هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵
#81
سلام. من فقط يه سوال دارم:

تو جزو مرگخواران هستي، حالا كه وزير شدي رفتارت با محفلي ها چطوريه؟


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۰:۱۰ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵
#82
- یکی از مهم ترین چیزها در سایت اینه که بتونیم پست قبلی رو ادامه بدیم. با سوژه هایی هر چند کوچیک یه رول خوب بنویسیم. در واقع یکی از اساسی ترین موضوعاتی که مهمه همینه که بتونیم ادامه بدیم. بعد از اون وارد این ماجرا میشیم که چجوری ادامه بدیم، کیفیت پستمون چطور بهتر میشه و... بنابراین در اولین جلسه از کلاس ازتون میخوام تا پست تدریس من رو ادامه بدید. توضیح زیادی نمیدم که ایده هاتون تکراری نشه. فقط نکته مهم اینه که باید پست من رو ادامه بدید، نه پست نفر قبلی خودتون رو. پست من رو ادامه بدید و تا هر کجا که میخواید بنویسید. تا اتمام کلاس، تا پیش از تموم شدن کلاس، تا بعد از کلاس یا هر زمانی که فکر میکنید لازمه. اینکه تا چه زمانی هم مینویسید در نمره شما تاثیر داره. چون مهمه که تشخیص بدید تا کجا باید بنویسید. طول پست در این تکلیف برای من مهم نیست ولی ترجیح میدم کوتاه بنویسید چون کوتاه نوشتن در ایفا باعث میشه نفر بعدی تمایل بیشتری به خوندن و ادامه دادن پست داشته باشه. همینا دیگه! (30 امتیاز)

نوادگان با اين حرف به فكر فرو رفتند. هيچ كدامشان هيچ ايده اي واسه ي اين كار نداشتند و فقط به يكديگر نگاه مي كردند. هكتور كه از تدريس جلسه ي اول جان سالم به در برده بود، پاهايش را روي ميز گذاشته بود، دستانش را پشت سرش قلاب كرده بود و چشمانش را بسته بود. در حال ديدن خواب هاي خوبي بود كه با صداي جيني از خواب نازنينش بيدار شد و چشمانش را باز كرد.
- ببخشيد استاد، ميشه خودتون يه نظري بدين؟ ماها كاملا گيج شديم و نميدونيم چه معجوني درست كنيم.

هكتور دوباره چشمانش را بست و در همان حالت جواب داد:
- هرچي دوست دارين. من انتخاب رو به عهده ي خودتون گذاشتم.
- خب آخه شما تا ترم قبل نوع معجون رو تعيين ميكردي، واسه همين ما الان با مشكل بزرگي رو به رو شديم.

اما هكتور پاسخي نداد. جيني كه ديد هكتور جوابي نمي دهد، به سمت دانش آموزان رفت و گفت:
- مثل اينكه خودمون بايد دست به كار بشيم.

دانش آموزان كه از هكتور و راهنمايي هاي او دلسرد شدند، تصميم گرفتند كه كارشان را شروع كنند.

- من اينو درست ميكنم.
- نخيرم،من اول از همه گفتم معجون مركبو درست ميكنم!
- تو ميخواي درست كني! تو حتي نمي توني شلوارتو بكشي بالا. اونوقت ميخواي معجون به اين سختي رو درست كني؟
- حالا ميبيني كه بهتر از تو درستش ميكنم.

همهمه سراسر كلاس را فرا گرفته بود. همگي در حال دعوا بودند. هر يك از دانش آموزان سعي داشتند معجوني را درست كنند كه فرد ديگري آن را درست نكرده بود. هكتور از اين سروصدا كلافه شده بود. او كه ديد در اين غوغايي كه به پا شده نميتواند خواب راحتي داشته باشد، با صداي بلندي تمام دانش آموزان را وادار به سكوت كرد.
- بسه ديگه، تمومش كنين. برين سر جاهاتون عين آدم بشينين تا خودم واسه هر كس يه معجون تايين كنم.

