهمم توهین میکنی؟! تو دیگه خیلی نوبری به مولا

-نه ببین من فقط...

-اصن من تو کدوم خراب شده ایم؟ اینجا چرا انقد بوی نفتالین میده...دارم بالا میارم

-توی سازمان الف. دالی...فکر کنم باز هاگرید داره اشپزی میکنه ولی خب ما به این کار نداریم دلیل اینکه تو اینجایی اینه که...

-جدی؟!چه باحال همیشه میخواستم یه سازمانو از نزدیک ببینم!راست میگن بخواطر کمبود بودجه مجبور شدین دست به خوردن ویزلیا بزنین؟

-کدوم تسترالی اینو به تو گفته؟! معلومه که نه ... تو اینجایی چون...

- میگم که...

-دِ لعنتی میزاری حرفمو بزنم یا نه؟!

-شرمنده بفرمایید

- فقط یه بار میگم پس خوب گوش کن: ما عضو الف . دالیم اینو که میدونی چیه؟

سرمو به نشونه تایید تکون دادم

-همینقدرشم مرلینو شکر...ما یجورایی به کسری نیرو دچار شدیم یعنی بچه های کمی هستن که شجاعت ایستادن در مقابل جوخه رو دارن اکثرن دارن بی طرف میشن ولی این جنگ فقط یه برنده داره

-خب این چه ربطی به من داره؟! اصلا ولم کنین من باید برم سر کلاسم...من خودمم بی طرفم...به خدا اگه دیر کنم لینی کلمو نکنه لایتینا مطمئنن این کارو میکنه پس الهی من پیش مرگتون شم بزارین من گورمو گم کنم قول میدم نرم لوتون بدم

-متاسفانه نمی تونیم این کارو بکنیم...تو باید عضو الف . دال بشی حالا به ظور هرچی که شده...بهتره بدونی نقطه ضعفتو هم میدونیم

-هه نقطه ضعفم؟! حتی پرفسور مک گوناگال که چندین سال پیشش زندگی کردم هم نمیدونتش اونوقت شما میدونین

با سر به منکر اشاره کرد و اونم رفت طرف یه چیز مکعبی شکل و یه دکمه رو زد...یدفعه جیغم رسید به عرش:
-غلط کردم غلط کردم قول میدم الف .دالی بشم فقط اون مایه ی ننگو خاموش کن...خــــــــــامــــــــــوشش کــــــــــــــــــن!

نامردا اهنگ اریانا گرنده رو با کیفیت 360 پلی کرده بودن دست خودم نبود ببخش لایتینا شرمندتم به مولا
-------------------------------------------------------------------------------------------
-وقتی گفتم سه شما درو میشکنید و نقشه رو شروع میکنید! فهمیدید؟

درحالی که گنگ تر از همیشه به دور و اطرافم نگاه میکردم خودمو تو راهروی طبقه چهار درحالی که با یسری بچه های الف.دال و منکر عزیزم تا کمر خم شده بودیم(هنوز این فلسفه خم شدن موقع انجام کارای سری رو نفهمیدم...خو مثلا کنار دیوار خم شدیم کسی نمیتونه مارو ببینه؟! اینجوری مشکوک تریم که )یافتم...خدایا اینا چی میگن نقشه چیه؟ درشکنی چیه؟ با پوزیشن گیرپج کرده ها گفتم:
-ببخشید جناب من هنوز نفهمیدم قضیه چیه میشه یه بار دیگه توضیح بدین؟

منکر یه اخم ترسناک کردو گفت:
-چقدر به ملانی گفتم توی خنگ بدرد تی کشیدنم نمیخوری چه برسه به اجرای نقشه فوق سری

برادر تو دیگه چی زدی که با کاسه بشقاب ملامینم حرف میزنی؟! درضمن اگه من بدرد تی کشی نمیخورم تو هم سود رسانیت از باب اسفنجی کمتره...با اون حداقل میشه یه چهارتا ظرف شست، والا با قیافه خر شرک گفتم:
-من اگه ندونم نقشه چیه که بدرد اب رسانی به گیاهان دریایی هم نمیخورم...تو بگو نقشه چیه بقیش بامن داداچ

-خیلی خب، خوب گوش کنین چون دفعه بعدی یا خودمو میکوبم به دیوار یا شمارو نقشه از این قراره:
بچه ها با کنده درختی که به سختی به دست اوردیم(به یه کنده خیلی بزرگ که رو دوش ویزلیای بدبخت سوار کرده بودن اشاره کرد)در مخفیگاه جوخه ای هارو میشکنن و گروه مدافع وارد عمل میشن و الکی تظاهر به درگیری با جوخه ای ها میکنن...بعد آندریا درنقش فرشته ی صلح و دوستی حواسشون رو با گفتن حرفای چرت و پرت، پرت میکنه و من هم میرم و اون چیز فوق سری رو کش میرم و از اون طرف به بچه ها اشاره میکنم که بدون مشکوک کردن کسی به پایگاه برگردن و همه چی به خوبی خوشی به پایان دل انگیزش میرسه.
چه منکر خوشبینی یه دقه صبر کن ببینم نقش من چی بود؟ فرشته صلح و دوستی؟! من الان باید چه چرت و پرتی تحویل اینا بدم اصلا منو چه به سخنرانی؟! بابا من جمع هراسی دارم منو ول کنین بزارین من برم به بدبختیام برسم...دوربین مخفی چیزیه؟ ایسگامون کردی منکر جان؟

-خب اماده این؟! یک ... دو ... سه!

تا اومدم بگم نه منکر صبر کن در شکست و منم طبق معمول یادم رفت چی میخواستم بگم .
-ببببببببووووووووووووووووووووووممممممممممم
اقو این جوخه ای هارو میگی یه لحظه خشتک همشون سنگین شد منم خب وضعیتم بدتر از اونا نبوده باشه بهتر نبود ولی چه میشود کرد منکره و سوپرایزاش دیگه

همینجور دوستان درحال زد و خورد بودن که من من یهو حس کردم یکی داره بقل گوشم فاتهه میخونه:
-پیس پیس پیس
یا جد حسین من هنوز نمردم که...

