هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱:۵۹ یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
-منظورت کدوم موجود پست بود کچل دماغلس؟!

لرد که هنوز کمی خواب آلود بود و ضمنا شوک ناشی از دیدن موهای بلا بعد از بیدار شدن از خواب هنوز برطرف نشده بود، رو به بلا کرد.
-بلا؟این جن بدترکیب چی گفت به من؟فحش داد؟

بلاتریکس سعی کرد موهایش را از روی صورتش کنار بزند.ولی موفق نشد.زیر هر دسته مو دسته دیگری پدیدار میشد.بعد از چند ثانیه بی خیال شد و از زیر انبوه موهایش فریاد زد:
-نه ارباب...فکر کنم منظورش بی دماغ بود.خارجکی حرف زد.جدی نگیرین.

لرد کمی سرخ شد.عصبانیت در چشمانش موج میزد.ولی قادر به نشان دادن عکس العملی نبود.دستی روی صورت صافش کشید.
-خب...اگه اینو گفته که مهم نیست.خب من دماغ ندارم...دارم؟...ندارم!اگه چیز دیگه ای گفته بود که نمیبخشیدمش.

کریچر خنده نفرت انگیزی کرد.
-بی احترامی چند دقیقه پیشتو ندیده میگیرم.ولی اگه تکرار بشه خبری از بخشش نیست.حالا تکون بخورین.میتونین از مرتب کردن تختخوابها شروع کنین.هنوز کسی بیدار نشده.یکی یکی با آرامش و ملایمت و عطوفت و مهربونی همشونو بیدار میکنین.بعد تختخوابها رو مرتب میکنین و میایین پایین.اگه چیزی از صبحانه باقی مونده بود بهتون میدم بخورین.شروع کنین!




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۱۸ یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
-ژانم؟تو هم میخوای؟به ژان عژیژت شیژی برام نژاشتن.تموم شد.

لرد با عصبانیت به وسط تالار رفت.ولی برخلاف همیشه ملت دست به سینه جلویش صف نکشیده بودند.لرد بالای میز رفت...ولی بی فایده بود.ناچارا از آخرین سلاحش استفاده کرد.
-نجینی!

همین یک کلمه کافی بود که نجینی به سرعت در طول و عرض تالار بخزد و با فس فس های تهدید آمیزش توجه ملت اسلی را به لرد جلب کند.لرد لبخندی به نجینی زدکه به دنبال این لبخند بلاتریکس بی هوش شد.لرد که به این صحنه عادت داشت شروع به صحبت کرد.
-دامبلدور رفته با خودش مشورت کنه و برگرده.قبل از برگشتن اون همتون، حتی تو مورفین، باید به حالت عادی برگردین.روشن شد؟برین وان رو پر آب یخ کنین، کله تونو فرو کنین توش.برین معجون سرحال کن بخورین، برین به خودتون کروشیو بزنین.اصلا برام مهم نیست.ولی تا چند دقیقه دیگه میخوام همتونو سالم و سرحال همینجا ببینم.روشنه؟

نجینی سریعا اهمیت موضوع را برای همه روشن کرد.


چند دقیقه بعد:

ملت اسلی نفس نفس زنان و خسته جلوی لرد ایستاده بودند.مورفین گره کراواتش را سفتتر کرد.
-چقدر متشخص شدم.حرف زدنمم درست شده!من پتانسیل تبدیل شدن به یک آقا رو دارم.زمینه برام مهیا نبود.

