هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۱۳ پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-یکی سریع به من بگه خانه ریدل کجاست؟!

اهالی لیتل هنگلتون از جادوگران سیاه و عمدتا آزکابان دیده تشکیل می شدند. حضور ساحره ای غریبه در این دهکده موضوع خوشایندی نبود.

-گفتم خانه ریدل کجاست؟!

-تو کی هستی؟

پیرزن کلاه شنلش را عقب زد.چهره نحیف و سالخورده اش بی شباهت به کلاغ هایی که بالای سرش در پرواز بودند, نبود.چشمانی نافذ و نگاهی خیره داشت.هر بیننده ای فورا متوجه می شد که نگاه خیره اش اصلا دوستانه نیست.
-زازا!منو بهش معرفی کن!

به محض صدور دستور توسط پیرزن یکی از خشمگین ترین کلاغ ها بطرف جادوگر حمله ور شد و به وضوح تنها نقطه ای که هدف گرفته بود چشمان بی دفاع جادوگر بود.

-نه...ولم کن...لعنتی...چوب دستی من کجاست؟
جادوگر در حالیکه دستانش را سپر صورتش قرار داده بود از لابلای انگشتانش, چوب دستیش را دید که توسط دو کلاغ به دو نیم شده و بلافاصله بلعیده شد.
-جونورای لعنتی...باشه بهت می گم...اینو از من دورش کن.

خانه ریدل:

در حالیکه لرد سیاه حواسش را جمع کرده بود که هیچ صحنه ای را از دست ندهد در اتاق آیلین هیاهویی بر پا شده بود.
چهار مرگخوار دو دست آیلین را گرفته بودند و سعی می کردند او را از زیر تخت خارح کنند.رز بصورت همزمان تمام اتاق را به لرزه در آورده بود که مقاومت آیلین را در هم بشکند.ولی آیلین با نیرویی عجیب پایه های تختخواب را گرفته بود و دوباره به زیر آن می خزید.
-ولم کنین!بهش بگین من مردم...تیکه تیکه شدم...توسط یه اژدها خورده و حتی هضم شدم.یا بدتر از همه اینا...بگین رفته عضو محفل شده.

الادورا گوشیش را چک کرد.
-نگران نباش.طبق گزارشات گوشیم هنوز به اینجا نزدیک نشده....اومممم...در حالی که این جمله رو می گفتم...انگار نزدیک شد!عجب سرعتی داره!

آیلین فریادی کشید و هر چهار مرگخوار را به عقب هل داد...قفس حامل زاغی پر کنده اش را در آغوش گرفت و مجددا به زیر تخت خزید.

جلوی دروازه اصلی خانه ریدل دیوانه سازهای نگهبان به ساحره پیری خیره شده بودند که لبخند زنان درحالیکه دسته ای کلاغ دور سرش در حال پرواز بودند به آنها نزدیک می شد.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
[نویسنده در تلاش برای رول نویسی ست!]

لرد نگاهش رو از دوردست ها برداشت . ساعت جیبی طلایی رنگی از جیب درآورد و درش رو باز کرد. ساعت عقربه نداشت و دوازده مشنگ سرگردان توی صفحه ش می چرخیدن.
لرد سپس نگاهش رو به در دوخت و دکمه کرنومتر جادویی ساعت جیبیش رو فشار داد. چند ثانیه بعد در از جا کنده شد و بلا خودش رو با سرعت به داخل اتاق پرتاب کرد. لرد ساعت رو متوقف کرد و با رضایت توی جیبش گذاشت.
-خوبه...رکوردت داره به حد قابل قبولی می رسه بلا

بلا که با سیستم wireless جادویی جدید ارباب خبر شده بود لبخند رضایت به لب آورد. لرد نگاهی به کاناپه راحتی که بلا با خودش آورده بود انداخت.
-آماده ست؟

-بله ارباب!


روز، خارجی، دوردست ها
الادورا به کمک سیستم جاروکش خودکار فوق سریع گوشیش مشغول تمیزکاری و رفت و روب آخرین کیلومتر ها بود. چند کلاغ بالای سرش پرواز می کردن و پرهاشون اینور و اونور میریخت. الا با عصبانیت سرش رو بلند کرد و به کلاغ ها که تو آسمون چرخ می زدن و لحظه به لحظه تعدادشون بیشتر می شد نگاه کرد.
-لعنتیا هی هر جا رو من تمیز کردم کثیف می کنن...!