-احمق با توعم
یهو حس کردم منکر جانه خیالم برای مدت زمان بس کوتاهی ارامش حاصل نمود دوباره تکرار میکنم مدت زمان کوتاهی...منکر با اخلاق طبق معمول گولاخیش نزدیک بود یه پس کله ای نسارم کنه ولی خودداری کرد و فقط گفت:
-وقتشه
وقت چیه؟نکنه منظورش اون برنامه ماگلیس که تو شبکه نسیم بخش میشه؟!ولی مسئله این است چرا به همیچین چیزی باید اشاره کنه؟نکنه زن میخواد؟اصلا چرا من باید براش برم خاستگاری مگه خودش خواهر مادر نداره؟اخی نکنه توهم مث من یتیمی؟!
-چیه ور و ور منو نگاه میکنی پاشو برو سخرانیتو بکن سریع باش
وات؟! من؟! سخرانی ؟! من؟!یه چیزی بگو با عقل جور دربیاد منکرجانم اخه من برم اون بالا چه حرف مفتی بزنم؟!با چشم غره ای که نسیبم کرد تصمیم گرفتم تمام افکار بد رو از خودم دور کنم و به طرف میکروفون برم(میکروفون اینجا چه نقشی را ایفا میکرد؟!منم نمیدونم)
-اهم اهم...
هیچکی حتی یه نگاه سرسری هم بهم ننداخت دیگه کفرم دراومد تو میکروفون داد زدم:
-نفله ها مگه من با شما نیستتتتتتتتتتتتمممممممم!!! هوییییی خانمی که داری از اون پشت سالن درمیری!... اره با خود افلیجتم ... وایسا و جواب گو باش! این بود ارمان های ما؟! این بود شعار های چرندی که تو کل هاگوارتز پخشش کرده بودین؟! این بود اون همه خون نواده و خون نواده راه انداختنتون؟!این چه وضعشه ؟! میشه ازتون کارتون تام و جری ساخت.
یهو دیدم همه ساکت شدن و بعضیا با موهای حریف مقابلشون تو دستشون بعضیا هم با صورت های بادکرده بخواطر کتک خوردن بهم میخ کوب شده بودن گل و از گلم شکفت و با روحیه ای وصف نشدنی گفتم:

-خب دوستان بخواطر شروع بدمون ازتون عذرخواهی میکنم و میخوام ازتون بهم اجازه بدین که دوباره از اول شروع کنم...

این چی بود من گفتم؟!الان من چیکار کنم چیزی برای شروع مجدد اماده نکردم که...خب تو میتونی...تمام تلاشتو به کار ببر یه ریونی هیچوقت عقب گرد نمیکنه...از اعماق مغزم یه چیزایی بیرون کشیدم و شروع کردم به خزعبل گویی:

-بسم الله رحمان رحیم و بهی نستعین...انشالله که حال برادرا و خواهرای عزیزم خوب باشه و همه کارها بر طبق مراد پیش بره...بی هیچ حرف و حدیثی میخوام برم سر اصل مطلب پیامبر اکرم(ص)فرمودند:النکاحو سنتی. یعنی چی یعنی مرگ از انچه فکرش را میکنید بر شما نزدیک تر است یعنی انچه برای خود نمی پسندی برای خواهرشوهر خود نیز مپسند یعنی ز گهواره تا گور دانش بجوی خلاصه سخن پیامبر بوده و حرفا های زیادی در ان نهفته میباشد اما همیشه در بین سوال و فرضیه و ازمایش و نظریه این نتیجه گیریه که از همه مهمتره فهمیدی خواهرم؟نتیجه گیری ازهمه چیز مهمتره و نتیجه ای که ما از این سخن پر مهر میگیریم اینه که با کسی که مشکل دارید بد رفتاری نکنید. اصلا در این مورد یک حدیث داریم که می فرمایند یه شب به من خبر رسید که یه جوخه ای رو مرده توی هاگوارتز پیدا کردن خلاصه ما در تشیع جنازه این برادر حضور پیدا کردیم و کارهای لازمه رو انجام دادیم شبش خواب این برادر رو دیدیم که توی قبر خویش خفته بود که یهو دوازده تا مرد که صورت های درخشانی داشتن اومدن خرشو گرفتن ازش پرسیدن:ای جادوگر ایا تو جوخه ای بوده ای طرف میگه بله دوباره ازش میپرسن:ایا در زمان حیات خود به یک الف.دالی ازاری رسانده ای طرف میگه البته که نه امامان دوباره گفته خویش را تکرار کرده اما جوخه ای هیچ زیر بار نمی رود بعد یکی از امامان میگویید یادت نمی اید در قرن بیست و یکم میلادی برای یک الف.دالی زیر پایی گرفتی و اورا مضحکه خاص و عام کرده ای؟و بله شما باید جوابگو باشید که در ان دنیا...
خواستم ادامه بدم که دیدم منکر داره اون ته بال بال میزنه بهم اشاره میکنه از بالا منبر بیا پایین میخوایم بریم منم که حسابی فاز گرفته بودم گفتم:
-منکر جان دلبندم! نمیبینی دارم این منگولان رو به صراط مستقیم هدایت میکنم بعد تو خیلی شیک میپری وسط رشته کلام من؟! اگه الان وقتش نیست که چوبمو تا ته فرو کنم تو تخم چشت پس کی وقتشه؟
یهو دیدم منکر دیگه داره تبدیل به ابر منکر میشه سریع گفتم:
-دوستان از اتاق فرمان اشاره میکنن وقت نداریم برای همین متاسفانه مجبوریم برنامه رو تا همینجا ول کنم بسپرم دست لایتینای عزیزم که چشماش پر اشک شده. پس جمعیت ادرکنی صل علا ظهوره یا حسین وعده ما کربلا !
درحالی که از کنار لایتینا چشم اشکی رد میشدم گفت:
-هیچوقت فکر نمیکردم یه اسکولی مثل تو یه همچین سخنرانی تاثیر گذاری داشته باشه!افرین عزیزم!!!
یعنی قشنگ مثال بارز نه گذاشت نه برداشته هاااا...یه شونه ای بالا انداختمو راهی پایگاه خودمون شدم
-------------------------------------------------------------------------------------------
-توپ تانک فشفشه
-جوخه الان ابکشه
-توپ تانک فشفشه
-جوخه هنو ابکشه
به ویلچر مرلین قسم تا حالا منکر و انقد خوشحال ندیده بودم . هرکی حدس بزنه اون چیز خیلی خاصی که از جوخه ای ها کش رفتیم چی بود بهش یه ادامس خرسی با طرح تتو ویژه میدم افرین هیچکی نتونست بگه...یه فلش کوچولو ی 8 گیگابایتی بود حاوی فیلم های جدید روز! اصلا اهداف مارو باید به همراه یه پرینت از نقشمون بدیم ناسا بفرستن کره مریخ سقف هاگورتز واسه ما کوتاست



