هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
به هر حال تحت تاثیر سال‌ها مصرف مداوم دخانیات، اگلانتاین غلظت خون داشت و رسیدن خون به مغزش زمان می‌برد. پس پیش از آن که خودش معترض شود، مرگخوارهای به ستوه آمده از این فرصت کمال سوءاستفاده را بردند تا اژی را پیش لرد خراب کنند.

- ارباب چشمتون روشن! بچتون پیپ خور... کشیده!
- منم یه بار یه پاکت سیگار تو جیبش دیده بودما! گفتم شاید مال دوستش بوده الکی زود قضاوت نکنم.
- چطور تا حالا شک نکرده بودیم به این که چرا از دهنش دود درمیاد؟ از بس که با رفقای ناباب رفته قهوه خونه قلیون کشیده و حلقه داده بیرون!

لرد سیاه پدری ... یا شاید به قول توله‌اژدهایش، مامایی بود دلسوز. نگران شد و اژی را فراخواند. اژدها بی خبر از همه جا از اتاق لیسا خارج شد و به سمت لرد آمد. لرد به سرعت به سمت او خم شد و شروع به بو کشیدن کرد؛ مرگخواران راست می‌گفتند.

- زود برو لباست رو بپوش و بیا!
- ماما ...
- ماما بی ماما! همین که گفتیم.

تصویر کوچک شده


- می‌گم به نظر شما دکتر روزی چقدر درمیاره؟
- محاسبش سخت نیست! بذار الان بهت می‌گم. شما حساب کن ... الان چند نفر اینجان؟ یک و دو و سه و ...

همین که آقای بیمار شروع به شمردن بیماران منتظر در مطب کرد، در باز شد و لرد سیاه و پشت سرش باقی مرگخوارها یکی یکی وارد شدند.

- شصت و یک ... شصت و دو ... شصت و ... محاسبش سخته. خیلی درمیاره حاجی! خیلی!

منشی وحشت زده به جماعت عجیب و غریب مقابلش خیره شد.

- آقایون! خانوما! امروز یکی دو تا وقت خالی بیشتر نداریم! کاش نوبت می‌گرفتید و بعدا ...
- ما هم یک نفریم.
- همه با هم یک نفرید؟
- خیر! یک نفرمان نیاز به مشاوره دارد. ما همراه آن یک نفریم. باقی همراه مایند.

منشی نگاهی به چهره‌ی کج و کوله‌ی ایوا کرد که یواشکی داشت انگشت‌های تام را بند بند می‌کند و می‌خورد. به ماروولویی که زیر لب غر می‌زد «زمان سالازار کسی واسش سوال نمی‌شد بچه چرا سیگار کشیده که! بچه تا به سن بلوغ می‌رسید و می‌خواست بگه من دیگه بزرگ شدم سیگار می‌کشید. کسی بچشو نمی‌برد مشاوره که! بچه وقتی سیگار می‌کشید با سیگار پشت دستشو می‌سوزوندن دیگه نکشه. بچه به این راحتیا آدم نمی‌شد که! دستشو می‌سوزوندن، بازم می‌کشید!» به لیسا که سعی داشت با حرکات سر به او بفهماند که قهر است. به هکتور.

- نیاز که ... حالا من یکی یه وقت برای همتون می‌ذارم ...
- کسی به ما وقت نمی‌دهد! این ماییم که تصمیم می‌گیریم چه زمان افتخار ملاقاتمان را بدهیم.

منشی احساس کرد لرد سیاه یک کیس اورژانسی است. از طرفی سایر بیماران در این مدت احساس می‌کردند آن‌قدرها هم روانشان دچار مشکل نیست و مطب را ترک کرده بودند. بنابراین اجازه‌ی ورود را صادر کرد.

- بفرماییـ... همتون با هم نه! یک نفر! آقا! خانوم! خواهش می‌کنم نظمو رعایت کنید!



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
اما اژی همونقدر سریع که تحت‌تاثیر قرار می‌گرفت و سرگرم می‌شد، همونقد سریع هم دل می‌کند و حوصله‌ش سر می‌رفت. بچه بود به هر حال!

