هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۳:۳۶ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
وزیر گفت:آخه دوست من نگهبان جنگل ققنوس بود.اگه اون اونجا نباشه دروازه ها باز نمیشه مگر اینکه (صدای فین

کردنی به گوش رسید) یکیو دم درش قربانی کنی.

...

و ادامه داد:

البته نه هر کسیو.باید از کسانی باشه که دوسشون داری.

آماندا گفت:

-ما حدودا (یه عدد گفت.) نفر هستیم.همه مون هم که یه نفرو دوس نداریم.پس چیکار کنیم؟

بلا که سعی میکرد خودشو عصبانی نشون بده گفت:

-معلومه که مرگخوار ارشد باید تصمیم بگیره.یعنی من.دوزاریتون افتاد؟اما صب کن.ینی باید اربابو بکشیم؟

-معلومه که نه.(صدایی دیگر از دهان وزیر)

آماندا که خودش برا سوالش جواب پیدا کرده بود،بدون توجه به بقیه گفتگو های اطرافش جواب سوالشو داد.

-آره.پس هرکی که میخواد وارد بشه باید آدم مورد علاقشو بکشه.

و رفتو جواب هوشمندانشو به همه گفت.

ولی بجای استقبال با چیز دیگری روبرو شد...

-برو بابا.مارو دس انداختی؟

-داری بچه خر میکنی؟نفری یه قربانی؟

آماندا هم که تازه متوجه معنای جملش شد،این شکلی شد>>>>>

بعد هم یادش اومد که مرگخواره و نباید از کشتن آدما حتی عزیزانش بترسه.

میخواست اینو به بقیه بگه ولی با شنیدن ادامه ی بحث منصرف شد.

-آخه من از کجا دختر خالمو گیر بیارم؟

-میگم،من مامانمو دوس داشتم.ولی مرده.نمیتونم مرده رو دوبار بکشم که.تازه من اصلا یادم نمیاد قبرش کجاس.

آماندا صبرش تموم شد و داد زد :

-بس کنین.

بلا مودبانه گفت:

آماندا،لطف میکنی ببندی اون دهنو؟

بعد از 6 ساعت،دم در دروازه ی جنگل ققنوس ها:

ایوان گفت:

-کی اولین نفره؟

مرگخوارا: چند صد هزار تای دیگرو خودتون اضافه کنید.

ایوان خودش داوطلب شد و به طرف ؟ یه آودا نشونه گرفت و رفت تو.

کم کم همه رفتن تو.جز آماندا و بلا

...




تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
بلا که در حال تفکر بود ، کروشیویی به وزیر زد که دلیلی برای گریه کردن داشته باشه و از اون جا دور شد .

روفوس که داشت از کنجکاوی منفجر می شد گفت : بلا ، چی شده ؟ چه خبره ؟ چه فکری به کلت زده ؟

بلا که به خودش اومده بود با چهره ای که غرور و افتخار و ... از اون می بارید گفت : خوب کاملا معلومه باید اشک ققنوس گیر بیاریم تا نجینی خوب بشه .

آماندا که خندش گرفته بود گفت : چشم بسته غیب گفتی !! هه هه آخه مگه نمی دونی تنها ققنوس رام شده مال دامبله !

بلا که عصبانی شده بود گفت : کروشیو ! بی ادب ... حالا ایده ی تو چیه ؟

آماندا که لبخند می زد گفت : از اون جایی که ققنوس دامبل به درد نمی خوره ! می ریم به جنگل ققنوس تو مالزی که یه ققنوس رام کنیم .

صدای پروف از تو دستشویی اومد : بهترین دوست من دیروز که تولد 950 سالگیشو جشن گرفت بعد جشن مرد ...

روفوس زیر لب گفت : آخی ، جوون مرگ شد .

بلا با عصبانیت فریاد زد : به ما چه ؟

وزیر گفت : آخه دوست من نگهبان جنگل ققنوس بود . اگه اون اونجا نباشه دروازه ها باز نمی شه مگر این که ( صدای فین کردنی به گوش رسید ) یکیو دم درش قربانی کنی .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


Re: پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۱

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
با دیدن صحنه استیصال پرنسس سه متری ارباب همه در سکوتی شوم فرو می رن.. قلبهای پر از احساسشون می شکنه و همه سرها در گریبان فرو میره... در همین حال لرد وارد میشه. یه نگاه به چپ میندازه.. یه نگاه به راست میندازه.. بالا پایین، چپ، راست! همه در اندوه عظیمی فرو رفتن!

