همان موقع، رو به روی درب وزارت سحر و جادو!-
ملت محفلی معترض به وزارت خانه با پلاکارد « هری قهرمان، آزاد باید گردد » به نقطه ی کوچکی که از دور دوان دوان نزدیک ـشان میشد نگاه می کردند.
-
ریتا اسکیتر، رهبر معترضان، هنوز هم پرچم های هری پاتر را میان محفلیون پخش می کرد و متوجه آن نقطه ریز نشده بود. اما ویزلی ای موقرمز از میان جمعیت راه خودش را باز کرد و خودش را به ریتا رساند.
- خانوم.. خانوم.. نقطه.. جیغ..
ریتا اسکیتر ویزلی را با یک ضربه کات دار به سمت مغازه ای شوت کرد و گفت:
- مزاحم نشو ویزلی.. الآن کلی کار دارم.
اما ویزلی جسور انگار به تیرک برخورد کرده بود و با سرعت به سمت ریتا بازگشت!
- خانوم.. نقطه.. ویبره میزد.. داره میاد..
این بار ریتا با دقت بیشتری، همان طور که مربی فوتبال محفل یادش داده بود، به ویزلی ضربه زد! ویزلی از بالای سَر خط دفاعی گذشت و با سرعت بسیار زیادی به سمت دروازه نزدیک شد. ممد پاتر که تا به حال تجربه دروازه بانی را نداشت، خودش را به سمت ویزلی پرت کرد. نفس در سینه ی هواداران ریتا حبس شده بود..
کات آقا.. کات!
کارگردان: این الآن یعنی چی؟ مگه فوتبال مشنگی بازی میکنید؟
نویسنده: خب تحت تأثیر این آقای گزارشگر قرار گرفتم یک لحظه!
کارگردان:
سه.. دو.. یک.. حرکت!نفس ها در سینه حبس شده بود. ممدپاتر دستش را به سمت ویزلی دراز کرد و هر دو با هم به سمت دروازه پرت شدند!
- گُــــــــــل! گل برای ریتا اسکیتر.. بازی یک - هیچ به نفع ریتا اسکیتر تموم میشه!
در این میان نقطه که تازه به سایز اولیه برگشته بود و شبیه یک عدد دونده ی یونانی بود، دوان دوان به سمت ریتا اسکیتر آمد.
- مأمورا دارن میان!
با گفتن این جمله، دونده یونانی که بر روی پیراهنش نام « پتروسیا ماتروسیا تتروسیا روسیا ماراتن » حک شده بود، به زمین افتاد و نفس های آخرش را کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد! روحش شاد و یادش گرامی. مراسم تدفین این مرحوم، روز جمعه ساعت 9 صبح به وقت لندن، در مسجد جامع لندن برگزار میشود!
کات!
کارگردان:
نویسنده: باشه باشه.. آخه گالیون دادن که بگم اینو توی پست!
حرکت!ریتا با دیدن جسم بی جان ماراتن و مأمورانی که از دور می آمدند رو به جمعیت فریاد کشید:
- جماعت، الفرار!