تمامي دانش آمزان از خوشحالي سريعا به سرجاهايشان برگشتند. هكتور سر ميزها رفت و براي هر كس يك معجون انتخاب كرد. پس همه ي دانش آموزان شروع كردند به درست كردن معجون هايشان. هكتور كه ديد آرامش خاصي در كلاس موج ميزند، دوباره پاهايش را روي ميز انداخت، دستانش را پشت سرش قلاب كرد، چشمانش را بست و به خواب عميقي فرو رفت. مدتي ميگذشت كه با صداي رون از خواب بيدار شد.
- استاد، معجون هامون رو درست كرديم. نميخواين نگاه كنين؟

هكتور با چشماني كه يكي باز بود و يكي بسته، معجون ها را يكي يكي نگاه كرد و تنها دو كلمه ميگفت:
- خوبه. بعدي.

او معجون آخرين دانش آموز را هم نگاه كرد. اما به آن دانش آموز تنها يك كلمه گفت:
- خوبه.

چون نفر بعدي نبود. او از اينكه حالا با خيال راحت مي توانست بخوابد خوشحال شد و از كلاس خارج شد اما همين كه پايش را از كلاس بيرون گذاشت، با استرجس رو به رو شد:
- 2000 امتياز از اسليترين كسر ميشود.
- ديگه واسه چي؟
- به خاطر سركار گذاشتن دانش آموزان گريفيندور!
-

تکلیف دانش آموزان رسمی:
- در حداکثر یک پاراگراف توضیح دهید اگر جای پاتیل هکتور بودید و بیست و چهار ساعت درون شما معجون پخت می شد چه میکردید؟ و چه احساسی داشتید؟(5 نمره)


خب اگه قرار شد يه روزي من پاتيل هكتور بشم، دو تا حس بهم دست ميده. يكي احساس خوشحالي و يكي احساس جزغالگي!
اولي به خاطر اينكه هكتور كم آدمي نيست. پس باعث افتخارمه كه من پاتيلش بشم. بعدشم، اون پاتيلشو خيلي دوست داره پس باعث خوشحاليه. دومي به خاطر اينكه هر روز انواع معجون هاي عجيب و غريب رو تو دماي بالاتر از دماي جوش جيوه بر حسب فارنهايت (!) توي من درست ميكنه. اما خب به مورد اول كاملا مي ارزه.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۱۲:۱۱:۰۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#83
1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)

- بالاخره كه يك روز تلافي اين كارتو در ميارم.
- رون در خواب بيند پنبه دانه...
- حالا ميبيني جيني.
- مثلا ميخواي چيكار كني؟ كاري از دستت بر نمياد. تو كه آبروت رفته. ديگه كاري نميتوني بكني!
- حالا وقتي كه تلافي كردم ميفهمي. پس منتظر اون روز باش.

رون اين حرف را گفت و رفت. جيني از اينكه توانسته بود رون را سركلاس ضايع كند بسيار خوشحال بود. چند وقتي بود كه نقشه ي اين كار را ميكشيد و بالاخره موفق شده بود كه آنرا اجرا كند. مدتي از آن ماجرا گذشته بود ولي رفتار هاي رون كاملا تغيير كرده بود. كارهاي عجيبي ميكرد. رفت و آمد هاي مشكوك چارلي به اتاق رون، شك جيني را بيشتر كرده بود. صداي رون در ذهن جيني بار ديگر تكرار شد:
- حالا وقتي كه تلافي كردم ميفهمي. پس منتظر اون روز باش.

جيني تصميم گرفت كه ببيند رون و چارلي مخفيانه در حال انجام چه كاري هستند. روزها همينطور ميگذشت، اما جيني موفق نشده بود متوجه نقشه ي برادرانش شود.
يك روز جيني در حال تميز كردن اتاقش بود. اما با ديدن كتاب " خواندن ذهن و چفت شدگي" تصميم گرفت كه از طريق خواندن ذهن چارلي متوجه موضوع شود. پس به بهانه ي كمك خواستن از چارلي به اتاق او رفت.
- راستش چارلي، ميخواستم يكي از كتاباي بالاي قفسه رو بهم بدي. قدم بهش نميرسه.

چارلي فارغ از اينكه جيني قصد انجام چه كاري را دارد، به اتاق او رفت. اما همين كه وارد اتاق شد، جيني به سرعت به ذهن او نفوذ كرد. بعد از مدت ها گشت زدن در ذهن چارلي بالاخره متوجه نقشه ي آنها شد.
آنها ميخواستند وقتي كه خانوادگي به جنگل رفتن، جيني را براي ديدن چيزي به قسمت تاريك جنگل ببرند و در همان جا او را رها كنند. چون ميدانستند كه جيني بينهايت از تاريكي ميترسد.
پس جيني با عجله به اتاق رون رفت. رون با ديدن صورت گريان جيني از او پرسيد:
- چه اتفاقي افتاده جيني؟

جيني ميان گريه گفت:
- خيلي نامردي رون! واسه چي ميخواستي اون كارو بكني؟ واسه چي ميخواستي منو وسط جنگل تنها بذاري؟

رون با شنيدن اين كلمات بسيار تعجب كرد.
- تو از كجا خبر داري؟
- از كجاش مهم نيست. مهم اينه كه هميشه فكر ميكردم برادرم منو از تاريكي نجات ميده. اما اون ميخواد منو تو تاريكي تنها بذاره.

رون كه با ديدن جيني در اون وضعيت خيلي از كارش پشيمان شده بود، گفت:
- تو منو سركلاس ضايع كردي.منم نميتونستم كاري انجام ندم.
- خب واسه تلافي كردن ميتونستي تو هم منو سر كلاس ضايع كني. نه اينكه بخواي همچين كاري بكني!

رون با شرمساري از خواهركش معذرت خواهي كرد. سپس با شوخي رو به او گفت:
- پس از اين به بعد بيشتر مراقب كارات باش. چون اگه يه سوتي ازت پيدا كنم، ضايعت ميكنم ها!

و هر دو با هم خنديدند. جيني در دلش لبخند شيطاني زد. او از اين خوش حال بود كه توانسته بود با چهار قطره اشك الكي، رون را تلافي كردن منصرف كند.

2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)

جيني با خودش فكر كرد كه ذهن خواني واقعا چه كاربرد هايي دارد. پس از مدت ها فكر كردن به نتايج زير رسيد:
-وقتي خراب كاري ميكنم، ميتونم به ذهن مامان مالي نفوذ كنم و ببينم كه خبر داره يا نه. اگر خبر داشت كه هيچي. وگرنه ميتونم برم خراب كاريم رو درست كنم.
- وقتي در آخرين جلسه كلاس " خواندن ذهن و چفت شدگي" از روي برگه ي رون و يا هرميون تقلب كردم، ميتونم وارد ذهن آرسينوس بشم. ببينم متوجه تقلبم شده يانه!

3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)


وقتي آرسينوس اين سوال را مطرح كرد، جيني با خودش فكر كرد كه اگر آرسينوس به جاي ريگولوس، به ذهن او نفوذ ميكرد حتما متوجه ميشد كه اون چند وقتيه كتاب چارلي رو برداشته. در اين زمان با صداي خنده كل كلاس جيني به خودش آمد و از هرميون كه كنارش نشسته بود دليل خنده ي دانش آموزان را پرسيد. و هرميون تنها با دست به چارلي اشاره كرد. جيني تا سرش را برگرداند با قيافه ي عصباني چارلي رو به رو شد. سپس هرميون گفت:
- وقتي كه توي فكر بودي، چارلي كنجكاو شد كه بدونه داري به چي فكر ميكني. پس بدون اينكه متوجه بشي وارد ذهنت شد. به همين خاطر متوجه شد كه تو كتابشو برداشتي.


4. شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی)

هر چه تلاش كرد نتوانست از نفوذ دراكو به ذهنش جلوگيري كند. سعي كرد افكارش را به هم بريزد تا شايد دراكو نتواند چيزي بدست آورد اما نتيجه اي نداد. سعي كرد در ذهنش به دراكو فوش دهد بلكه عصباني شود و از ذهنش بيرون بيايد. اما باز هم موفق نشد. پس سريع پايش را بلند كرد و محكم به شكم دراكو زد. او كه انتظار چنين كاري را از جيني نداشت، غافلگير شد و روي زمين افتاد. جيني هم از اين فرصت استفاده كرد و ضربه ي محكم تري به او زد. سپس گفت:
- هيچ وقت سعي نكن به ذهن يك گريفيندوري نفوذ كني.

