هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۷:۲۰ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 514
آفلاین
آلبوس آرامش خودشو به دست آورد و با اهمی به نشانه گوش کنید گفت :
همونطور که میدونید و با خبر شدید و اطلاع دارید، خب میدونید دیگه واسه چی من بگم؟! آهان فهمیدم. دوباره همونایی که گفتم به اضافه اینکه این جشن کوچیک که قبل از هالووین برگزار شده به خاطر دو ره یافته هست که حضورشون رو در محفل تبریک میگیم.
همه : هوراااااا.... لرد عصبانیه اون دورااااا....
_: آنتونی دالاهوف و .. و...
و دامبلدور هر چی فکر کرد، نفر بعد یادش نیومد. برای اینکه تابلو نشه از هوش و زکاوت سرشارش کمک گرفت و ادامه داد :
و همونی که نیاز به معرفی نداره و همتون میشناسیدش.
اینجا بود که آنتونی به جایگاه اومد تا جایزشو بگیره و ازش تقدیر به عمل بیاد. اما هر چی ملت منتظر موندن نفر بعد نیومد و باز هم دامبلدور نفهمید که نفر بعد کی بود.
سیریوس که دل خوشی از هیچکدوم از این دوتا نداشت ( دو مرگخوار محفلی) فرصت رو مغتنم شمرد و سریع خودشو به آلبوس جونش رسوند.
_: دیدی گفتم این دو تا نیم کاسه ای زیر کاسشونه. این دو تا عامل نفوذی مرگخواران. حتما تا حالا اون یکی رفته به لرد خبر بده. واسه همین نیست.
دامبلدور قبل از اینکه جواب سیریوس را بدهد پرسید :
خب اون یکی کیه؟
سیریوس با نگاهی که از تو بعیده آلبوس گفت :
یعنی تو اسم یارو رو هم نپرسیدی راهش دادی تو محفل ؟
دامبلدور که دید الان از سه شدن میگذره و ممکنه چهار و پنج هم بشه جواب داد :
چ.. چرا چرا ... فقط خواستم تو رو امتحان کنم ببینم انقدر اینارو قبول نداری اسمشونو میدونی.
سیریوس هم ابرواشو یکی در میون بالا انداخت که یعنی :
آره جونه یکی از فامیلات.
در همین لحظه آون یکی مرگخوار محفلی هم آمد و پشت تریبون آزاد محفل گفت :
از اینکه دیر کردم معذرت میخوام. رفته بودم مرلینگاه تا یکم رنگ و روم باز شه. آخه قبلا بدون اجازه لرد نمیتونستیم بریم مرلینگاه.
ملت شادمان محفلی که فکر کردن شوخی میکنه ( اما در حقیقت راست میگفت) :
سیریوس که نمیخواست قبول کنه که در مورد این دو نفر اشتباه فکر میکنه رو به دامبلدور کرد و گفت :
دیدی چه بهانه ای آورد. حتما به لرد خبر داده.
دامبلدور که از دیدن طرف بسی مشعوف شده و شناخته بودش اینبار جواب سیریوس رو داد :
ببین قربونت. من مثل اسنیپ که بهش اعتماد کامل داشتم و آخر نامردی کرد زد منو کشت به این دو تا هم اعتماد کامل دارم. (نهایت جلوگیری از افشاسازی و هری پاتری شدن)

*** فردا صبح در خانه ریدل ها ***

لرد بعد از خوردن صبحانه روی صندلی مخصوصش لم داده بود و نجینی را مورد نوازش قرار میداد. ملت مرگخوار دست به سینه و آنکادر جلوی لرد سیاه صف کشیده بودن تا نقششونو بگن. اما هیچکسی چیزی به ذهنش نرسیده بود (خب تعجبی هم نداره چون کمتر این اتفاق میفته) و همه بیشتر منتظر احساس کردن آخرین لحظات زندگیشون بودن. هوریس که هنوز آرزوها برای سیبیلش داشت یهو ایگور رو به جلو هل داد.
لرد که فکر کرد ایگور نقشه ای کشیده با لحنی خاص کچلها گفت :
منتظرم ایگور. نقشتو بگو. میدونی که اگه نقشه خوبی باشه مورد لطف من قرار میگیری.
ایگور به این حالت به لرد سیاه چشم دوخته بود و هی به مغز نداشتش فشار میاورد که یه چیزی بگه و تو دلش حسابی بد و بیراه روانه هوریس میکرد که یهو با خوشحالی گفت :
بله ارباب جونم . نقشه ای که من خودم به تنهایی کشیدم از این قراره که .....

