هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۱۸ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۴
#11

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
در همین لحظه از تاریكی های پشت سر ولدمورت سام وایز میاد بیرون:
سام:گوشكوبتو بنداز زمین دارون بازی تمومه.
ولدمورت:
سام:تو ساكت باش بعدا به خدمت توام میرسم.
دارون:حالا میبینیم.
دارون گوششو میخارونه.
ناگهان همه ظاهر میشن.
دارون:چی شد امپراطور رو گرفتید؟
سرژ:نه هنوز نگرف...ببینم سام خودتی.
سام:آره خود خودمم.
سرژ:ای نامرد.ببین مار تو آستین خودم پرورش دادم.
سام:اشتباه نكن.من طرفدار هیشكی نیستم.من فقط اومدم تا به شماها یه درس حسابی بدم كه هیچ وقت یادتون نره.
بچه ها:
هر پنج نفر ديگر: نازالوس
از نوك گوش كوب ها نور قرمزي بيرون زد...6 نورها با هم آميختند و تبديل به سام وایز ديگر شدند....سام وایز قرمز وندش را بيرون آورد....
سام(اصلی):براتون متاسفم.دوستتون دارون همه چیزو لو داد.
لوموس.
ناگهان سام وایز قرمز(ناكام )ناپدید شد.
همه:
سام:
ولدمورت كه تازه به خودش اومده بود گفت:مرسی سام.
سام:تو فعلا دهنتو ببند خوك كثیف.
همه:
سرژ:بچه ها غافل نشید.
هر پنج نفر:استركیتا...
سام سریعتر از آنها گفت:اور شوتیوس
ناگهان هر پنج نفر به سمت دیوار پرتاب شدند.
ولدمورت: ممنونم بعدا جبران میكنم.
سام:خفه بمیر.
و سام در تاریكی گم میشود.


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۴۹ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۴
#12

مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۱۹ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
سام همینطوری داره تو تاریکی میره و گم میشه!
-هو..مگه کوری؟ پس اون فانوسو واسه چی گرفتی دستت؟
سام:اخ ببخشید مثه اینکه عصاتونو له کردم...
- عصا چیه...پامو له کردی!
سام نور رو میگیره تو صورت طرف و از وحشت فانوسو می ندازه زمین..همه جا تاریک تر میشه! و سام بلند میشه که بره گم تر بشه...البته در تاریکی!
- مشکوکه.....چرا اینجا چراغ نداره و تاریکه؟


مشکوکه همه چی..


کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۱۱ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۴
#13

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
سام وایز داشت میرفت تویه تاریکی دوباره که یه دفعه همه بچه ها یرمیگردن....
زاخی:هی تو کجا داری میری؟؟؟
سام:به تو ربطی نداره...
زاخی:سخت در اشتباهی....خیلی هم به من ربط داره...
سام:چطور مگه؟؟؟
زاخی:آخه میخوام با پست سفارشی بفرستمت اونجا...
سام:منظورت چیه؟؟/
زاخی:منظورت کاملا واضحه....تالانتالگرا....
*سام لق وزد***
زاخی:بچه ها جعبه رو بیارین...
پاتریشا:اون بزرگه یا کوچیکه؟؟؟؟
زاخی:خب معلومه جفتشونو...
*****زاخی سام رو میکنه تو جعبه بزرگه..
سرژ:پس جعبه کوچیکه چیه؟؟؟
زاخی:اونم میزارم تو جعبه بزرگه بقل سام جون....یه بمب ساعتیه....که بعد از مدتی که براش تایین کردم میترکه و پودر عطسه پخش میکنه..
سرژ:ایول زاخی...
همه

زاخی:من مطعلق به همتونم........



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۴:۵۵ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۴
#14