نتیجه‌ی چنین رفتاری این می‌شه که لیسا همچنان با شور و هیجان در حال تعریف انواع و اقسام خاطرات قهرش بود در حالی که توجه اژدها به آگلانتاینی جلب شده بود که گوشه‌ای در حال پیپ کشیدن بود. از نوع خاموش!

- این یکیو می‌بینی؟ اینقد قهرم شدید بود که حتی نتونستم بهش بگم قهرم. واسه همین از بس پرسید چی شده و جوابی نگرفت...
- هرچیو می‌خوای با خودت ببر، اما پیپمو با خودت نبر!

لیسا که متوجه فریاد آگلانتاین نشده بود و سخت سرگرم تعریف ماجراش بود ادامه می‌ده:
- از انتظار دریافت جواب علف زیر پاش سبز شد. اما اون علفا گوشتخوار بودن و زدن خوردنش. من فقط تونستم کلاهشو نجات بدم.

به نظر میومد لیسا کمی برای بچه بدآموزی داشت. چرا که اژدها اولش فقط به در دست گرفتن پیپ و ادای آگلانتاینو در آوردن اکتفا کرده بود، اما جمله‌ی آخر لیسا باعث شده بود اونو یکراست قورت بده! خب اگه گیاه می‌تونست یه انسان کامل رو بخوره، چرا اژی نباید یه پیپ رو می‌خورد؟

- خوشمزه نبود.

اما در این لحظه مشکل این نبود که پیپ به مذاق اژی خوش نیومده، بلکه آگلانتاین بود. درسته که هنوز تو شوک بود و ماجرای رخ داده رو هضم نکرده بود، اما به همین زودیا خون به مغزش می‌رسید و می‌فهمید اژی پیپش رو خورده!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۷:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
هیچکس داوطلب نشد تا اژی را سرگرم کند.

-یارانمون!

لرد باز هم پاسخی دریافت نکرد.
- یارانمون.

بالاخره یک نفر باید داوطلب میشد.
مرگخواران اولین مرگخواری که دم دستشان بود را جلو انداختند.
انتظار میرفت مرگخوار جلو انداخته شده تام باشد؛ ولی اشتباه بود. لیسا جلو انداخته شده بود.

- من با کسایی که توی اسمشون حرف "ژ" باشه کاری ندارم.
- ماما این میگه با من کاری نداره... من باهاش قهرم!

اژی قهر کرده بود! به لیسا برخورد. فقط او میتوانست به خوبی قهر کند. اژی اگر میخواست قهر کند، باید تحت تعالیم او قرار میگرفت.
- خب باشه اژی. بیا بریم اتاقمو بهت نشون بدم. اونجا پر از چیزاییه که سرگرمت میکنه.

اژی که به نظر علاقه مند میرسید، مشتاقانه پشت سر لیسا حرکت کرد.

- اینو ببین. این خاکستر یکی از کساییه که باهاش قهر کردم. از ناراحتی آتیش گرفت و خاکستر شد.

لیسا با خوشحالی ظرفی حاوی پودر سیاهی که تحت تاثیر ویبره های لیسا مواد داخلش داشتند به زمین میریختند را به سمت اژدها گرفت.
هیچ آدم عاقلی این حرف های لیسا را باور نمیکرد؛ اما اژی که آدم نبود! با تعجب به حرف های لیسا دقت میکرد.
به نظر میرسید اژی برای دقایقی سرگرم شده بود.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۸:۵۸ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- خب...نوبت منه! نوبت منه!

تام جای رودولف را گرفت و اژی بار دیگر لینی را پرتاب کرد.
پیکسی خیلی آرام میان انگشتان جاگسن فرود آمد؛ اما آرنج تام از جایش درآمد و لینی میان انبوه بند انگشتان، روی زمین افتاد.
- یه بار که یکی منو درست گرفت، چرا این جوری شد؟ چرا بروسلی و پسرش مثل هم کشته شدن؟ چرا وقتی نشون میداد درصدو آقای فردو...

لینی فرصت نکرد جمله اش را تمام کند. اژی او را پرت و فرود آمدنش روی بالش سدریک را تماشا کرد.
- کی بالشت منو برداشته؟ کی منو از خواب بیدار کرده؟ تو بودی پافت...ها؟ جواب منو بده!