چوبدستیش رو در آورد تا کلاغ ها رو پراکنده کنه، اما متوجه شد که طلسم هاش روی کلاغ ها اثری نمیذارن و کم کم آسمون داره از کلاغ پوشیده میشه! این فقط یه معنی میتونست داشته باشه...

روز، خارجی، کمی دورتر از دوردست ها
غریبه لاغراندامی وارد دهکده لیتل هنگلتون شده بود. در نگاه اول و دوم و سوم ، به بانشی عصبی رنگ پریده ای می مانست که به عزای جوجه کلاغ محبوبش نشسته باشد. ولی در نگاه چهارم هر بیننده عاقلی می فهمید که غریبه در واقع بانشی رنگ پریده ای است که به عزای جوجه کلاغ محبوبش نشسته و اعصاب معصاب تعطیل است!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لرد دستی بر سر نجینی میکشه و از جاش بلند میشه.

- دستور میدیم صندلیمون رو به ایوون انتقال بدین، میخوایم با وضوح هرچه تمام تر کلیه ی مراحل رو مشاهده کنیم.

بلا که از عوض شدن بحث به شدت خوشنود بود، با شنیدن این حرف میگه:

- اما ارباب وقتی مادربزرگ الادورا وارد خود ـه خونه شد میخواین چطوری صحنه رو زیر نظر بگیرین؟

- اتفاقا میخواستیم اضافه کنیم که یکی رو مسئول حرکت صندلی بکنین. باید تمام مراحل رو از بالا و با دید کافی مشاهده کنیم.

رز که به بهونه ی برق انداختن در تمام مدت پشت در وایساده بود و به حرفای اونا گوش میداد درو باز میکنه و همینطور که سرش از لای در بیرون زده پیشنهاد میده:

- ویلچر براتون بگیریم ارباب؟

- ارباب رو معلول فرض کردی رز؟

با نگاه خشمگینی که از جانب لرد به سمت رز شلیک میشه، سریعا درو میبنده و با بیشترین سرعتی که میتونه خودشو از محوطه ی اطراف دور میکنه. گفته شده که به مدت دو روز، اثری از رز در حوالی خانه ریدل مشاهده نمیشه.

- بلا؟

بلا سریعا نگاهشو از در برمیداره و به لرد میدوزه.

- بله ارباب؟

لرد با بی میلی قلب های متعددی که از بلا خارج میشه و بعد از اندکی بالا رفتن میترکن رو از نظر میگذرونه و میگه:

- سریعا کاناپه ی راحتیمون رو آماده کن.

- چشم ارباب.

بلا تعظیم کوتاهی میکنه و درحالیکه برق شیطانی ای تو چشماش نمایانه از اتاق خارج میشه. لرد به کنار پنجره میره و نگاهی به بیرون میندازه. در دوردست ها نقطه ای رو میبینه که داره به سمت خانه ریدل حرکت میکنه. مادربزرگ در همین نزدیکی ها بود!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۴:۵۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 722
آفلاین
بلاتریکس نگاهی به الادورا انداخت و با لحن تمسخر آمیزی گفت:
- اون کی باشه که برای ما تعیین تکلیف کنه؟ اصلا مگه کسی میتونه برای بلاتریکس تعیین تکلیف بکنه؟ به کارتون برسید! الادورا، تو هم برو و تمام محوطه ی اطراف خانه ی ریدل به شعاع 2 کیلومتری رو جارو کن!

- اما...

- پنج کیلومتر!

- این بی انصافیه...

- ده کیلومتر و اگه تا شب تموم نشه خودم به شخصه سینوهه رو میارم تا سرت رو بشکافه و ببینه واقعا مغز داری یا نه!

الادورا که از بلاتریکس و لحن وحشتانکش ترسیده بود، در کسری از ثانیه از وسط سوژه غیب شد تا به بیگاری جدیدش برسد. اما بلاتریکس نمیدانست گوشی الادورا علاوه بر اینکه صبح ها نان تازه برای صبحانه ی الادورا میخرید، میتوانست جارو و گردگیری نیز بکند!!
بلاتریکس که از خارج شدن الادورا مطمئن شده بود، نگاهی به بقیه ی مرگخوار ها انداخت که هر کدام با جان و دل در حال تمیز کردن گوشه ای از خانه ی ریدل ها بودند انداخت و از اینکه نمیتوانست به کسی گیر بدهد، اعصابش خورد شد؛ نگاهی به بالای پله های اصلی خانه ی ریدل ها انداخت و با مشاهده ی پر های زاغی، فکر شومی به ذهنش رسید! باید این جریان را با لرد در میان میگذاشت؛ هر چه نباشد او سوگلی اربابش بود و اربابش همیشه به حرف او گوش میداد!


