گریفیندورهافلپافصبحی دیگر آغاز شده بود ... خورشید در آسمان دیده میشد ... آن روز کوچکترین نسیمی نمیوزید و کوچکترین تکه ابری در آسمان دیده نمیشد !!!
در سرسرای ورودی کوچکترین موجودی حرکت نمیکرد ... گویا در هاگوارتز هیچ کس وجود نداشت !!!
ساعتی که در بالای پله های سرسرای ورودی وجود داشت عدد 7 رو نشون میداد در کنار آن تاریخ هم نوشته شده بود :
4907/12/15(میلادی)
تالار گریفیندور مثل همیشه نبود ... به جای بانوی چاق دیواری گذاشته شده بود ...صدای پایی در راهروهای هاگوارتز به گوش میرسید...صدا لحظه به لحظه نزدیکتر میشد !!!
چهره ی استرجس پادمور از راه دور نمایان شد ... دوربین در همان حالت زوم میکنه روی استر ... دستهای استر فرق کرده بودن ... هر دو دستش از جنس آلمینیوم بود ... او به محلی که قبلا تابلوی بانوی چاق بود نزدیک میشه و در جای خود می ایسته !!!
نوری از بین دیوار به چهره ی استر میفته و قطع میشه !!!
صدای بی روحی:
اسکن کمپلیت !!!!(Scan complete)
دیوار از هم شکافته میشه و استر وارد زمین بازی کوییدیچ میشه !!!
تمام اعضای تیم سوار موشک های پرنده ای شده بودن که شبیه به جارو بود ...
هدویگ به محض دیدن استر داد میزنه:
هی استر اینو تازه خریدم...
سپس اشاره میکنه به جاروش و ادامه میده:
سرعت 1000 کیلومتر در ساعته ... شتاب 1 تا 500 هم 1.5 ثانیه هست ...
استر چشمکی میزنه و میگه:
عالیه هدویگ ...
هدویگ بالشو بالا میاره ... از بین بالش تابلویی الکتریکی بیرون میاد که روش نوشته :
thanks!!!
استر با اون دستهای آلمینیومیش دستی میزنه و همه ی اعضای تیم به اون نگاه میکنن ...
_فرود بیاین ...
به محض اینکه آخرین عضو تیم فرود میاد صدای بی روح قبلی به گوش رسید که گفت:
سیمولیشن کمپلیت !!!(simulation complete)
فضای زمین کوییدیچ داشت تغییر میکرد ... چمن های زمین جاشونو به سنگ های سفتی دادن ... در محلی که جایگاه ویژه ی ورزشگاه قرار داشت اکنون شومینه ی گریفیندور خود نمایی میکرد ... آنها اکنون در تالار گریفیندور حضور داشتند
مرلین از خستگی روی صندلی قرمز رنگ قدیمی تالار ولو شد ... استر به مرلین نگاه کرد و گفت:
مرلین اگر زحمتت نیست به تعداد بچه ها قهوه بده !!!
مرلین با آرامش خاصی سرش رو تکون داد و یک دکمه ی مشکی رنگ رو روی صندلی فشار داد....
صداهای عجیبی به گوش رسید ...گویا صدنلی داشت تکون میخورد و حرکت میکرد....
تق!!!
از پشت صندلی دریچه ای باز شد و 7 قهوه در درون سینی قرار داشت به بیرون اومد !!!
همه 5 دقیقه ای مشغول نوشیدن قهوه شدن ... به محض اینکه آخرین قطره فنجان جسی تموم شد استر گفت:
خب برین بخوابین چون فردا مسابقه ی مهمی داریم...!!!
همه سری تکون دادند و در عرض چند لحظه استر تنها در تالار ایستاده بود ... سپس او هم به اطراف خودش نگاهی انداخت و به سمت خوابگاه خودشان رفت....
*صبح زود*
**سرسرای ورودی**
صدای دانش آموزانی که منتظر دیدن کوییدیچ به وضوح شنیده میشد همه در مورد مسابقه ی آن روز صحبت میکردند !!!
اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور به آرامش خاصی مشغول خوردن صبحانه ی خود بودند تا اینکه صدایی در سرسرا به گوش رسید :
اعضای تیم کوییدیچ لطفا به زمین کوییدیچ برن و آماده ی شروع مسابقه باشن !!!
