هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه گوی پیشگویی ای آورده و قصد داره آینده(ده سال بعد) مرگخوارا رو باهاش ببینه. مرگخوارا باید یکی یکی دستاشونو روی گوی بذارن تا آینده شونو نشون بده.
اولین مرگخوار ریتاس که آینده شرم آوری داره(مشخص نمی شه چی)...و نفر دوم رز بود که آینده درخشانی داشت...نفر بعدی بلاتریکس بود که گوی نشون داد به جبهه روشنایی خواهد پیوست، به همین خاط لرد اون رو در اوج کُشت! و حالا نوبت هکتور بود!


--------------------------------


آرسینوس و اسنیپ به دستورِ لرد به سمت دستشویی خانه ریدل رفتند و هکتور را از آنجا بیرون آوردند و سپس او را نزد لرد حاضر کردند...لرد نیز گوی را روبروی هکتور گذاشت و گفت:
_دستت رو شستی؟
_با اسید ارباب!
_ببینم؟
_ایناهاش!
_ناخونات رو گرفتی؟
_ندارم دیگه ارباب!
_دندونات رو مسواک زدی؟
_الان میرم با اسید مسواک میزنم!
_هوم...نه بشین...کلا اگه شستشوت با اسیده، به نظرم برو یه دوش بگیر....ولی بعد از اینکه آینده ات رو دیدیم...دستت رو بذار گوی!

هکتور دستش را دارز کرد و روی گوی قرار داد و تصویری در گوی شکل گرفت که نشان میداد مراسمی جهت اهدای جایزه ای در حال برگزاریست...
"به گزارش اهدای جایزه نوبل معجون سازی خوش آمدید...امسال این جایزه به پورفسور هکتور دگروث گرنجر اهدا شد که امسال تونستن معجون ویروس کشنده رو اختراع کنن...هرچند هیچکس دلیل این نام گذاری بر معجون رو نمیدونه، چون برخلاف اسمش پروفسور گرنجر موفق شد با این معجون تمام بیماری های اطفال و کودکان رو درمان کنه و دیگه هیچکس در دنیا مریض نمیشه..."

تمام مرگخواران با چشمانی گرد شده به یکدیگر نگاه کردند...لرد سیاه هم بعد از چند ثانیه بلاخره توانست برای ادای کلمات تمرکز کند و گفت:
_هکتور...فعلا جاییت رو نشور و کاری نکن!
_چشم ارباب!
_نفر بعدی بیاد جلو!




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
یک ساعت بعد:

-

سه ساعت بعد از یک ساعت:

-

یک سال بعد:
- ارباب چرا نیومد؟
- ما نمی دانی...یعنی می دانیم ! ولی می خواهیم خودش بیاید ! .
سینوس صداش کن.

(آرسینوس در حالی که داشت با لبه ی ردایش تاجش را پاک می کرد هکتور را صدا کرد.)
- تو دستشوییم ارباب!
- پس چرا نمی یای بیرون ؟
- گیر کردم ارباب!

لرد با این حالت نگاهی به مرگخواران انداخت .
- یکیتان برود درش بیاورد .


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
لردسیاه که کلا از اینکه هکتور بتواند چیزی را درست کند مطمئن نبود، با تکان چوبدستی‌اش گوی را جلوی چشمان‌ش شناور کرد و با تردید به گوی نگاه کرد:

-

سپس یک نگاه به هکتور کرد:

-
-
سپس یه نگاه به ریتا که دوباره وارد اتاق شده بود کرد:

-
-
- ظاهرا که مثل روز اول‌ش شده! اینکه چطوری چسب‌ها جذب تکه‌های گوی شدن و اون رو یکپارچه کرده حتما به دُم فرزندمان ربط پیدا می‌کنه. ولی باید گوی رو تست کنیم. ریتا! دستات!

ریتا دستانش رو دوباره روی گوی گذاشت و دوباره همان تصاویر قبلی را نشان داد. لرد با شدتی بیشتر از قبل کروشیوی پیوسته‌ای نثار ریتا کرد:

-

و ریتا از درد به خود پیچید و پیچید و رفت و رفت تا ایندفعه از در بعدی هم خارج شد!

- به لطف ما و دُم نجینیِ عزیزمون، مجددا گوی پیشگویی سالمی داریم! هکولی!