اما اگلانتاین توجهی به سدریک نمی کرد و از آستین اربابش آویزان شده بود.
- ارباب...ارباب! دیدید با چه حرکت کریحی لینی رو گرفتم؟ دیدید چه قدر کریح بودم ارباب؟ هم من کریح بودم، هم لینی کریح بود، هم بالشت سد کریح بود ارباب!

لرد سعی می کرد پافت را از آستینش جدا کند و هم زمان توجهی به او نکند.
- چرا به ما زل زدید مرگخواران؟...اژی را سرگرم کنید دیگر.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- چرا من؟ چرا؟ چرا؟ اصلا چرا بروسلی و پسرش مثل هم کشته شدن؟
- بیا شوتت کنم!
- منم وایمیستم دروازه!

هکتور دستکش‌های ضخیمی که برای جابجایی پاتیل‌های داغ استفاده می‌کرد را پوشید و لینی روونا را شکر کرد که هکتور هوایش را دارد تا به در و دیوار نخورد.

- بگیر که اومد!

لینی به سمت هکتور شلیک شد. درست پیش از رسیدنش به دیوار، هکتور دست‌هایش را بالا آورد و مسیر او را با مشت محکمی تغییر داد و کوبید به سقف.

- آخ! چرا منو نگرفتی؟ اصلا اون به درک ... چرا بروسلی و پسرش مثل هم کشته شدن؟

- فرستادمت کرنر! اگه ضربه‌ی اژی رو مهار می‌کردم ممکن بود ناراحت شه خوب! دل بچه می‌شکست تو پاسخگو بودی؟

- یک نفر دیگر با بچه بازی کند ... ما پیکسیمان را سالم می‌خواهیم.

داوطلب بعدی، روح آلکتو کرو بود که خودش دیگر در بین مرگخواران حضور نداشت. اژی لینی را برداشت و محکم به سمت او پرتاب کرد!

- بگیر که اومد!

روح آلکتو، روح چماغش را بلند کرد و لینی را روی هوا زد. لینی شانس آورد که آلکتو روح بود و از چماغ عبور کرد و به دیوار خورد. اما روح لینی خوش‌شانس نبود و با ضربه‌ی چماغ، به سوی مخالف شلیک شد.

- آخ! روحم!
- ناراحت نباش پیکس! یک روح نقره‌ای برایت درست می‌کنیم. از همان‌ها که برای پتی‌گرو درست کردیم.
- ضربه‌ی روحی سفتی بود ارباب. درست مثل وقتی که در مورد پسر بروسلی فهمیدم. شما می‌دونید چرا بروسلی و پسرش مثل هم کشته شدن؟

رودولف تنه‌ای به روح آلکتو زد و او را به کناری پرتاب کرد و باعث شد گونه‌های پالی سرخ شود.

- یالا! حرف بسه بچه معطله. توپو بدین بهش تا یه بازی جذاب یادش بدم.
- بگیر که اومد!

اژی این‌بار لینی را به صورت قوسی به سمت رودولف پرتاب کرد.

- تا حالا فروت نینجا بازی کردی؟

رودولف این را گفت و لینی را روی هوا با یک ضربه‌ی قمه شتک کرد.

- نگران نباش پیکس. یک جسم نقره‌ای هم برایت درست می‌کنیم.

لینیِ نیمه‌جان از روی سطح قمه به زحمت پاسخ داد:

- ارباب با جسم جدیدم یادمه که بروسلی و پسرش چرا مثل هم کشته شدن؟
- همه چیز یادت خواهد بود پیکس.
- چه خوب! چون با جسم قبلیم هیچ‌وقت نفهمیدم چرا بروسلی و پسرش مثل هم کشته شدن؟


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۵۵:۴۲
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 456
آنلاین
-اژی مامان، می خوای برات میوه پوست بکنم که سرگرم بشی؟

به نظر مروپ، پوست کندن میوه برای افراد یکی از سرگرم کننده ترین فعالیت ها به حساب می آمد. البته او هرگز متوجه نشده بود که این فعالیت تنها برای خودش سرگرم کننده می باشد!

-نه!
-خواب! خواب یکی از سرگرم کننده ترین...

ادامه سخنان سدریک در خروپف هایش محو شد. اما به نظر نمی رسید اژدها تمایلی به خوابیدن داشته باشد...اما تمایل به آزار مرگخواران چرا!
-میخوام با اون توپ بازی کنم.

بال عظیم اژدها به لینی اشاره می کرد.

-با من؟ چقدر خوب!

لینی توپ کوچکی را از جیب ردایش در آورد و به اژدها نشان داد اما او سرش را به نشانه نفی تکان داد.

-میخوام حشره توپم بشه. شوتش کنم اینور و اونور تا سرگرم بشم.

لینی آب دهانش را قورت داد.




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مرگخوارایی که تو اون نزدیکی بودن با بلند شدن صدای فریاد مگان به سرعت خودشونو به اونجا می‌رسونن.

اتاق مگان در حال سوختن بود و از چهره‌ی غمگین اژدها مشخص بود که شاید بزودی خود مگان هم به جمع سوخته‌ها بپیونده.

- نگران نباش مگان، الان خاموشش می‌کنیم.

بعضی مرگخوارا مشغول جمع کردن آب دهنشون و پرتابش به سمت آتیش می‌شن و برخی دیگه با برداشتن لباس‌ها و پتوی سالم، خفه کردن آتیش رو پیش می‌گیرن. این وسط فقط یکی از مرگخوارا بود که به نظر اونقد هول نشده بود که بتونه تصمیمی منطقی‌تر اتخاذ کنه.

- چرا با جادو آب نمی‌پاشیم خب؟

تام ضمن گفتن این حرف با چوبدستیش طلسمی به زبون میاره و آب حاصلو روی آتیش می‌پاشه. اما با شنیدن صدای فریاد اژدها، دستش از جا کنده می‌شه و آب‌پاشی متوقف می‌شه.

- نخیرم! جلوی من جادو نکنین! وگرنه می‌رم به ماما می‌گم.

اژدها که با خوشنودی در حال تماشای شاهکار خودش و تلاش جان‌گداز مرگخوارا بود، با دیدن آبی که حالا تقریبا نیمی از اتاق رو خاموش کرده بود، دلخور می‌شه.

خوشبختانه همین که نیمی از اتاق از آتش رهانیده شده بود، باعث سرعت‌بخشی زیادی به کار مرگخوارا می‌شه و طولی نمی‌کشه که آتیش به طور کامل مهار می‌شه.
مرگخوارا میان نفس راحتی بکشن که اژدها دوباره بهشون استرس وارد می‌کنه.
- ولی من هنوزم حوصله‌م سر رفته!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

مگان راوستوک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۰۲ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
از ظاهر خودم متنفر نیستم، چون می دونم زیباترینم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
همه ی نگاه ها رو به مگان برگشت و لبخندی روی لب هایشان نقش بستو
- چیه چرا من رو اینجوری نگاه می کنید؟ من از این مراقبت نمی کنم. می گیره لباس هام و وسایل ارایشم رو نابود می کنه.
- مگان چیزی گفتی؟
- نه ارباب. بیا بریم اژی.

در راه اژی همش اهنگ هایی مزخرف و بچه گانه می خواند که مگان از ان ها بی زار بود.

- چشمک چشمک ستاره تمام دنیا را رو کن..
- مگان جوابی نداد.
- به ماما می گم جوابم رو ندادی. مرگخوار بد. مگان بد. مگان زشت.
- چی؟! به من می گی زشت؟ تو خودت خیلی زشتی اژدهای بی مصرف. من به خاطر تو از کار هام افتادم. اگر دوباره بری روی اعصابم تنبیه می شی فهمیدی؟
-

تا داخل اتاق مگان صدایی از اژی دیگر در نیامد ولی در کسری از ثانیه تمام لوازم ارایش و لباس های مگان توسط اژی سوخت.
- اتیش


ویرایش شده توسط مگان راوستوک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۱ ۱۶:۰۷:۱۳

Im not just a witch that was put in slytherin. They were always jelous to me but the know im better that them. Im the future of slytherin

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۲۱:۳۴
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
- اگه یه بار دیگه...فقط یه بار دیگه ذره‌ای از موهام آتیش بگیره، سر از تنت جدا می‌کنم!