=========
============
===============

ادی (ادوارد) جان نگفتی اون دو نفر کین. آقا یکی بگه اون یکی کیه. مگه غیر از آنتونی که مرگخوار بوده کسی هست . خدایی من نمیدونم . ناظر لطف کنه زیر همین پست یا در نقدش به من اطلاع بده لطفا. ( هر چند که همین باعث شد کلی بنویسم )

به ادوارد :
اگه اونجوری که میخواستی سوژه رو پیش نبردم بی معطلی یه ندا بده به ملت ناظر تا این پست رو پاکیوس توتالیوس کنن.

با تشکر


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۵ ۷:۳۲:۵۹

تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
خانه ي ريدل ها ! همونجا كه لرد هميشه حضور داره!

تالار بزرگ خانه ي ريدل مثل هميشه تاريك بود و تنها نور آن از چند مشعل كم سو و شومينه ي روشن بود.لرد ولدمورت به شدت عصباني بود و مدام از اين سوي تالار به ان سوي تالار مي رفت. مرگخواران كه به شدت احساس خطر مي كردند در گوشه اي از تالار جمع شده بودند . اين كار آنها باعث مي شد كه نور مشعل ها دربين مرگخوارن خفه بشه مخصوصا كه مرگخواري مثل هوريس در آنجا حضور داشت كه هم با سيبيل و هم با شكم مانع عبور هر پديده اي بود!
علت عصبانيت لرد استعفاي دو تن از مرگخواران قدرتمند او و پيوستن آنها به گروه پر افتخار محفل ققنوس بود( در راستاي هرچه بيشتر شكوه بخشيدن به محفل)از اون بدتر اين بود كه ديگر دست لرد به آن دو نمي رسيد چون آن دو به دژ مستحكم گِلي محفليان پيوسته بودند. لرد به شدت عصباني بود و همين امر عامل داغ شدن و قرمز شدن كله ي كچل او بود. به طور كه به زرشك گفته بود زپرشك از قرمزي و اينا!
:اي خاك بر اين سر كچل من با اين حلقه ي طرفدارانم ...شما از اين سر كچل من چي مي خوايد؟
لرد اين جمله ها را با صداي بلند شبيه به عربده بيان مي كرد!
مرگخواري مجهول الهويه پاسخ داد: مقداري نور ارباب ..اي فداي سر كچل پروژكتور ماننت برم!
لرد: اي خدا اين جانپيچهاي منو نابود كن من از دست اينا راحت بشم ..دوتا از مرگخوارهاي من رفتن محفلي شدن اونوقت ما چي كار كرديم...يه دونه محفلي رو هم نتونستيم مرگخوار كنيم!خداااااا!
(وجود مو روي سر ولدي رو مديون بروبچ جلوه هاي ويژه هستيم)
ايگور: چرا ارباب ما توانستيم يكي از محفليها را به گروه خودمون جذب كنيم ...او آن دختري است كه آنجا نشسته است!
بليز: اين چرا اينجوري حرف مي زنه؟
پرسي: اين توي محاوره مشكل داره!
ايگور دختري رو با دست نشون مي داد كه كمي اونوتر كنار شوينه نشسته بود و داشت با عروسكش كه يك چش نداشت بازي مي كرد:
- عروسك خوشگل من مخمل پوشيده..تو رختخواب قشنگ ولدي خوابيده
لرد نگاه عاقل اندر سفيهي به دختر و بعد به ايگور مي ندازه و چوبشو در مياره و با حالت تهديد آميزي تكون مي ده توي هوا و عربده كشان ميگه:
- من همين الان ازتون يه نقشه مي خوام كه هم بزنه اون دوتا خائنو شپلخ كنه هم بزنه محفلي ها و اون دامبلدورو شپلخ كنه...الانم از جلوي چشم من خفه شيد نمي خوام ببينمتون...تا فردا صبح بيشتر وقت نداري...گمشيد بريد بيرون(تام از بچگيش آدم با شخصيتي نبوده شما ها جدي نگيريد)
اين كار ولدي باعث مي شه كه از طرف داور يك كارت قرمز بگيره و مجبور بشه كه بقيه ي بازي رو از جايگاه تماشاچيان نگاه كنه
پادگان نظامي!
پادگاني نظامي پر بود از هياهو و شلوغي و اين امر به دليل اين به وقوع پيوسته بود كه عده اي كه از زحمت كشان محفل بودند براي آمدن جشن قريب الوقوع هالووين در حال تلاش و آماده سازي بودند و حسابي عرق جبين مي ريختند و عده اي ديگر كه سرخوش بودند مشغول جشن پيش هالووين گيرون بودند و به بندري زدن مشغول بودند.
آْل: كدوها را بايد از هاگريد گرفت ...هاگريد كدو پرورش داده براي جشن..دو فر مي فرستم از هاگوارتز كدو بيارن..*
در حالي كه آلبوس مشغول نطق بود لارتن بندري زنان بين او و دوربين قرار مي گيرد و به حركات بندري خود ادامه مي دهد.
ادوارد: آلبوس لارتن باز هم اين كارو كرد!
آل: خيره..شتلق..مگه سرخوش شدي؟..نمي بيني دارم حرف مي زنم؟


