هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۷
#47

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
روزی روزگاری در یک شب سرد دیوانه سازی وارد کافه ی سه دست جارو شد.مردم با دیدن دیوانه ساز خوشحال و سر خوش شدند و به یاد خاطره های خوب خود افتادند.هر کس برای دیوانه ساز یک نوشیدنی میگرفت و با او صحبت می کرد.سر انجام دیوانه ساز بیرون رفت.و بلافاصله هوا سرد شد!پس از چندی آلبوس دامبلدور و ققنوسش فاکس به رستوران آمد بلافاصله همه ی مردم از هر سو فرار کردند که از طلسم آواداکداورا دامبلدور در امان بمانند.آنان گوش هایشان را گرفته بودند تا صدای ققنوس دامبلدور را نشنوند.
دامبلدور می گفت:برید بیرون!یالا!آواداکداورا.
یک ساحره به نام مادام رزمرتا به زمین افتاد.
_گفتم برید بیرون!آوادا...
قبل از اینکه آلبوس دامبلدور وردش را بگویید شخصی وارد شد که دامبلدور همیشه از او می ترسید.
. او ولدمورت بود .
_آلبوس من همه ی جاودانه ساز های تورو نابود کردم.فقط مونده خودت و ققنوست.آواداکداورا!
طلسم لرد به ققنوس آلبوس خورد و او را کشت.
دامبلدور با خشم گفت:ای نامرد!آواداکداور...
_آواداکداورا!
آلبوس دامبلدور مرده بود.طلسم لرد درست به ریشش خورده بود!
مردم از هر سو بر سر لرد ریختند و او را تشویق کردند.آنگاه نجینی شروع به خواندن کرد و همه نیرو گرفتند.