چند دقیقه ی بعد، اتاق لردولدمورت:

- ارباب، مادربزرگ آیلین قراره بیاد اینجا، از وقتی اینو فهمیده رفته قایم شده، پیشنهاد میکنم که برای انبساط خاطر همایونی ـتون، کاری کنیم که مادربزرگش فکر کنه اون پرنسس اینجاست! فکر شومی بود، مگه نه ارباب؟

- پرنسس اینجا؟

-




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
سوژه جدید

روز سرد و تاریک دیگری در عمارت ریدل ها آغا شده بود. مرگخواران به دنبال کارهای روزمره خود از اینسو به آنسو در رفت و آمد بودند.
بلاتریکس نیز همانند هر روز در گوشه ای ایستاده بود و بر روند کارها نظارت می کرد و هر از چندگاهی نیز برای انجام بهتر کارها توصیه هایی ارائه می داد.
- اون کاناپه رو بذارین اون گوشه...نه احمقا اونجا نه...باید همه چیزو واستون توضیح داد؟ سیسی همینجوری اون جا علاف نباش. امروز ناهار با توئه. می خوام خوراک مورد علاقه اربابو براش درست کنی. حالا بجنب. پس این لینی چیکار میکنه؟ گفته بودم که زمینو دستمال بکشه... باز از زیر کار فرار کرد؟یادم باشه در اسرع وقت بالاشو بسوزونم...رز توام به جای فوتوسنتز بجنب به وضعیت تسترالا برس. لودو رو هم با خودت ببر انگار داره زیادی بهش اون گوشه خوش می گذره...
رز با دلخوری نگاهی به بلاتریکس انداخت. هرچه بود در اتاق تسترال ها ذره ای نور نمی تابید. اما با دیدن چوبدستی ای که میان انگشتان او می چرخید چیزی نگفت. فقط در حالیکه زیر لب غرغر نامفهومی می کرد دست لودو را که در اثر جابه جایی اشتباه کاناپه بر روی دیوار به اثری هنری مبدل شده بود گرفت و سر کارش رفت.
- ایوان هنوز اون پله هارو دستمال نکشیدی تو؟چیکار می کنی پس؟ مورفین کوش؟
دافنه در حالیکه بر روی زمین غل می خورد جلو آمد.
- بلا من بگم؟من بگم؟
در اثر این حرکت دود غلیظی در هوا پراکنده شد. بلا با دست دود را کنار زد و با بدخلقی گفت:
- نخیر! مگه نگفتم ظرفارو بشوری؟اینجا چیکار می کنی؟
دافنه غلت دیگری زد.
- من که انگشت ندارم. من فقط یه گیاه کره ای شکلم و تنها قابلیتام غل خوردنو و حرف زدنه. نهایتش بتونم نقش وردنه رو ایفا کنم. حالا شاید هم بذارم موقعی که خواستین کوییدیچ بازی کنین ازم به جای سرخگون استفاده کنین. به شرط اینکه بهم آسیب نرسونید و با ملایمت پاسم بدین. تازه اگه خودم نخوام بازی کنم...
بلاتریکس که دریافت اگر به دافنه اجازه صحبت بدهد تا صبح فردا ناچار به شنیدن سخنرانی اوست و اگر به فرض محال هم قادر به تحمل آن باشد یقینا در اثر استنشاق دودی که از دهان او خارج می شد مسموم خواهد شد. در نتیجه با سرعت میان صحبت های او پرید.
- باشه...باشه... تو اصلا از کار کردن کلا معافی.
سپس بدون اینکه به صورت متعجب دافنه نگاه کند فریاد زد:
- آیلین گردگیری طبقه بالا هنوز تموم نشده؟آیلـــیـــــن؟
پاسخی شنیده نشد. بلا با عصبانیت دهانش را گشود تا بار دیگر او را صدا بزند اما درست در همان لحظه الادورا درحالیکه از پله ها پایین می آمد گفت:
- بی فایده ست. صداش نکن. رفته زیر تختش قایم شده. در ضمن گردگیری هم نکرده. فقط کف راهرو رو پر از پرای زاغی کرده.
مرگخواران با شنیدن این حرف از کار دست کشیدند و پرسشگرانه به صورت الا خیره شدند. الا که دریافت چاره ای جز پاسخگویی ندارد آهی کشید.
- خب بعد از صبحونه که رفت بالارو گردگیری کنه زاغش براش یه نامه آورد که بعد از خوندنش اول پرای اونو کند بعد رفت تو اتاقش قایم شد.
بلا پرسید:
- مگه چه خبره؟ چرا ازش نپرسیدی؟یا نکنه اینم بهونه ست برای از زیر کار در رفتن؟
الادورا آه دیگری کشید.
- نه بهونه نیست. درست قبل از اینکه از تو کمد دربیاد و بره تو چمدون زیر تختش قایم بشه بهم گفت مادربزرگش داره میاد اینجا. بعد هم گفت اگر اومد بهش بگیم اینجا زندگی نمی کنه. هرچند نمی دونم چرا توصیه کرد خودمون هم بریم قایم شیم.



