به نام دولت کج و کوله-ملت گوشت و دنبه
شاکی: تام جاگسن / مشتکی عنه: کتی بل / شاهد: جامعۀ جادوگری / موضوع، دلایل شکایت و مستندات: در پیوست***
پیوست:
- جناب قاضی به جان قاقارو قسم دروغ میگه.
تام، عرقهای حاصل از شش ساعت بیوقفه صحبت کردن در دادگاه و تلاش برای اثبات جرم کتی را از جبین پاک کرد. سر و کله زدن با مجرمان با سابقه، به غایت آسانتر از دانشآموزان هاگوارتز بود. مجرمان، زندان را افتخار میپنداشتند و با آغوش باز از مجازاتشان پذیرایی میکردند، اما دانشآموزان، بالاخص آنان که حیوان خانگی داشتند، آن را پایان زندگی خود میدانستند.
قاضی پیش از اعلام حکم، تقاضای وقت تنفس کرد.
فلشبک
در دفترِ وزارت، نقابش را برداشت و سرش را در تشتی که از آب معدنی پر کرده بود، فرو برد.
هوای آن روزهای لندن، بسیار گرم بود. خورشید در مستقیمترین حالتش میتابید و جلسات پر زحمتِ اداره کارآگاهان و دنبال کردن مظنونها، قطعاً کمکی به این وضعیت نمیکرد.
تام در تکاپو بود تا با سرمایِ آب دلپذیری که در تشت بود، گرمای آن روز را فراموش کند... اما زهی خیال باطل!
- قولپ...قولپ...بولپ!
آفتاب، مخصوصاً از نوع مستقیمش، عملکرد مغز را دچار اختلال میکند. مغز مختل شده هم که تشخیص نمیدهد در آب نمیتوان حرف زد، نتیجهاش میشود همین اصوات نامفهوم!
تام سرش را از آب بیرون آورد، نفسش را تازه کرد، و فریاد زد:
- این چرا بوی ماهی میــــــــــــــــــــــــــــده؟!
با صدای خندۀ الکساندرا، برگشت.
- ایوا این چرا بو ماهی میده؟
سر گرما دیده و اینها را به یاد دارید؟ همچنان همان قضایا. تام چند لحظهای ردهها و اینکه چه کسی بالادستی چه کسی است را فراموش کرده بود.
تلاش کرد جملهاش را تصحیح کند.
- چیز... یعنی... وزیر عزیز، شما احیاناً خبری دارید که چرا این آب بوی ماهی میده؟
ایوانوا تلاش کرد دستپاچه نشود. لبخندش را جمع کرد و با جدیّت تمام جواب داد.
- هااا... اون آبه!
ها اون... اون میدونی چیشد؟
اون... کار کتیبله. گربهش. آره گربهش. این چیز کرد... این اومده بود یه ماهی شکار کرده بود. بعدش اومد از در... چیز یعنی... پنجره اتاق باز بود. بعدش این... بعد اومد بعد آره افتاد بعد... رفتش افتادش تویــ...
یکلحظه خودتان را جای تام بگذارید.
ساعات طولانیای زیر آفتابِ تخممرغ پز دوندگی کردهاید، تمام امیدتان به زمانِ فراغت از کار و استراحت بوده و حال آن نیز نابود شده است.
قطعاً خستگی به شما هم اجازۀ گوش دادن به بیشتر از «کار کتیبله» نمیدهد. این شد که نقابش را دوباره گذاشت، چوبدستیاش را برداشت و راهی اداره شد.
مجرمِ اختصاصیای برای گرفتن داشت.
الکساندرا اما، همچنان مشغول توجیه بود.
- بعد آره خلاصه... اونطوری که شد اون یارو چیزه، مرد بزرگه اومد داد و بیداد شد بعد دعوا شد بعد آره... عه. تام. تام؟
و زمانی که دید تامی در اتاق نیست، با آرامش خاطر لیوان دیگری از نوشابه را پایین داد. تام قطعاً شک هم نمیکرد که او در تشتِ آب معدنیاش ماهی پرورش داده و سپس آنها را کباب کرده و خورده است.
پایان فلش بک- بنده، قاضی دادگاه، با قدرتی که به من اعطا شده، شما قارقارو بن کتی را به جرم ورود غیرقانونی به ساختمان وزارتخانه و تلاش جهت مسموم کردن مامور دولت، به دو ماه حبس در آزکابان و سه ماه فعالیتهای رایگان اجتماعی محکوم میکنم...
چهره حضار در آن لحظه دیدنی بود.
کتی را که میدیدید، به مانند کودکی بود که در یک روز تابستانی به همراه مادرش بیرون رفته، تقاضای بستنی کرده و بعد از پافشاری فراوان آن را دریافت کرده. ولی درست لحظهای که جلد بستنی را باز میکند، با عابری تصادف میکند و بستنیاش از دره به پایین سقوط میکند و خودش، نجات پیدا میکند.
حال اگر قاقارو را بستنی محسوب کنید، تمام معادلات درست میشود. کتی غمگین بود... اما حداقل، خودش نجات پیدا کرده بود و میتوانست همچنان برای گروهش در هاگوارتز افتخار آفرینی کند.
- لازم به ذکر است، به دلیل صغر سن گربه محکومه، حکم ایشان به صاحبشان، کتی بل، انتقال مییابد و مجازاتها بر روی ایشان اجرا خواهد شد.
ماجرای بستنی یادتان هست؟ حال آن را کلاً فراموش کنید!
پایان.