سیبل ایزابل دورست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۸ دوشنبه ۹ آبان ۱۳۸۴
از هر جایی که یه کاکتوس بتونه زنده بمونه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 163
آفلاین
سیبل از اون جیغ های ابی اسمانی می زننه .
سیبل:زاخی...پاتی!......سرژ ......مردم...فرار کرد.
زاخی:کی؟
سیبل :خاله کوچیکه من ...ولدمورت.
سرژ در جعبه رو با طلسم پلومپیوس می بنده.
پاتریشیا:کدوم وری رفت؟
سیبل:کدوم وری رفت نابغه جانم؟ غیب شد..
زاخی گوشتکوبشو می گیره سمت دیوار :انتیغیبوس...کار نمی کنه.
پاتریشیا:خب تو و سرژ عین پسرهای خوب پاشید برید دنبالش...
سرژ :تو چی؟
سیبل: اب معدنی شهر کم اومد .اینقدر اب بستم به این نمایشنامه با این کم ابی.رها کنید موضوع رو...پاتریشیا با این 10 وجب قدش نمی دونید هنوز هفده سالش نشده؟
سرژ و زاخاریاش می رند.
(به قول سرژ )دوربین می ره اون ور شهر...
اون دو تا جلوی یه کافه پر دختر ظاهر می شند ...
زاخی:پس کوش؟
سرژ :نمی دونم .حالا بریم تو شاید تو باشه...دستگاهه که نشون می ده همین جا اومده.
دو ساعت بعد یه دفه رنگ زاخی و سرژ سفید می شه ...
زاخی:دستم!
سرژ : شکسته...
زاخی:دخترا....
سرژ:پاترشیا...
زاخی:نکنه سام و ولدمورت ...
سرژ با یه طلسم دست هر دوشون رو خوب می کنه.:بریم ما الان...
----------------------------
این داستان تا زمانی که اب پشت سدهای ایران تمام نشده ادامه دارد.


از شما دعوت می شه تا در کلاس پیشگویی شرکت کنید .


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۸:۵۲ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۴
#15

مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۱۹ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
مودی همچنان در تاریکی کافه ی تاریک میره و کم کم اونم داره مثه بقیه گم میشه...
-یکی بگه اینجا چه خبره؟من هر چی می خونم نمی فهمم اصلا قضیه چیه؟
اقا یکی درست بگه این نمایشنامه ها یعنی چی؟من باید چی کار کنم؟


مشکوکه همه چی..


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۴
#16

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
در گوشه ای تاریك در شهر:
ولدمورت:حالا بیحساب شدیم.
سام:آره منم تو همین فكر بودم.
ولدمورت:بهت پیشنهاد میكنم به سپاه ما بیای من پست خوبی بهت میدم.
سام:خفه بمیر قازقلنگ.
ولدمورت:با من اینجوری حرف نزن.آدواكدو...
سام:فلوریوس.
ناگهان به صورت پودر به زمین میریزه.
سام:
یك نفر در تاریكیهای پشت سام:كارتو خوب انجام دادی سام.
سام: تو كجایی؟
فرد نامعلوم:مهم نیست.مهم اینه كه گیرت اوردیم.
سام كور خوندید.
سرژ:آب لمبیوس.
سام:فویلیوس.
زاخی:مییبینم كارتو خوب بلدی.
سرژ:بچه ها عملیات TPx209.آماده...3....2....1...(همه گوشكوب هارو بالا گرفتند)مثال باد و طوفان و هیاهو بشو سرگشته و حیران و منگول.(نام ورد بود)
سام:والیوس.و ناگهان دیوار بزرگی در جلوی او ظاهر میشه.
سام درحالی كه داشت میرفت:بچه ها من به شما حمله نكردم و نمیكنم و همون طور كه گفتم فعلا بیطرفم.ولی اگه لازم باشه افسونهای خوبی بلدم.در ضمن مواظب اون گروهتون هم باشید چون چیزای بدی در انتظارش.
زاخی:اكه هی در رفت.
سرژ:وللش بعدا به حسابش میرسیم.
زاخی شاید رفته باشه به یه كافه.
سرژ و زاخی به سمت یك كافه پردختر میرن.و سام از آنها دور میشه و به مخفیگاهش پیش ... میره.


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۴
#17

خداوند تاریکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۵ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۷ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
ناگهان همه شمع ها خاموش میشه

صدای ساعقه ای میاد و در های کافه باز میشه


شخصس با شنل سیاه وارد میشه راه رفتنش به طور باور نکردنی نرم و نا محسوس بود گویی پرواز میکرد


روی یکی از صندلی ها میشینه و با اشاره دست گارسن برای نوشیدنی سبز رنگی میبره




این فقط وروود خداوند تاریکی بود بقیه اش باشه برای بعد



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۴
#18

نمید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۹ پنجشنبه ۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲
از جزیره های لانگرهانس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
کسی ناشناس وارد کافه میشود.ناگهان همه ساکت میشوند و به او نگاه میکنند .چهره اش با نقابی پوشیده شده و باچشمان سبز رنگش از بالای نقاب به همه نگاه میکند.گارسن که قبلا او را دیده بود با عجله جلو می آید و تعزیمی میکند و می گوید :بفرمایید از این طرف خانوم الان نوشیدنی مخصوصتان را می آورم.