لرد با دیدن این صحنه ی فوق احساسی با خودش فکر می کنه که رول اشتباه اومده.. در نتیجه میره بیرون تا دامبلدور بیاد! (اشاره به جوک مربوطه! )

- عع بچه ها ارباب رف!
- صدات در نیاد روف خنگ.. اون فقط یه شوخی با جوک بود!
- ینی ارباب نرفت؟!
- ببین اصن اون قسمتو فراموش کن!
- بالاخره تکلیف ارباب چی میشه خو!؟

در این لحظه خشن ترین مرگخوار عصر حاضر روفوس رو تبدیل به سوسک می کنه و همه به اندوه شیرین گذشتشون برمی گردن!

صدای هق هق ضعیفی از سمت مرلینگاه خونه ی ریدل به گوش می رسید.. بلا سرشو بلند کرد و همزمان چوبش رو هم کشید تا ببینه این کیه که توی همچین موقعیتی جمع رو ترک کرده.. ولی هیچ کس کم نشده بود!

بلا هم کمی به چپ.. کمی به راست.. کمی به نجینی زیر پتو شبیه کرم خاکی می لولید نگاه کرد و گفت:

- خوب چرا همتون نشستید منو نیگا می کنید.. برید ببینین کدوم بدبختیه که داره عر می زنه!

ایوان استخون لگنشو تکوند و گفت: خب مگه الان نگفتن ارباب اومده؟ حتما اربابه دیگه.. فهمیده نجینی اینطوریه داره گریه می کنه! آخی عزیزم! باید دلداریشون بدیم!

بلا خشمگین از جاش بلند میشه و چوبشو بلند می کنه.. ایوان یه لحظه به خودش میاد و به سوسکی که همانا روفوس بوده نگاه میکنه و خودش رو به دست سرنوشت می سپره! بلا دوان دوان به سمت ایوان میره و استخوونای ایوان جیرینگ جیرینگ صدا می کنن!

بلا جلوی ایوان توقف می کنه و یه سرم فسفر از غیب ظاهر می کنه و سوزنشو رو با قدرت هرچه تمام تر بین استخون ترقوه ایوان می زنه!

- اینو تا یه ساعت آینده استعمال می کنی بلکه یه کم اون مغز مهجورت به کار بیوفته!

صدای هق هق این بار بلندتر از دفعه ی قبل به گوش رسید!

- پاشید با من بیاین.. بریم ببینیم این صدا از کجاست!
- خب.. خودت برو دیگه.. احتمالا دامبلدور اومده.. مگه بالا نگفتن!؟ :pretty:

- احمقا!.. راه بیوفتید بیاید ببینم!

بعد از چندتا سرم فسفر دیگه! در نهایت همه به این نتیجه می رسن که اون قسمت بالا صرفا یه جوک بوده و هیچ وقت به حقیقت نپیوسته و همه با هم می رن تا میرتل گریان خونه ی ریدل رو پیدا کنن!
البته با این وجود هنوز هم همه پشت همدیگه قائم میشدن.. خب بالاخره باید جانب احتیاط رعایت بشه.. اگه واقعا دامبلدور اومده باشه چی!؟

- عع! پروف وزیر! :pretty:
- چشمم روشن.. وزیر.. اینجا چیکار می کنی!؟
- چشمت روشن.. موهات وز.. فیست زشت.. که چی اصن؟! برو گمشو بذا تنها باشم!

وزیر روی یه مرلینگاه نشسته بود و گریه می کرد.. یه شیطونک کوچیک قرمز هم بغلش وایستاده بود و روی شونه ش دست می کشید.. وقتی هم که حرف وزیر تموم شد یه تیکه دسمال توالت کند و داد به وزیر تا اشکاشو پاک کنه!

- پروف.. پاشو گریه نکن بیا بریم ببین نجینی مریض شده ببین چه خنده داره!!

وزیر یه لحظه به خونسردی لونا قبطه(!) خورد و بعد گفت: خودتون برید.. فک کردین اشکهای من اشک ققنوسه که بر و بر منو نیگا می کنید.. برید بیرون از اینجا!
- چی!؟


یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۱

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
همه به لونا نگاه می کنن و منتظرن تا لونا درمان این بیماری رو بگه. اما لونا با چهره ای در هم به کتاب و بعد هم به مرگخوارا نگاه می کنه و دوباره صفحات کتاب رو مرور می کنه.

بلا با عصیانبت داد میزنه : لونا! درمانش چیه؟؟؟

لونا با ناباوری میگه : نمیدونم...