پايان




قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#84
1- مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

ساعت ها بود كه در كتابخانه اتاقش در بين آن همه كتاب دنبال موضوع موردنظر خود بود اما هرچه بيشتر ميگشت، كمتر به نتيجه مي رسيد. بسيار تعجب كرده بود.او درباره ي انواع موضوعات در كتابخانه خود كتاب داشت اما در اين مورد نه. خيلي كلافه شده بود و نميدانست بايد چيكار كند. اگر درباره ي مرلين كبير اطلاعاتي بدست نمي آورد، مسلما 10 نمره از كلاس جادوگري را از دست ميداد. از گشتن بين كتاب ها خسته شده بود. ناگهان فكري به ذهنش رسيد. تصميم گرفت كه از برادرانش در اين باره سوال كند. پس به سراغ انها رفت. برادرانش روي صندلي نشسته بودند و درباره ي يك موضوع با هم صحبت ميكردند. جيني به سمت برادر بزرگترش، بيل رفت. اما بيل اطلاعات زيادي در اين باره نداشت. پس به سراغ چارلي رفت. اما او هم چيز زيادي نميدانست. به ترتيب از فرد و جرج و رون هم آن سوال را پرسيد اما چيزي دستگيرش نشد. جيني از اينكه نتوانسته بود چيزي پيدا كند خيلي ناراحت بود. آرتور با ديدن جيني به سمت او رفت و علت ناراحتي اش را پرسيد. جيني هم سوالي را كه در كلاس مطرح شده بود، براي پدرش گفت. آرتور با خوش رويي رو به دردانه دخترش گفت:
- خب دختر خوب، از اول ميومدي از خودم ميپرسيدي. براي چي رفتي از اون پنج كله پوك اين سوال رو پرسيدي؟اونا هم مثل تو چيزي نميدونن. اما من ميتونم كمكت كنم.

جيني با خوش حالي شروع به نوشتن اطلاعاتي كه پدرش درباره ي مرلين ميداد، كرد.

- مرلين اولين پيامبر و اولين فرد بر روي زمين بود و البته آخرين نفري كه مي ميره. به خاطر كار هاي خارق العاده اي كه در آن زمان انجام داده بود، مردم بهش لقب ( كبير ) رو دادن و اينجوري شد كه مرلين كبير نام گرفت. اون كتاب هاي متعددي رو نوشته. كه معروف ترين آنها كتاب مرلين نامه ست. البته اين كتاب دو جلد داره. جلد اول زندگي نامه مرلين كبيره و جلد دوم هم مربوط به سخنان ارزشمنديه كه مرلين كبير براي طرفداران خودش به جا گذاشته. بسياري از افراد باور دارن كه مرلين هنوز هم زنده است. اما كجا هست، دقيقا معلوم نيست. بعضي ها ميگن كه مرلين با لباس مبدل بين مردم زندگي ميكنه.

جيني با خوشحالي از پدرش تشكر كرد و به اتاقش بازگشت.

2- یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

ارابه ها به سرعت به سمت آنها مي آمدند. بر روي هر يك از ارابه ها تعدادي سرباز كه زره آهني بر تن داشتند، ايستاده بودند. هر كسي كه بر سر راه آنها قرار ميگرفت، يا توسط چرخ هاي غول پيكر ارابه ها له ميشد، و يا توسط سربازاني كه درون ارابه ها ايستاده بودند، كشته مي شدند. زره سپاهيان دشمن فولادي بود و در مقابل ضربه ي شمشير سربازان كوچكترين خدشهاي به آنها وارد نمي شد. كم كم در حال شكست خوردن بودند كه ناگهان از دور فردي را ديدن كه بدون هيچگونه سلاحي مثل شمشير و زره و... به سمت آنها مي آيد. كمي كه نزديكتر شد، سپاهيان متوجه شدند كه او يكي از جادوگران دربار پادشاه است. سرلشكر به سمت او رفت و از او پرسيد:
- شما اينجا چيكارمي كنيد؟
- پادشاه مرا براي كمك به شما فرستاده است.