براي رفع كمبود شكلك:
--------------------
فقط به خاطره آلبوس عزيز امشب زدم و گرنه مي خواستم بعدا بزنم...ادامه بديد به جاهاي خوبي مي رسه!

در مورد لحن داستان فقط بگم كه اين لحن طنز و جده...لحن خوبيه...هم از ارزشي شدن حتي الامكان جلوگيري مي كنه هم طنز و فكاهي و در كل قشنگه و نوين و اينا
خوش باشيد!


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
دامبلدور چانه اش را خاراند و گفت: پس کار کی بوده؟؟
************
آماندا در جواب این سوال ابلهانه سرش تکون داد و گفت : چی کار کی بوده ؟!
ملت : بله ! آره ! راست میگه !
دامبل : نه تنها صد و نه تنها هزار بلکه میلیون و میلیارد و تریلیارد و بی نهایت البته که چی کی کارو کرده ؟!

یه دفعه ریموس انگار رو ویبره رفت ! چون که همش داشت میلزید .
لارتن : اوووو ! یکی گوشی رو برداره ! بدبخت خودشو کشت بس لرزید !

اما این دلیل حرکات ریموس نبود . برای فامستن از اینکه دلیل چی بوده خوندنتون رو ادامه بدید !
دامبل وقتی ریموس رو تو حالت ویبره دید فهمید که توی سخنرانی اخیرش ( ) اشتباه لپی داشته پس سعی کرد که جمله اش رو دوباره به زبون بیاره : ام ...چی کی کار ..اِ نه ! کی کی کار ..
ریموس از حالت ویبره در اومد و رفت تو کار پرواز !
ریموس هی بال بال میزد و دامبل هی هول میشد تا اینکه :

دامبل : اَی ! اه ببند اون بالت رو دیگه !
کی چی کارو کرد ؟!!!!!!!
ریموس : clap2:
دامبل : آره داشتم میگفتم !!! ... کی چی کار کرده ؟!! یالا خودش اعتراف کنه و گرنه دستور مرگ همتون رو صادر میکنم !!!
ملت :

=================================
نیم ساعت بعد . یه جایی ( همون جایی که سربازا (!!!!) دور هم جمع میشن میسخنن دیگه !!!!)

- : حالا باید چی کار کنیم ؟
- : نمیدونم . ولی اونطور که دامبلدور گفت تا 24 ساعت دیگه بره اعتراف وقت داریم !
_ : ساااااکت !!! سینیسیترا وارد میشود !

