صبح است اول مهر دل میتپد ز شادیصدای موسیقی شاد اول مهر از باند های جادویی تعبیه شده در محوطه هاگوارتز پخش میشد. دانش آموزان سحرخیزی که ساعت اول کلاسی نداشتند در محوطه میپلکیدند و با درود به روح پرفتوح عمه ی مدیر بابت انتخاب این موسیقی زیبا تقدیر به عمل می آوردند!
دانش آموزان سال اولی خصوصا مشنگ زاده ها هنوز با حیرت و شگفت به قصر غول پیکر خیره شده بودند و اصیل تر ها نیز دنبال سوراخ سمبه های مختلفی که از والدین یا برادر و خواهر های بزرگترشان درباره اش شنیده بودند میگشتند.
سال بالایی ها اما در حال دیدار تازه کردن با مخاطبان خاصشان پس از چندین ماه بودند و ضمن نادیده گرفتن دختر/پسر همسایه، با آب و تاب از سه ماه تنهایی و دلتنگی و مشقت و پایین نرفتن ذره ای آب خوش از گلویشان تعریف میکردند و با توجه به ویژگی جادویی تغییرات دائمی مکان های مختلف هاگوارتز به دنبال گوشه های تنگ و تاریک جدید برای صمیمی شدن بودند که در این زمینه تدی و ویکی پیشتاز بودند!
از مکان های مورد علاقه این دسته دانش از آموزان کنار دریاچه بود که بعضا به صورت تُنُک بوته ها و درختان بلندی داشت که زیر سایه آن ها پرایوسی خوبی ایجاد میشد و کسی آن ها را نمیدید ... البته به جز سوسک ها و همینطور از پنجره ی بالایی نزدیک ترین برج به ساحل که ویو خوبی داشت! پنجره ای که چندین سال بود به صورت کنتراتی کلاس های لودو پشت آن برگزار میشد.
درِ کلاس مذکور با تاخیر نچندان کمی باز شد و لودوی خواب آلود وارد اولین کلاسش شد که با توجه به ویژه ی سال اولی ها بودنش، در این مدت طولانی تبدیل به کلوپ دوئل یا کنسرت موسیقی نشده بود، هنوز یخشان آب نشده خوب بیچاره ها!
لودو کنار پنجره مستقر شد و بالاخره سرش را بلند کرد و کلاه شاپویش را از چشم هایش بالا داد و بلافاصله پس از این عمل با کلاس لخت مواجه شد و ضمن پریدن برق سه فاز از کله اش کل یوم خواب را فراموش کرد!
- داااااااانگ!
ماندانگاس فلچر که پیش بینی اعتراض کردن لودو به در و دیوار کلاس را نیز میکرد پشت در بود و فورا داخل شد!
- این چه وعضیه؟ این چه کلاسیه؟ چرا یه میز و صندلی تو کلاس نیست؟ من چقد گفتم شایسته سالاری کنید! کجــــــــای دنیا یه دزد سابقه دارو میکنن مدیر؟ اونم همه نوچه ها و همکاراشو استخدام کنه به عنوان آبدارچی و دربون و فیلچ که هر روز یا کلاسا رو لخت کنن یا تالار خصوصی ریون رو ... من آبرومو از سر راه نیاوردم آقا من تو این مدرسه یه ثانیه هم تدریس نمیکنم
دانگ بدون تغییری در لبخند کجش دستش را پشتش برد و به سبک تام و جری از ناکجا آباد کاغذی پوستی خارج کرد و به سوی لودو گرفت.
- بیا! بگیرش
- چیه این؟
- استعفا نامه! امضاش کن ... مهر منم زیرش خورده و ضمنا نوشتم به دلیل این استعفا 500 امتیاز از ریون کم میشه
- حالا که فکرشو میکنم میبینم تا کی تقلید کورکورانه از مدرنیته ی غربی؟ مگه مکتب خونه های قدیم خودمون چش بود؟ بشینید زمین بچه ها خیلی هم خاکی تر و با صفا تر کلاسو برگزار میکنیم
- کاری داشتی من پشت درم
لودو زیرچشمی دانش آموزان مقابلش که چهارزانو نشسته بودند کف زمین را از نظر میگذراند که نگاهش روی عده ای دانش آموز با ردای زرد که قدی نزدیک به دو متر و ریش و سبیل بلندی داشتند قفل شد!
- هی شما ها! شما مطمئنید دانش آموز این کلاسید؟
- بله پروفسور
- یعنی سال اولی هستین دیگه؟
- بله پروفسور
- یازده سالتونه؟!