ناشناس به طرف میزی میرود که همه ی اشخاص میتوانستن او را به خوبی ببینند .در مرکز میز دایره ای بریده شده قرار داشت که کوچک و بزرگ میشد

.سام وایز که گوشه ای نشسته بود در دل گفت:همیشه میخواستم بدونم چرا کسی روی اون میز نمیشینه و گارسون از نشستن افراد تازه وارد روی اون جلوگیری میکنه.پس بگو اما این دایره مال چیه؟

ناگهان ناشناس رویش را به طرف سام وایز میکنه و میگه:حالا میفهمی کوچولو.

سام واز:

گارسون با میمونی زنده وارد کافه میشود و در دست دیگرش یک سینی را حمل میکرد روی سینی یک لیوان بود که داخلش یک نی بود.کنار لیوان نیز یک کارد پهن و تیز بود.گارسون سینی را به ناشناس نزدیک کرد.آن خانوم نی را از داخل لیوان برداشت کمی از نقاب جلوی دهانش را کنار زد و آمده نوکش را در دهانش قرار داد.گارسون سر میمون را در داخل دایره گذاشت طوری که بدنش زیر میز بود و با یک حرکت سریع مغز میمون را با کارد به طور افقی دو نصف کرد.زن نی را به سرعت در آب مغز گرم میمون گذاشت و یک دفه همه را خورد.رویش را به طرف سام چرخواند و گفت :فهمیدی گکوچولو؟

سام:

ناشناس با دیدن قیافه سام قهقه را سر داد.سام که حسابی عصبانی شده بود شمشیرش را در آورد و تا زن متوجهش نشده بود شمشیر را در مغزش فرو کرد.و ناشناس بی رحم را کشت.

افراد داخل کافه :
---------------------------------------------------------------
باید بگم تو فیلیپین بعضیا آب مغز میمون را همین جوری میخورند اما همدیگه را نمیکشند.


[img]<a href="http://www.jadoogaran.org/modules/new ... .php?topic_id=4349/" target="_blank"><br><img src="http://www.jadoogaran.org/uploads/bar3.gif" alt="Help Prevent Spoilers.Join Us Now"></a>[/img]


کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۵:۲۸ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۸۴
#19

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخی:بیا بریم سرژ بعدا به حسابش میرسیم...
سرژ:به نظرت منظورش از اون حرفا چی بود؟؟؟
زاخی:مثلا داشت مارو تهدید میکرد...ولش کن...مثلا فکر کرد ما ترسیدیم....هنوز قدرت مارو ندیده...ولی بالاخره حسابشو میرسم....حیف که تو کتاب هافلپاف نوشته نباید به ریونکلاویا کاری داشته باشیم مگر نه من مدونستم با اون.....
سرژ:آره بعد اون موقع میدونی چی کارش میکردم؟؟؟
زاخی:نه....چی کار؟؟
سرژ:تزریقاتو روش اعمال میکردم...
زاخی:نه....تو که اینقدر بی رحم نبودی سرژ....
سرژ:حالا شدم...مثل اینکه باید حال این ریونکلاویا رو بگیریم...
زاخی:نه نه....ما کارای مهمتری داریم...یادت رفته کتاب هافلپاف.....
سرژ:خب راست میگی...
زاخی:و همچنین مرحله دوم....
سرژ:آره
زاخی:



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
#20

استيو هالف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۷ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 131
آفلاین
استيو ولارا در جلوي كافه ظاهر ميشوند
استيو بسيار عصباني است و لارا آرام آرام اشك ميريزد
استيو: تمومش كن داري شورشو در مياري
لارا : اما اون عشق منه
استيو: بسه ديگه
استيو ب همراه لارا وارد كافه ميشه
استيو: من يه چند دقيقه كار دارم
استيو بلند ميشه و به كنار دار ك گاد ميره
استيو: بايد به عرض جناب برسونم كه هر جا يه قوانيني داره عزيز اينجا هم يه قوانين نا نوشته اي داره تو از همه كوچكتري و وقتي يه كوچكتر وارد جمع بزرگان ميشه لازم نيست با شمع خاموش كردن خودشو معروف كنه فهميدي
دارك گاد : تو اصلا چه كاره اي ؟
استيو : از خشم بلند ميشه و ميخواد كاري انجام بده كه ناگهان زاخي مياد جلو و ميگه
زاخي: استيو جان كارت عالي بود كلاس رو تو سر جيمز خراب كردي حال كردم راستي بيا در مورد بلك نيوز با هم حرف بزنيم
استيو : باشه زاخي
استيو: دارك گاد اين دفه اختار بود دفعه ي ديگه يه جور ديگه برخورد ميشه








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.