کمی بعد سینی که از طرف ملت سرباز برای حل مشکلشون نماینده شده بود با هزار جور فیس و ادا دماغش رو گرفت بالا و وارد شد !

- : افاده ها طبق طبق سگا به دورش وق وق !!!
ملت :

سینی : خففففففففففه !
ملت همه از غیب چسب نواری ای ظاهر کردن و به دهنشون زدن و معرکه ای تشکیل دادن . سینی وسط معرکه اومد و دستاش رو بالا کشید و با صدای ناهنجاری فریاد کشید :
یا ایهاالناس !!!
ایهالناس دوباره همون چسب قبلیه رو ظاهر کردن و به گوش هاشون هم زدن !!! بعد تازه گوش جان سپردن به سخنان شیوا و ملتطف آمیز (ملاطف !!! ) سینی !

سینی : من بعد از شنیدن حرفای دامبلدور خیلی با خودم فکر کردم . حدود دو شب و دو روز !
جسی : منظورت همون نیم ساعته دیگه ؟!
سینی نگاه تندی به جسی کرد و ادامه داد : ما چاره ای نداریم جز ...فرار !

جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ !
( چون که حتی فکر کردن به تصمیم فرار خیلی وحشتناک بود عکسالعمل ایهالناس (!) باید جیغ میشد دا ( پسوند حرفای ارومیه ایا !!! ))

_____________________________________
سخنی با نفر بعدی :
اوووی نفر بعدی ! کارت واضحه دیگه ! اینا میخوان فرار کنن . آخه پست از این روشن تر ؟!!!
دیگه فرار کردن نکردن چی شد چی نشد به خودت مربوطه ! هر گلی زدی به سر خودت زدی !!!!


تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
لیلی به نمایندگی از ساحره ها:یه جشنی بسازیم...
صبح فردا
لیلی،سینیسترا،ویولت و دیگر ساحره های پادگان کارتن ها بزرگی را حمل می کردند که درون آن ها پر از شرشره و بادکنک و چیز های دیگر مربوط به جشن بود.لیلی بعد از پاک کردن عرقش رو به آقایون کرد و گفت: شما ها قصد ندارین کمک کنین؟
سیریوس پاهایش را روی صندلی جلویش دراز کرد و با نیشخند گفت: نچ!!
در این لحظه ریموس دوان دوان آمد و گفت: بچه ها ، دامبلدور گفت بیاین کارتون داره.فکر کنم یه ماموریت فوری پیش اومده.
ساحره ها با خوش حالی دست از کار کشیدند اما ریموس به تندی اضافه کرد: دامبلدور گفت احتیاجی با ساحره ها نیست!
سیوروس و لارتن:
ساحره ها:
بعد از رفتن مرد ها ویولت چشمکی زد و گفت: عیبی نداره حالا که رفتن بهتر می تونیم نقشه مون رو اجرا کنیم.لیلی بادکنک ها رو باد کن.بعدش وصلشون کن به در و دیوارسینیسترا پختن کیک با تو.. سارا تو هم برو ببین فیوز این جا با افسون های حفاظتی جادو نشده باشه!
سینیسترا با لحنی آزرده پرسید: اما ویولت من بلد نیستم کیک بپزم.
ویولت با نیشخند گفت: اصلا مهم نیست چه مزه ای باشه! کسی که اونو نمی خوره!
شب بعد از برگشتن آقایان از ماموریت
لیلی مشغول ور رفتن با ضبط صوت است.( بلده از وسایل مشنگی استفاده کنه!)و نا گهان آهنگی با صدای بلند پخش شد: چنگ دل آهنگ دلکش می زند،ناله ی عشق است و آتش می زند...
ویولت با اخم گفت: ولش کن بابا، اومدن! بچه ها جمع شین!
آقایان که از مشاهده دکوراسیون پادگان شگفت زده شده بودند با دهان باز به ساحره ها نگاه می کردند!بادکنک های نارنجی رنگ در همه جا دیده می شد.کیک نارنجی سینیسترا با تزئین هویج! در وسط میز بزرگ خودنمایی می کرد. دور تا دور کیک پر از خوراکی بود. سیریوس و لارتن در این حالت به سمت میز حمله ور شدند ناگهان چراغ ها خاموش شد.
صدای لارتن در تاریکی شنیده شد که گفت: برق رفت؟
بعد از چند دقیقه صدای فریادی بلند شد که بچه ها احتمال دادند از طرف ریموس باشد.
ساعتی بعد در دفتر دامبلدور
دامبلدور با جدیت تمام با افرادش به صف ایستاده بودند صحبت می کرد.
دامبلدور: من نمی فهمم، این جا که جای شوخی نیست. اصلا چرا الکی الکی جشن می گیرین؟ تازه منم دعوت نمی کنید!البته این اصلا مهم نیست.ویولت این نقشه تو بود نه؟
ویولت که نزدیک بود در همان جا بزند زیر گریه گفت: پرفسور، نقشه همه بود ، اما ما فقط می خواستیم بعد از این که فیوز رو بپرونیم یکم شوخی کنیم نه این که ریموس رو بزنیم.
دامبلدور با تعجب پرسید : یعنی شما ها ریموس رو نزدید؟
ویولت سرش را تکان داد و گفت: البته که نه! هیچ کدوم از ما نه ریموس رو زدیم و نه خوراکی ها رو برداشتیم!
دامبلدور چانه اش را خاراند و گفت: پس کار کی بوده؟؟


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
استن:چه ایده ای کم داریم؟
سیریوس:خب این که مثلا چطور مهمونی رو جذاب کنیم و اینا دیگه!
ریموس یک عدد چراغ نفتی بالای سرش روشن میشه ولی قبل از این که بشه ازش استفاده ای کرد چراغ به دلیل سنگینی سقوط میکنه رو کله ریموس و ملت رو تو خماری ایده ریموس میذاره!!
لارتن:خب برای جذاب کردن مهمونی میتونیم از ولدی اینا دعوت کنیم بیان اینجا مهمونیه جذاب بشه!
سیریوس دیگه فرصت نمیده بالای سر این یکی چراغ نفتی ظاهر بشه و همون قبلی رو میگیره میکوبونه تو سرش!
عله:البته بد پیشنهادی نبود ها!
همین که دست سیریوس میره طرف چراغ نفتی دست عله هم میره طرف منوی مدیریت و اینگونه دست سیریوس میره طرف عله تا نازش کنه:آخی آخی!چقدر پسر خونده ام باهوشه!نظرتون در این باره چیه بر و بچس؟؟
لیلی در راستای شباهت خاص به شیرین پلو:بچه ام به مامانش رفته!
عله:
استن:خب چی شد بالاخره میخواید چیکار کنید؟
در این لحظه یه لامپ دوواتی(این یعنی پیشرفت!)بالا سر سیریوس روشن میشه تا پای ولدی اینا رو از مهمونی ببره:دیگه پول رو جادوگرا جور کردن جذاب کردن مهمونی با ساحره ها!!
لیلی به نمایندگی از ساحره ها:یه جشنی بسازیم...


But Life has a happy end. :)


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
ملت :
هری : مدونیین ، من تمام سعی مو كردم
ملت : کف سوت هورا ( خوب ما هم یه خورده تقلید کنیم )
هری : طی صحبتی که با دامبلدور داشتم تونست ، تونست با تمام ولخرجی مبلغ یک فروند ، ببخشد 1 گالیون بهتون کمک کنه
ملت و بخصوص سیریوس :
هری : خوب خود من هم یه 10 سیکل از خودم میزارم
ملت : بابا با این ولخرجی تموم نشی
ریموس : بازم پیل کم داریم یه فکری بریم پوول زور وگیریم
ملت به جز هری : از کی
خوب از سیریوس جان
بیست هزار سیاهی لشکر به سمت سیریوس ( یه خورده اغرار تا حالا کسی رو نکشته )
سیریوس : من پول ندارم
پوف بام دانگ
سیریوس :
ریموس : بچه ها ببینین 30 تا ازش تیغیدیم دیگه می تونیم بساطو اماده کنیم فقط یه ایده ی خوب کم داریم
کی چیزی به نظرش میرسه
من : ؟؟؟
..............................
خوب دیگه زیادی داشت ارزشی میشد بدبخت نفر بعدی