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۷
#46

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
سال ها بعد
شهر آرام بود و از هیچ جا صدایی در نمی آمد .آسمان گرفته بود .ابر های سیاه همه جا رو در بر گرفته بودند .
همه ی مردم از این وضع آب و هوا توی تابستان متعجب بودند و آب و هوا موضوع بحث توی اتوبوس و مغازه ها و همسایه ها بود .
خیلی از مردم سال خورده این هوا را شاید توی 50 سال قبل دیده بودند و بیشتر از این می تر سیدند که اتفاقاتی که 50 سال پیش افتاده بود دوباره تکرار بشه .ریختن پل .مردن انسان ها به شیوه های عجیب . کشتار های دسته جمعی و ...
در میان جادوگران و ساحره ها که از این واقعه خبر داشتند نیز ترسی بیشتر از قبل فرا گرفته بود .آن ها ایندفعه حتی نمی دانستند که چه کسی لباس جادوی سیاه را به تن کرده .50 سال از مرگ ولدمورت گذشته بود و بعد از آن جامعه ی جادوگری امن بود .
- الان دو سه روزیه که اینجوری شده .
- درسته رون ، از اون موقع 50 سال می گذره .کیه که دوباره می خواد آرامش رو از مردم بگیره ؟
- هرمیون تو که توی هاگوارتز درس می دادی کسی بود که گرایشی به جادوی سیاه داشته باشه ؟
- اه . نه ، اینو قبل هم پرسیده بودی .فقط پسر مالفوی بود که اونم آخرای دوران تحصیلش آدم شده بود کلا بی آزار بود .
- اسلایترینی ها هم مثبت شدند ؟
- آره خیلی وقته ولی هنوزم خلق و خوی یه اسلایترینیو دارن .
- راستی چند وقتیه از هری و جینی خبری نیس ؟! تو ندیدیشون ؟
- رون !!! من که پیش تو بودم همش .ولی خوب چرا جیمز گفت برای یه سفر تفریحی رفتن فرانسه .
- هرمیون ، نمی دونم ولی جیمز جدیدا یه کمی مشکوک می زنه .
- نه بابا ، عین باباشه .
- نه نیست .خیلی با هم فرق می کنند .
صحبت آن ها تا دیر وقت ادامه داشت و وقتی به نتیجه ای نرسیدند خوابیدند .
صبح روز بعد وقتی رون در حال آماده شدن برای رفتن به وزارتخونه بود جغدی برای او پیام امروز آورده بود .چشمش به صفحه ی اول افتاد که روی آن نوشته بود :
مرگ مشکوک آلبوس سیریوس پاتر در شب گذشته
طبق گفته های همسر آلبوس او از وزارتخونه باز گشته و غذای خود را صرف کرده و به اتاق خوابش برای خواب رفته . وقتی او نیز برای خواب به اتاق می ره می بینه که آلبوس روی زمین افتاده و علایم حیاتی نداره .مامورین وزارتخونه 10 دقیقه بعد از مرگ مقتول در محل قتل حاضر بودند .تشخیص مامورین وزارتخونه مرگ با افسون آواداکداورا انجام شده ...
- هرمیون . هرمیون .
- بله ، چی شده ؟
- آلبوس به قتل رسیده . دیشب توی خونش وقتی می ره بخوابه به قتل می رسه .
- هریم که نیست بهش خبر بدیم .
- جیمز کجاست ؟
- معلوم نیست . دیگه ازش خبری نیست .
- لی لی ام خبری ازش نداری ؟
- لی لی که توی دورمشترانگ درس می ده .اینجا چی کار می کنه ؟
- اه یادم نبود .
- من روفتم وزارتخونه .
رون به سمت شومینه دوید و پودر را ریخت و خود را به وزارتخونه رسوند .
هر روز خبر از مرگ چندین جادوگر توی پیام امروز چاپ می شد و کسی نمی دونست که چه کسی یاعث این قتل هاست .هر روز مرگ یکی فرا میرسید و نمی دانست کی نوبت اوست . او کمر به قتل اصیل زاده ها بسته بود و هر مرگ مطعلق به اصیل زاده ای بود .
هیچ کس جرات نداشت تنها در خانه ی خود بماند . بیشتر جادوگر ها شب ها کنار هم جمع می شدند . محفل هم کاری را نمی توانست از پیش ببرد چون نمی دانست باید پی چه کسی بگردد .
طبق دستور وزیر رون ویزلی ساعت 7 شب به بعد هیچ کس حق خارج شدن از منزل خود را نداشت .
هرمیون و رون در اتاق نشیمن خانه ی خود نشسته بودند و در حال بحث در مورد همین مو ضوع بودند که یک دفعه صدایی از طبقه ی بالا به گوش رسید .رون شتابان از روی صندلی بلند شد و به سمت پله ها دوید و هرمیون هم به دنبال او به سمت پله ها حرکت کرد . نور سبز رنگی به چشم هرمیون خورد و صدایی شنید .
در را باز کرد و رون و جیمز را دید که با هم در حال مبارزه بودند .
- دیدی گفتم می تونه کار جیمز باشه ؟
- آره ، رون مراقب باش .
اشعه ی سبز رنگ با فاصله ی چند میلیمتری از صورت رون گذشت .
- جیمز تو چرا داری اصیل زاده ها رو می کشی ؟
- برای اینکه نمی خوام هیچ اصیلی باشه تا بتونه خونش رو به رخ دیگران بکشه .
- من کی یه همچین کاری کردم ؟
- ممکن در آینده ...
- آن دو با هم در حال مبارزه بودند که یک دفعه اشعه ی قروز رنگی به جیمز خورد و چوب دستی از دستش خارج شد و به دست هرمیون رسید .
رون برگشت تا به پشت نگاه کنه که جیمز یک چوب دستی دیگه از جیبش در آورد و به سمت رون نشانه گرفت اما قبل از اینکه وردی بتواند بخواند اشعه ی قرمز رنگی دیگر به صورتش خورد و بیهوش روی زمین افتاد .
- رون برو از تو گنجه محلول راستیو بیار .
- باشه الان می یارم .
رون به از اتاق خارج شد تا محلول را بیاورد .
- بیا اینم محلول
- مرسی
هرمیون از محلول سه قطره به دهن جیمز ریخت و شروع پرسیدن کرد :
- تو آلبوس رو کشتی ؟
- آره من کشتم . خیلی ادعای قدرتش می اومد .هیچ وقت ازش خوشم نیومد .
- پدر و مادرت کجان ؟
- اون ها رو هم کشتم ولی به همه گفتم رفتن فرانسه .
- چرا اونارو کشتی ؟
- بخاطر اینکه می خواستم راحت تر کارم رو انجام بدم .
رون رو به هرمیون کرد و گفت :
- با این می خوای ...
جیمز بلند شد و چوب دستی را از دست هرمیون کشید ولی قبل اینکه بتواند کاری بکند ایندفعه رون اجازه ی این کارو نداد .پس از بر خورد پرتوی سبز رنگ به صورت جیمز به روی زمین افتاد و بی حرکت ماند ...
- چرا پسر هری ...
- چرا من ...
رون کنار جیمز زانو زده بود و اشک می ریخت ...

7 از 10.. موفق باشي!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۴ ۱۶:۴۴:۰۷

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۷
#45

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1531
آفلاین
تق تق تق!

طبق معمول، سه قهرمان داستان سه بار با آرامش در زدند. چای خوردن با هاگرید در آن شب زمستانی میتوانست لذتبخش باشد.
در باز شد. هاگرید با مو و ریش نقره فام، با چشم های آبی رنگش از پشت عینک نیم دایره ای، به بچه ها خیره شد:

- بچه ها؟ شما این موقع شب اینجا چیکار میکنین؟ بازم که زیر شنل نامرئی اومدین، خیلی خب خیلی خب! بیاین تو قبل از اینکه پروفسور دامبلدور ببینتتون!

اما دیر شده بود.
آلبوس دامبلدور ، که دانه های برف بر روی ریش پرپشت و نامرتبش نشسته بود، در حالیکه چند سمور مرده را روی دوشش نگه داشته بود و تیر و کمانش را از زمین میکشید به سمت آنها می آمد.

دامبلدور: هری! باس فردا شب بیای دفترم با هم بریم شیکار! امشب که جز سمور چیزی گیرم نیومد، ولی از فردا فصل شکار مرگخواراس، خوش شانس باشیم چن تا گیرمون میاد! دهه! روبیوس تو هم اینجای!؟

هاگرید نگاه عاقل اندر سفیهی به دامبلدور انداخت: اینجا خونه ی منه پروفسور!
- اوه آره راس میگی، مخلصیم! بر و بچ زودی برگردین مدرسه بخوابین که دیره ها! زت زیات!

صبح روز بعد، اولین کلاسشان معجون سازی بود. منفورترین کلاس!
- پاتر به من گوش کن!
قطعه گچی که به سوی هری پرتاب شد، او را از فکر ناهار بیرون آورد.
- بله پروفسور اسنیپ؟

اسنیپ با چشمانی که از آن ها شرارت می بارید، در هوا به سمت هری سر خورد. او تنها روحی بود که در هاگوارتز تدریس میکرد. روحی مزاحم که تمام اوقاتش را به چسباندن آدامس به کف کفشها، یا پرتاب گچ به دانش آموزان سپری میکرد.
آن روز، هری باعث کسر شونصد امتیاز از گریفندور شد.

درست بعد از ناهار، وقتی با چشمانی خواب آلود و قدم هایی سنگین به سمت کلاس گیاهشناسی میرفتند، در راهرو به پروفسور مک گونگال برخوردند که رو به آسمان فریاد میزد : سالازار کبیر! کمکم کن! حفره ی اسرار رو اینبار دیگه بازش میکنم! یوهاهاهاها!

آخر شب، هنگامیکه فکر میکردند بالاخره آن روز پر دردسر را پشت سر گذاشته اند، فریاد هرمیون که دو دستش را بر پیشانیش گرفته بود سکوت تالار خصوصی را شکست:

- آییی بازم زخمم درد گرفت! بدوم برم به دامبلدور بگم!

پس از بیرون دویدن هرمیون، رون نیز با نگرانی رو به هری کرد:
- نگرانشم! این اواخر مدام زخمش درد میکنه! بهتره برم ببینم تو کتابخونه چیزی در مورد زخم های صاعقه ماننند هری پاتری پیدا میکنم یا نه!

با رفتن رون، تالار بار دیگر در سکوت فرو رفت.
هری برگشت و به دوربین خیره شد. چقدر آن روز عجیب بود! همه چیز به هم ریخته بود! همه جا وارونه بود! میخواست فریاد بزند!
اما این کار را نکرد. با خونسردی رو به دوربین گفت:
- خب، منم برم به هورکراکسام برسم.
و بعد، ناپدید شد.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۲ ۲۳:۱۵:۲۵


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#44

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
آورده اند در حدود دو هزار سال پیش ، قوم بنی اسرائیل ، که زن ها را کثیف میدانست و انسان حساب نمیکرد ، هر جمعه آنها را به تیر های چوبی میبست و زیر تیر ها آتش می افروخت تا آنها زنده زنده بسوزند و از این طریق گناهان مردم یهود پاک شود ...

پس از ظهور مسیح ، پیروان یهود که از طرفداران عیسی مسیح بیم داشتند ، در روزی نحس و نفرین شده ، هزاران نفر از مسیحیان در در دشت بزرگی در حاشیه اورشلیم ، به تیر های قول پیکر چوبی بستند و آتش زدند و سوزاندند ! آنها میخواستند از بدی ها پاک شوند و زمین را از شر شیطان پرستان پاک کنند ...