- یعنی چی نمیدونی؟؟ نکنه دلت کروشیو میخواد؟

لونا با ترس به بلا و بقیه ی مرگخوارا نگاه میکنه و تا میاد حرف بزنه لینی کتابو از دستش میکشه.

- بده ببینم! چـــــــــــی؟!؟!

بلا کتاب رو می قاپه و نگاهی بهش میندازه ، سپس جیغ بنفشی می کشه و میگه : وای نــــــــــــــــــــه...

کتاب بین همه ی مرگخوارا دست به دست میشه و همه به این شکل در میان و در آخر روفوس به حرف میاد و با تعجب میگه : صفحه ی درمانش کنده شده؟ نیست؟! یعنی چی آخه؟ مگه میشه؟!؟

بلا دوباره یک جیغ بنفش میکشه و در حالی که اشک از چشماش میومده به سمت روفوس حمله می کنه و میگه : همش تقصیر توئـــــه...!

روفوس هم که دنبال راه فرار می گشته تا از ورد های بلا در امان باشه با صدای بلند رو به بلا میگه : به من چه آخه!

و این حرف روفوس باعث میشه بلا با حرص بیشتری ورد هاش رو به طرف روفوس بفرسته!

نجینی هم که شاهد این صحنه بود با درماندگی و استیصال (!) به زیر پتو می خزه!


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۱۵ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۱

ماری مک دونالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
از اینجا تا آسمون... کرایه ش چقدره؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به سفر میره و نجینی رو مرگخواران تنها می ذاره. فردای همون روز مرگخواران متوجه می شن که همه ی فلسای نجینی ریخته! نجینی پوست ننداخته چون اگه می نداخت باید دوباره همه ی فلساش در میومد. مرگخواران در حالی که دنبال یه راه چاره می گردند می فهمند که نجینی دیگه زهر نداره!


-----------------------


بلا در حالی که بهتش زده با نگرانی به نجینی نگاه می کنه.
- این یعنی چی... امکان نداره! روفوس! دستتو ببر جلوی نجینی!

- زهر نداشته باشه, درد که داره خوب...- :worry:

روفوس با دیدن بلا که چوبدستیشو بالا آورده از گفتن ادامه حرفش پشیمون می شه و با ترس دستشو جلو نجینی دراز می کنه. نجینی نگاهی به دست روفوس می ندازه, فس فسی می کنه و دوباره به زیر پتوش می ره.

ماری در حالی که سعی می کنه پوزخند نزنه میگه:
-ای جان! خجالت می کشه!

بلا با ناباوری نگاهی به نجینی می ندازه.
- یعنی... یا سالازار! بدبخت شدیم! وای... نجینی بیچاره من!


- یافتمش! یافتمش!

لونا حالی‌ که فریاد میزنه با یه کتاب وارد اتاق می‌شه و نفس زنون میگه:
- اینجا نوشته یه بیماری هس که مارهای افعی دچارش میشن، از نشونه هاش ریختن فلسشونه... عین نجینی... فقط یه چیزی هست، اینجا میگه سمشونم از دست میدن... ولی‌ خوب نجینی هنوز سم داره!

لینی آروم سمت لونا میاد و زیر گوشش میگه:
- خوابیا! سم نداره دیگه نجینی، آماندا رو نیش زد! هیچیش نشد!

- ععه! چه دوست داشتنی شده پس!

ماری سرفه‌ای میکنه و میگه:
- خوب، حالا درمان این بیماری چی‌ هست؟

...


ویرایش شده توسط ماری مکدونالد در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۳۱ ۵:۱۶:۲۴

Only Raven

"دلیل بی رقیب بودن ما، نبودن رقیب نیست...دلیل بی رقیب بودن ما، قدرتمند بودن ماست!"









پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
ناگهان در اتاق باز شد و آماندا در حالی که دستمال بزرگی را در دست گرفته بود وارد گردید.

- بگین چی شده؟ من از بستگانشم!

بلا با چشمان تنگ شده به آماندا نگاهی انداخت و با حالت تهدید آمیزی بند انگشتانش را شکست. در همین حال لودو کتاب را کنار گذاشت و گفت:

- اینجا فقط در مورد مار های کوچیک و بی آزار که نه سمی هستن و نه ترسناک نوشته شده. چیزی هم در مورد ریختن فلسای مارها ننوشته. نوشته اینا پوست میندازن ولی نه اینطوری.

بلاتریکس بر روی گهواره نجینی خم شد و گفت:

- خب نجینی پوست انداخته!