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۷
#55
1. بدن چشم‌ورقلمبیده‌ی دماغ‌گنده‌ی دهن‌گشاد رو یا توصیف کنین که چه شکلیه، یا نقاشیشو بکشین. قاعدتا اگه نقاشی می‌کشین کله‌شو هم باید رسم کنین. (3 امتیاز)

این برادر برعکس اسمش خیلی ناناسه، خب شایدم من فکر میکنم اینطوره ولی مهم نیست هرکسی یه نظری داره خب... از اونجایی که من دوست دارم خودم برای هرچیزی یه اسم انتخاب کنم اسمشو میزارم بیژن شقایق نخواه هیچ دلیل خواصی هم نداره هرگونه شباهت اسمی و ظاهری هم کاملا اتفاقی میباشد
خلاصه بیژن مثل همه ادما...یعنی فک و فامیلش یه دهن داره دوتا گوش نه نه اشتباه نکن دوتا چشم نداره یدونه هم نداره بلکه چهارتا چشم داره، خو بچه دوست داره ساختار شکنی کنه به ما چه اصلا ما بریم سر تکلیفمون چشمای بیژن بسی زیبا و دخترکش میباشد به طوری که تا به من برسه دوسه تا دختر اون وسط به تشنج دچار شدن و به دلیل نبود استاد و نداشتن داوطلب حلال احمر بین بچه ها بعد دوتا فیلم و عکس واسه روزنامه مسیجِ پس فردا گذاشتیم به حال خودشون ویبره برن خلاصه از تعریف و تمیجیدات بیژنمون دور نشیم چشای بیژن خیلی سبز و براق و متناسب صورت کوچولو و گردش بود، دماغ خیلی خوشگل و قلمی داشت که اگه تو هاگوارتز اجازه میدادن عین خودش عمل میکردم اما حیف که ازادی انتخاب نداریم، لبای درشت و سرخ رنگش انقدر قشنگ بودن که به قول یه دیالوگ ماندگاری "گل سرخ رو خجل می کرد" موهاش مشکی مشکی بود و به حالت جاستین بیبری مدل داده بودشونو نه یک کیلو نه دوکیلو سه کیلو ژل خالی کرده بود رو موهای خوشگلش، خلاصه هرچی بگم کم گفتم از جبنات و جبروت این بیژن اقامون(یادم باشه یه اسپند براش دود کنم بچه چش نخوره)


2. چرا لینی رفت تو دهن این جانور؟ (1 امتیاز)

یعنی جواب این جور سوالات رو هم من باید بدم؟! ما اومدیم از موجودات جادویی مراقبت کنیم یا پی به زندگی خوصوصیه استادمون ببریم؟! دوست داشت عشقش کشید رفت تو دهن بیژن به تو چه به من چه به ما چه؟! خودش میدونه و بیژن والا!
دوستان از اتاق فرمان اشاره میکنن یه قیام خونین دیگه تو هاگوارتز راه ننداز حدسیات مضخرفتو هم قبول داریم فقط سوال و جواب بده(خیلی ارادت دارن به من این بزرگوارن)
حدسیات مضخرف من :
از اونجایی که هنوز کلاس به اتمام نرسیده بود اون علمای ته کلاس تخمه میشکوندن و هر وکری راه انداخته بودن که گوش عرش و جر داده بود استاد تصمیم گرفت سر به بیابون بزاره اما بیابون بسی دور جلوه میکرد و استاد هم حال و حوصله راه دور نداشت بنابراین به جزایر حلق و مری و معده ی بیژن مشرف گشت

3. اتفاقاتی که بعد از رفتن لینی به داخل بدن چشم‌ورقلمبیده‌ی دماغ‌گنده‌ی دهن‌گشاد میفته رو توضیح بدین. (3 امتیاز)
والا از کسی که پنهون نیست از شما چه پنهون بعضیا هورا کشان میرفتن پیژنو بقل میکردن و ازش تشکر میکردن بخواطر پاقدم خوبش که دیگه استاد مراقبت از موجودات جادویی نداریم و این یعنی امتحانم کشک بعضیای دیگه مثل ریونکلاوی های عاقل و باهوش هم میدونستن که این فقط یه مانوره واسه اینکه ببینن کیا از مرگ استاد خوشحال میشن تا اخر ترم از تک تکشون 20 امتیاز کسر کنه (به حق پنج تن مدیونید اگه فکر کنید لینی از قبل بهمون گفته بود )

4. ویژگی بارز این جانور به نظرتون چیه؟ چرا؟ (1 امتیاز)

خیلی خانواده دوست و مهربون و کاری و ... درکل بچه خوبیه آشپزیشم که دیگه زبان از بهر تعریفش الکن است اصلا نداریم کلمه ای برای توصیف یه همیچین دستپخت فوق العاده ای. چراشم که دیگه همه میدونن چون بیژنه چون خانواده خوبی داشت چون از همون روز اول رو پای خودش وایساد و بعد سکته پدرش خودش همه کارارو پیش برد چه روزا که توی گرمای فلسطینی میرفت بیرونو برتی بات و ردا میفروخت خدا شاهده که با پول همونا خرج تحصیل دوتا برادر و خواهر کوچولوش رو داد ... حرف منو باور نداری؟ برو از در و همسایشون بپرس به هرکی بگی بیژنو میشناسی میگه بیژن آدم نبود جنم نبود فرشته بود!

