هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (پروفسور.فلیت.ویک)



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
#91
کجا:پیش اربابش


Only Raven


پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
#92
ارتش دامبلدور


-رون بیرون رو نگاه کن.
-ها چیه؟
-اه رون صد بار بهت گفتم با دهن پر حرف نزن، به نظرت امروز؛روز عجیبی نیست؟
-چرا هست
-نه منظورم.... آخ ســــــــــــــــرم!

هری به قدری بلند داد زده بود که همه به او نگاه کردند.هرمیون لبخندی به همه زد و گفت:"چیزی نیست هریه دیگه همتون میشناسینش!" سپس خیلی آرام طوری که فقط هری و رون صدایش را بشنوند گفت:
-چته هری؟
-نمیدونم از وقتی بیدار شدم خیلی جای زخمم درد میکنه.
-راستی شما دو تا متوجه چیز عجیبی نشدین؟
هری با قیافه حق به جانب به رون نگاه کرد و گفت:
-چرا آره، من به این میگم این قبول نمیکنه.
-وای شما چقدر شلوغش میکنین روز خیلی عالی هستش نگاه کنین همه چیز عالیه.
-راستی هری فنگ..
-اره دیدمش رفت جنگل.
-به نظرم خیلیم ترسیده بود.
-آره، هاگیدم قیافش یجوری بود؛ نه؟
-تو هم نظرت اینه که...
بعد از این حرف هرمیون هری و هرمیو هر دو همزمان گفتن:
-جـــنـــگـــل مــمـــنـــوعه!
با این حرف رون پرید و گفت:
-خل شدین؟ چی دارین میگین؟! امکان نداره من با شما نمیام چرا این قدر بزرگش میکنین آخه؟!
-خودت میدونی بیای یا نه! ما که میریم!
-چی شده که شما فکر میکنین امروز روز عجیبیه؟
-خب ببین رون امروز جای زخم هری به شدت درد میکنه، نگاه کن امروز مالفوی و کراب و گویل چقدر خوشحالن...
-آخه...
-وسط حرفم نپر رون همچنین من الان دیدم که هاگریدم نگران بودو باور میکنی؟! فنگ فرار کرد به سمت جنگل ممنوعه، راستی یه چیز دیگه من که الان داشتم روزنامه میخوندم... بهتره خودتون ببینید.
با گفتن این حرف روزنامه را جلوی هری و رون انداخت و گفت:
-ببینید! ایناهاش، امروز قراره چند کاراگاه برای برسی جنگل ممنوعه بیان...
-اوناهاش نگاشون کنید.
چند کاراگاه کنار پروفسور دامبلدور ایستاده بودند و با او حرف میزدند.دامبلدور شروع به سخنرانی کرد.
-اهم....اهم فرزندان روشنایی من امروز همون طور که میبینید چند نفر برای برسی جنگل ممنوعه اومدن...
در همین حین هری قاطعانه به هرمیون نگاه کرد و به سرعت از سر جاش بلند شد و پرسید:
-چرا؟!
با گفتن این حرف همه برگشتند و نگاهش کردن
-هری پسرم چی گفتی؟
-چرا برای برسی جنگل ممنوعه اومدن؟ مگه جنگل مشکلی داره؟...
تا هری خواست سوالش را ادامه دهد هاگرید شتابان وارد سرسرا شد و با صدای بلند فریاد کشید:
-فـــــــــــنـــــــــــــــگ
همه ی برگشتند و هاگرید رو نگاه کردن.
با دیدن آن صحنه بیشتر بچه ها ی سال اولی و دومی جیغ زدند و هرمیون نفسش را در سینه حبس کرد.
-اون فنگه، وای ببین چه بلایی سرش اومده.
هاگرید فنگ را نگه داشته بود.سگ به طور فجیهی اسیب دیده بود و همه لباس های هاگرید پر از خون بود. همه ی پروفسورها شتابان به سمت هاگرید رفتند.
پروفسور دامبلدور گفت:
-دانش اموزان ارشد همه گروه ها همه رو ببرید خوابگاه. هاگرید چی شده؟ چرا فنگ.... مادام پامفری لطفا فنگ رو برسی کنید. هاگرید کامل توضیح بده ببینم.
-ام ام امروز فنگ با بقیه روز ها فرق میکرد؛ یجورایی نگرانی تو چهرش موج میزد تا این که دوید به سمت جنگل منم دنبالش رفتم تا این که یه نور سفیدی همه جارو...
هاگرید بیشتر از این نتونست ادامه بده و اشک هایش جاری شد

-درسته باید بریم جنگل تا ببینیم چه اتفاقی افتاده.
-آخه هر...
-آخه نداره همین که گفتم
-برو شنلتو بردار تا بریم


40 از 100!


