1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)- بالاخره كه يك روز تلافي اين كارتو در ميارم.
- رون در خواب بيند پنبه دانه...
- حالا ميبيني جيني.
- مثلا ميخواي چيكار كني؟ كاري از دستت بر نمياد. تو كه آبروت رفته. ديگه كاري نميتوني بكني!
- حالا وقتي كه تلافي كردم ميفهمي. پس منتظر اون روز باش.
رون اين حرف را گفت و رفت. جيني از اينكه توانسته بود رون را سركلاس ضايع كند بسيار خوشحال بود. چند وقتي بود كه نقشه ي اين كار را ميكشيد و بالاخره موفق شده بود كه آنرا اجرا كند. مدتي از آن ماجرا گذشته بود ولي رفتار هاي رون كاملا تغيير كرده بود. كارهاي عجيبي ميكرد. رفت و آمد هاي مشكوك چارلي به اتاق رون، شك جيني را بيشتر كرده بود. صداي رون در ذهن جيني بار ديگر تكرار شد:
- حالا وقتي كه تلافي كردم ميفهمي. پس منتظر اون روز باش.
جيني تصميم گرفت كه ببيند رون و چارلي مخفيانه در حال انجام چه كاري هستند. روزها همينطور ميگذشت، اما جيني موفق نشده بود متوجه نقشه ي برادرانش شود.
يك روز جيني در حال تميز كردن اتاقش بود. اما با ديدن كتاب " خواندن ذهن و چفت شدگي" تصميم گرفت كه از طريق خواندن ذهن چارلي متوجه موضوع شود. پس به بهانه ي كمك خواستن از چارلي به اتاق او رفت.
- راستش چارلي، ميخواستم يكي از كتاباي بالاي قفسه رو بهم بدي. قدم بهش نميرسه.
چارلي فارغ از اينكه جيني قصد انجام چه كاري را دارد، به اتاق او رفت. اما همين كه وارد اتاق شد، جيني به سرعت به ذهن او نفوذ كرد. بعد از مدت ها گشت زدن در ذهن چارلي بالاخره متوجه نقشه ي آنها شد.
آنها ميخواستند وقتي كه خانوادگي به جنگل رفتن، جيني را براي ديدن چيزي به قسمت تاريك جنگل ببرند و در همان جا او را رها كنند. چون ميدانستند كه جيني بينهايت از تاريكي ميترسد.
پس جيني با عجله به اتاق رون رفت. رون با ديدن صورت گريان جيني از او پرسيد:
- چه اتفاقي افتاده جيني؟
جيني ميان گريه گفت:
- خيلي نامردي رون! واسه چي ميخواستي اون كارو بكني؟ واسه چي ميخواستي منو وسط جنگل تنها بذاري؟
رون با شنيدن اين كلمات بسيار تعجب كرد.
- تو از كجا خبر داري؟
- از كجاش مهم نيست. مهم اينه كه هميشه فكر ميكردم برادرم منو از تاريكي نجات ميده. اما اون ميخواد منو تو تاريكي تنها بذاره.
رون كه با ديدن جيني در اون وضعيت خيلي از كارش پشيمان شده بود، گفت:
- تو منو سركلاس ضايع كردي.منم نميتونستم كاري انجام ندم.
- خب واسه تلافي كردن ميتونستي تو هم منو سر كلاس ضايع كني. نه اينكه بخواي همچين كاري بكني!
رون با شرمساري از خواهركش معذرت خواهي كرد. سپس با شوخي رو به او گفت:
- پس از اين به بعد بيشتر مراقب كارات باش. چون اگه يه سوتي ازت پيدا كنم، ضايعت ميكنم ها!
و هر دو با هم خنديدند. جيني در دلش لبخند شيطاني زد. او از اين خوش حال بود كه توانسته بود با چهار قطره اشك الكي، رون را تلافي كردن منصرف كند.
2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)جيني با خودش فكر كرد كه ذهن خواني واقعا چه كاربرد هايي دارد. پس از مدت ها فكر كردن به نتايج زير رسيد:
-وقتي خراب كاري ميكنم، ميتونم به ذهن مامان مالي نفوذ كنم و ببينم كه خبر داره يا نه. اگر خبر داشت كه هيچي. وگرنه ميتونم برم خراب كاريم رو درست كنم.
- وقتي در آخرين جلسه كلاس " خواندن ذهن و چفت شدگي" از روي برگه ي رون و يا هرميون تقلب كردم، ميتونم وارد ذهن آرسينوس بشم. ببينم متوجه تقلبم شده يانه!
3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)وقتي آرسينوس اين سوال را مطرح كرد، جيني با خودش فكر كرد كه اگر آرسينوس به جاي ريگولوس، به ذهن او نفوذ ميكرد حتما متوجه ميشد كه اون چند وقتيه كتاب چارلي رو برداشته. در اين زمان با صداي خنده كل كلاس جيني به خودش آمد و از هرميون كه كنارش نشسته بود دليل خنده ي دانش آموزان را پرسيد. و هرميون تنها با دست به چارلي اشاره كرد. جيني تا سرش را برگرداند با قيافه ي عصباني چارلي رو به رو شد. سپس هرميون گفت:
- وقتي كه توي فكر بودي، چارلي كنجكاو شد كه بدونه داري به چي فكر ميكني. پس بدون اينكه متوجه بشي وارد ذهنت شد. به همين خاطر متوجه شد كه تو كتابشو برداشتي.
4. شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی) هر چه تلاش كرد نتوانست از نفوذ دراكو به ذهنش جلوگيري كند. سعي كرد افكارش را به هم بريزد تا شايد دراكو نتواند چيزي بدست آورد اما نتيجه اي نداد. سعي كرد در ذهنش به دراكو فوش دهد بلكه عصباني شود و از ذهنش بيرون بيايد. اما باز هم موفق نشد. پس سريع پايش را بلند كرد و محكم به شكم دراكو زد. او كه انتظار چنين كاري را از جيني نداشت، غافلگير شد و روي زمين افتاد. جيني هم از اين فرصت استفاده كرد و ضربه ي محكم تري به او زد. سپس گفت:
- هيچ وقت سعي نكن به ذهن يك گريفيندوري نفوذ كني.
پايان