اعضای تیم هافلپاف پشت سر اسپراوت از سرسرا خارج شدن ... مری و سارا در تمام این مدت که از سرسرا خارج بشن به یک نفر نگاه میکردن و اون کسی نبود جز آرمینتا !!!
آرمینتا هم که متوجه این قضیه شده بود فنجان چای خود را کنار گذاشته بود و مستقیم به هر دو آنها نگاه میکرد ....
_مری , سارا ...بیاین دیگه ...
سر انجام تیم گریفیندور هم از سرسرا خارج شد ... ولی هیچ یک از دانش آموزان مدرسه از جاشون تکون هم نخوردند ...
*ساعت 8 صبح*
**ورزشگاه جدید کوییدیچ**
ورزشگاه مثل همیشه نبود ...گویا محل نشستن تماشاگران رو از جا کنده بودن ... تیرهای دروازه به صورت معلق در هوا قرار داشت و هیچ پایه ای برای آنها در نظر گرفته نشده بود ...
استر و بقیه ی اعضای تیم گریفیندور در میان زمین ایستاده بودن و منتظر ورود تیم کوییدیچ هافلپاف بودن ...
سر انجام ادوارد جک وارد زمین بازی شد ... سپس در پشت سر آن لودو و اسپراوت سدریک و بقیه ی اعضای تیم وارد شدند !!!
استر به اسپراوت سری تکون و او در جواب لبخندی زد !!!
صدایی به گوش رسید:
هوا:
استر بالافاصله جواب داد : طوفانی !!!
اسپراوت در پشت سر او جواب داد:تایید میشه !!!
سرعت باد:
این بار اسپراوت جواب داد:40 کیلومتر در ساعت...
هدویگ خواست چیزی بگه ولی استر بهش نگاهی کرد و گفت:
کاری نمیشه کرد ...
با صدای بلندی گفت :
تایید میشه !!!
ویندوز استارت !!!! (windows Start)
هوا تغییر داشت میکرد .... اکنون آنها در زمینی ایستاده بودن که باد داشت آنها را از جا میکند و طوفان هم آنها رو خیس آب کرده بود ...
مری به کنار استر میاد و میگه:
مگه مجبوری هوا رو طوفانی بگی که این طوری بشیم....
استر به نرمی جواب داد:
به زودی میفهمی برای چی این کارو کردم....
تیرهای دروازه از آتش درست شده بودن و در هوا معلق بودند ... جالب اینکه بارانی که با آن شدت در زمین میبارید قادر نبود آن آتش دروازه ها را خاموش کند و دروازه ها همچون فانوسی در انتهای دو زمین میدرخشیدند !!!
استر و اسپراوت از اعضای تیمشان فاصله میگرفتند و به دایره ی میانی زمین نزدیک میشدند ... هر دوی آنها دستشون رو روی فضای مشکی میان زمین گذاشتند ...
بوم....!!!
تمام توپ های کوییدیچ آزاد شدند و مسابقه آغاز شد ...
هدویگ به محض دیدن کوافل سوار موشک جدیدش شد و به پرواز در آمد ...
صدایی دیجیتالی و بی روح باز هم به گوش رسید :
با سلام ... به این مسابقه خوش امدید ... امیدواریم از دیدن این بازی لذت کافی رو ببرید .... بله حالا هدویگ صاحب توپه ... با سرعت عجیبی جلو میره ..دنیس از تیم حریف به استقبالش میره ...
هدویگ در میانه ی زمین با ترمزی می ایسته و به اطرافش نگاه میکنه ... جسی در منطقه ی خوبی به سر میبرد ولی فاصلش با او زیاد بود ...
همان تابلویی که از میان بالهای هدویگ دیشب در آمد بود بیرون آمد و کوافل رو هماننده توپ بیسبال به سمت جسی پرتاب کرد ...
جسی آماده بود توپو بگیره ولی...
لوله ای آهنین شکل از جلوی صورتش رد شد و کوافل رو گرفت ...
صدای درک به گوش رسید که گفت:
تازه خریدمش ...
جسی به او نگاه کرد ... دستهای او هماننده متری به جلو آماده بود و کوافل رو گرفته بود ....
صدای رعد و برقی در زمین میچیه...همه به آسمان نگاه میکنن...در همون لحظه بود که رعد و برقی به دستهای درک برخورد کرد ...
_ـآآآآآآآآآآآآآ....بوم...دیش...تمام
موهای درک به سمت هوا بلند شده بود ...
استر در حالی که شروع به دنبال کردن بلاجری کرده بود فریاد زد:
برای این بود مری !!!
