وزارت سحر و جادو - لندن - جناب وزیر دراک ، آنیت پشت خط هستند ! میخوان با شما صحبت کنند .
- وصلش کن به اتاقم به بروبچز هم بگو هیچ کس حق نداره بدون در زدن وارد اتاقم شه ، اوکی ؟
- اوکی ولی همیشه همین طور بوده وزیر دراک !
وزیر دراک، جوانی مو بور و خوش تیپ و هندسام و این ها وارد اتاق وزیریش شد.اتاقی دایره ای شکل و خالی. حالا بیاد گوشه ای از اتاق می نشست! اما، اتاق گوشه نداشت... وزیر از اتاقش بیرون دوید و به سوی میز معاونش رفت.
- این اتاق چرا گوشه نداره ؟
- گوشه داره قربان . خب می خواید عوضش کنیم ؟
- نه خیر ؛ گوشه بذارید
!
دراک وارد اتاق میشه و به سمت تلفن اتاقش میره تا با همسر عشق و لاو اینا بترکاند !
- سلام بر نوگل باغ گل های جادویی ِ من
!
-
،اه ، اقا این چه طرز صحبت کردن هست! منزل آقای رحیمی *؟
- اوا، آنیت جیگره دلبرم.. صدات چرا مثله مردها شده؟ بوقی داری اذیت میکنی؟ امشب حسابتو میرسم!
ناگهان صدای فریادی شنیده میشه و دستی از درون تلفن که جای دهن هست بیرون میاد و یقه ی دراک رو میگیره . سپس اون رو از داخل تلفن میکشه به سوی خودش . سپس دراک به علت گولاخی خودش ،اون طرف رو از تلفن میکشه تو دفترش!
لحظه ای بعد - دفتر وزیر دراک:
مرده:
دراک:
مرده:
دراک:
مرده:
و هر دو منفجر میشوند! سپس دراک با مهربانی ساختگی شروع به صحبت میکنه.
دراک: بوقی تو کی هستی؟ به نظر نمیرسه که جادوگر باشی؟
مرده: اسم من اسمیت هست. من خیلی خوشحال هستم که پیش شما هستم، لاو هرمیون! اینم آی دیه فرندشیپی من هستش: ---- Esmith_gfBAzZ
دراک: اه بوقی من این آی دی رو ادد کرده ام تازه باهاشم چتیدم تازه وب ِ بد بد هم دادم بهش!
فکر کردم دختره!
اسمیت: وای،اون تو بودددددددددددددی!
ایول! نه من پسر بودم، اشگلت کردم!
دراک و اسمیت که آشنا در میان همدیگر رو در آغوش میکشند. سپس دراک چوبدستی اش رو به سوی دماغ اسمیت میگیره !
- تو از کجا تلفن من رو آوردی؟
- آهان! خوب شد گفتی. اممم، من در واقع داشتم توی خیابون راه میرفتم که یک خانم دافی به نام آنیت پرید جلوم گفت به عنوان یه کاره ی وزیر سحر و جادو من رو دعوت میکنه به اینکه جادوگر بشم. میدونید که من حقیقات زیادی راجع به شما کرده ام. حالا من آماده ام که این افتخار نسیبم بشه!
- از کل حرفت یه چیز رو فهمیدم : اینکه آنیت جلوت در اومده بود!
....اتاق تبدیل ماگل به جادوگر (!)- پس حواست باشه، چوبدستی ات بیست و نه سانت و از چوب گردو و مایه ی دماغ غول هست. این جدید ترین ورژن چوبدستیه! تو نمیتونی با این سنت بری هاگوارتز بنابراین خودم یک معلم برات گذاشتم.
و دستش رو به سوی بارتی کراوچ دراز میکنه.
- ایشون ماگل شناس عصر ما هستند. میتونه کمکت کنه
!
خانه ی ریدل - اتاق لرد بارتی روبروی لرد ایستاده بود و با نگاه های لرد از جا میپرید (!) منتظر لحظه ای بود که لرد به حرف بیاید. به خاطر ذیق وقت، لرد دهنش رو زودتر باز کرد.
لرد: خب بوقی، گفتی ممکنه خطرناک باشه؟
بارتی: ارباب هنوز هیچی نشده میخواد محفلی شه! تازه مخ مدیرارو زده که ناظرش کنن! (
)
لرد: هممم، باید ترتیب کشتنش رو بدیم! این عاره که یک ماگل بیاد توی دنیا ما و تازه ناظر هم بشه و محفلی هم بشه. قدرت جادویی اش از کل مرگخوارای من هم بیشتر باشه!
بارتی: ارباب کی بیخ بیخش کنم؟
لرد: فعلا منتظر پلن ِ بی باشید! خودم حسابش رو میرسم..!
اتاق مهمان وزارت خانه زنی قد بلند و لاغر با بینی مثل بینی مار و چشمانی سبز رنگ روبروی در اتاق "
666" ایستاده بود. لبخندی بی نمک و زورکی زده بود و منتظر رفتن کارمند هتل وزارت بود.
- ممنون آقا.
- اممم، ببخشید خانم. من شما رو جایی ندیده ام؟
- نه خرس! گم شو.
- ببخشید خانم، میشه من شماره ام رو به شما بدم؟
-
!
مامور با دیدن چهره ی زن فرار میکنه. زن نگاهی به بالا پایین ِ راهرو میندازه و سپس کلاه گیس بورش رو برمیداره و اولین برق زده میشه! که مربوط به بازتاب نور در کله ی کچلش بوده. سپس تمام رژلب رو پاک میکنه و لبان سفید و بیرنگش پیدا میشه. لنز های سبز که چشمان قرمزش را پوشانده بود نیز روی زمین افتاد.
ولدمورت روبروی اتاق ایستاده بود و با بی رحمی زیر خنده زده بود.
غیژژژژ.. غیژژژژ ( افکت باز شدن در )!
- کی اونجاست؟ لوموس!
- من هستم. وزیر دراک!
- وزیر دراک.. جیـــــــــــــــــــغ
! تو کی هستی؟ جیـــــــــــــــــغ! تو چرا شبیه کرم های فلوبر هستی؟ جیـــــــــــــــــغ!
لرد که از شنیدن این حرفهای توهین آمیز بسیار ناراحت شده بود چوبدستی اش را به صورت ضربه ای حرکت داد.
- کروشیو!
-اکپلیارموس!
- برو باو، سکتوم سمپرا !
ورد به اسمیت برخورد و اسمیت در آغوش باز لرد افتاد. خون ها روی صورت لرد پاچید.
- آوداکداورا !
نوری سبز رنگ دیده شد و سپس؛ پیکر خونی مالی ِ اسمیت دراز به دراز روی زمین پخش شد.
چند روز بعد - مراسم خاک سپاری -
اههه اههه! خیلی جووون خوبی بود.. داشت جادوگر میشد...آقامون دلبر بود ...! اههه .. اوهووو.. داشت ناظر میشد...اوهووو .. حالا جاشو میده به کی؟... اوهو.. میده به من!...اوهووو اوهوو.. خیلی مرد شریفی بود...اههه! آخ جون ... اهههه، مرد! براتی کراوچ اولین بیل خاک را روی اسمیت ریخت و با لبخند پلیدی دور تر شد.
زیر نویس: با تشکر از کلانتری 106 ِ لندن ! برای جمع آوری اراذل و اوباش! (!)!
*: آخه هر وقت یکی زنگ میزنه خونه ی ما اشتباه گرفته میگه منزل آقای رحیمی!