لیسا روی زمین نشست و دستهاش رو طوری که انگار جسم نامرئیای رو بغل کرده باشه، در هوا حلقه کرد. بعد در غم از دست دادن دشمن فرضی هایهای گریست.
همینطوری مشغول گریه بود که دشمن فرضیِ مورد نظر، در بغل لیسا به هوش اومد، تکونی خورد و باعث شد لیسا جیغ بکشه و به عقب بپره. صدای دشمن فرضی به گوش رسید که میگفت:
- یواش دیوونه! چه خبره محکم میزنی توی سر آدم؟ اشتباه گرفتی خب، بازم منم... بانز.
اینجا بود که لیسا «اصلاً من قهرم
»ـی گفت و از صحنهی نبرد فاصله گرفت. مرگخوارا که دیدن جنگیدن با دشمن فرضی بیفایدس، باز هم مشغول تفکر شدن. ممد مرگخواری از وسط جمع گفت:
- همون که اول گفتم. بریم ماکت کلهزخمی رو بیاریم باهاش بجنگیم!
این ایده مورد پسند آرسینوس هم بود. بشکنی زد و چندتا از کارمندای سابق وزارت سحر و جادو که حالا تبدیل به رعیتهاش شده بودن، از انبار وزارتخونه یه ماکتِ تمرینِ دوئل آوردن. روی اکسپلیارموسزنی تنظیمش کردن و بعد از قرض کردن یکی از قمههای رودولف، روی پیشونیش یه رد صاعقهطور حفر کردن. ماکت هری پاتر حاضر بود!
بلاتریکس رودولف رو هل داد جلو تا به عنوان اولین مبارز، با ماکت بجنگه.
- همیشه مایهی سرافکندگیم بودی رودولف. ولی دیگه فکر کنم با یه ماکت بتونی بجنگی... میتونی؟
رودولف چوبدستیشو کشید. مسئله حیثیتی بود. اگر از یه ماکت کلهزخمی هم شکست میخورد، دیگه نمیتونست سرش رو توی خونهی ریدل بلند کنه. با اضطراب جلوش وایستاد. ماکت آروم چوبدستیش رو بالا آورد و...
طلسم رودولف به پرتوی سرخ رنگی که از چوبدستی ماکت شلیک شده بود برخورد کرد. دو پرتو به هم چسبیدن و صحنهی خفنی مثل رویارویی ولدمورت و هری توی کتاب چهار ایجاد شد. نفسهای همه در سینه حبس شده بود که... طلسم رودولف بر اکسپلیارموسِ ماکت پیروز شد و منفجرش کرد!
رودولف نفس راحتی کشید. آبروش حفظ شده بود. پیش بقیه، به خصوص بلاتریکس سربلند شده بود. حالا دیگه محبوب ساحرهها میشد. با قیافهی «
» به سمت بلاتریکس برگشت و بلاتریکس رو دید که از شدت خشم فکّش داره میلرزه!
- کروشیو رودولف!رودولف از فرط درد بر زمین افتاد و با تعجب داد زد:
- د آخه حالا که شکستش دادم چرا کروشیو میزنی زن؟!
- الان با خلق اون صحنه خواستی بگی از لرد سياه برتری؟ میخواستی بگی ارباب هم زبونم لال به پای تو نمیرسن؟ میخوای ادعای لرد سیاه بودن و ربوبیت بکنی؟ راستش رو بگو...
آره؟! - من... کِی...
-
ساکت! مگه نمیدونی طلسم ارباب در همین شرایط به خودشون برگشت؟ مگه نمیدونی ارباب در این شرایط شکستي خوردن كه البته چيزي از ارزشهاشون كم نكرد؟ یعنی چی که برنده میشی؟ خجالت بکش! حالا كه فكرشو ميكنم میدونی چیه... معیار سیاهی و عظمت و قدرت شباهت به اربابن و تو با این پیروزی نشون دادی اصلاً به قدر کافی سیاه نیستی!
مرگخوارانِ پوکرفیس به این نتیجه رسیدند که ایدهی ماکت کلهزخمی اصلاً هم ایدهی خوبی نبوده!