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۱۴:۱۸:۵۱

Only Raven


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
#93
کجا؟ تو دستشویی


Only Raven


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
#94
ارتش دامبلدور


رون با خشم جلو میرفت که ناگهان یاد خوابی که دیده بود افتاد. به اطرافش نگاه کرد، همه چیز شبیه خوابش بود! سکوت بسیار آزار دهنده اطرافش او را دیوانه میکرد درست عین خوابش.

با خودش گفت:" رون پسر فکر کن فــــکر! این امکان نداره خب معلومه که اون یه خواب احمقانه بود که اونم مطمعنم از پر خوریه زیادم بود"

ولی با کمی فکر کردن به یاد اورد که شب از بس خوابش میومد که برای اولین بار شام هم نخورده بود! با یادآوری دوباره خوابش لرزش خفیفی کرد.رون واقعا ترسیده بود.

-خوب من میدونم این یه توهمه ولی اگه.... ولی اگه این عین خوابم باشه پس باید...پس بایـد الان زیر پام....

رون به سرعت چشم هاش رو بست و سرش را پایین اورد؛ با ترس یکی از چشم هایش را باز کرد و با دیدن آن صحنه از تـــــــــــه دلش جیغی زد.

-نه نه این امکان نداره،این خون واقعی نیست این....این اصلا خوب نیست. :worry:
حالا خودش نیز نمیدانست به کجا میرود و چیکار میکند فقط از سویی به سویه دیگر میرفت و زیر لب با خودش میگفت:" امکان نداره نه نباید بزارم اون اتفاق بیوفته."

یک لحظه ایستاد و سپس گفت:" پس الان من باید برم پیش هاگرید و همه چیزو بهش بگم، ولی ولی آخه هاگرید که الان، وای نه هاگرید و پروفسور دامبلدور که دیروز رفتن... وای من الان باید چیکار کنم؟! رون فکر کن فکر."


50 از 100!


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۱۴:۳۴:۵۴

Only Raven


پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
#95
لرد همون جور که داشت به معجون نگاه میکرد و از اون دور میشد فکری به سرش زد

-حالا این معجونو میخواین به کی بدین؟
-تو اول جواب سوالای منو بده
-ها؟ کودوم سوال؟
-ای بابا چه خنگی هستیا :vay:

لرد بعد این حرف میخواست یه کروشیویی دلچسب به مروپ تقدیم کنه که یادش افتاد کجاست و اونی که جلوشه مامانشه

-خب حالا دوباره بپرس ببنم چی گفتی؟
-ای وای مامور های حناس وضع مادیشون چه جوریه؟!خوب پول میگیرید؟! الان تو خونه و ویلا و جارو شاسی بلند و اینا داری؟!
-چطور؟!
-هیچی همین طوری عه راستی یه سوال
-جــــــــانم؟(لرد تو دلش گفت: با این طرز حرف زدنمان تمام آبرومان رفت)
- هیچی

لرد و مروپ چن دقیقه ای به هم خیره شده بودند و مروپ در دلش میگفت: «وای چشماش اونقدرم ترسناک نیستا! یه جورایی قرمز بهش میاد، خوبه که دماغ نداره! یجورایی بی دماغ جذاب شده ها» و لرد هم میگفت: «وای تمام آبرومان رف ای دکتر بوووووقــی بوووووووق بر تو باد که مارا مجبور به چه کار هایی کردی!»