ایوان سرش را به نشانه نفی تکان داد و گفت:

- این یه اصطلاحه. اگه نجینی پوست انداخته باشه الان باید بدنش پر فلسای جدید باشه ولی اینی که ما میبینیم پوستشه. من که می گم فلسای
نجینیو به پوستش بچسبونیم.

بلا غرشی کرد و باعث شد ایوان عقب نشینی کند. آماندا که داشت دستمال را در جیبش می چپاند بدون توجه به وضعیت بقیه گفت:

- از من به شما نصیحت. آخرش مجبور میشین یه مار دیگه رو بجای نجینی بیارین.

ناگهان نجینی از جا جست و به سمت آماندا خزید. دندان های تیزش را به نمایش گذاشت و... لحظه ای بعد آماندا در حالی که با دست راست مچ دست چپش را گرفته بود بر زمین افتاد و پس از چند تکان بی حرکت شد.

بلا لبش را گزید و گفت:

- اینو چی کار کنیم؟ حالا خوبه مشکل نجینی فقط فلسشه. هنوزم می تونه آدم بکشــ-

ناگهان آماندا از روی زمین بلند شد. در حالی که با حیرت به جایی که نجینی گاز گرفته بود نگاه کرد و گفت:

- حیف این بازیگری ای که من الان به خرج دادم! نـ... نجینی تو زهر نداشتی؟

نجینیِ بدون فلس و فاقد زهر با غصه زیر پتویش خزید.




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
ایوان که از کمبود فسفر رنج میبرد دوباره پرسید:یعنی چی تمام فلساش افتاده؟

روفوس که نمیدانست این جمله را چطور برای ایوان ترجمه کند دست استخوانی ایوان را گرفت و او را کشان کشان بطرف گهواره نجینی برد.ایوان با دیدن نجینی فریادی کشید.
ایوان:این که همه فلساش افتاده!

روفوس:خب منم همینو گفتم دیگه.

موجود غول پیکر با عصبانیت به دو مرگخوار نگاه میکرد.طوری که انگار آنها را مسئول ریختن فلسهایش میدانست.ایوان طاقت نیاورد و زید زیر خنده.
ایوان:هر هر هر هر.چه خنده دار شده.انگار لباسشو در آوردن.
ضربه دم نجینی جواب ایوان بود.

کمی بعد اتاق جلسات مرگخواران:

بلا:بیچاره شدیم.ارباب همه فلسامونو تک تک با انبردست میکنه.
لودو:ما که فلس نداریم.
بلا:خب همین دیگه.کاش داشتیم.حالا که نداریم نمیتونم فکرشو بکنم که ارباب چه انتقامی ازمون میگیره.

ایوان که به سختی دنده های شکسته شده اش را ترمیم کرده بود شروع به صحبت کرد:آروم باشین.نجینی حالش خوبه.فقط فلساش ریخته.شاید بتونیم تا برگشتن ارباب خوبش کنیم.من تخصص زیادی در این زمینه دارم.
بلاتریکس:یعنی قبلا فلس یه مار رو معالجه کردی؟
ایوان:نه.دنده هام شکسته بود چسبوندمشون.نمیشه فلسای نجینی رو جمع کنین بیارین من بچسبونم؟

بلا آماده حمله به ایوان بود.بقیه مرگخوارها جلوی بلا را گرفتند.
کمی دورتر لودو کتاب دامپزشکی در 5 دقیقه را باز کرده بود و در حالیکه عینک ماری را به چشم زده بود سرگرم خواندن بود.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
ایوان بلارو به هوش اورد و پرسید : چی شده ؟ نجینی گم شده ؟ سرما خورده ؟ سرطان گرفته ؟

بلا هق هق کنان گقت : نه یکی از فلساش افتاده .

روفوس با عصبانیت گفت : بلاتریکس ! طبیعیه که مارا یکی دوتا از فلساشون بریزه ! سر کلاس جانور شناسی چی کار می کردی ؟!

بلاتریکس به سرعت اشکاشو پاک کرد ، قیافه ی خوشحالی گرفت و گفت : خودم می دونستم ، داشتم اذیتتون می کردم .

مرگ خوار ها هم در حالی که هیچ کدومشون حرف بلا رو باور نکرده بودن از اون جا دور شدن .

صبح روز بعد

صدای جیغ بلا دوباره بلند شد و مرگخوارهای خسترو که تمام شب قبل مشنگ کشی راه انداخته بودنو از خواب پروند .