- اربااااب؟
- دستات رو تمیز کن و روی گوی بذار!
-


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
هکتور با خوشحالی جواب داد: الان درستش میکنم ارباب. اصلا نگران نباشین.

لرد سیاه نگران بود. حضور هکتور درشعاع ده متری خودش باعث نگرانی بود. چه برسد به این که قصد درست کردن چیزی را هم داشته باشد.

هکتور دوان دوان از اتاق بیرون رفت و لرزان به اتاق بازگشت. در حالی که تعداد زیادی چسب زخم در دست داشت.
-الان مثل روز اول تعمیرش میکنم.

روی زمین نشست. تکه های گوی را در بغلش جمع کرد و به شکلی ناهموار روی هم سوار کرد و سرگرم زدن چسب شد.
-لینی...اون الکلو بده به من.

لینی شیشه ای را که بیشتر شبیه نوشیدنی بود به طرف هکتور گرفت.
-الکل برای چی؟

-خب قبل از زدن چسب باید الکل زد دیگه...نباید؟

چسب ها را باز کرد و بصورت ردیفی روی دم نجینی زد و یکی یکی از او تحویل گرفت. در عرض چند ثانیه الکل مالی و چسب زنی هکتور تمام شد. گوی شکسته و بسته را به طرف لرد سیاه گرفت.
-بفرمایین ارباب. تعمیر شد. آینده رو مثل آینه نشون میده. حتی بهتر از قبل.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۶:۰۵ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
همانطور که دستان هکتور روی گوی بود، گوی شروع به درخشیدن کرد، اما هنوز کامل روشن خاموش نشده بود که با صدای انفجاری کوتاه،
گوی زیر دستان هکتور منفجر شد.

-

سکوتی مرگبار بر فضا حکفرما شد. ناگهان هکتور که از شوک بیرون آمده بود از جای خود بلند شد و خطاب به لرد گفت:

- گوی پیشگویی‌تون منفجر شد ارباب!
- با گویِ ما چیکار کردی؟!
- من هیچ کاری نکردم ارباب. خودش یهو منفجر شد!
- دستات رو ببینیم! چرا تا گذاشتی‌شون روی گوی اونجوری شد! ببینیم اون دستا رو!

هکتور دستانش را دراز کرد. لکه‌های بنفشی روی دستانش بود.

اسنیپ و آرسینوس:

- چند بار گفتیم بعد از کار با معجونها دستهات رو تمیز کن؟! این معجون روی اجسام بلورین اثر انفجاری داره! زدی گوی ما رو به فنا دادی الان چطور بقیه پیشگویی‌ها رو ببینیم ملعون؟!
- از عمد نبوده ارباب!
- برگرد گوی ما رو درست کن ما بقیه‌ی پیشگویی‌ها رو میخوایم!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
اما لرد سياه كه هر كس نبودند.
-آواداكداورا.

بلاتريكس كنترل شده بود!

-ترجيح داديم تو اوج بميره.

با صداى لرد سياه، ملت مرگخوار از شوك صحنه پيش رو در آمدند و رودولف، پاتيل و ملاقه هكتور را برداشته و دور جسد بلاتريكس ضرب گرفته و بالا و پايين ميپريد.
-مُرد!... زن من مُرد... ديگه...
-رودولف!

رودولف در حالى كه سعى مي كرد از خوشحالى سكته نكند و جوان مرگ نشود، ساكت شد.

-مُرد! ديگه من... فقط من ناظر اسليترينم. هيچكس ديگه اى نيست... بلاتريكس نيست. فقط من!
-مُرد... بريم لكه سياه ننگش رو برداريم و بياريم واسه خودمون.

-بسه! نفر بعد... هكتور! بيا ببينيم.

هكتور به سمت ميز رفت و دستانش را روى گوي گذاشت.

-مُـــــــرد!

رودولف با تكان چوبدستى لرد سياه، روى حالت بى صدا رفت و گوى، شروع به نمايش كرد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
_ می تونی بری رز. ما به تو کمی افتخار می کنیم.
_

رز که با آینده درخشانش لرد را سرافراز کرده بود با غرور از جایش بلند شد و به آنسوی میز رفت. لرد که سعی میکرد خوشحالیش از به ثمر نشستن زحماتش برای رز را زیاد بروز ندهد، به سمت بلاتریکس برگشت.
_ خب بلای ما ! بعد از لبخندی که رز به لبان ما نشاند، مایلیم آینده ی سیاه، سیاهترین مرگخوارمون رو ببینیم. بیا... مارو سرافراز کن... ببینم چه میکنی.