لرد سیاه صف را بررسی کرد.ظاهرا همه حاضر بودند.
-خب...الان میرسیم به قسمت اصلی.وقتی دامبلدور وارد تالار میشه همتون باید وانمود کنین حالتون بشدت بده.جاگسن؟تو چرا گونه هات گل انداخته!!برو کمی زردچوبه بزن به صورتت.لوسیوس، تو چرا اینقدر اضافه وزن داری؟برو ته صف یه جایی خودتو گم و گور کن.ایوان تو بیا جلو...استخونات زده بیرون.فراموش نکنین.همه شما از شدت گرسنگی رو به مرگ هستین.روشن شد؟




پاسخ به: گفتگو با ناظر
پیام زده شده در: ۱:۰۳ یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
نقل قول:
اتفاقا تو هم قبلا دست چپ ارباب بودی و بنده هم خوشحال میشدم دست راست دست چپ سابق ارباب بشم منتها ارباب اجازه جاسوسی ندادند و در پیامی صریح گفتند هیچ خبری از زیر سایه به بیرون درز نخواهد کرد. شرمنده نشد جاسوسی کنم اما اگه تو خواستی از محفل برای ما جاسوسی کنی به سامانه 666666 جغدک بزن.


پ.ن: مهلت ویرایش ناغافل تموم شد. مجبور شدم پست بزنم.


اصلا مهم نیست که من قبلا دست چپ ارباب بودم و تو میخوای دستِ چپِ دستِ راست سابق بشی یا دستِ راستِ دستِ چپ ارباب بشی یا دست تو دست با دستِ ارباب بشی یا دست تو ... ارباب بشی و اینا ، مهم اینه که تو بتونی اخبار ِ بدرد بخوری رو از زیر سایه برای ما درز بدی ، من خیلی روی بودنِ تو حساب کردم آنتونین ؛ ارباب تو هر چند تا جان پیچ هم که داشته باشه باز هم یه پیرمرده ، ولی من یه پسر ِ ترگل ورگل هستم که خیالت میتونه راحت باشه ازین بابت که حالا حالا ها هستم .

من و محفل و دامبلدور و دفتر توجیهات منتظرت هستیم ... اگر دوست داشتی با ما باشی بیا ، اگر دوست نداشتی هم به ما پشت کن ، فرقی نمیکنه زیاد ، اصلا نه ، با ما نباش ، همون پشت کن به ما و با اربابت باش ، من اینطوری بیشتر مایلم


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


پاسخ به: گفتگو با ناظر
پیام زده شده در: ۰:۳۲ یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
نقل قول:

من همیشه از جواسیس ( جاسوس ها ) خوشم میومده ، گذشته از خطیر بودنش ، شغل ِ با کلاسی هم هست. اتفاقا همه ی مشکل ما هم این هست که از چیز میز های خانه ریدل با خبر بشیم ، باشد که تو بتونی خدمت بزرگی به ما بکنی . در مورد اینکه اسم ولدمورت رو هم نمیتونی صدا کنی ، پیشنهادم این هست که زور بزنی ، حتما میتونی . یادت باشه که تو عین ِ دستِ راست من میمونی آنتونین، دقیقاً دست راست ...

تایید نامحسوس شد
پرسی ویزلی


اتفاقا تو هم قبلا دست چپ ارباب بودی و بنده هم خوشحال میشدم دست راست دست چپ سابق ارباب بشم منتها ارباب اجازه جاسوسی ندادند و در پیامی صریح گفتند هیچ خبری از زیر سایه به بیرون درز نخواهد کرد. شرمنده نشد جاسوسی کنم اما اگه تو خواستی از محفل برای ما جاسوسی کنی به سامانه 666666 جغدک بزن.


پ.ن: مهلت ویرایش ناغافل تموم شد. مجبور شدم پست بزنم.



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
در فروشگاه باز شد و ه.ر.ه ریختن تو.

هرمیون گفت: سلام خانوم. بی زحمت دو متر پارچه چادری بدین!
صاحب فروشگاه یک ابرویش را بالا برد: اینجا که پارچه فروشی نیست دختر عزیزم.
رون یکی زد پس کله ی هرمیون: مگه عقلت کمه زن؟ نمی بینی اینجا حیوون فروشیه؟! اومدیم اسکاور رو ریکاور کنیما. یادت رفت؟

