به جنگل ممنوع برید. سوار اژدهایی که اونجا منتظرتون آماده گذاشتم بشید و..پرواز کنید!..تازه کلاس مراقبت از موجودات جادویی تمام شده بود.سارا،رز،مادام(من)
داشتند به قلعه برمیگشتند.
سارا:اینم شد مشق سوار اژدها بشیم چی جوری؟؟؟
رزی:من که مطمئن نیستم برم یانه باید فکر کنم.
مادام:من میرم فردا صبح زود راه میافتم.
سارا:چی مگه دیوونه شدی؟؟؟
مادام :تکلیفمون پروفسور گفت پس باید انجام بدیم.
رزی:حالا پروفسور یه چیزی گف اگه گف بپر توچاه میپری؟؟؟
مادام :من تصمیمم رو گرفتم هرجور شده انجامش میدم
سارا :رزی دیدی گفتم این مخ تو سرش نیست.
فردا صبح ساعت 5خوابگاه دختران
مادام :من دارم میرم امیدوارم دوباره ببینمتون عزیزای من
سارا:خدافظ سالم برگرد
رزی:میخوای باهات بیام.
مادام:اره
رزی:نه خودت بری بهتره تنهایی بیشتر خوش میگذره خداحافظت
مادام :خدافظ
توراه رفتن به جنگل ممنوعه
مادام :ای وای عجب غلتی کردم منو این کارا میخواستم شجاع بازی دربیارم چیشد ؟؟
اینام که بیشتر اصرار نکردن اگه یکم دیگه اصرار میکرن لاقل نمیومدم حالا بااین هیولا چی کار کنم. خدایا کمکم کن
رودررویی با اژدها
مادام:سلام کوچولو!(کوچولو چیه ده برابرمه)میزاری بیام رو پشتت خوش بگذرونیم.
وناگهان اژدها میاد جلو وخم میشه که مادام سوارش شه.
مادام:
این دیگه چه دخمل مامانییه خم شد سوار شم.
3ساعت بعد
مادام :وای چه خوش میگذره این بالا :zogh:
اِژدها(به زبان خودش):ای بابا چه غلتی کردیم دیگه پایین نمیره شیطونه میگه
وارتفاعش را کم میکنه و به خودش تکانی میدهد ومادام از پشت ازدها به پایین پرت میشود.(البته نگران نشید صدمه جدی نمیبینم)
سالن عمومی هافلپاف ساعت 12موقع ناهار
سارا:وای این چرا نیومد؟؟؟ : :worry:
رزی:نکنه اژدها خورده باشدش.
درعین این حال مادام با خوشحالی بپر بپر وارد سالن میشه .
سارا ورزی میان جلو میگن:توحالت خوبه؟؟چی شد؟؟؟
مادام هم قضیه رو براشون تعریف میکنه و سارا و رزی تا شب گریه می کنن که کاش اونا هم میرفتند واون اژدهای مامانی رو میدیدند
رزی وسارا:
مادام: