بار ديگه صدايي از درون هواپيما ، توجه همه رو به خودش جلب كرد ...
- بار لاها ... سفر خود را با نام تو آغاز ميكنيم ، تو در طول سفر حامي و نگهدار ما باش ...
- الهي آمين !
اين صداي بلند از دهان ترورس خارج شد ...
سپس ادامه داد : داره واسه سلامتي ما زحمت ميكشه ... واسه سلامتي اش صلوات برفست !
فقط اعضاي هيئت صلوات فرستادند ...
اعضاي هيئت : الهم صلي علي مرلين و آل مرلين
توي اين لحظه باز هم صدايي به گوش رسيد ...
- آقايان و خانم ها ، بنده كاپيتان بوق پور ، خلبان و سرمهماندار خانم يويو فر در كادر پرواز براي شما سفري خوش را آرزو ميكنيم ...
شماره ي پرواز 0111 ما در ارتفاع 1100 هزار پا از سطح زمين پرواز ميكنيم و مقصد ما نيويورك در درجه ي 20 درجه بالاي صفر مي باشد . كادرهواپيمايي كوپولوف سفر خوشي را براي شما آرزو ميكند ...
در همين لحظه ترورس از روي صندلي بلند شد و به سمت كابين خلبان حركت كرد .وقتي كه به كابين رسيد ، رو كرد به خلبان و گفت : سيلام ... داداش يه آهنگ اوردم حال كن ... راه درازه بزار مردم حال ببرن ...
- كي شما رو راه داده اينجا ؟
- آهنگش رو نشنفتي ... ميگه واويلا ليلي دوست دارم خيلي ... تو ليلي مو مجنون ... تو شادي مو خندون ... ز خانه ي قلبت مرا نكن بيرون ...
خلبان كه از دست ترورس عصباني شده بود ، گفت : آي مردم ... يكي اينو از كابين بيرون ببره ... طياره رو منفجر ميكنم تا هم من و هم شما از دست اين خلاص شيد ...
بالاخره پس ده دقيقه مردم تونستند ترورس رو سر جاش بنشونند ...
پس از ده دقيقه ...]
ترورس آرام توي گوش سيموس گفت : اينا چين ؟
- احمق ، دارن به مردم غذا ميدن ... نديدي تا حالا غذا ؟
ترورس :
در اين لحظه ترورس به سمت غذا ها شيرجه رفت و با صورت روي غذا ها فرود اومد ...
مهماندار : جيغ !
اسكريم جيور كه از خجالت در حال آب شدن بود ، گفت : ببخشيد ... شرمنده ... اين يه كم مغزش اشكال داره ... شما به بزرگي خودتون ببخشيد ...
پس از ده دقيقه ...خلبان يك پاي ترورس رو گرفته بود و داشت اون رو به سمت در اظطراري ميبرد ...
رو كرد به اون و گفت : الان كه پرتت كردم پايين و مردي ، ميفهمي با كي طرفي ... مرتيكه ...
- غلط كردم ... بوق خوردم ... ببخشيد ...
اسكريم جيور با اضطراب وارد كابين شد و ...
ده دقيقه بعد ...- اين براي بار سومه كه دارم ضمانتت ميكنم ... بار ديگه هر 14 نفرمون رو از هواپيما بيرون ميكنن ... فهميدي ؟
توي اين لحظه هم گلگومات ، طبع شعري اش گل كرد و شروع كرد به خوندن ...
بيا بريم سفر سفر دوبي دوبي
منو با خودت ببر دوبي دوبي
اعضاي هيئت :
خوشبختانه توي همين لحظه صدايي به گوش رسيد ...
- لطفا سر جاتون بشينيد ... تا چند لحظه ي ديگه توي فرودگاه نيويورك فرود ميايم ...
ترورس ناگهان فرياد زد : براي اينكه به زمين گرم بخوريم ، صلوات ...
باز هم فقط اعضاي هيئت صلوات فرستادند ...
اعضاي هيئت : الهم صلي علي مرلين و آل مرلين
ترورس : براي اينكه سلامت باشيم ، صلوات
اعضاي هيئت : الهم صلي علي مرلين و آل مرلين
ترورس : براي اينكه ...
ناگهان صداي مرد پيري توجه همه را به خود جلب كرد ...
- هوي عمو ، مگه ميني بوس هاي سيد عباسه * كه داري همش صلوات ميفرستي ؟
پس از پنج دقيقه ...- اميدوارم كه از سفر با ما لذت برده باشيد ... كادر هواپيمايي توپولوف براي شما اقامت خوشي را در نيويورك آرزو ميكند ...
ترورس : آخي ... مرديم از بس روي يه صندلي نشستيم ...
روونا : آره جون دلت ... تنها كسي كه روي صندلي ننشست تو بودي !
سرانجام يك كارگر به سمت آنها آمد و وسايل آنها را در گاري خود گذاشت و با خود حمل كرد .
- خب ، حالا غيب بشيم ؟
هيئت :
ترورس : باشه ... باشه ... با تاكسي ميريم ...
------------------------------------------------------------------
* مقبره اي كه متعلق به يكي از سادات ميباشد كه واقع در جاده ي انديمشك و اهواز ميباشد .
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۱۲:۱۲:۵۵
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۱۲:۱۷:۱۳