هرمیون در حالیکه بغض کرده و اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: اوا! دست رو من بلند می کنی؟... مگه خودت نگفتی برات پارچه چادری می خرم. از همونا که هری واسه جینی خریده.
رون دو دستی زد تو سر خودش: ای داد! ای هوار! آخه زن! چجور بگم؟! ندارم! ندارم! ایهاالناس! ندارم! از کجا بیارم هم شکم تو و بچه هاتو سیر کنم هم برات لباس بخرم؟ تورمه! گرونیه! پدرم دراومده! مگه چقدر به من حقوق میدن؟
هرمیون هق هق کنان گفت: همونقدر که به هری میدن! چطور اون پول داره، تو نداری؟
رون: آخه ناقص عقل! وزارتخونه منو با سهمیه ی بابام استخدام کرد. مگه به مدرک فوق دیپلم معدل 12 هاگوارتز چقدر حقوق میدن؟
هرمیون: خب تو هم ادامه میدادی مث هری فوق دکترا می گرفتی. (لازم به ذکر است که هری در اثنای این مکالمه هی به خودش مغرور شده و باد می کرد.)
رون داد زد: من میگم نره تو میگی بدوش؟! بابا! پول ندارم! ن دا رم! از سر قبر بابام بیارم شهریه ی دانشگاه آزاد بدم؟
هرمیون:بشین بخون دولتی قبول شی!
رون:دولتی سخته! باید سهمیه و پارتی داشته باشی. اصلا اینا هر کیو بخوان قبول می کنن. به استعدادایی مثل من بها نمیدن که.
هرمیون:بگو خنگم! تو مخم نمیره! چرا آسمون ریسمون میبافی؟
رون دست برد و کمربندش را باز کرد: نه! تو زبون آدم حالیت نمیشه. باید کتک بخوری تا خر فهم شی!

هرمیون جیغ کشید و فرار کرد و رون هم دنبالش. همه ی مغازه به هم ریخت و قفس ها شکست و انواع و اقسام جک و جانور ریخت توی مغازه. صاحب فروشگاه داد زد:چیکار می کنید؟ اینجا محل کسبه! برید بیرون! اوه... اون زخم روی پیشونی... شما باید آقای پاتر باشید! پسر برگزیده! The boy who lived! پسری که زندگی می کرد! جناب پاتر! خواهش می کنم جلوشونو بگیرید التماس می کنم. مغازم داغون شد!

هری دست برد یقه ی ردایش را تا پایین پاره کرد و لباس آبی و قرمز سوپرمنی اش آشکار شد که رویش حرف H زرد رنگی نقش بسته بود و بعد داد زد: پسر برگزیده در خدمت شماست!
بعد هم چوبدستیش را درآورد و دنبال رون و هرمیون گذاشت: اکسپلیارموس! اکسپلیارموس!

قفس ها همچنان می شکست و انواع جانوران بر سر و روی ه.ر.ه می بارید از جمله یک گربه ی حنایی که روی سر رون افتاد و جلوی دیدش را مسدود کرد که همین مساله باعث شد رون به مدت 10 دقیقه صاحب مغازه را به اشتباه به جای هرمیون زیر مشت و لگد و کمربند، سیاه و کبود کند.

بعد از اینکه رون متوجه اشتباهش شد چارچشمی دنبال هرمیون گشت ولی چون اکسپلیارموس هری باعث شکستن قفس میمون های مووزوزی شده بود و همه جای مغازه پر از میمون مووزوزی بود، پیدا کردن هرمیون کار سختی بود. رون تصمیم گرفت از نزدیک ترین میمون شروع کند به کتک زدن تا به هرمیون برسد ولی ناگهان اکسپلیارموس هری به قفس یک ابوالهول که از سقف آویزان بود خورد و ابوالهول گارامپی افتاد جلوی رون.

ابوالهول: من یک معما دارم که تو باید بهش جواب درست بدی تا بتونی رد بشی و اگه غلط جواب بدی من تو رو میخورم. هوی... هوی... کجا داری میری؟ این غیرقانونیه. از مسابقه ی جام آتش حذف میشی ها! وایسا معما رو جواب بده. هوی... به جان خودم آسونه. قول میدم راهنماییت کنم. ببین... اون چیه که صبح 4تا پا داره، ظهر که میشه...

و به این ترتیب ابوالهول عظیم الجثه هم دوید دنبال رون که معما برایش بخواند. از آن طرف صاحب مغازه که بعد از کتک های رون تازه به هوش آمده بود یک مشت پودر پاشید توی شومینه و از 110 کمک خواست که بلافاصله و از طریق همان شومینه ارتش وزارت وارد عمل شد و نیروهای S.W.A.T کل مغازه را پر کردند و صاحب مغازه زیر دست و پای نیروهای ویژه کاملا له شد و دل و روده اش پخش زمین شد.

هری همچنان اکسپلیارموس میزد که ناگهان پایش به یک میمون مووزوزی یا شاید هم یک هرمیون که از رون کتک خورده بود، گیر کرد و افتاد زمین و زخمش درد گرفت:آخ زخمم! رون فک کنم ولدمورت همین نزدیکیاست. الانه که حمله کنه.

ناگهان در مغازه باز شد و لرد سیاه به همراه نجینی و یک کپه مرگخوار ریختند توی مغازه:ببخشید، شربت سوءهاضمه مخصوص مارهای تبدیل به هورکراکس شده رسید بالاخره؟! این دالاهوف خیلی بدهضم بود سیستم گوارشی نجینی عزیزمو مختل کرده... اینجا چه خبره؟!... افراد! اون یارو قرمز-آبیه که دستش به پیشونیشه کله زخمیه! بکشیدش!

- کجایی زن؟! قیمه قیمه ات می کنم!
- کروشیو!
- ... بعدش شب که میشه 3 تا پا داره!
- خششششش... دشمن در موقعیت ساعت 7 شماست فرمانده! خششش... نه... یه شاخدم مجارستانی به ما حمله کرد. خشششش... نیروی پشتیبانی برامون بفرستید... خششش... خواهش... خرچ خرچ خرچ قورت!
- اکسپلیارموس!
- آواداکداورا! هنوزم نمی تونم بفهمم چطور یه بچه ی یک ساله تونست بزرگ ترین جادوگر قرنو... برو کنار بوزینه!
- بوزینه جد و آبادته! هوی خانوم! کجا رفتی؟ بیا این پارچه چادری ما رو بده تا شوهرم پیدام نکرده.
- آخ! جای زخمم خیلی درد می کنه رون. حس می کنم ولدمورت تصمیم گرفته یه کار بد انجام بده.

و جنگ و دعوا همچنان ادامه داشت...


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۴ ۲۳:۲۵:۴۰


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
لباسام رو آماده میکردم،‏ یه بلیت هواپیما میگرفتم،‏ میرفتم لندن،‏ بعد دیاگون،‏ وسایل و اینا،‏ آخر سر هم هاگوارتز!‏
چه شود!‏:دی


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده

فقط جادوگران است و کسانی که از درکش عاجز هستند!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
- همین چند دقیقه پیش ارباب دستور دادند که همه ی مرگخوارا بیان جلوی ارباب زانو بزنن و ایشون حافظه ی اون ها رو اصلاح کنند!

لرد ولدمورت با قیافه ی به نشانه ی تایید حرف های بارتی سرش رو تکون میداد. بعد از تموم شدن حرف های بارتی، لردولدمورت با قیافه ی ترسناک همیشگیش به مرگخوار ها اشاره کرد و گفت:

- خب، کدوم تون میخواد اولین نفری باشه که افتخار پاک شدن ذهن به دست ارباب رو تجربه کنه؟

لرد درحالیکه قیافه قبلی خودش رو حفظ کرده بود، به چهره تک تک مرگخواران نگاه میکرد.

- لودو، ارباب خیلی تو رو دوست داره، فکر کنم اگه اولین نفر تو بری، خیلی خوشحال میشه. :zogh:

- به نظر منم چون تو با وفاترین و دست راست ارباب هستی، برای اینکه علاقه تو به ارباب بازم نشون بدی، خودت بری، بهتره!