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۴۸ سه شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
( پست پایانی)

-نظرتون چیه هری رو ببندیم سر قلاب و از دودکش خانه ریدل بفرستیمش تو؟مطمئنم به محض دیدنش از خود بی خود می شن و سیل طلسم ها رو بطرفش می فرستن.

ریموس که ظاهرا ایده درخشان رون را پسندیده بود رو به هری کرد.
-به نظر من فکر بدی نیست...هری؟تو حاضری همچین فداکاری بزرگی رو برای محفل انجام بدی؟این چه سوالیه من می پرسم.مطمئنم که حاضری.تو پسری هستی که زنده ماند.برای چی زنده ماند خب؟برای این که در موقعیت مناسب بمیره!

رنگ هری پرید و دست و پایش شروع به لرزیدن کرد.ریموس دستی به شانه هری زد و ادامه داد:
-تو برای پروفسور دامبلدور فداکاری می کنی.تو که حاضر نیستی اون مایع بمونه؟هنوز سال های زیادی پیش رو داره.ولی تو چی؟با این آی کیویی که ما دیدیم ظرف دو ماه آینده مایع که پیشکش...بخار می شی!

رز ویزلی که قاشق حاوی چلو خفاش را به دهان گذاشته بود, بدون رعایت آداب اجتماعی با دهان پر شروع به صحبت کرد.
-به نظر من بی فایده اس.تا لحظه تحویل چیزی نمونده.تو این فاصله نمی رسین اونجا.

ریموس با عصبانیت به رز نگاه کرد.
-ما در هیچ شرایطی نباید امیدمون رو از دست بدیم.آپارات کردن هم زمان زیادی نمی بره.

رز در حالی که تربچه ای را گاز می زد جواب داد:
-بله ولی تا شعاع ده کیلومتری دور خانه ریدل محدوده آپارات ممنوعه.خودمونم هر وقت می ریم بیرون روز ها طول می کشه تا برگردیم.ذکاوت ارباب بی پایانه.


با شنیدن جمله آخر, تازه توجه ریموس به مخاطبش جلب شد.
-هی! رز...تو اینجا چیکار می کنی؟یه مرگخوار در محفل؟اونم سر میز شام؟و بشقاب پر؟ما خودمون هفته ای یه بار شام می خوریم!اونم اگه ماندانگاس در طول هفته به اندازه کافی دزدی کرده باشه.

رون چوب ماهی گیری بلندی را در دست گرفته بود و سعی می کرد قلابش را به یقه ردای هری گیر بدهد.
-تازه کجاشو دیدی؟این هر شب اینجا تلپه.مادرمم که اسیر مهر و عطوفت مادرانش شده.هی غذاهای ما رو می ریزه تو شکم این گیاه.

ریموس با عصبانیت چوب دستیش را بیرون کشید.
-یه مرگخوار در مقابل منه و داره غذای منو می خوره؟الان حسابتو...هوم؟...یه مرگخوار؟...همینجا؟...رز...عزیزم...نوشیدنی بیارم برات؟

رز لبخند شیطنت آمیزی زد.
-نه...ممنون.من خیال ندارم جادو کنم!
-مرگ ریموس.فقط یه کوچولوشو!یه آلوهومورا کافیه.بیا در این قوطی کنسرو رو باز کن.