بلاتریکس با شوق و علاقه به سمت گوی حرکت کرد. دستانش را که از شدت هیجان کمی عرق نموده بودند با گوشه ردایش خشک کرد و روی گوی گذاشت.

گوی شروع به درخشش کرد. پس از چندین بار روشن و خاموش شدن، بلاخره آینده بلاتریکس به نمایش در آمد.


تصویر کوچک شده


صحنه ای که در حال پخش بود را کسی باور نمی کرد. مرگخواران با وحشت نفس در سینه حبس کرده بودند. لرد با نفرت به آنچه می دید نگاه می کرد و بلاتریکس، با خشمی همراه با ترس به شدت در حال لرزیدن بود.

بهت همگان را فرا گرفته بود و حتی صدای نفس کشیدن کسی نیز به گوش نمی رسید. تا آنکه رودولف که گویی تنها کسی بود که از دیدن این صحنه کیفور شده بود، صندلیش را به بلاتریکس نزدیک تر نمود.
_ چه خوشگلم شدی شیطون!

ناگهان صدای فریاد لرد همه را از جا پراند.
_ این چیــــه؟ به ما بگو این چیـه بلا؟ این چه سر و ریختیه؟! رفتی به جناح روشنایی ها پیوستی؟ پری قصه ها شدی؟! آخـــه ایـــن چیـــــه ؟!
_ نــ... نـــــــه!!!! این آینده من نیست... توطئه است... دروغه.. دروووووغ! کروشیو... آواداکداورا... کروشیو ماکسیما... آآآآآآآآآآآآ

بلاتریکس عقل از سرش پریده بود . فریادش حتی لرد را نیز از جا پرانده بود. مثل مرغی بال و پر کنده در حال جست و خیز بود و فریادکشان طلسم های مختلفی را به زبان می آورد. در این میان دو، سه مرگخوار بر اثر اصابت طلسم های او جانشان را از دست داده بودند ولی کسی قادر به کنترل او نبود...


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۲۱:۰۱:۰۶

?Why so serious


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
همگی ساکت شدند. بعد از آینده‌ی شرم‌آورِ ریتا، کسی فکرش را نمی‌کرد رز چنین آینده‌ی درخشانی داشته باشد.

- رز!
- ارباب!
- ما میدونستیم اینهمه خرجِ تحصیل دادن بالاخره نتیجه میده!
- ارباب ولی چهار ترم‌ـه که رتبه یک آوردم و خودم بورسیه شدم. دیگه خرج‌مُ ندادین!
- ما بسیار لرد باسخاوت و مشوق و آینده‌سازی هستیم! زحمات ما همیشه به چشم‌ت بیاد!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه گوی پیشگویی ای آورده و قصد داره آینده(ده سال بعد) مرگخوارا رو باهاش ببینه. مرگخوارا باید یکی یکی دستاشونو روی گوی بذارن تا آینده شونو نشون بده.
اولین مرگخوار ریتاس که آینده شرم آوری داره(مشخص نمی شه چی)...و نفر دوم رزه که برگ هاشو روی گوی بذاره تا آینده شو ببینن.

...................

رز با ترس و لرز جلو رفت...
در حالی که غنچه ها و برگ هایش بصورت ریتمیک در حال لرزش بودند.
-نترسین فرزندانم...نلرزین. مگه یه گیاه چه آینده ای می تونه داشته باشه؟...فوقش باغ شدیم...یه باغ رز. خوشبو و رنگارنگ. اینم که ضرری برای ارباب نداره.

دو تا از پهن ترین برگ هایش را انتخاب کرد و روی گوی گذاشت.
گوی درخشید و خاموش شد و روشن شد...و شروع به پخش مستقیم و با کیفیت آینده رز کرد.
زمینه ای قهوه ای روشن...قهوه ای روشن...و باز هم قهوه ای روشن.

-رز..طی ده سال آینده قهوه ای خواهی شد سر ما؟ این چه وضعیتیه؟

رز به خوبی این رنگ را می شناخت...
-امممم....ارباب...این چیزه...بیا...بون!

