هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
- انگشت کوچیکه رو بیشتر بخارون!
-
- حالا انگشت شست پا!
-
- حالا کف پا!
-
- پاشنه.. پاشنه!
-
- کافیه! حالا برو همراه بقیه ما رو نجات بده!

لینی خسته و کوفته خودش را از زیر آوار بیرون کشید و له و لورده همانجا روی زمین افتاد:

-

نجینی خزید و خودش را بالای سر لینی رساند. قصد داشت با نیش‌ش لینی را از وسط جمعیت بلند کرده و به کناری ببرد که ادوارد بالاخره دوان دوان برگشت و درختی را که همراه خودش آورده بود زمین زد:

- تصویر کوچک شده



سیم هدفون لایتینا که تا آن لحظه به آوندهای رز وصل بود، توسط ریتا از رز جدا شد و به درخت وصل شد. لینی که به سختی از زیر تنه‌ی درخت بیرون آمده بود، بال در برگِ رز به کناری رفتند تا کمی استراحت کنند. در همان حین صدای فریاد لرد بار دیگری بلند شد:

- سریعتر این عملیات نجات رو شروع کنید. دیگه داره اون روی ما بالا میاد!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
مرگخواران در تعجب بودند كه چرا زودتر به فكر استفاده از لينى نيوفتاده بودند.

بلاتريكس:
-نه بلا... نميدونم چى تو سرته. اما اونجورى نگاه نكن... من فقط ميتونم بخارونم! بيشترش از دستم بر نمياد.

بلاتريكس:
-نه... بلا... بال هاى نحيفم رو نگاه كن. ببين چه شكننده و ظريفن. نميتونم كارى بيشتر بكنم. اونجورى نگاه نكن!

-ميخاره!

با فرياد لرد، ملت و به طبع بلاتريكس از جايشان پريدند و لينى به سرعت از نگاه او فرار كرد و به سمت سوراخى كه انگشت لرد از آن بيرون زده بود، رفت.
-دارم ميام ارباب!

و وارد شد.
-ارباب... اين انگشتتون رو يه كم ميكشيد اونور؟... نه! اينور نه... آخ له شدم!
-جيغ جيغ نكن لينى. حرفم نزن. اكسيژنمون رو هدر نده. برو پايين، بخارون و برو بيرون و ما رو نجات بده.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- با دختر ما چی کار کردین؟ چرا فریاد میزنه؟

مرگخوار ها از جواب دادن طفره میرفتن. کسی دلش نمیخواست فرد پاسخ گوینده به لرد باشه. هر کس به فرد کناریش سقلمه ای می زد و اشاره می کرد که اون بگه. و نفر کناری او هم به نفر کناریش و این کار همینطور ادامه پیدا کرد تا به هکتور رسید. از اون جایی که هکتور برای هر کاری به طور پیش فرض داوطلب بود وقتی نوبت به اون رسید با خوشحالی این مسئولیت خطیر رو پذیرفت و رفت تا همه چیزو به لرد بگه که صدایی از زیر باقی مونده خانه ریدل مانعش شد.

- پاپا شال گردن پوست پیدا کردم.
- فرزند برومندمون در وضعیتی که الان به سر میبریم نمیتونیم خوب تشویقت کنیم. ولی توصیه میکنیم این پایین نخزی. ممکنه آسیب ببینی.

نجینی که فرزند بسیار حرف شنویی بود از اولین درب خروجی به بیرون از آوارها میاد و از شال گردن پوست رودولفی جدیدش رو نمایی میکنه. در واقع پوست رودولف سر تا سر بدن نجینی رو پوشونده بود، محل قرار گیری گردن رودولف به شکل یقه ای مطابق آخرین مد روز دنیا رو به بیرون تا خورده بود. محل سابق دست و پاهای رودولف هم به شکل ضربدری به هم گره خورده بودن.
قبل از اینکه واکنش کرگخوار ها به این لباس پوست جدید کامل بشه، لرد از مشکل جدیدش رو نمایی میکنه.
- پای ما در حال خارشه. دستمون به پامون نمیرسه. یه فکری برای ما بکنید.
- من بیام فوت کنم ارباب؟
- فوت تو به چه در ما میخوره آخه؟
- ارباب فوت که بکنم ذرات معلق در هوا به حرکت در میاد هی میخورن به هم. اولی میخوره به بغلی دومی به سومی و همینجوری میان تا میخورن به پای شما. میخورن به محل خارش پاتون خوب میشه.