رز:
.
.
.
لحظه موعود کم کم نزدیک می شد و رز دست به جادو نمی زد.
مالی ویزلی با ناامیدی آلبوس را از یخچال خارج کرد.با مخلوط کردن آرد و آب کدو حلوایی خمیر زرد رنگی درست کرد و سرگرم ساختن آلبوس شد.
دقایق سپری می شدند...

-تقریبا درستش کردم.فقط کمی بو می ده!اونم که مهم نیست.بقیه مونم زیاد بهداشتی نیستیم.فقط چشماش...هر کاری می کنم سر جاش نمی مونه.همش سرازیر میشه.اونقدر تلاش کردم که رنگش به نارنجی می زنه.


خانه ریدل:

-بی عرضه! بی استعداد! بی مصرف!
من برای چی دارم خرج زندگی تو حیف نونو می دم؟کدوم پیشگوییت تا حالا درست در اومده.پیرزن خرفت!

سیبل که در مقابل هجوم اشیای مختلف جاخالی می داد پرسید:
-ارباب کدومش درست در نیومده؟!ارباب یه ضرب المثلی در باره پول و آش هست که الان جرات نمی کنیم ابراز کنیم.مگه من چقدر از شما حقوق می گیرم که همونقدرم پیشگویی کنم!

-ساکت باش!مسئولیت حرفاتو به عهده بگیر و دست از جاخالی دادن بردار و شرافتمندانه بمیر.
-ارباب به موی مبارکتون قسم, من اصلا یادم نمیاد پیشگوییم چی بود!
-به مونتی می گیم زنده به گورت کنه تا کرمای فلوبر لای اون موهات بلولن.دو سه صفحه برگردی عقب می بینی چی بود!این کارم ما باید انجام بدیم؟بیا!
"اگر لرد سیاه و یارانش از جادو استفاده نکنند رهبرِ ریش‌سفیدِ دشمن، بهار را نخواهد دید!"
رز که نمی دونم از سر شب کجا غیبش زده جغد فرستاده که هنوز زنده اس!

سیبل سرش را خم کرد و گلدان موروثی ریدل ها در حلق لودو فرو رفت.همانطور که لودو در حال خفه شدن و دست و پا زدن بود و کسی کوچکترین توجهی به او نمی کرد سیبل تعظیمی کرد.
-ارباب خب اینو از اول می فرمودین...یه ساعته اینجا بی خودی منو مورد ضرب و شتم قرار دادین.من گفتم بهار را نخواهد دید.نگفتم می میره که.شما مطمئنین که بهار را خواهد دید؟...نه...مطمئنین؟

لرد به دنبال شیء با ارزش تری برای پرتاب به سمت سیبل می گشت...
در مسافتی بسیار دور تر ملت محفلی با چشمانی پر از اشک دور سفره نشسته بودند.رز ویزلی که روی هر نوع سنگی را کم کرده بود با لبخندی پت و پهن منتظر تحویل سال و گرفتن عیدی و آپارات سریع به مقصد خانه ریدل برای گرفتن عیدی دوم از لرد بود.
در بالای سفره مجسمه ای خمیری که هیچ شباهتی به آلبوس دامبلدور نداشت نشسته بود.مجسمه تکان میخورد و چپ و راست لبخند های پدرانه تحویل ملت می داد.ولی نکته غیر عادیش دو حفره خالی بود که روی صورتش, در محلی که باید چشمانش قرار می گرفت وجود داشت.
آلبوس خمیری امیدوار بود تا بهار بعد راه حلی برای این مشکل پیدا کند.هنوز بهار های زیادی برای دیدن وجود داشت!

پایان




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۳

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 674
آفلاین
مرگخوارا همگی دور کراب حلقه زدن و کراب بلند شروع به خواندن پیام کرد:

- طبق اطلاعاتی که اینجانب یعنی من،ایلین پرنس فرزند شاه ! به دست اوردم پیشگویی گفته که مرگخوارا نباید از چوبدستیشون استفاد کنن. کراب "چوبدستیشون" رو با تاکید خاصی خوند.

پس به این معناست که اگه ما چوبدستی کس دیگه ای رو برداریم میتونیم جادو بکنیم! البته چوبدستی که بر میدارین نباید برای مرگخوار دیگه ای باشه! باید واسه یه جادوگر معمولی یا محفلی باشه!
بعد کراب صداش رو اروم کرد و ادامه داد:

البته این کار باعث میشه که دامبل یکم دیرتر کارش ساخته بشه اونم به شرطی که تعداد کسایی کهاز چوبدستی استفاده میکنن بیشتر از پنج نفر نشه اگه بیشتر بشه 99%داملدور حالش خوب میشه....