ایوان در حالی که خمیازه می کشید پرسید : دوباره چی شده ؟

روفوس جواب داد : حتما یکی از فلسای نجینی رنگش پریده !
بعد بلند شد و به طرف اتاق نجینی رفت .
سی ثانیه بعد

صدای فریادی شنیده شد سپس روفوس در حالی که بر سر خود می کوبید پیداش شد .

روفوس فریاد زد : بد بخت شدیم ! جوون مرگ شدیم ارباب می ده نجینی مارو بخوره .

ایوان پرسید : چی شده ؟

روفوس جواب داد : نجینی ! تمام فلسای نجینی افتاده .



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۱

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
بلا بل شنیدن حرف های روفوس کمی تو فکر فرو میره : هوومم... راست میگه... همش که نباید مواظب نجینی باشیم!

اما زود سرشو تکون میده تا از شر این فکر و این حرفایی که تو دلش گفت خلاص بشه. سپس رو به بقیه میگه : نوچ! از خوش گذرونی خبری نیست!

ایوان خودشو تمیز میکنه و با عصبانیت ، در حالی که دندوناش رو به هم فشار میداده ، نگاهی به بلا میندازه و از اونا دور میشه.

روفوس هم این ریختی دنبال ایوان راه میفته و بلا رو تنها میذاره.

- وا ! چتونه خب؟!

بلا با ناراحتی به طرف مبل میره و خودشو پرت میکنه رو مبل.

- ایششش!!! فکر کردن کیَن! اصلا حالا که اینطور شد به من چه ، هر کاری می خوان بکنن. جواب اربابم خودشون بدن.

چند ساعت بعد

مرگخوارا با دیدن بیخیالی بلا ، همه در حال خوشگذرونی بودن که ناگهان صدای جیغ بنفشی شنیده میشه.

همه ی مرگخوارا به هم نگاهی میندازن و توی چشماشون میشه خوند که منتظرن ببینن صدای جیغ از طرف چه کسی بوده.

بلا با چهره ای رنگ پریده و عصبی و حالتی ژولیده به طرف بقیه میدوئه و با صدای گرفته میگه : نجینی ... نجینی ...

و از حال میره.

روفوس :



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ایوان دوان دوان در حالیکه کاسه آبی در دست داشت به سمت لرد امد و گفت: ارباب، ارباب، من آب اوردم.
لرد نگاهی به ایوان کرد، بعد دستش رو زیر چانه اش گذاشت و گفت: ببینم ایوان...تو الان اومدی؟ یعنی تا الان برای بدرقه ارباب اینجا نبودی؟
ایوان:نه خب...آخه دنبال اوردم کاسه آب بودم.
لرد: هوم، مرگخوار بی لیاقت. بهانه میاری؟ مهم اینه که اینجا نبودی. بعدا اومدی. کروشیو.

ایوان اول کاسه آب رو به روفوس داد و بعد از درد نقش بر زمین شد! لرد چوب دستیش رو سرجاش گذاشت و نگاهی به مرگخوارها کرد و گفت: دیگه توصیه نکنم. برگردم ببینم بلایی سر نجینی اوردین، غمگینه، دلگیره، سرما خورده، عطسه کرده یا هرچی، میدم تک تکتون رو به عنوان وعده های غذایی بخوره!
همه در جواب لرد با سر حرفش رو تایید کردن اما بعد از دیدن نگاه خشم آلود لرد سریعا یک تعظیم و «رو چشمون ارباب» رو هم بهش اضافه کردن.

لرد که هنوز نگران بود در مدت سفرهای تحقیقاتی مرگخوارها در مورد نجینی دسته گلی به آب بدن نگاه کلی ای به خانه ریدل انداخت و از خانه خارج شد.
روفوس کاسه آب رو پشت سر لرد ریخت و قبل از اونکه بتونه دهنش رو باز کنه و کلمه سوغاتی رو به زبون بیاره با کروشیو نقش زمین شد!

بلا در رو بست و بعد دست به سینه گفت: حالا میخوام قوانین این مدت رو براتون شرح بدم.
روفوس با خنده از روی زمین بلند شد و گفت: قوانین؟ بس کن بلا! میخوایم یه کمی خوش بگذرونیم!
...ولی ارباب گفتن باید مواظب نجینی باشیم بی مغز!
روفوس ایوان رو هم از روی زمین بلند کرد و گفت: ای بابا بلا، چه حرف هایی میزنی، نجینی چه مشکلی ممکنه براش پیش بیاد مگه؟!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.