*ساعت 10 صبح *
**ورزشگاه کوییدیچ**
_نتیجه همون طور که بر روی تابلو مشاهده میکنید 130 به 120 به نفع هافلپافه....
مرلین به محض شنیدن این جمله به سمت بلاجری که نزدیکش بود میره ... ولی چماقی در دستش دیده نمیشه ...
بوم !!!!
نتیجه ی این صدا افتادن ادوارد جک از روی جاروی نامرایش بود ...
قیافه ی مرلین تغییر کرده بود ... سر او آهنی شده بود ...
دید .. دید....غیژژژژ...
آهنهای مرلین به داخل پوستش رفت و صورت مرلین عادی شد ...
سپس فریاد زد :
استر چطور بود ؟؟ به جای چماق ازش استفاده میکنم جدیدا...!!!
جوابی از سمت استر به گوش نرسید ... ولی از سمت دیگری صدای افتادن کسی بر روی چمن گل شده ی ورزشگاه به گوش رسید ... مرلین به اون سمت نگاه کرد ... استر بلاجری رو توی دستای آلمینیومیش نگه داشت بود و داشت با اون بازی میکرد ... سپس رو به مرلین کرد و گفت:
تو وقتی یک بلاجر میزنی منم باید بزنم دیگه
صدای آشنایی به گوش رسید ... گل ...
_نتیجه اکنون 130 بر 130 مساوی هستش ...
*ساعت 10.12*
**سرسرای ورودی**
همه به دیوارهای سرسرا نگاه میکردن .... گویی بر روی دیوارها چیز جذابی وجود داشت ... البته چنین بود ولی شی جذابی نبود بلکه تصویر دیجیتالی بود که بازی کوییدیچ رو نشون میداد بر روی تمام دیوارهای سرسرا به طور یک سره این تصاویر نمایش داده میشد !!!
از پنجره ی سرسرا میشد ورزشگاه کوییدیچ رو دید ... هوا آفتابی بود و کوچکترین بادی نمیوزید...ورزشگاه کوییدیچ در میان اسکن متحرکی دیده میشد ....
*ساعت 11*
**ورزشگاه کوییدیچ**
استر رو به مری کرد و گفت:
مری اسنیچ رو ندیدی ؟؟
_نه!!!
فقط همین جواب رو داد ... مشخص بود به دلیل آن هوا دیدن اسنیچ کاری مشکل بود ... !!!
نوری قرمز رنگ از گوشه ی ورزشگاه دیده میشد ... جسی فریاد زد:
اسنیچو دارم میبینم مری ... کنار دروازه ی خودمونه...!!!
جسی اسکن لیزر خودشو خاموش کرد و به سارا اشاره کرد ...
سارا به زیر پاش نگاه کرد ... بله اسنیچ داشت از کنار دروازه ی او و تیمش عبور میکرد ...
مری با سرعت به سمت آنجا حرکت کرد ولی چون جسی داد زد بود و این خبرو گفته بود سدریک هم با سرعت به همون سمت حرکت کرد ...
حالا دیگر نبردی تک به تک بین جستجوگرها بود که زودتر به اسنیچ برسن ...
مری به پشت سرش نگاه کرد سدریک فاصله ی زیادی با او نداشت ...
او به اطراف خودش نگاه کرد ... در حال حاضر دو تا مری توی زمین وجود داشت ...
یکی از سمت چپ زمین به سمت اسنیچ میرفت و یکی دیگر از سمت راست به سمت اسنیچ میرفت .... هر دو مری سر یک زمان به اسنیچ رسیدن و به همدیگر بر خورد کردن ولی اتفاقی نیفتاد ... فقط به جای دو مری همان یک مری سابق در زمین پرواز میکرد که خود او فریاد زد:گرفتمش!!!
به محض گفتن این صدا آسمان از هم باز شد و باران قطع شد ...
صدای جیغ جسی و سارا همزمان به گوش رسید ...
سدریک به سمت استر رفت و گفت:
تبریک میگم ...
استر با او دستی داد و لبخندی زد و گفت:
شماها هم خسته نباشید ... بابت هوا عذر میخوام ...
اسپروات از راه دور جواب داد :
مشکلی نبود اتفاقا خیلی خوب بود ...
هر دو تیم در حالی که آب از لباساشون میچکید به بیرون ورزشگاه رفتند...
همان صدای بی روح به گوش رسید :
فینیش(finish)