سربازان با اين حرف او بسيار خوشحال شدند و جاني دوباره گرفتند. زيرا با وجود او پيروزي شان در جنگ حتمي بود. صداي ارابه ها هر لحظه بيشتر و بيشتر ميشد. جادوگر در مقابل ارابه ها ايستاد و چوب دستي اش را بيرون آورد. سپاهيان دشمن با ديدن جادوگر بسيار ترسيدند. جادوگر با حركت چوب دستي اش همه ي ارابه ها را ناپديد كرد. سپاهيان دشمن تصميم گرفتند كه به سمت او حمله كنند اما جادوگر بار ديگر چوب دستي اش را تكان داد و وردش را زير لب تكرار كرد. سپاهيان دشمن خود را بدون هيچگونه سلاحي در وسط ميدان جنگ ديدند. آنها كه بسيار ترسيده بودند، سريعا عقب نشيني كردند و به سمت مرز هاي خود فرار كردند. جادوگر به همراه سربازانش با پيروزي به سمت ستاد فرماندهي رفتند. پادشاه با ديدن پيروزي آنها بسيار خوش حال شد و مرلين را به خاطر داشتن چنين جادوگر ماهري، شكر كرد.


3- یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

كاترين پيرس يكي از جادوگران بسيار ماهر و قدرتمند زمان شاه جيمز بود. او در جنگ هاي بسياري سبب موفقيت شاه جيمز شده بود و پادشاه هم به او مانند يك دوست نگاه ميكرد. او در زمان زندگي اش مشاوره هاي بسياري را به پادشاه ميداد. كاترين در بسياري از جلسات پادشاه و درباريان شركت ميكرد و در مسائل حكوتي كمك زيادي به آنها ميكرد. او در ميان درباريان جايگاه ويژه اي داشت و همه از راهنمايي هاي او بسيار لذت مي بردند. اما يك روز در حاليكه يكي از ورد هايش را امتحان ميكرد به علت به كار بردن كلمه اي اشتباه، مرد. شاه جيمز از مرگ دوست و مشاور خود بسيار ناراحت شد و دستور داد بارگاهي زيبا براي او درست كنند.


4- آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ 2 نمره

اون دانش آموز كسي نبود جز:
ريگولوس.
حالا چرا؟
خب معلومه. به خاطر اينكه هميشه سر كلاس هاي مرلين خواب بود و هيچي از تدريس و تكاليف رو متوجه نميشد. به عنوان مثال ترم پيش، جلسه ي چهارم كلاس تاريخ جادوگري خواب بود.


5- موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره

- چرادر زمان سلطنت شاه توپياس بسيار زيادي از جادوگران كشته شدند؟
- چرا به كساني كه جادوگر نيستند، مشنگ ميگويند؟
- چرا رنگ موهاي ويزلي ها قرمز است؟
- چرا آلبوس دامبلدور ققنوس را انتخاب كرد؟
- چرا مادر مرلين، اسم او را مرلين گذاشت؟ چرا غضنفر نذاشت؟

6- ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره

تريس مريگولد يكي از جادوگران ماهر و زبردست در زمان پادشاهي شاه جهان سوم بود. او مدت بسياري را در دربار پادشاه گذراند و مشاوره هاي بسيار و خدمات زيادي را براي او انجام داده بود. اما بعد ها بر اثر دلايلي كشته شد. علت مرگ او هنوز مشخص نيست اما تا كنون دو فرضيه براي مرگ او داده شده است:
- او در يكي از جنگ ها شكست خورده. درنتيجه پادشاه از شدت عصبانيت دستور قتل او را صادر كرده است.
- تري عاشق خواهر پادشاه بوده و از اونجايي كه پادشاه آدم تعصبي بوده،اون را به مرگ محكوم كرده.



ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۱۵:۰۷:۳۴

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
#85
از آنجايي كه محفل هابايد از وسايل استفاه ميكردند، بالجبار به سمت آن وسيله رفتند. محفلي ها با ديدن وسيله اي با آن عظمت خيلي ترسيده بودند. ميخواستند عقب بكشند و از شهربازي خارج شوند اما دير شده بود. زيرا مرگخواراني كه مسئول آن دستگاه غول پيكر بودند، محفلي ها را مجبور كردند كه وارد دستگاه شوند. پس يكي يكي وارد آن شدند. سپس دستگاه شروع به حركت كرد. دستگاه تقريبا شبيه چرخ و فلك بود اما به تندي ترن هوايي. محفلي ها از بس چرخيده بودند، حالشان بد شده بود.
- بابا اصلا غلط كردم. من شهربازي نميخوام. بريم محفل.
- من كه دارم ميميرم. واي... حالم داره به هم ميخوره.

و اينجوري شد كه چارلي روي جيني بالا آورد.
- اه چارلي، حالمو به هم زدي. جاي ديگه اي نبود كه بالا بياري؟ خير سرم اين لباسم نو بود! بين چيكارش كردي!
- عيبي نداره خواهر كوچولو، الان با دستمال تميزش ميكنم!

چارلي داشت سعي ميكرد كه لباس جيني را تميز كند،‌ اما يكدفعه يك چيزي احساس كرد. وقتي برگشت ديد، بله... رون روش بالا آورده.
- شرمنده داداش، حالم خيلي بد بود. گفتم هم خودمو خالي ميكنم، هم انتقام جيني رو ميگيرم.

جيني با لبخند دندون نمايي به چارلي نگاه ميكرد. چارلي داشت از عصبانيت ميتركيد كه جيني گفت:
- چارلي، لباسم هنوز تميز نشده ها! زودباش تميزش كن وگرنه به فرد و جرج ميگم رو تو بالا بيارن!

چارلي از خشم داشت منفجر ميشد اما نميتوانست چيزي بگويد، چون فرد و جرج دقيقا كنارش نشسته بودند. پس همچنان ساكت ماند و به تميز كردن لباس جيني ادامه داد. بعد از مدتي لباس جيني تميز شد.
چارلي رو به رون گفت:
- خب، من لباس جيني رو تميز كردم. حالا نوبت تويه كه لباس منو تميز كني.
و لبخند شيطاني به رون زد.

بالاخره دستگاه از حركت ايستاد.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: چرا ولدمورت جادوگر سیاه شد با اینکه می تونست یک جادوگر سفید خوب باشد
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
#86
از قديم گفتن: مشكي رنگه عشقه.
شايد لردسياه هم عاشق بوده. درنتيجه رنگ سياه رو انتخاب كرده.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
#87
سلام پروفسور.
اومدم دوباره براي محفلي شدن تقاضا كنم.
ميشه بيام؟


1- هدف و انگیزه تون از عضویت در محفل ققنوس؟!

چون بودن توي محفل بهم آرامش ميده.


2- سیاهی دل مرگخوارا رو با چه چیزی تمیز و پاکیزه میکنین؟

با دستمال ... البته يكمم ماده ي شوينده ي محبت و دوستي روش ميريزم.

3- چند مورد از فواید ریش پروفسور دامبلدور رو نام ببرید!

1. ميشه پشتش قايم شد.
2. به عنوان پتو هم ميشه ازش استفاده كرد.

4- خلاقیت سفیدتون رو به کار بندازین و سه تا لقب ناقابل برای ولدمورت اختراع کنین!

1. كچل زشت.
2. دراز بد قواره.
3. كله پوك.

5- به نظرتون بهترین راه نابودی و از صحنه روزگار خارج کردن سیاهی و تاریکی چیه؟

از محبت خار ها گل ميشود ... با محبت تاريكي كه چه عرض كنم ... اسمشو نبر هم مطمئنا آدم ميشه.

6- با چه روشی ولدمورت رو به عشق دعوت میکنین؟
با يك عدد آبنبات ... آخه بچه خيلي آبنبات دوست داره.

7- اسم رمز ورود به دفتر پروفسور دامبلدور؟
I Love you professor


دخترم!

خب، دیگه تقریبا مشکلی نداری، فعالیتت خوبه و پیشرفتت هم دیدم، نیازی هم نبود فرم رو کپی کنی. به شرط ادامه این فعالیت و پیشرفت...

تایید شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۰:۴۷:۱۳

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
#88
- آره، كاملا آماده ام.