-چی؟ بیاییم بون؟ ما جایی نخواهیم آمد. همینجا حرفتو بزن.
-نه ارباب. بیابونه...آینده من...بیابون!

لرد سیاه از این همه بی لیاقتی متاثر شد. به گالیون هایی که برای آب و خاک و کود این گلدان خرج کرده بود فکر کرد...به جمله "پس ما برای چی داریم خرج تحصیل تو رو می دیم؟" که دائم برای رز تکرار می کرد. شاید بهتر بود همین حالا فکری برای این گلدان بی خاصیت بکند.

-مربا!...ارباب مرباش کنین فردا صبح بخوریم.

رز قصد اعتراض داشت. ولی خودش هم مطمئن نبود که مربا شدن بدتر است یا بیابان شدن. با خودش فکر کرد: کاش حداقل عطری چیزی می شدم...

ایده مربا داشت در نظر لرد سیاه جذاب جلوه می کرد که صدایی از گوی بلند شد. صدایی هیجان زده و لرزان!
-بله...بینندگان عزیز...اینجا محل پرورش اولین نسل از رز های سیاه طبیعیه. و مصاحبه ای خواهیم داشت با پرورش دهنده های این نوع نایاب از گل رز. خانم ویزلی...ممکنه به ما بگین که چی شد که به فکر پرورش رز های سیاه افتادین؟ مشوقتون کی بود؟ چه مشکلاتی سر راهتون قرار داشت؟ اینا تو این بیابون خشک نمی شن؟




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۷:۲۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
از ما به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
مرگخواران بدون اینکه کوچکترین تلاشی در راستای مخفی کردن حس فضولی خود بکنند، سعی داشتند تا ببینند که چه چیزی در آینده این سوسکِ سیاهِ خبرنگار اتفاق می افتد و شاید هم سرنخی از آینده خودشان پیدا کنند. گوی کوچک بود و تعداد سر هایی که به سمت آن خیره شده بودند، بی شمار!

- به چه جرئتی همچین آینده ای داری ریتا؟!
- به خدا من بی تقصیرم ارباب. من نمی دونستم اینطوری میشه! به جوونیم رحم کن ارباب!
- هر چه زودتر از اینجا برو بیرون! کروشیو!

ریتا از شدت درد به خود پیچید...
پیچید...
پیچید...
لرد یادش رفته بود که چوبدستی رو کنار ببرد تا شکنجه ریتا قطع شود، ولی خب چه کسی می دانست؟ شاید لرد یادش نرفته بود و این شکنجه ای بود تا دیگران به خودشان بیایند و به فکر آینده بهتری باشند... پس از چند دقیقه شکنجه، بالاخره لرد رضایت داد و ریتا که از قدیم شنیده بود که گذشته آدم بالاخره یه جایی میاد و یقه آدم رو می گیره، ولی نمی دانست این ضرب المثل در مورد آینده نیز صادق است، به سمت درب خروجی حرکت کرد.

- خیلی خب! این از اولین نفری که آینده دلخواه ما رو نداشت. نفر بعدی بیاد جلو.
- ببخشید ارباب، جسارته... میشه یه سوال بپرسم؟
- دیگه جسارتیه که کردی! بپرس ببینیم.
- آینده ریتا چی بود؟
- خودت بیا جلو و برگاتو بذار روی گوی تا ببینی!

رز در حالی که سعی داشت برگ هایش از شدت ترس به رنگ زرد تبدیل نشوند، جلوتر رفت. هنوز نمی دانست چگونه با قرار دادن برگهایش، قرار است آینده ریتا را ببیند، اما می دانست نباید از دستور اربابش سرپیچی کند.
- در خدمتتون هستم ارباب!
- هوم... بذار این بار یه کار دیگه ای بکنیم. کنترل رو بده من سینوس!
- بفرمایید ارباب. در خدمت شما ارباب. ارباب!
- بسه!
- چشم ارباب!

لرد چشم غره ای به آرسینوس رفت و کنترل را به سمت گوی گرفت و حالت پروژکتور را روشن کرد تا بقیه مرگخواران نیز بتوانند آینده را ببینند.
- حالا برگاتو بذار رز!


Always







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.