_...ريگولس ، تو هم دست از سر اون ريگ ها بردار و برو خبر پيدا کردن ويلا رو به بلاتريکس و عمو آلفرد بده . منم ميرم توي ويلا ، يه استراحتي بکنم.
ريگولس آخرين ضربه اش رو به سنگي زد كه شبيه يك توپ گرد بود. و سرش رو بالا گرفت و به عقب تكان داد تا انبوه موهايش جلوي ديدش را نگيرد. ابروان مشكي و پر پشتش را كمي خم كرد و خيلي ملايم گفت:
_پس تو سخت ترين كار رو ميكني ،سيسي؟!
نارسيسا سعي كرد حرفش رو نشنيده بگيره و روي پاشنه ي پايش چرخي زد و به سمت پله هاي عمارت اربابي رفت. كيف دستي اش هنگام بالا رفتن به طرز ناجوري تكان ميخورد و سر و صدا ميكرد.
ريگولس به سمت سيريوس برگشت و بي اراده گفت:
_چيه ...چي شده؟ چرا اينطوري نگاهم ميكني؟
سيريوس لبخندي زد و به ريگولس نزديك شد.دستش رو روي شونه ي ريگولس گذاشت و گفت:
_تو بايد با خانم ها برخورد بهتري داشته باشي،ريگولس!
ريگولس به پارك مشنگي روبرويش به طرز معنا داري نگاهي كرد و با بي خيالي جواب داد:
_ولي من با اون ها كاري ندارم! هيچ وقت خوشم نيومده كه...كه...
و شونه اش رو از زير بار دست سيريوس خارج كرد.سيريوس هم با خنده اي موهاي پركلاغي ريگولس رو بهم ريخته تر كرد.
خانه ي شماره ي دوازده ميدان گريمالد؛ خانه ي باستاني و اصيل خاندان بلك
از پله ها بالا رفت و در اولين پاگرد وارد اتاقي شد كه درش نيمه باز بود. ظاهرا خيلي وقت بود كه كسي وارد انجا نشده بود.به محض وارد شدندش درب صداي غرژژژژژي كرد.با چوبش اتاق را روشن كرد و دست به كمر به آنچه روزي بايد فرشينه ي شجره نامه ي بلك مي بود، نگاهي انداخت.
روي فرشينه را غبار فرا گرفته بود و به زحمت،تنها ميتوانست عبارت اصالت جاودان رو در بالاي فرشينه ببيند.
صدايي از پشت در بلند شد و در باز تر شد. كريچر در پايين در ظاهر شده بود.
_كريچر تو هستي ...فكر كردم يكي از اون محفلي هاي بوقي اومده.
_اوه ارباب ريگولي! واقعا از ديدنتون خوشحال شدم...پس بلاخره اومدين تا اين مشنگ دوست ها و گند زاده ها رو از خونه ي اصيل بلك ها بندازين بيرون؟
_اوه نه كريچر! ما نميتونيم اين كار رو بكنيم...اونها كه معني اصالت رو نفهميدن، مثل جن هاي خاكي زاد و ولد ميكنن! تعدادشون خيلي زياده ، تازه مديران هم اجازه ندادن كه ما دوباره اين خونه رو صاحب بشيم،ميگن اون ديگه مال محفله... الان يه خونه ي ديگه توي لندن پيدا كرديم كه خيلي باشكوهه و قراره خاندان بلك به اونجا نقل مكان كنن..من هم اومدم تا از روي شجره نامه افراد خاندان بلك رو پيدا كنم تا دعوتشون كنم به اون ويلا.
كريچر دندان غروچه اي كرد و با حركت دستش قسمتي از فرشينه را از خاك پاك كرد.ريگولس نگاه دقيقي به آن قسمت كرد و اسم ها رو به دقت دنبال كرد:
_اوه...عمو آلفرد! چند وقته نديدمش؟! خاله لاكروسيا ...و عمو كيگانوس و دخترانش: بلاتريكس و نارسيسا و ....آندرومدا...و دختر اندرومدا؛ نيمفادورا.
كمي به فكر فرو رفت و يك قلم پر و تكه اي كاغذ از غيب ظاهر كرد و روي آن نامه هايي به 4 نفر نوشت و به دست كريچر داد.
_ببين كريچر ، اين نامه ها رو به آلفرد بلك ،لاكروسيا بلك، اينيگو بلك و آندرومدا بلك_خواهش ميكنم اين آخري رو هم انجام بده_ ميدي و بعد به ويلاي ما ميري تا من وسايل ام رو جمع كنم و شخصا به بلاتريكس اطلاع ميدم.تاكيد كن توي جلسه ي خانوادگي بايد شركت كنن.
كريچر تعظيم كوتاهي مقابل ريگولس انجام داد و در هوا غيب شد.
********************
نخواستم پست زياد طولاني بشه، لطفا توي پست بعدي سيريوس به دنبال جن هاي خونگي هاگوارتز بره و اگه نتونست اون ها رو از دامبل قرض بگيره، بره وزارتخونه از محمد اينا و جاسم اينا ي وزاتخونه ، اگه نشد از ارتش بيست ميليوني وزارتخونه(
) كمك بگيره.
بلاخره صاحب خونه شديم!