در همان حینی که لرد و مروپ مشغول نگاه کردن به هم بودن که معجون عشق یهو ازش دودای سبز بیرون اومد

-اه بازم که این خراب شد بیا اینو بردار ببر بریزش بیرون
-با منی؟!
-شیطونه میگه.....اره پس با کیم به نظرت؟

لرد بعد از خالی کردن معجون اومد و نشت که یه فکری به ذهنش رسید
-هاااااااااااااا فهمیدیم
-چیو
-عه تو اینجایی؟ اینجا چیکار داری؟
-هیچی داشتم نگات میکردم
-
-منظورم این بود که داشتم اینارو مرتب میکردم
-اهان

لرد بلند شد و رفت بیرون همین جور که داشت قدم میزد زیر لب گفت:«اره خودشه باید اونو عاشق خودم کنم واااااای من الان چی گفتم؟!


ویرایش شده توسط پروفسور فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۴ ۲۱:۵۱:۳۶
ویرایش شده توسط پروفسور فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۵ ۱۰:۲۳:۳۹

Only Raven


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
#96
با کی:با عمه مهربونش


Only Raven


پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#97
1)نظرتون در مورد آمبریج چیست ؟
اه اه اسم اونو جلو من نیارید حالم بهم میخوره وزغ بدترکیب

2)به نظرتون اسنیپ بهتر هست یا آمبریج ؟
اسنیپ پسر به این گلی ماهی اصلا با اون وزغ قابل مقایسه نیست

3)اگر یک روز قدرت شکنجه داشتید ، اسنیپ رو شکنجه میکردید یا آمبریج ؟ چرا ؟
آمبریج، چون من از وزغا بدم میاد

به ارتش خوش اومدین!


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۰ ۱۳:۰۶:۱۶

Only Raven


پاسخ به: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
#98
مال من شاهینه شاهین



پاسخ به: الگوی شما کدام شخصیت هری پاتر است؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴
#99
واسه من که هری :fan: اصلیشه
ولی رون و هرمیون و دامبلم هر کودومشون میتونن الگوی خوبی باشن واسه من که بودن



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ سه شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۴
سوژه قبلی رو تموم نکردین گفتم اولین سوژه مو اینجا بنویسم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-وای دراکو باز تو چیــــــــکار کردی؟اخه از دست تو من چیکار کنم؟

-اما آخـــــــــه بابا :worry:

-ادامه نده مالفوی بازم خراب کردی مالفوی خــــــــــراب باید برم ببینم چه خاکی به سرم بریزم!از دست تو پسر.

موضوع از این قراره که مالفوی درست شب ولنتاین( )زده گلدونی که لوسیوس برای نارسیسا خریده و اونو داده به پروفسور فلیت ویک که با اون پاپیون ها و روبان های صورتی(که چندین سال پیش از اونا برای تزئیین هاگوارتز استفاده کرده بود )تزئیین و درستش کنه شکونده اونم یه صد قطعه مساوی و تموم اون پاپیون هایی زیبا(البته به نظر لوسیوس و دراکو چندش اور)خراب شدن.درست نصفه شبه و کم مونده نارسیسا با خواهرش بلاتریکس بیان خونه.

-وای حالا به نظر تو چیـــــــــــکار کنم؟ .دراکو یادت باشه مجازاتت میکنم اگه یادم رفت یادم بنداز اخه خودت میدونی دیگه این روزا سرم شلوغه.حالا هم بیا و برو یه چیزی بخر

لوسیوس چندرغازی به دراکو داد تا با اون بره یه چیزی بخره و خودش تو خونه موند تا خونه رو با گل هایی که خریده بود تزئیین کنه و فضای رمانتیکی رو درست کنه

-اما اخـــــه بـــــــــــابــــــــــا

-چیه :vay:

-من با این پول حتی نمیتونم یه خودکارم بخرم پــــــــــول بده بهم!!

-پسره بــوقی بوووووووق بر تو باد!اخه الان من پول از کجام بیارم؟از پولای خودت بردار

-اما اخه...

-اخه نداره همین که گفتم،حالا میری یا خودم بیام...

-دراکو بدو بدو میره ببینه چه خاکی سرش بریزه...

---------------------------------------------------
ادامه سوژه با شما خواهشا ادامه بدین سوژه طنزه راستی این اولین باره که خودم یه سوژه رو شروع میکنم پس ناراحتم نکنینا ببینم چیکار میکنین







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.