و این روز به نحس ترین روز تاریخ مسیحیت تبدیل شد ... و آن روز جمعه بود ، و سیزدهم ...

از آن پس هروقت جمعه و سیزدهم در یک روز قرار میگرفتند ، مردم اعتقاد داشتند که واقعا بسیار عجیـــب و شگرفی روی خواهد داد و منحوس ...




همچنین در بعضی روایات آمده است که روزی ، فرشته ای به دنیا می آید ، مهربان ، بزرگوار ، با دلی بسان دریا ، آنچنان که تلخی و بدی در آن جایی ندارد ، با فکری بزرگ و قلبی کوچک ، و با یک یویوی صورتی تا نمادی برای فرشتگان شود ... باهوش ، جسور و با احساس ... تنها فرشته ای که تونست مثل انسان ها عشق رو درک کنه ...

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ !

- ساکت دارم حرف میزنم !

بله ... این فرشته جیغ جیغو در روز سیزدهم زاده شد ، و این روز مصادف بود با جمعه ! جمعه سیزدهم ...

و اینچنین بود که دنیا وارونه شد ! و سیزدهم از آن پس به روزی مقدس و مبارک تبدیل شد ...


تولدت مبارک جیمز سیریوس !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#43

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1531
آفلاین
اسلیترین یکرنگه.

هافلپاف آب زیرکاهه.

گریفندور میترسه.

ریونکلا متحده.

کوچولوی چشم سبز مظلوم نیست، برادر شرورش، شرور نیست.

لرد مهربونه، دامبلدور عاشق پول، مرگخوارا متحدن، محفلیا تحت تاثیر تحریکات خارجی.

پیوز مزاحم نیست، هری متواضع نیست، کوییدیچ منفوره، جرج ویزلی خسته اس.

سیریوس خانه گریمالد رو فراموش کرده، راجر قهرمان نیست، وزیرمون یه جن خونگیه، فلیت فقط یه کوتوله نیست.

تدی عاشق ویکتوریا نیست. ویکتوریا کلا نیست.

آناکین مونتاگ آشپزه، نارسیسا مهربونه، کوییرل ترسو نیست، هرمیون دنبال حقیقت نمیگرده.

کورمک فقط یک ممدِ تو کتاب نیست، لیلی هرگز حاضر نیست جون عزیزش رو فدای علـ...هری کنه.

هاگزمید سوت و کوره، لندن خالی از مشنگ، مورفین معتاده، "عشق" نیروی برتر نیست.

بارون که خون آلود نیست، پیتر پتی گرو کسی رو لو نداده، چارلی دنبال اژدها نیست، سوروس جاسوس نیست.

ریتا اسکیتر کنجکاو نیست، مری باود کنجکاوه .

مالی اون مادر مهربون نیست، آرتور وظیفه شناس نیست، رون دوست هری نیست، دراکو از محبوبترین هاست.

سر شناسه لوسیوس دعواست... صبر کن ببینم... جادوگران هم، جادوگران نیست.

دنیاییست وارونه... جادوگرانمان!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۲۲:۰۳:۱۸


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۸۷
#42

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
در این دنیای زیبا، هرگز جنگی صورت نگرفته زیرا، مقاومتی در برابر لرد سیاه دیده نشده است و درنتیجه، زندگی زیبا می شود:

هاگوارتز

پروفسور مک گونگال کاغذ پوستی ای را در برابر دامبلدور قرار می دهد:
- لیست معلمای پیشنهادی برای امسالمون، پروفسور.

دامبلدور به لیست نگاهی می اندازد، روی اسم بعضی خط می کشد و لیست نهایی را به مک گونگال برمی گرداند. مک گونگال به لیست نگاهی می اندازد:

بدینوسیله لیست پیشنهادی برای معلمین سال آینده را برای تایید شما وزیر قدرتمند وزارت سحر و جادو ارسال می دارم:

تغییر شکل: مک گونگال - ریتا اسکیتر
دفاع در برابر جادوی سیاه: ریموس لوپین - سوروس اسنیپ
معجون سازی: لیلی اوانز - بلاتریکس لسترنج
تاریخ جادوگری: بینز - پیوز
ورد ها و طلسم ها: فلیت ویک - آمیکوس کرو
مراقبت از موجودات جادویی: هاگرید - رودولف لسترنج

در پایان، به دلیل کهولت سن از سمت مدیریت هاگوارتز استعفا داده، محبوب ترین دانش آموز سابق خود را به عنوان مدیر جدید هاگوارتز پیشنهاد می نمایم. تام ماروولو ریدل معروف به لرد ولدمورت

ارادتمند: آلبوس برایان (و غیره!) دامبلدور


با لبخندی، لیست لوله شده را به پای جغدی می بندد و به وزارت سحر و جادو می فرستد.



Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۷
#41

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
کوشولوها !


-بده من پف کوتولمو!
-نمیدم نمیدم ، نمیدم نمیدم ، نمیدم نمیدم...

بلاتریکس در حالی که این را می گفت به دور زمین کوییدیچ شروع به دویدن کرد و نارسیسا به دنبال او افتاد. تام ریدل جوان دستی به موهای پرپشتش کشید و فریاد زد:
-بچه های لوسِ ننرِ بوقی! یک دور بازی بیشتر نمونده بیاید تمومش کنیم بعد برید خاله بازی کنید.

نارسیسا دندان قروچه ای به بلا کرد و به سمت کاپیتان تیمش، تام ریدل حرکت کرد. در همان لحظه در ورزشگاه کوییدیچ آتیش گرفت و آسپ وارد وزرشگاه شد. نجواهای اعتراض آمیز بازیکنان تیم به هوا برخواست.

-باز این اومد!
-اه!
-قیافشو!
-چشماشو!
-کلاشو!

بلاتریکس: هه هه! سوتی دادی! این کجاش کلاه داره؟ وزارت بازیش دیگه تموم شده کلاه نداره.

آسپ: سلام!

نارسیسا: هو هو! هی هی! ها ها! دیدی کلاه داره بلا؟
بلاتریکس جیغی کشید و گفت: تام! به این نارسیس یک چیزی بگو!

تام با دقت خاصی به آسپ خیره شده بود. بعد از مکث کوتاهی با جارویش بر روی زمین فرود آمد. دستکشش را در آورد و به گوشه ای انداخت.
-آسپ بیاد بازی من دیگه نیستم. اون پسر بدیه. تقلب میکنه همش!

آسپ که سعی می کرد شیطنتش را پنهان کند گفت:
-نه به مرلین کاری نمی کنم. آخه من کی تقلب کردم؟ یک دفعشو بگو!
تام: نمیگم بهت ولی بچه ها بهم گفتن. تو همش تقلب می کنی. من بازی نمی کنم.

آسپ زبونکی انداخت و در حالی که از زمین خارج می شد یویوی صورتی رنگی را از جیبش در آورد و زیر لب زمزمه کرد: می خوام بازی نکنی. سه شبِ دیگه که قرص ماه کامل شد گرگینه شدم گلوتو پاره می کنم. موهاهاهاها!




Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۸۷
#40

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
تام رایدل و مدرسه جادوگری هاگوارتز

کودکی یازده ساله که در یک سالگی پدر ومادر خود را از دست داده بود وبه دعوت مدرسه جادوگری هاگوارتز به این مدرسه رفت تا رسم جادوگری را یاد بگیردودشمن بزرگ خود یعنی هری پاتررا نابود کند.

تام رایدل و زندانی اوین

تام در سال دوم مدرسه به وجود پدر خوانده خود پی برد واو کسی نبود جز گریندل والد که به دست دامبلدور به نا روا راهی زندان مخوف اوین شد.!

تام رایدل و جام یخ

مسابقه ای که بین سه مدرسه جادوگری رخ می دهد وتام قهرمان این مسابقات می شود!

تام رایدل و محفل باسیلیسک


مکانی که طرفداران اسلیترین در آنجا جمع می شوند تا گروه گریفیندور که رهبر آن کسی به جز هری پاتر نیست را نا بود کنند .

تام رایدل و لردشدن

زمانی که تام احساس می کند اگر تام بماند نابود خواهد شد .پس لقب لرد ولدمورت را برای خود برمی گزیند تا شاید هری پاتر را کی بترساند !

تام رایدل و چوب ارشد

تام سابق لرد ولدمورت اکنون نیازی شدید در خود احساس می کند وآن حس , حسی به جز انتقام از هری پاتر نیست .
پس به دنبال بهترین چوب دستی جهان می رود تا به تواند پاتر راراحت تر نابود کند.