لرد در حین اینکه به گفتگو های مرگخواران نگاه میکرد، رو به آلبوس کرد و گفت:

- آهای فسیل زنده! باید محفلی ها هم حافظه شون اصلاح بشه! اونا رو هم به خط کن.

آلبوس در حالیکه لبخند میزد، سرش رو به نشانه نفی تکون داد و گفت:

- یادت نیست قرار اولیه مون رو؟ طلسمی که گذاشتیم برای اینکه هیچ یک از سران نمیتونه فقط به نفع خودش، حافظه ی اعضای گروه دیگه رو پاک کنه، وگرنه خودش می میره! تو هم که جان پیچ نداری، پس...

- راست میگی، یادم رفته بود، پس زود باش خودت حافظه شونو پاک کن!

- نه!

- تو نمیتونی! تو نمیتونی روی حرف من ...

حرف لردولدمورت با باز شدن درب ورودی خانه ریدل ها قطع میشه:

- مهمون نمیخوایین؟ شنیدم اینجا سیفیت پوستای زیادی هستن!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده

فقط جادوگران است و کسانی که از درکش عاجز هستند!


پاسخ به: دفتر توجیهات محفلیه (عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
با یاد مرلین
سلام.
من فرم درخواست رو پر میکنم ولی در مورد فعالیت باید بگم که تا آخر این هفته نمی تونم زیاد پست بزنم و در ایام امتحان ها هم شاید فعالیتم کمتر بشه.


1- نظرتون درباره ی محفل ققنوس و انتظارتون از محفل ؟
به نظر من محفل فقط یک انجمن برای شکست ولدمورت و اعضاش نیست بلکه در محفل با تمام پلیدی ها مبارزه میشه و انتظارم از محفل اینه که اعضاش هرچه قدر هم فعالیتشون کم شد اون امید به شکست پلیدی ها رو از دست ندن چون همین امید نمی ذاره که محفل و اعضاش در برابر ولدمورت سر فرود بیارن.

2- چقدر به سرانِ محفل اعتقاد داری ؟ به چیشون اعتقاد داری دقیقا ؟

بهشون خیلی اعتماد دارم مخصوصا به تصمیم گیری هاشون مثلا همین اخراج همه ی محفلیون.

3- اگر یک طرف نجینی ( مار محبوب تام ) و طرف دیگه فوکس ( ققنوس محبوب دامبلدور ) باشه و در خطر باشن ، کدومشون رو نجات میدی ؟ چرا ؟
به نظرم خودشون از پس هم بر می یان اما اگر احساس کنم فوکس نیاز به کمک داره حتما بهش کمک می کنم .چون هم پرنده ی افسانه ای و زیباییه و هم متعلق به دامبلدوره.

4- به نظرت قداست دامبلدور شکسته شده ؟
نه به هیچ وجه.اعضای محفل هیچوقت نمی ذارن چنین اتفاقی بیوفته.

5- حدس میزنی اسم رمز ورود به دفتر دامبلدور چی باشه؟
نمی دونم به خاطر اینکه اصولا پروفسور اسم های عجیب و غریبی برای دفترش انتخاب می کنه اما به نظرم سوسک سوخاری می تونه گزینه ی خوبی باشه.

6- انقدر شجاع هستی که تام رو ولدمورت صدا کنی یا هنوز هم بهش میگی اسمشو نبر ؟
بله،معلومه حتی جلوی خودش هم می گم ،تام ریدل یا مثلا ولدمورت کچل.

با امید به دنیایی سفیدتر.