بلاتریکس با خشم و عصبانیتی وصف ناپذیر این را رو به اژدها فریاد زد. ثانیه‌ای نگذشت که چشمان اژدها پر از اشک شد.
- ماما...این منو تهدید کرد! این خانمه منو ترسوند!

در همان حالی که بقیه‌ی مرگخواران بلاتریکس را گرفته بودند و سعی در آرام کردنش داشتند، لرد نگاهی به بلاتریکس انداخت و سپس به چهره‌ی بدترکیب اژدها نگریست.
- شیر و تسترالت را که خوردی. وقت استراحت ما را هم که گرفتی. دیگر چه می‌خواهی؟

اژدها در حالی که انتظار داشت لرد بخاطر او بلاتریکس را بیرون اندازد ولی چنین کاری نکرد، تصمیم داشت ناراحتی و خشم خود را به بدترین شیوه نشان دهد. اما از طرفی لرد پرسیده بود چه می‌خواهد و چندان خوب نبود اگر چنین فرصتی را از دست می‌داد.

- حوصله‌م سر رفته!
- سر رفته که سر رفته. به ما چه؟

اژدها از حالت چهره‌ی لرد ترسید.
- اصلا حالا که اینطور شد، من میرم! از این خونه میرم و دیگه هم بر نمی‌گردم!

لرد برای لحظه‌ای خواست خودش را بابت چنین اتفاق مبارکی شکر بگوید، که یادش افتاد اگر می‌خواهد نجینی را پس بگیرد، باید اژدها را خوشحال و راضی نگه دارد تا آن ماموران مزخرف به لیاقت والای او در امر نگهداری از حیوانات، پی برده و نجینی را پس دهند.
- یاران ما...جای جدیدی را نشان اژدها دهید تا حوصله‌اش سر نرود.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_چیکار داری میکنی ایوا؟
_ها؟ خب دارم شیرش رو میدوشم رودولف!
_خب داری کاردرستی میکنی، ولی الان میکُشی گاو بدبخت رو!
_چرا؟
_بابا این گاو نره...نمود کمالاتش کجا بود که ازش شیر بدوشی آخه؟ خود شیرش رو داری میدوشی!
_
_آره...همین...بیا برو اونور تا گاوه رو نکُشتی و سایت را نکردی ما رو بدبخت نکردی!

ایوانوا بعد از درک حقیقت رنگش پرید...خودش نیز از جا پرید و از گاو دور شد...خیلی دور شد...سال‌ها دور شد...البته مرگخواران سعی کردند این واقعه را به روی ایوانوا و خود نیاورند...و شما هم نیاورید!

_پس شیر چی شد ماما؟
_یکی نمیخواد بلاخره برای این بچه...چیز...اژدها شیر بیاره؟ اگه موی سر هم داشتیم، حالا یک بار دیگه کچل شده بودیم!
_این هم از تدبیر شماست سرورم، فکر همه چی رو از قبل کرده بودین!
_بجای زبون ریختن، یه شیری جور کن برای این بچه بلا!

لرد ماموریتی به بلاتریکس داده بود و بلاتریکس کسی نبود که اربابش را ناامید کند...پس در عرض پنج ثاینه رفت و با شیر برگشت!
_بفرمایید سرورم!
_ما به شما افتخار می‌کنیم بلا...بیا اژدها...بیا این شیر رو بخور و بخواب!

اژدها شیر را از لرد گرفت و خورد...اما پس از چند ثانیه ازدها دچار حالت عجیبی شد!
_ام...ارباب...فکر کردن میکنم که باید باد گلوی اژی گرفته شدن بشه!
_چی؟ ما عمرا این کار رو نمی...

هنوز جمله ‌ی لرد تمام نشده بود که اژدها آتشی از خود خارج کرد، و این آتش دوباره به جان موهای بلاتریکس افتاد!

_خب....مثل اینکه از این به بعد باید مواظب باد گلو یا معده یا هر باد دیگه‌ی اژدها باشیم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.