خیلی آنورتر، محفل:


تد رفته بود بالای میز و روضه میخوند و بقیه هم پشت سرش گریه میکردند

-آاااااااای پدر ریش سفیدم کجاییی؟

بقیه: آااایی واییییی وویییی اَااااررررررررر (شما خودتون صدای گریه تجسم کنید من بلد نیستم!)

-هایییییی پاشو بیا از فریز بیرون دوباره ببینمت ببینمت ببینمِـــــــــــــــــــــــــــــت!

بقیه: صدای گریه

-وایییی دم عیدی حسرت دیدن دامبل رو به دلم نزااااااااااااااااااااااااااز واییییی!

بقیه: گریه

-دیگه کی اشکامون رو پاک میکنه شبا که قصه داریم؟

بقیه:جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ اهو اوهو!

-همه ساکت اینطوری نمیشه غم باد گرفتیم! باصدای ارتور خمه یکهو ساکت شدن

-باید یه کاری کرد طبق خرافات گفته شده اگه تا سال تحویل دامبل درست نشها99% احتمالش هست که نه بمیره و نه دیگه به شکل اولش برگرده!
بنده خودم یه سال سر سال تحویل مرلینگاه بودم تا اخر سال دیگه هم تو مرلینگاه گیر کردم!

تنها راه حلی که داریم اینه که مرگخوار ها رو مجبور به جادو کردن بکنیم!


فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ سه شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
در محفل ققنوس

اوضاع در محفل ققنوس لحظه به لحظه بیشتر رو به وخامت می گذاشت. بدن دامبلدور کم کم از حالت جامد خالص به سمت مایع خالص در حال تغییر شکل بود. مالی ملاقه به دست از این سو به آن سوی مقر می دوید تا بلکه راهکاری برای جلوگیری از آب شدن دامبلدور پیدا کند اما تا آن لحظه جز انداختن همان چند وسیله محقر درون حال روی زمین، له کردن آرتور، خرد کردن یویوی جیمز زیر پا و کوبیدن ملاقه اش بر سر جیمز ( که با دیدن سرنوشت شوم یویویش جیغ و گریه را با هم سر داده بود) نتوانسته بود هیچ کار سودمندی از پیش ببرد.
آرتور که می کوشید از جا برخیزد گفت:
- مالی عزیزم. نگران نباش انقدر... درست میشه.
تد که پشت کاناپه واژگون پناه گرفته و با چشمانی نگران حرکات مالی را دنبال می کرد گفت:
- راست میگه ننه جون. کم کم اوضاع تو داره از آلبوس خطرناک تر میشه.
مالی که در حال حاضر با ملاقه مشغول جمع کردن توده ی سفید رنگی از روی زمین بود که میشد حدس زد روزگاری ریش های انبوه دامبل را تشکیل می دادند با گریه و زاری گفت:
- آخه چطوری همه چی درست میشه؟ خودت یه نگاهی به این وضعیت بنداز. الهی آرتور برات بمیره آلبوس که عین شمع برای حفظ کیان محفل آب شدی!
آرتور:
اسنیپ که تا آن لحظه خونسردانه گوشه ای دست به سینه ایستاده و تنها نظاره می کرد موقرانه گفت:
- اینجوری فایده نداره مالی. به نظر من فعلا بذارش تو یخچال تا بیشتر از این به شیربرنجایی که به خوردمون میدی شباهت پیدا نکرده. باید سر فرصت فکر کنیم ببینیم چیکار می تونیم براش بکنیم.

در خانه ریدل

خانه تکانی کماکان در خانه ریدل بدون جادو در حال انجام بود و تا آن لحظه اتفاق هیجان انگیزی رخ نداده بود جز بحثی که بین نارسیسا و بلاتریکس بر سر تعداد سین های موجود در گرفته بود.
- باید هفتا باشه. مگه نمی دونی که هفت قویترین عدد جادوییه؟
بلاتریکس جیغی کشید.
- ای گستاخ! چطور جرئت می کنی؟ تنها چیزی که می تونه هفتا باشه هورکراکس های اربابه. اینا فقط می تونن شش تا باشن.
وینسنت درحالیکه پیشبندی به کمر بسته و دستکش ظرفشویی در دست داشت تک سرفه ای کرد تا توجه دو خواهر را به خود جلب کند.
- اهم... می بخشید وسط جر و بحث دوست داشتنیتون مزاحم میشم ولی فکر نمی کنین این بحثا الان اهمیتی نداره؟
بلاتریکس با اوقات تلخی گفت:
- بر تسترال معرکه لعنت! باز وقتی من دارم با خواهرم جر و بحث می کنم تو سر و کله ت پیدا شد؟ مگه نگفتم مرلینگاهو بشور؟
کراب با متانت گفت:
- بازم اهم... آره فکر میکنم گفتی ولی دیدم بد نیست اینو بگم. همین الان زاغ آیلین از اونور خبرای جالبی آورد که مطمئنم همه امون رو خوشحال میکنه.