پروتی عزیز ، اون مرگخوارها به اون اربابِ داغونشون که نه مویی داره ، نه دماغ داره ، نه دهان درست و حسابی داره انقدر ایمان دارن و میبالن بهش ( به هر حال هر جماعتی یه سری اشتباها میکنن ) ، بعد انتظار داری که شما به پرسی اعتقاد نداشته باشی ؟ شما تا حالا انقدر مویِ قرمز و اینهمه بداخلاقی رو یکجا دیده بودی اصلا !؟

تایید شد
پرسی ویزلی


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۴ ۲۲:۳۹:۱۱

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
بلاتریکس که از کمبود خوابی که در این دو روز بهش مبتلا شده بود توان بلند شدن نداشت با ناله گفت:
اوه ارباب، ارباب ما چرا این کارو کردیم؟
-خودمم نمی دونم اون لحظه چه فکری کردم اما فعلا نمیشه کاریش کرد باید صبر کنیم .

در این بین کریچر که صدای اونها رو شنیده بود دوباره فریادش رو سر داد و گفت:
پاشید! ای تنبل های بی خاصیت مگه نگفتم امروز باید خونه رو تمیز کنید.بلند می شید یا دامبلدورو خبر کنم.

ناگهان لرد کنترل خودش رو از دست داد و گردن کریچر رو گرفت و گفت :
ای موجود نفرت انگیز مطمئن باش این رفتارت با لرد سیاه غیر قابل بخششه و روزی تلافی میشه.
-چ..چی کار میکنی؟
-ارباب ولش کنید .ارباب لطفا اگه بفهمن ، بدون هیچ سلاحی از پسشون بر نمی یایم.ارباب :worry:

لرد ولدمورت یکدفعه به خودش اومد و کریچر رو ول کرد و از بلاتریکس پرسید:
کسی که چیزی ندید بلا؟

بلاتریکس که داشت به رنگ عادیه خودش برمیگشت گفت:
فکر نکنم.حداقل امیدوارم کسی چیزی ندیده باشه.اما ارباب کریچر کو؟
-چی؟اون موجود پست کجا رفته؟ :vay:



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
بارتی که خونش به جوش آمده بود،انگشت در گوش،در بین قهقه ها و سروصدای محفلی ها خودش را به لرد رساند و شروع به حرف زدن کرد...
لرد بعد گذراندن مراحل تعجب و خشم(بدلیل حرف زدن بی اجازه بارتی)،سری به نشانه تائید تکان داد()بارتی با اجازه لرد دستش را اندر گوشش در آورد و مشغول کروشیو زدن به محفلی ها شد...
محفلی ها که از دردبه خود میپیچیدن و جیغ و داد راه انداخته بودن،از لرد تقاضای بخشش میکردند:
-شرمنده جناب ولد...ا...چیزه...لرد سیاه به بزرگواری خودتون عفو بفرمایید :worry:
-قربان مارا ببخشید :worry:
-مااااااااااااامااااااااااااااان...
لرد با دیدن محفلی ها کم کم به شکل در آمد و نگاهی پر معنی و امری به بارتی انداخت.
بارتی که در دوره های پیشرفته "زبان نگاه لرد سیاه" شرکت کرده بود،بلافاصله دست از شکنجه کردن برداشت و رو به دمبل که در حال اراجیف بافتن بود،کرد:
-هوووووووووووووی فسیل،دهنتو میبندی یا ببندمش برات؟
دمبل که میترسید به عاقبت محفلی ها و یاران شیربرنجش دچار شود و از ترش آبرو بر باد رفته اش ساکت شد
بارتی با سروصدا شروع به صاف کردن گلوش کرد
-اهم...اه اه...اوهوم...خب...حالا بهتر شد
لرد: بنال...
بارتی: ...ااااااااا ...آها یادم افتاد...همین چند دقیقه پیش ارباب دستور دادند که...
قبل از تموم شدن حرف بارتی،کل محفلی ها از ترس زیر ریش چند متری دمبل قایم شده بودن!!!
ملت مرگخوار:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرمنده بد از آب دراومد...با عجله نوشتمش
امیدوارم نفر بعدی بتونه ادامه بده و دستور لرد رو بیان کنه


به یاد اما دابز!

I'm bad.And that's good
I'll never be good.And that's not bad


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.