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
ملت : ما می دونستیم تو میای!!!
مرد :
ملت : کف سوت دست دست!
مرد :
ملت : وای چه خوب شد که کمکمون می کنی!
مرد :

شپلخ!
ریموس یکی می خوابونه پس ِ کله ی مرده.
ریموس : من از بچگی تو رو می شناسیم سیریوس می دونم جنبه ی این تعریفا رو نداری!
سیریوس : هعی . اینم دشت ِ اول ِ ما تو محفل! یه پس ِ گردنی!
لیلی و ویولت و سارا و آماندا(چقد ساحره!) و ریموس و ویکتور و باقی سیاهی لشکر رو به سیریوس می شن و می گن :
- خب حالا چه جوری کمکمون می کنی؟!
سیریوس : کمکتون می کنم دیگه!
- چه جوری؟!
سیریوس : هممم ... چه جوری؟ ... راس می گیدا ! ... چه جوری؟

لحظاتی بعد ....

سیریوس در حالی که از خیل ِ وردهایی که به سمتش میاد جا خالی می ده بلند داد می زنه :
- من میرم تو اتاقم فکر کنم یه راه حل پیدا کنم!!

===== ساعتها بعد =====

صدایی تو خونه می پیچه.
- فهمیدم!!!
ملت سراسیمه به سمت اتاق سیریوس می رن :
- چی؟
سیریوس : پسرخونده ی کله زخمیم! اون می تونه مخ ِ دامبلدورو بزنه!
............


باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
سینی : نهههههه ! اون معاون دامبلدور ، لارتنه ! :ycary:

لارتن هم همینجوری شروع به جلو آمدن میکنه
لارتن: ببینم اینجا چی کار میکنید....این موقع شب بیرون امدن از آسایشگاه قدغنه....مگه خاموشی نزدم
سینی: خب چیزه... آخه...راستش....ما...ما....ما می..
ویولت: بابا کشتیمون سینی...من می گم .. ما میخواستیم یه جشن بگیریم
ملت سرباز:
لارتن: جشن؟چه جشنی؟برای کی؟منم هستم
ویولت: نمیشه..تو نباید بدونی
لارتن : همیگی دور تا دور پادگان و پا مرغی برید زود
لیلی: لارتن عزیم .... منم باید برم؟
لارتن: تو نمیخواد بری خسته میشی
ملت سرباز:
سارا : باشه لارتن میگیم...ما میخواستیم برای تو جشن بگیریم چون معاون شدی و تو نباید می فهمیدی حالا دیگه نمیگیریم
لارتن: چی جشن برای من! چرا باید بگیرید
آماندا: نمیشه دیگه تو میدونی
لارتن: حافظمو اصلاح کنید
ملت: ما بلد نیستیم
لارتن : چقدر خنگید بابا اینم هم وردشه ریپرو مموری اورنج ( ملت محفل چقد بدبخته که فقط لارتن ورد حافظه رو بلده چکش )
و ریموس به جلو یره و حافظه رو اصلاح میکنه
نیم ساعت بعدسربازان در آسایشگاه به ابعاد چهار در چهار سانتیمتر با یک سقف گنبدی و حدود سه تخت یک نفره به صورت خیلی خودمونی نشسته اند و نقشه میکشن
لیلی: میمردن پا مرغی برید و نگید جشن. حالا چکار کنیم؟
ریموس: هرکی هرچی پول داره بیاد بالا
با گفتن این جمله همگی به یاد بدبختیاشون می افتندو شروع به درد و دل میکنن
ویولت: اخ گفتی پول ریموس.. چی بگم که دلم خونه. یه مدته میخوام یه اتراعی کنم ولی بی پولی نمیزاره
ویکتور: دست رو دلم نزار من احمق همه پولم خرج خوش گذرنی با هرمیون کردم و اخرش رفت با یکی دیگه
لیلی: من چی بگم...
در همین لحظه ریموس وسط حرف لیلی پرید و گفت: بسه بسه زود پولها رو بیارن بالا
و بعد از کلی جنگ و گشتن بالاخره 12 سیکل پول جمع میشه
ریموس: خب دیگه با همینا میشه یه کارایی کرد جشن رو میگیرم و توی جشن زهرهلاهل رو بهش میدیم
در باز شد و مردی در آستانه در ظاهر شد و مانع نوری که از پشت سر اون به داخل می تابیدو فقط افراد از صدای اون او را شناختن.: منم کمکتون میکنم!