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۵۲ دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-سیخ داغ...سم کشنده...ساطور...سر نیزه...سر قطع کن...
-اون اسمش گیوتینه بلا.
-تو نمیفهمی.معادل جادوییش میشه سر قطع کن.خب...چند تا شد؟! اصلا چند تا باید میشد؟!


محفل:

-ای وای...ای داد...ای هوار! گوشاش کو؟دماغشم که از چند دقیقه پیش کوچیک تر شده.لپاش آب رفته.چه بلایی داره سرمون میاد؟نکنه پروفسور ملیحمون آخرش شبیه اون اسمشو نبر بشه؟یکی چشماشو جمع کنه...داره روی صورتش جاری میشه.اه...این دیگه کجاشه؟!!

ملت محفلی سراسیمه شروع به جمع کردن اعضای بدن دامبلدور، که در حال ذوب شدن بود کردند.
مالی چشمان دامبلدور را با ملاقه اش جمع کرد و مجددا در کاسه اش ریخت و مردمکش را در وسط مایع آبی رنگ قرار داد.رون که به سختی جلوی حالت تهوعش را گرفته بود از فرصت استفاده کرد و به بینی دامبل حمله ور شد.
-همیشه دنبال همچین فرصتی بودم.الان خوشگلش می کنم.یکی یه کمی آرد بده به من...این زیادی مایعه.هی مامان...با اون ملاقه که قصد نداری دوباره آشپزی کنی؟!

مسلما مالی ویزلی قصد آشپزی مجدد با همان ملاقه را داشت.ولی این فعلا موضوع مهمی نبود.موضوع مهم این بود که دامبلدور به تدریج درحال ذوب شدن بود!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ یکشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
طی ساعات آینده همینطور هی دامبل بدو ملت محفلی بدو...

دامبل:صبر کنید فرزندانم.من که کاری با شما ندارم.فقط میخوام استشمامتون کنم.آخ!:hyp:
آخ دامبل شبیه آه و ناله های همیشگیش نبود.ولی به هر حال بجز جیمز کسی بر نمیگرده که پشت سرشو نگاه کنه.جیمز با دیدن دامبلدور جیغ بلندی میکشه:صبر کنید.بقیش کو؟
محفلیا که چیزی از جمله بی سرو ته جیمز نفهمیدن برمیگردن و دامبلدورو میبینن که با حالت غیر عادی روی زمین نشسته و پیچ و تاب میخوره.

آرتور:این چشه؟یکی راه دستشویی رو نشونش بده.
مالی:نه مشکلش دستشویی نیست.انگار داره عذاب میکشه.
هری:منم سه ساعته دارم از بی توجهی شماها عذاب میکشم.چرا کسی به من توجه نمیکنه؟
جینی که همیشه داوطلب توجه کردن به هر نوع جنس مذکریه میپره جلو تا به هری توجه کنه.ولی با فریاد مادرش در اواسط جهشش روی هوا متوقف میشه.
مالی:پناه بر استخوان ترقوه ی مرلین.سه تا از انگشتاش چی شدن؟
رون که کمی نزدیک تره به دامبلدور با افسوس میگه:انگار دارن ذوب میشن.فکر کنم اسید معده ریموس روش اثر گذاشته.



خانه ریدل:

بلاتریکس جاروی گرونقیمت لوسیوس رو برداشته و در حال تمیز گردن تار عنکبوتای روی سقفه.دستمال گلداری به سرش بسته و رداشو دور کمرش گره زده که مزاحم کارش نشه.
درست در همین شرایط وحشتناکه که کراب میپرسه:روی این میز دقیقا چی باید بچینم؟هشت تا میم جادویی؟شیش تا شین جادویی؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.