5. توصیفی از محل زندگی چشم‌ورقلمبیده‌ی دماغ‌گنده‌ی دهن‌گشاد با توجه به اونچه که تو سوال 4 گفتین ارائه بدین. (1 امتیاز)
جز سرزمین داریوش کبیر کدام سرزمین را میشناسی که صمیمیت و مستقل بودن درون مردمانش موج میکزیکی بزند.
بلی این است خون آریایی

6. انتقادات و تعریفات و پیشنهاداتتون به این کلاس رو بدون تعارف وارد کنین! (1 امتیاز)

خب من که فقط دوجلسه در محضرتون شاگردی کردم و هرچی دیدم خوبی بوده. تعارفات اینچنینی رو که کنار بزاریم میرسیم به بخش پیشنهادات:

1)کلاس شما اولین کلاسی بود که اشتیاق داشتم توش شرکت کنم چون واقعا واسه نوشتن دستمون بازه و اغلب اوقات موضوعات جالب و قابل بحثی رو پیش میکشین که همیشه مورد علاقه من واقع شده. تنها چیزی که اگه میشد توی تکالیفمون داشته باشیمش کلاستون رو بعنوان کامل ترین کلاس باید اعلام میکردیم، روله اگه میشد در جواب بعضی سوالات رول بزنیم یا اصلا جواب هارو با رول بدیم خیلی هیجان انگیز تر میبود

2) موضوع دیگه که میخواستم درمودش بهتون پیشنهاد بدم حذف نقاشیه، یا حداقل نقاشی رو بعنوان یه نمره اصلی درنظر نگیرین مثلا بعنوان یه امتیاز یا نمره ویژه یا اضافه. چون نقاشی خیلی وقت گیره و اکثر بچه هایی که اینجا هستن یا ابزار مناسبی برای نقاشی ندارن(مثلا با گوشی میان سایت و کشیدن جزئیات براشون سخته) یا اصلا به نقاشی علاقه ای ندارن و چون هدف اصلی این سایت نوشتن و نویسندگیه یجور با نقاشی کردن جور در نمیاد. امیدوارم منظورمو فهمیده باشید.

3)یه چیزی که ازش خیلی ناراضیم و ربطیم به استاد عزیز نداره نحوه نمره دهیه. خب شما فرض کنید از گروهتون چهار نفر میان توی این کلاس (یا فرقی نداره کلا کلاس های عمومی) شرکت میکنن و کلی هم خلاقیت به خرج میدن ولی اخر موقع نمره دهی حتی اگه ینفرتون یه اشتباه خیلی کوچیک کرده باشه روی امتیاز گروه تاثیر میذاره و کلا به فنا میرین(اینجاست که اون امتیاز ویژه نقاشی بدرد میخوره) ...

4)درمورد بقیه چیزهای در ارتباط با کلاس مثل نقد و اینجور چیزا باید بگم که خیلی عالیه و من خودم رو در حد حتی پیشنهاد دادن درمورد این مسائل نمی بینم و خیلی اینکه خیلی معلممون رو دوست می داریم

سر افراز و سر بلند باشید.(چقد فک زدم)


ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۱ ۱۵:۲۹:۴۰


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۷
#56
جنگ درون گروهی بر سر جوخه و الف دال و افراد بی طرف در تالار ریونکلاو شکل میگیرد

دوشیزه کگورت ... چقدر این اسم به گوشم آشناست! پدر مادرت توی هاگوارتز شاگرد من نبودن؟ چی؟! نمی‌دونی کین؟ ایشونو کی راه داده به این جشن؟

+4


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۳۱ ۱۵:۰۵:۱۴


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۷
#57
بعد از یه ربع ساعت که لایتینا درحال توضیح دهی بود و برعکس همیشه ریونیان با افکت «واشر سرسیلندر جوش اورده» خیلی گنگ نگاش میکردن و تو ذهنشون سوال های متعدی از جمله :«انقلاب شده؟!» و «تا الان که داشتین با همین وضعیت زندگی میکردین الان یهو چتون شد؟!» درحال بالانس زدن بود و راستش رو بخواین هیشکی هم فرضیه ی مناسبی برای سوالات نداشت.

-...و به این دلایل همگی باید عضو جوخه باشیم
و سپس با سرافرازی و غرور نشانش را عینهو نشان میتیکومان فرو کرد تو چش چال بچه ها.

آندریا که از همیشه سردرگم تر بدبخت تر دید خودش رو پرسید:

-این جوخه و الف دال به گروه های محفل و مرگخوار هم ربطی داره؟

-به طور نامحسوس بله

-خب پس من ترجیح میدم بی طرف باشم

لایتینا که کل یک ربع سخنرانیش رو کشک دید با لحن نه به دموکراسی گفت:

-ترجیجات تو برای من مهم نیست بــــــــــایــــــــد عضو جوخه بشی

تحکمی که روی باید به کار رفته بود آندریا را بیشتر ترغیب کرد تا با لحن دادخواهانه ای بگوید:

-پس حق حقوق ارباب رجوع چی میشه؟

-بزا دم کوزه ابشو بخور...یا عضو جوخه میشین یا میبرمتون عمارت ریدل واسه شکنجه

پسری مو فکلی ابرو کمون خلاصه از اینجور تپیا با تاکید بر اینکه عضو جوخه یا الف دال شدن برایش مهم نیست اما داشتن آزادی انتخاب یکی از دلایل عضویتش در ریون است از آندریا حمایت کرد و پس از ان دختری با موهای فر و پوستی برنزه و ارایش غلیض با لحنی تند و الگو گرفته از اسنیپ لب به اعتراض باز کرد:

-اصلا برای چی باید عضو جوخه بشیم با این مدیریت خشک و بی اساس من که ترجیح میدم عضو الف دال باشم تا جوخه. این که نشد زندگی نه میزارن ردا جلوباز بپوشیم نه خالکوبی کنیم از اون طرفم خیلی جالبه که بلک مارکو خالکوبی نمیدونن

-جمع کنین بابا الف جیم دال راه انداختن، همیشه همینه دیگه هر اتفاقی کوچیکی که میوفته مسئولین باید برسی کنن مسئولین حل کنن مسئولین باید نشخار کنن سعی کنین یکم صبور باشید هنوز هیچی نشده دارین حکومت رو سرنگون میکنین؟ مثلا فکر کردین این بره کی جاش میخواد بیاد؟ یکی بدتر از اون میاد دیگه

لایتینا شوک شده بود و به نظرات پرخاشگرانه ریونکلاوی ها میگوشید و هر چند دقیقه یک بار یه چشم غره ترسناک به آندریا که سخت مشغول نگاه کردن به چیزی بود میرفت که یعنی همه این آتیشا از گور تو بلند میشه


ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۶ ۱۴:۲۶:۱۹


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷
#58
سلام بر استاد بونز عزیز
یک عدد تازه وارد میباشم...امیدوارم به شاگردی بپذیریدو منو خیلی هپی کنید
اراتمند شما:«آندریا کگورت»
__________________________________________

-یا امامزاده بیژن خودت رحم کن
زیر لبی داشتم از معنویات فیض میبردم و به خودم امیدواری میدادم که جلسه اولمه اونقدرا هم نمیتونه بدجنس باشه که ندوسته منو بفرسته با یه همچین چیزایی مقابله کنم به هر حال محفلیا باید یه فرقی کنن دیه (تا اینجا که پرفسوران گرامی با تکالیفشون مستفیضم کردن منو حالا خدا اینو بخیره کنه )

- آندریا کگورت... مشکل شنوایی داری فرزندم؟

با صدای استاد بونز فهمیدم وقتشه، درحالی که سعی میکردم لب و لوچهمو جمع کنم و با تمام توانم از گریه کردن فرار کنم یاد این اهنگ ماگلی افتادم که میگفت: چــــــــــه ســــــــخته وقـــــــتی آدم انتهای زنـــــــــدگیشو میــــــــــبینهههه

با ترس لرز جواب دادم:

-بله استاد...چی یعنی نه...مشکل ندارم

یکم اخم کردو گفت:

-پس چرا صدات میزنم جواب نمیدی فرزند؟

یکم ترسم کم شده بود، به هرحال مرگه و شیون یه بار دیگه ای خدا چقدر برنامه برای زندگیم داشتم با صدایی که حالا از لرزشش یکم کم شده بود جواب دادم:

-ببخشید استاد.

-شاگرد جدید تویی درسته؟

یا استوخودوس مگه محفلیا هم ازین لبخندا بلدن؟؟؟

-بله خودمم

ناشیانه سعی کردم بیاد بیارم چطوری یه لبخند خوشگل و مامانی بزنم که با تغییر چهره استاد فهمیدم گند زدم واسه همین سریع لبخندمو جمع کردم.

-انقدر وقت کلاسو نگیر...بیا اینجا.

در حالی سعی میکردم زیر چشمی ببینم بهم صندوق خورده یا کمد که یدفعه دیدم استاد نیست ... بسم الله...جن بوده باشه؟!
یهو از ته کلاس یه صدای نیمه اعصبانی داد زد:

-فرزند چرا انقد مس مس میکنی بیا دیگه...نمیخوان بخورنت که

آره نمیخوان بخورنم میخوان تا سرحد مرگ ببرنم فقط! چیزی نیست که...
اب دهنمو صدا دار قورت دادم که باعث شد چندتا اسلایترینی که کنارم بودن بهم بخندن...خیلی کفری شدم ولی ولش کن به وقتش حسابشونو میرسم.وای خدا قراره بمیرم...چرا من ؟! چرا حالا؟! چرا اینجا؟!...من چقد بدبختم خداااا...الان یه دمنتور خوشگل میندازه به جونم
با خوندن اشهدم تو دلم (فکر نمی کردم تو هر کلاسی باید یه بار اینو بخونم...یه پیشنهاد به مسئولان مدرسه دارم این اشهدو چاپ کنید بزنید تو هر کلاسی تا دانش اموزان از قبل خودشونو اماده کنن )راه افتادم رفتم به فراسوی جمعیت جایی که استاد بونز روبه روی ی کمد قهوه ای مال احد قاجاریان ایستاده بود. یه لبخندتصنعی زد و گفت:

- چون جلسه اولته و پرفسورمون گفته باید رفتارمون یجوری باشه که رغبت تازه واردا به محفل باشه ...برات یه چیز اسون در نظر گرفتم.

بعله دیگه اسونشونم همینه الان یه گودزیلا چهارمتری میپره بیرون میگه:«سلام سلام منم بوگارتتون»
آروم باش دختر...خودتو نباز...تو یه ریونی هستی...تو از پسش برمیای تو نمیمیری...فقط به چیزای خوب فکر کن
همینجوری رفته بودم تو فاز جملات تصنع خاطری که یهو زدحال درونم گفت:

-ستاد امید دهی راه انداختی؟!....وردو بگو تموم شه بره دیگه، حال نداریم
وایسا ببینم گفتی ورد؟! ورد چیه؟! مگه ورد داره این ؟!
میخواستم بپرسم ببینم وردش چیه که بی هیچ اماده باش و شمارش معکوسی زد در کمد و وا کرد منم که هم شوکه شده بودم هم اشتیاق زیادی برای دیدن بوگارتم داشتم خفه شدم و کلا قضیه ورد و اینارو دادم به رود فراموشی.

در کمد که باز شد اول یه موجود گودزیلا مانند چهارمتری ازش ...نپرید بیرون...فقط یه صدای مسخره میومد انگار کف کمد داشت صدا میداد به علت نور خیلی کم هم نمیتونستیم داخل کمد رو ببینیم.

بعد یه ربع
هنوز تو همون حالت دفاعی به سر میبردم و تک تک بچه ها بخواطر خسته کننده شدن کلاس میخواستن به هر روشی جیم شن، پرفسورم که دید نه من حرکت خاصی میکنم نه اون طرف (که البته اگه بخوایم صدای چوب در اوردنش رو حرکت خاص در نظر نگیریم) رو به من کرد و پرسید:

-میدونی بوگارتت چیه؟

فکر کردم غریزه ی محفلیش بهش اجازه نداده منو همینجور تو خماری ول کنه به امون عزرائیل واسه همین میخواد کمک کنه جواب دادم:

-نـــــه! چیه؟

-من دارم از تو سوال میکنم

- اها! نه والا هنوز بیرون نیومده که...
مث چی داشتم دروغ میگفتم.خو ضایست تیچرت بدونه از چی میترسی

-یعنی نمیدونی از چی میترسی؟! من میخواستم بدونم اگه چیز زیاد خطرناکی نیست خودم بکشمش بیرون...الان که نمیدونی خودت برو بکشش بیرون

چه استاد با منطقی داریم خدایا شکرت
از اونجایی که خودمم دقیق نمیدونستم ممکنه خطرناک باشه یا نه تنها وردی که به صدقه سری هرمیون تو ذهنم مونده بود رو گفتم:

-وینگاردیوم له ویوسا

اون چیزی که هی صدای چوب در می اورد اروم اروم یه تکونی خورد و اومد بیرون.
آقا چشمتون روز بد نبینه یه صندلی مادربزرگی بود(ازینایی که روش میشنن تاب میخورن )و روشم...یه عروسک خیلی خوشگل و مامانی به اسم آنابل نشسته بود .
بچه های دیگه که اینو دیدن نفهمیدن چی شده فکر کردن من از یه عروسک میترسم بخواطر همین زدن زیر خنده(نشونتون میدم وقتی تو سرسرا فیلم 2017 شو پلی کردم و غذا رو کوفتتون کردم اونجا فقط من میخندم )
خلاصه این جاهلان داشتن میخندیدن منم هی اطلاعات مغزمو زیر و رو میکردم بلکه یه وردی چیزی یادم بیاد...و بالاخرهههههه بلههههه یافتم (تو بایگانیا بود )با سرعت هرچه تمام داد زدم:
-رایدیکلیوپ
و باز هم چشمتون روز بد نبینه عشقمون آنابل تبدیل شد به یه گودزیلا ی چهار متری که عینهو خنگولا نگام میکرد منم شوکه شدم که چرا اینجوری شد واسه همین دوباره داد زدم:
-رایدیکلیوپ
اینبار تبدیل شد به یه یتی بس بیش از حد اعصبانی و نعره کش که تا به خودم اومدم دیدم رو به رو پرفسورمونه با نعره هاش و اب دهناش پرفسور رو کر و خیس کرده خواستم دوباره بگم (عینهو هری که این ورد اکسپلیورموس رو ول کن نبود )که پرفسور جون پیش دستی کرد داد زد :
-ریدیکلیوس
بعد یتیه به طرز فجیهی ترکید که مایل نیستم براتون شرح بدم...بعد یه چیزی تا حالا داشتم ورد رو اشتباه میگفتم؟ پس بگو چرا اینجوری میشد.از کلنجار رفتن با خودم که دست برداشتم نگام به جماعت مخالفونی افتاد که استادمون با تیک عصبی رهبرشون بود.
یه لبخند بس خوشگل و ناشیانه زدم و گفتم:

-اِ...چیزه فک کنم پنی داره صدام میکنه ...با اجازه

یدفعه خواهر گلمون از تو جمعیت داد زد:

-من اینجام

مشخص بود اعصبانیم هست چرا نباشه سر تا پاشونو دل و روده اون یتی بدبخت پوشنده بود.بیا از دوستم شانس نیاوردیم

با لحن بهانه تراشی گفتم:

-من با تو نبودم که...منظورم لایتینا بود ...اِم، فکر کنم واسه جلسه گروهیه...میبینمتون

یدفعه یوان گفت:

-چرا دروغ میگی؟! اصلا امروز لایتینا مدرسه نیومده!

دیگه منتظر نموندم که واسه بهانه هام، بهانه بیارن شیرجه زدم سمت در و بدو رو که رفتیم.اصلا یوان اینجا چیکار میکرد خودش یه مسئله دیگست (به ما که میرسه همه برای شهادت بر علیهمون حاضرن )
خلاصه این بود داستان اولین جلسه دفاع در برابر جادوی سیاه من.(که کلا به گند کشیده شد )

پ.ن:هر کسی که داره اینو میخونه توروخدا کمک برسونین الان تقریبا دو روزه که تو انباری هاگرید از دست استاد بونز و همکلاسی های گلم قایم شدم دارم از گشنگی میمیرم...هاگرید بر پدرت لعنت یعنی یه کشمش هم نباید تو انباری تو پیدا بشه؟! شانسه مائه دیگه




ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۵ ۱۳:۵۶:۲۲
ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۵ ۱۳:۵۸:۲۳


پاسخ به: كلاس جنگل شناسی مدرن و کاربرد آن در معجون سازی
پیام زده شده در: ۳:۴۹ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷
#59
سلام بر پرفسور گرنجر عزیز
تازه وارد هستم امیدوارم به عنوان یکی از قربانیاتون...نه ببخشید دانش اموزاتون بپذیرینم
با تشکررررررر (راستی استاد شما با هرمیون اینا نسبتی دارین؟ )
____________________
-که چی مثلا؟

-خو الان ما باس چه کنیم؟

-بریم تو دیه

-اگه میخواد بمیریم چرا از راه های سخت وارد میشه؟

-نواده ی سالازاره دیه...

-به سالازار توهین کردی نکردیا

-چیکار میکنی اونوقت؟

-هی هی بچه ها اروم باشین بالاخره که باید ازین نمیدونم چی چی توی مسخره رد شیم... من میگم بیایم دسته جمعی رد شیم اینجوری خطرش کم تره.

-نه باو دسته جمعی بریم که همه باهم به فنا میریم اصن مگه پیکنیکه که دسته جمعی بریم. اگه دونفر دونفر بریم بعد با نور به همدیگه خبر بدیم که راه خروج رو پیدا کردیم هم امنیتمون بیشتره هم اگه یکمون اسیب دید اونیکی میتونه به بقیه خبر بده.

-درسته که پیکنیک نیست ولی شانزلیزه هم نیست که خیلی شاد و خوشحال دست در دست هم تخمه شکن سوت زنان بریم اونور که....

بحث همینطور داشت بالا میگرفت و اعصاب منم کم کم رو به اتمام بود میخواستم بگم بسه دیگه که یهو سگ درونم داد زد:
-تـــــــــمــــــوم کــــــــنــــــــین ایــــــن بحــــــــث مضخـــــــــــرف رو!