تا شب در نقدستان محفل ققنوس نقد خواهد شد.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۲:۲۱:۱۲

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
زمان : هفته ی آتی
مکان : خب پادگان نظامیه دیگه !

ساعت 8 شب بود و همه ی سرباز ها زیر سقفی گرد هم جمع شده بودند و با هم صحبت میکردند .

ویولت : من که دیگه نمیتونم با این وضع ادامه بدم ! بیاین یه فکری بکنیم !

سارا : من میگم بیاین یه شب دزدکی وارد اتاق دامبلدور شیم و جافظش رو تغییر بدیم .

ملت : ایول ! همینه !

سینی : اما کی میخواد حافظش رو اصلاح کنه ؟ میدونید که ورد پیچیده ایه ...تازه با کدوم چوبدستی ؟ چوبدستی هامون رو ازمون گرفتن ! ysigh:
سارا : آره راس میگه
لیلی : خب من یه فکر بهتر دارم ... ما میتونیم ... نه ! دیوارا گوش دارن ! بیاین بریم تو محوطه ...

داخل محوطه :

سارا : خب چه فکری داشتی که بخاطرش اومدیم بیرون ؟

لیلی : من میگم تو قهوش زهر بریزیم !

ملت : احسنت ! احسنتم ! ایول !

ویولت : حالا چه زهری باشه ؟!

سینی : زهر مار !

لیلی : نه ! زهر انار !

سارا : زهر مار ماهی !

ویولت : آخه مگه مار ماهی هم زهر داره عقل کل ؟!! زهر هلاهل چطوره ؟!!!

ملت :

لیلی : زهر هلاهل تصویب شد ! .... جییییییییییییییغ !!!

سینی : خودت رو کنترل کن عزیز !

لیلی : جیییییییییغ ! اونجا رو ! من دارم یه نفر رو میبینم که نزدیک میشه !

ویولت : آره ! منم میبینم !

سارا : موهاشم نارنجیه !

سینی : نهههههه ! اون معاون دامبلدور ، لارتنه ! :ycary:

نقدشده در نقدستان محفل...


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۳ ۱۴:۰۴:۳۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۲:۱۹:۰۹

تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۷:۰۷ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
شفاف سازی در مورد پست قبلی من:جمله آلبوس،میزنه شهیدم میکنه رو که لارتن گفته منظورش این بوده که آلبوس دامبلدور عزیز،اگه من برم با لیلی حرف بزنم اون من رو شهید میکنه.
وبعدش هم آلبوس با ملایمت لارتن رو توجیه میکنه که بره با لیلی حرف بزنه و اون جیغ برا همین ملایمت آلبوسه!
+_+_+_+_+_+_
صحنه اسلوموشن میگردد.آلبوس با ابهت و اقتدار در حالی که شنل سفید رنگش و ایضا ریش نقره فامش در هوا موج میخورد( )وارد کافه میگردد.سینیسترا که سعی دارد گیس خود را از دست لارتن برهاند یک پس گردنی از لیلی نوش جان میکند.لیلی موهای قرمز خود را افراشته...ببخشید اشتب شد!موهای قرمز خود را...موهای قرمز خود را...هیچ کاری نمیکند!این صحنه برای هری پاتری کردن رول بود به مقدار یک اپسیلون!لارتن نیز به حالت دو نقطه دی به آلبوس مینگرد!
آلبوس با لحن خیلی خفن:ضعیفه ها بیرون...
وقتی با نگاه اینجوری نگارنده مواجه میشه تصحیح میکنه:منظور این بود که مادموازل های گرامی جهت حفظ فرهنگی آسلامی و عدم نزول اعضای منکرات قزوین تشریف ببرن بیرون.
لیلی با یک تیپا سینیسترا رو میندازه بیرون و چون شیر رودر روی آلبوس می ایستد:من میخوام بمونم.
لارتن در حالی که اشک شوق میریزد میگوید:میدونستم.میدونستم دوستم داری!!
لیلی:برو بابا!من از قدیم این فیلم های بزن بزنی دوست داشتم...
آلبوس هم که به دلیل وجود نیروی عشق یه چیزی شده تو مایه های آرنولد به سمت لارتن میره و صحنه برای این که نکنه کودکان زیر چهل سال دچار یاس فلسفی بشن تاریک میشه و فقط یه سری صدا میاد:
_:امانت در خیانت؟نه چیزه...خیانت در دیانت...نه...دیانت در امانت؟نه...ولش کن.تو به چه حقی اینجا نشسته بودی با این خانوم محترم حرف میزدی؟
صدای سوت و کف ساحره ها و صدای لارتن:آلبوس آخه خودت...
تق...توق...تیق(آلبوس لارتن رو چپ و راست کرد!)و صدای آلبوس:تو خجالت نکشیدی؟بووق بووقی ای بووق بر تو که بوووق بوووقیدی به این سوژه!بوووق.بیق...(بقیه اش دیگه سانسور میشه و فقط صدای کتک کاری میاد تا این که یه صدای جیغ بلند میشه:کشتی نامزدمو!
در این لحظه نگارنده از شدت تعجب بیخیل صحنه تاریک و اینا میشه و وقتی جلو میره میبینه به جز لارتن که شبیه یه...خب شبیه یه موجود کتک خورده اس و لیلی که داره از دماغش بخار میاد بیرون بقیه این شکلین:
آلبوس:چیتو؟
لیلی:نامزدمو!این همین الان از من تقاضای ازدواج کرد(ایول خالی بندی!خب لارتن رو میخواستی از اول میگفتی! )
آلبوس: باشه.من میرم ولی یه روزی قدرم رو میدونی...
آلبوس از صحنه خارج میشه و آهنگ:قدرمو میدونی یه روز.یادم میفتی شب و روز...پخش میشه.طفلی!لیلی و لارتن به این حالت به هم نگاه میکنن: و سینیسترا هم چون خیلی زحمت کشیده به حالت زیر نویس زد میشه!
چند ماه بعد:لیلی و لارتن در جزایر قناری دارن ماه عسل میگذرونن.موبایل لیلی زنگ میزنه:دونه دونه.نگاه تو من رو میخونه...
لیلی:بله؟
اونور خط:
لیلی:برو بابا جیمز چی میگی؟من از بچگی موهای نارنجی دوس داشتم...
موبایل رو پرت میکنه تو آب و به این حالت اون و لارتن همدیگه رو نگاه میکنن: ادامه اش دیگه به عهده خواننده اس!
+_+_+_+_+
_:این همون آقاهه اس که زد یکی یارو رو شل و پل کرد.
_:قربونش برم چقدر خوشتیپه.
_:تازه به خاطر یه ساحره از دعوا کنار کشید...
آلبوس این پچ پچها رو میشنوه و برمیگرده به یه عده ساحره که دنبالشن نگاه میکنه.ساحره ها همه خوشتیپ.خوشگل دارن این شکلی نگاهش میکنن:
آلبوس: (تو دلش:چقدر طرفدار خوشگل داشتم نمیدونستم...)
باز هم بقیه داستان به عهده خواننده هاست...
این پست هیچگونه ارزش مادی معنوی نداشته و تنها در جهت تموم کردن این سوژه بوده و رسوندن دو تا عاشق به همدیگه! این سوژه تموم شد.نفر سعد یه سوژه نو بده ها!


نقد شده در تاپیک نقدستان محفل ققنوس. از سایر اعضا می خواهم که سوژه اصلی(دور ه آموش در پادگان که توسط سارا عزیز زده شده)ادامه دهند.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۰:۴۳:۲۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۷ ۳:۵۲:۴۰

But Life has a happy end. :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.