- بله پروفسور
-
... تو! تو نه ... تو که اون ته نشستی و موهای جوگندمی و ریش سفید داری! تو هم تمام شرایط بالا رو داری پدر جان؟!
- بله پروفسور
- داااااااااانگ
- بله؟
- اینا سال اولی نیستن که مردک! رسیدگی کن بندازشون بیرون!
فلچر بشکنی زد و چند جادوگر با شنل شیش جیب (!) و کفش پاشنه قیصری ریختند داخل و شروع به معاینه فنی آموزان مشکوک کردند و پس از دقایقی تک تک چیزی در گوش ماندانگاس زمزمه کرده و خارج شدند!
- همه شون سال اولین شک به دلت راه نده
- این پیرمرده هیچی ... این خانوم هم سال اولیه؟ این اندامش از مالی ویزلی هم بلوغ یافته تره که
- رو کارت ملی این دوشیزه زده سنشونو! اعتراض داری استعفا بده خوب
- برو
لودو یکبار دیگر رو به دانش آموزان که در طول این مدت مانند هیپوگریف اخفش فقط به جلو خیره شده بودند و لبخند میزدند نگاه کرد و با سرعتی بالا شروع به صحبت کرد.
- خوب من پروفسور بگمن هستم! سختگیر ترین معلمی که تا حالا داشتید و خواهید داشت، هر کس از قوانین کلاس تخطی کنه سخت مجازات میشه و قوانین هم در واقع وجود خارجی ندارن؛ قانون منم! به امتحانات علاقه ای ندارم و در طول ترم هم خبری از تکالیفی مثل نوشتن مقاله های مزخرفی که وقت خوندنشونو ندارم نیست. تکالیف عملی داریم که در صورت خوب بودن توی اون ها نمره خوبی هم در پایان براتون رد میشه ... شاید بخواین بدونین معیار خوب بودن تکلیف چیه؟ معیار هم منم! این ترم هم خواندن ذهن و چفت شدگی رو میخونیم که درس پیچیده ایه و بعید میدونم حتا یک هافلی بتونه نمره قبولی از این کلاس بگیره. هر کس سوالی داره خودش 10 امتیاز از گروهش کسر کنه و سوال رو فراموش کنه. از درس هم این جلسه خبری نیست چون 5 دقیقه به زنگ مونده ... اصلا به شما چه که چرا از درس خبری نیست؟ 10 امتیاز از گریفندور کسر شد!
سال اولی ها هنوز موفق به هضم همه مطالب سنگین ذکر شده در جلسه اول نبودند و پوکر فیس به مقابل خیره شده بودند که یکی از هاگرید ها جرئت به خرج داد و پرسید:
- استاد میشه یک بار این جادوی ذهن خوانی رو اجرا کنید که ما بدونیم این ترم قراره دقیقا چه چیزی از شما یاد بگیریم؟
لودو که چیز زیادی از ذهن خوانی نمیدانست تابی به ابروهایش داد و گفت:
- خوب ... همین الان به راحتی میتونم بهت بگم که تو داری به عمهت فکر میکنی
حتا میتونم برات تصویر ذهنی که از عمهت داری رو روی تخته رسم کنم!
درسته؟ اگه باور نداری میخوای رسم کنم؟!
دانش آموز بخت برگشته با چهره ی سرخ و برافروخته سرش را به نشانه تایید پایین برد و همانجا هم نگه داشت!
- کلاس تعطیله! هرّی!
___________________
تکلیف:
همونطور که مشاهده کردید لودو در حالی که ذهن خونی بلد نبود با تکیه بر ویژگی دیکتاتوری و زورگویی خودش و البته با چاشنی تهدید وانمود کرد که این کارو کرده!
ازتون میخوام که در یک رول (30 امتیاز)
با توجه به ویژگی های شخصیت خودتون مشابه این کار رو انجام بدید. یعنی کاری کنید که همه تایید یا باور کنن که شما ذهن خونی کردید. توجه کنید که شما واقعا این کار رو بلد نیستید. مثلا یک پریزاد میتونه بعد از گفتن یکسری دروغ به عنوان ذهن خونی یک "مگه نه هانی؟
" بگه و عشوه خرکی هم ضمیمه کنه و طرف مقابل بی بروبرگرد حرفاشو تایید کنه! یا لرد ولدمورت هر ادعایی که بکنه قطعا مرگخوارها تایید میکنن!
شاید تکلیف سختی به نظر بیاد اما اولا ازتون خلاقیت میخوام دوما دوست دارم شخصیتتون رو مرور و کنکاش کنید. سبک نوشته و طول و عرضش اهمیتی نداره. خلاقیت و زیبایی در درجه اول و نگارش صحیح در درجه دوم نمره شما رو مشخص میکنه.