-یک کلمه از مادر عروس

این دیگه کیه؟ از شکل و شمایلش معلومه که هافلیه ولی خب... بیخیال بابا نصفه شبی حوصله کل کل ندارم .... بدون توجه به دختره، رو کردم به ریونیا و گفتم:

-برادرا و خواهرای گلم من دیگه نمیکشم...دارم میرم بخفتم...پرفسور که رفته شمام اگه دهنتونو باز نکنین هیشکی نمیفهمه...با تشکر و شب بخیر
همینجور میخواستم راه قلعه رو در پیش بگیرم که یهو لایتینا خِرمو گرفت و گفت:

-فکر کردی میزارم همه تلاشام رو واسه بدست اوردن هاگ این ترم به باد بدی؟

با بدنی لرزون و فکر اینکه یه صلوات بگی میره رو کردم بهش و گفتم:

-استاد فاست؟! شما کجا اینجا کجا؟از این ورا؟ پارسال دوست امسال اشنا، نمیگین سرمای شب واسه خودتون و هدفونتون خوب نیست اگه امری بود میگفتین خودم بیام در محضرتون


درحالی که داشتم جملات چاپلوسانه م رو پشت سر هم ردیف میکردم یه نگاه هم به پرفسور و ناظر عزیزمون که حالا اخمش کم کم داره میره تو دماغش و پلکشم یه کوچولو بالا و پایین میپره کردم و فهمیدنم نه اینجوری گول نمیخوره مصمم تر از قبل گفت:

-همین حالا میری تکلیفتو انجام میدیو واسه ریونکلاو امتیاز جمع میکنی وگرنه من میدونم و تو وآهنگای اریانا گرانده

با شنیدن اسم ماگل خواننده ای که خیلی بهش ارادت دارم کرک و پرم ریخت و با صدایی لرزون گفتم:

-توروخدا ایندفعه رو گذشت کن استاد به خدا قول میدم جلسه بعد بهترین تکلیفو بدم

-نه مثل اینکه اینجوری نمیشه پنی بیا اینو ببر تو

پنه لوپه کلیرواتر در حالی که قدم های محکمش رو به سمتم برمیداشت زیر لب یه چیزی گفت که متوجه نشدم جرعت دوباره پرسیدنم نداشتم(هنوز نفهمیدم ساعت از 2 شب گذشته اینا چرا انقدر فعالن یعنی اصن خوابتون نمیاد؟مگه داریم؟مگه میشه؟ )
خلاصه اینکه پنی با هر بدبختی که بود برداشتم بردتم سمت هزار توی بقول بعضی دوستان مرگخوار...چی ببخشید مرگبار.

شرح وقایع در هزارتوی مرگخوار مرگبار :
حدود یه دوساعتی هست که دارم راه میرم نه به هیچ پیچی رسیدم نه چهار راهی نه سه راهی. از گشنگی دارم میمرم اینجا هم فقط برگ شمشاد هست ای خدا ینی هربار که من میام یکم به بخت و اقبالم امیدوارم شم باید اینجوری خیتم کنی؟ انصافتو شکر


وای خداجون دارم چی میبینم! چندتا بلوبری وحشی پیدا کردم من خوش شانس ترین ادم زنده توی هاگوارتزم
بدون معطی با پوزیشن از سومالی فرار کرده ها مشغول خوردن که چه عرض کنم بلعیدن اون بلوبری های خوشمزه شدم
وای که نمیدونین چقدر خوشمزه بودن مزه تمشک شیرین داشتن با ته مزه هروئین
یه دقه وایسا بینم چیشدددد؟؟؟؟؟ ته مزه هروئین داشت؟!
خدایا چرا منو انقد خنگ افریدی؟چراااااااااا؟؟؟؟؟؟
همینطوری داشتم به خودم فحش میدادنم که یهو دیدم همه جا صورتی شد شمشادای بی خاصیت تبدیل شدن به بوته های پر از پاستیل زمین چمنی کلش شد شکلات صورتی ابرای بالای سرمم مثل پشمکای گرد و قلمبه ای بودن که توی اسمون صورتی پرواز میکردن...عاقو منو میگی مثل این شخصیتای انیمه ای چشام شد قد توپ بیسبال و شروع کرد به برق زدن خودمم عین این دیوونه ها مشغول خوردن پاستیلا و شکلات توت فرنگی های زیرم شدم خلاصه داشتم کیف دنیا رو میکردم که یکهو یکی دوجین خرگوشک هویج بدست افتادن روم و دیگه هیچی نفهمیدم....
------------------------------------------------------------------------فردا صبح درحالی بیدار شدم که دل و رودم پیچ میخورد و احساس میکردم لشکر کرمیان در حال رژه رفتن تو مجاری غذاخوریمن، دهنمم یه ته مزه ی تلخی میداد.
چشمام رو اروم اروم باز کردم و اتاقی که توش بودم رو از نظر گذروندم ... بعله مثل اینکه حدسم درست بوده اینجا درمانگاست...ولی خب من چرا اینجام؟...آروم باش دختر فقط فکر کن...سعی کن به یاد بیاری....
-آخ خدایا منو بکش راحتم کـــــــــــن!

تازه یادم اومده بود چه خبره و درمانگاه رو با جیغ و دادم گذاشته بودم رو سرم که یدفعه میس فاست با سرعت فلش مانندی اومد کنارم گفت:

-آروم باش خب؟! هیچ اتفاقی نیافتاده همچی روبه راهه...از درسات عقب نموندی با پرفسور گرنجر هم حرف زدم نمره ی این تکلیفو میگیری اصلا نگران نباش! باشه؟!


زکی! ما باز دلمونو صابون زده بودیم یکی نگرانمونه نگو خانم نگران درس و تکلیفمه بابا من دارم اینجا تلف میشم !!! خدایا اینو دیگه دارم جدی میگم وقتی شانسو تقسیم میکردن من کدوم قبرستونی بودم؟

-من چم شده؟! توروخدا راستشو بگین بهم...سکته کردم!؟

پرفسورمون با خونسردی تمام:
-نه بابا ... دیشب خیلی دیر کردی نگرانت شدم آخه اون راهی که تورو توش فرستادم کاملا سر راست بود یعنی اصلا پیچ و خم نداشت واقعا درک نمیکنم چطوری نصفه راه از اومدن منصرف شدی ... چندتا از بچه هارو فرستادم دنبالت، اونا که میگفتن تورو درحالی پیدا کردن که دهنت پر از برگ شمشاد و چمن بود وقتیم میخواستن ببرنت هی مقاومت میکردی میگفتی : ولم کنین خرگوشای شرور.