هوريس نگاهي به او كرد و با صدايي كه سعي ميكرد مظلومانه باشد تا بلاتريكس بيشتر عصباني نشود گفت:
- مي خواي از خيرش بگذري؟ احساس خيلي بدي بهت دست ميده ها!
- مگه تو تا حالا واسه ي خودت امتحان كردي؟
- آره، مگه عقلم كمه كه همه ي زندگيمو فقط به جسمم محدود كنم؟ لردسياه هوركراكس واسه خودش درست كنه و من نكنم؟
- خيلي خب، ديگه حرف اضافه نباشه. زودباش كارتو انجام بده.
- اينجا كه نميشه. اينجوري همه ي مرگخواران طرز كارو ياد ميگيرن و ديگه به من احتياجي ندارن. در نتيجه در اولين فرصت منو ميكشن!
- خب مگه تو كه اين كارو جلوي من انجام نميدي؟ من ميتونم برم بهشون بگم.
- نه ديگه، وقتي كارم تموم ميشه تو هيچي يادت نمياد.
- يعني چي؟
- وقتي هوركراكس واسه ي كسي انجام ميشه، بعد از تموم شدن كار، اون فرد هيچي يادش نمياد.

- اين چيزا براي من اهميتي نداره. فقط كارتو زودتر انجام بده. من به بقيه كاري ندارم.

صداي اعتراض مرگخواران بلند شد.
- اين فكر ما بود كه هوركراكس درست كنيم. اومدي جاي ما رو گرفتي حالا ميگي بقيه برات اهميتي ندارن؟
- راست ميگه. اگه تو ميخواي هوركراكس داشته باشي، ما هم بايد داشته باشيم.

مرگخواران همچنان داشتند به اعتراضات خود ادامه ميدادند كه ناگهان با صداي لردسياه با وحشت به پشت سر خود نگاه كردند.
- اينجا چه خبره؟


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۵
#89
از چند روز پيش به دنبال يك فرصت بود تا بتواند اشتباهاتش را جبران كند. حالا آن موقعيت پيش آمده بود. پس فرصت را از دست نداد و دست به كار شد.

خانه ريدل ها:

با دادي كه لرد بر سرش زد، چنديدن قدم به عقب رفت.

- مگر نگفته بوديم كه اگر دوباره ببينيمت مجازاتت مرگ است؟
- چرا ارباب، گفته بوديد.
- پس چرا دوباره به اينجا اومدي؟ مگر تو همان كسي نيستي كه به مرگخواران خيانت كرد؟ مگر تو همان كسي نيستي كه مرگخواران را به محفلي ها فروخت؟ پس ديگه اينجا چيكار ميكني؟ برو جاي دوستان محفلي ات. برو جاي پروفسور عزيزت.
- ارباب، اومدم واسه جبران. خواهش ميكنم منو ببخشيد. ميدونم مجازات خيانت مرگه، اما اومدم كه جبران كنم. من يه چيزي واسه گفتن دارم كه ميدونم خيلي به دردتون ميخوره. لااقل اگه ميخواين منو بكشيد، بذارين اول حرفمو بزنم بعد اين كارو بكنين.

لردسياه با صدايي كه هنوز رگه هاي از عصبانيت و نفرت در آن موج ميزد گفت:
- خب بگو. چون بيشتر از اين نميخواهيم وقتمان را واسه يك خيانت كار تلف كنيم.

رودولف تمام آن چيزي را كه ديده بود براي لردسياه تعريف كرد. لردسياه كه كمي از عصبانيتش كم شده بود، گفت:
- اگر چيز هايي كه گفته اي واقعيت داشته باشند، شايد بتواني اشتباهات گذشته ات را جبران كني. حالا هم ما را به آنجا ببر.

رودولف از اينكه توانسته بود دوباره اعتماد لردسياه را بدست آورد بسيار خوشحال شده بود. پس به همراه لردسياه و تعدادي از مرگخواران به سمت جنگل گودريك به راه افتادند.

مدتي بعد - جنگل گودريك:

بعد از رسيدن به جنگل، رودولف آنها را به كنار همان درخت برد. سپس چوب دستي اش را در آرود و ورد را گفت:
- مينفيوس لگانوس.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۶ ۱۷:۱۴:۵۸
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۶ ۱۷:۱۵:۲۲

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۵
#90
سلام بر لردسياه.

ميشه رول منم نقد كني؟ مررسي


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.