تام رایدل و سایت جادوگران

سایتی که تام بعد از نابود کردن هری پاتر در آن اوقاتی خوش ی را می گذراند.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۶ ۱۳:۱۰:۳۸
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۶ ۱۳:۴۷:۱۵

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۷
#39

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
هری در حالی که در جنگل ایستاده بود

به ارتش دامبلدور می گفت: اون خودش تا یک ساعت دیگه میاد اینجا
-رون :چرا؟
-هری : تام نمی تونه ببینه مردم دارن به خاطر اون می میرن

نویل و لونا در حالی که به طرف هری بر می گشتن, گفتن یک ساعت تمام شد نیامد .

هری در حالی فکر میکرد , در دل خود گفت :فکر می کردم بیاد!

ناگهان تام فریاد زد : من اینجام

و به طرف هری رفت.

هری فریاد زد اوادکادورا!

تام بدون دفاع از خود به طرف مرگ رفت


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۸:۳۰ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۷
#38

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
عشق ها :

- « تو به من خیانت کردی ویکتوریا ! »

تد ریموس در حالی که لبانش از شدت خشم میلرزید این جمله را فریاد زد !

- « مـ ... من ؟ »

- « آره خوده خودت ... فکر کردی نمدونم دیشب با دامبلدور بودی ! توی کافه مادام پادیفوت دیدنتون ! دیگه کجابودین ... هان ؟ نکنه ... »

- « ساکت شو تد ... واقعا نمیفهمی چی میگی ... »

تدریموس در حالی که اینبار صورتش از همیشه خشن تر بود ، چشمانش برقی زد و حالتی گرگ گونه در سیمایش نمایان شد : « برو گم شو ویکتوریا ... دیگه نمیخوام ببینمت ! لیاقت تو همون پیر ریشیه !»

دوستی ها :

- « واقعا حقش بود پیوز ؟ »

- « واقعا نمیدونم چی بگم ... متاسفم جیمز ! »

- « همین ؟ متاسفی ؟ تو دیروز داشتی با اون فیلچ لاو میترکوندی ... حالا متاسفی ؟ تو دیروز من رو به اون پیرخرفت فروختی ... حالا فقط متاسفی ؟ »

احساسات :

« لطفا زودتر بزرگ شو تدی ! دیگه خسته شدم ! »

اون میتونست ریشخند مغرورانه ای در صدای تدی بشنود .

« تو به زودی من رو از دست میدی جیمز ! »

چشمانش را از تعجب گرد کرد : « قول ؟ »

تدی با اطمینان سرش را تکان داد : « قول ! »


مقام ها:

بلیز لبخندی زد و گفت : « واقعا ؟ »

آسپ با لبخندی متقابل جواب داد : « آره ... واقعا ! اون پیوز اصلا برای وزارت مفید نبوده ... میخوام تو معاونم باشی ! »

بلیز در حالی که اشک شوق در چشمانش غوطه میزد گفت : « وا ... واقعا نمیدونم چی بگم آ ... آسپ ... خیلی خوشحالم ... ! »

و آسپ بلیز را در آغوش اطمینان خودش کشید .

شخصیت ها :

هرمیون با لبخند دخترانه ای سرش را روی پاهای دراکو گذاشته بود و از نوازش دلنشین دست های او بر موهای قهوه ای اش لذت میبرد .

دراکو در حالی که چشمانش از احساس خیس بود نگاهی به صورت زیبای هرمیون کرد و با اشاره دستش آن صورت جادویی را به سمت خودش گرداند. چشمانشان در هم گره خورده بود . هرمیون با تردید گفت : « تو بهترینی ! »

دراکو اطمینان داد : « دوستت دارم ! »

و لب هایشان عاشقانه در هم گره خورد ...

شناسه ها:

استرجس گفت : « قرار بود باهم محفل رو بسازیم ... قرار بود به جامعه جادوگری خدمت کنیم ! »

- « اما استر ... »

- « حرف نزن ! »

اشک در چشمان آبی محزون پیرمرد حلقه زد. دامبلدور دستش را به دیوار فشرد و گفت : « اما ... »

استرجس با صدایی که هر لحظه بلندتر میشد گفت : « تو دیشب پیش ولدمورت بودی ... درسته ؟ شما داشتین با هم دنبال هورکراکس های هری میگشتین ! ... فکر کردی من احمقم دامبلدور ؟ تو ازش خواستی که تو رو به عنوان بورگین قبول کنه ! از ولدمورت خواستی ! »

و جلوی پای پیرمرد تف انداخت ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۴ ۱۵:۴۸:۱۱

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.