به اینجا که رسید خنده امونش نداد بقیش رو تعریف کنه منم رغبتی به شنیدن ادامه نداشتم...یعنی قشنگ بی ابرو شدم رفتم همین اول کاری



ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۵ ۳:۵۴:۳۷
ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۵ ۳:۵۷:۲۷


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱:۱۶ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷
#60
سلام بر استاد گری بک عزیز
اینجانب آندریا کگورت (یک یتیم بدبخت) بسیار شرمنده هستم که برای جلسات اول و دوم غیبت کردم . امیدوارم اینجانب را بعنوان یکی از سوسیس بلغاری های خود بپذیرید
_______________________

درحالی که نصف مغزش آب شده بود بی حوصله روی یکی از نیمکت های درون حیاط نشسته بود و زیر لب به کسی که اولین بار ایده مضخرف «رداهای هاگوارتز باید بلند و سیاه و استین گشاد باشند» به مغزش خطور کرد فحش میداد.
و در اخر بعلت گرمایش هاگوارتزی و سوخت و ساز زیاد مغز برای انتخاب فحش های درخور یک ربع دیگر مغز نیز تبخیر گشت، در همین حین خانم نوریس را دید که با عجله از چیزی فرار میکرد ناخوداگاه اقای فنریر و تکلیف گرگینه ای اش را به یاد اورد و برای اینکه فردا به فلک بسته نشود تصمیم گرفت این تکلیف پر تنش را هم اکنون انجام دهد.
دخترک تازه وارد همچنان با مغز یک ربعی اش درحال تحلیل و تفسیر تکالیفش بود که ناگهان دراکو مالفوی با افکت «ارث بابامو کی خورده؟» و پیش زمینه فکری «اگه بابام فلان چیزو بفهمه هاگوارتز میره رو هوا» کاملا اتفاقی و از پیش تعیین نشده از کنار آندریای مغز یه ربعی گذر کرد و این گذر کردن همانا و شوکه شدن آندریا به علت دیدن یکی از اسطوره های زندگی اش همانا.
آندریا با خوشحالی شروع به بالا و پریدن کرد و کلا قضیه تکالیف را به فراموشی سپرد دراکو سری برای تاسف تکان داد و گفت:
-اگه بابام بفهمه یه همچین دیوونه هایی تو هاگوارتز درس میخونن با یونیکورنِ بالدار میفرستتم کملوت واسه تحصیل چرا اینجوری میکنی ریونی؟
آندریا که به علت خطاب شدن نام گروهش به جای اسم خودش به خوشحالیش اضافه شده بود با پوزیشن استاد معجون سازیش گفت:

-اسمم...آندریاست

-چه اسم سخت و مصخرفی !

-میتونی بهم بگی پاسِفیکا

-چی؟!...پاس...پاسگاه؟...این مضخرف تره که

-بعضیا بهم آنی هم میگن

-اصلا من برای چی دوساعته اینجا دارم درمورد اسمای مصخرفت باهات حرف میزنم؟ باید برم یه سر به پاتر بزنم ببینم در رنج و عذاب کافی به سر میبره یا نه

آندریا نگاهی جانسوزانه به مالفوی انداخت و بعد با مغز یه ربعی اش دریافت که به او توهین شده و همچنین یکی دیگر از اسطوره های زندگیش (پاتر) در خطر میباشد و درهمان لحظه دوباره خانم نوریس را مشاهده کرد که از دست چیزی فرار میکرد و آندریا را به یاد تکلیف تغییر شکلش انداخت و در بین این معلومات یک راه حل بسی خوب و عالی برای حل کردن مشکلات پیدا کرد(شاید بگین یارو با مغز یه ربعیش اینهمه تجزیه و تحلیل کرده مخش کامل بود دیگه چیکار میکرد در جواب باید بگم که در اثر همنشینی با خوبان بوده ریونی باش از هوش سرشار برخوردار باش اصن یه جا داریم که شاعر میگه : سال اولی بی مغز روزی چند پی ریونیان گرفت و مردم شد )

او که اکنون به دلیل ذوب شدن سه چهارم مغزش قادر به یاد اوری ضب المثل«با یک تیر سه نشان زدن» نبود، نتوانست ان را زیر لب بگوید اما ما که در گرمای طاقت فرسا نمی باشیم و برقمان هم اصلا نمیرود و کولرمان یک ضرب درحال تلاش برای خنک سازی محیط است( ) میتوانیم اشاره به ان کنیم:
با این کار هم تلافی توهین به اسم خود را میگرفت
هم تکلیف خود را انجام داده و رفوزه نمیشود
و همچنین از یکی از اسطوره های خود دفاع کرده است

شــــــــــــــــــرح وقــــــــــــــایق اجرای طــــــــــــــلسم بـــــــر روی کتـــــابی که دراکـــــو بی هیـــــــچ منظــــــوری (واسه دکور) ان را هــــمه جـــا هـــــمـــــراه خـــود میبـــرد: :

با پوزیشن فلش تو فصل سوم(اونجاش که میگه: ! I'am Flash) گفت: از جات جم نخور کله گچی!

-چ...چ

قبل از اینکه دراکو بخواهد کلمه چی چی میگی را تلفظ کند آندریا با سرعت ورد را گفت، اما بعضی اوقات به سه چهارم بقیه مغز هم نیاز داریم، مثل مواقعی که میخواهیم وردی بسار سخت و اب دهن ریز را در برابر یک جوجه فکلی اجرا کنیم بنابراین وردی که آندریا گفت و هدفش فقط و فقط کتاب دکوری دراکو بود به علت از دست دادن دید کامل به خود او(دراکو) اصابت کرد و ورد مذکور بدین شکل بیان شد:
-جولفیوج جاکسیمیلوج شیمبالجوج
نتیجه چیزی به این شکل است:
جوجه جادوگر

(میپرسین چرا صورتی شده؟ من چمیدونم...استادی به این خوشگلی و گرگینه ای و مرگخواریو و باهوشی جلوتون نشسته از من سوال میکنین؟ )

پ.ن:توروخدا استاد اگه میشه همین عکسو چاپ کنین بزنین سردر هاگوارتز این پسره با موتورش گورشو گم کرده حالا مامانش ول کن من نیست که یا میگی دراکو زندست یا همینجا میدمت ولدمورت سلاخیت کنه من میدونم دیگه لابد رفته بلک مارکشو ترمیم کنه پسری... الله اکبر


ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۵ ۱:۲۱:۲۵
ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۵ ۱:۲۴:۰۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.