انگشت لرد رو به هکتور چرخید و هکتور از همون نوک انگشت سبابه لرد هم به راحتی تونست متوجه بشه که باید بشینه سر جاش و حل این مشکل رو به بقیه مرگخوارا بسپره. ظاهرا کسی بود که در کمین فرصت برای خاراندن پای لرد بود.

- من بیام بخارونم ارباب؟


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
- سرِ همسرم؟

با نزدیک شدن بلاتریکس و شنیدن کلمه "همسرم" از اون، ساحره‌ها به سرعت پراکنده شدن.

- بلا؟
- چیکار میکردی عزیزم؟
- من... ساحره... نه چیزه هیچی.
- هیچی؟

سر رودولف قل خورد و سعی کرد از بلاتریکس دور بمونه. اما اون کاملا گرد نبود و ناهمواری هایی داشت که بهش اجازه نمیداد به سرعت قل بخوره و محودیتِ "یه قل در دقیقه" رو داشت.
- هیچی به جون اون ساحره خوشگله... یعنی چیزه منظورم تویی.
- که هیچی؟!

بلاتریکس بالای سر رودولف وایستاد.

- بلا...

اما بلاتریکس اصلا نمیخواست به غر های رودولف گوش کنه پس در عین متانت سر رودولف رو شوت کرد.

- چی شد این پوست رودو؟ نمیبینیمش.
- ارباب فرستادیمش تو ها.
- یعنی میگی ما اشتباه میگیم و بلانسبت ما کوریم؟
- نه. ارباب فقط میگم...
- نگو.

مرگخوار مذکور دهنشو بست و نگفت.

- فیس... پاپا من گیر کردم... به این چیزه... شبیه پوسته رودوعه.

مرگخواران به هم نگاهی انداختن. شاید فرستادن رودو به زیر آوار فکر خوبی نبود اونم درحالی که نجینی هم همون مسیر رو درپیش داشت.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
در این سو بلاتریکس درحال هُل دادنِ جسم بی‌سرِ رودولف به زیر آوار بود و قمه‌ی رودولف هم کمک‌ش میکرد. در آن سو نجینی تا نصفه‌های دُم‌ش خودش را به زیر آوار رسانده بود.

سر رودولف که فرصت را غنیمت شمرده بود، قِل خورد و قِل خورد و خودش را به کنار چند تا از ساحره‌های رهگذر رساند. بهرحال رودولف جادوگری بود که همیشه چند تکنیکِ جذابیت در آستین داشت.

البته رودولف اصولن پیراهنی نداشت که بخواهد آستین داشته باشد و خیلی همت میکرد گاهی وقتها خودش را با می‌پوشاند. و الان همان را هم نداشت. الان فقط یک سر بود و یک سیبیل! همان سیبیل رمز موفقیت رودولف بود!

رودولف در افکارش:

دقایقی بعد بلاتریکس که جسم رودولف را به زیر آوار نزد لردسیاه فرستاده بود، متوجه شد که ساحره‌ها محو جذابیت سر رودولف هستند:

- تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
رودولف این حجم از خیانت از قمه‌شو نمی‌تونست تحمل کنه. به یاد میاره روزهایی رو که در سرما و گرما با قمه‌ش چه دلربایی‌هایی که برای ساحرگان نمی‌کرد. این قمه در تمام مراحل زندگیش، از زمانی که نوزاد بود و تو قنداق حبس می‌شد تا زمانی که به دستور بلاتریکس، شب رو تا صبح بیرون از خونه در کنار گربه‌های مونث سپری می‌کرد، کنارش بود.

- چی گفتی رودولف؟ گربه‌های مونث؟
- مذکر خانوم، مذکر. اشتباه لپی بود.

رودولف حتی تو افکارش هم امنیت نداشت!
خاطرات قمه‌ایِ رودولف از سرش که گوشه‌ای ولو شده بود حرکت می‌کنه و به قلبش که تو بدنش بود می‌رسه و در آخرین حرکت به سمت قمه بازتاب می‌شه. قمه احساساتی می‌شه و پیکر بران و تیزش آب می‌ره و همچون لوله در انتهای دسته‌ش شل می‌شه.

اعتماد به سقف رودولف حتی در این شرایط هم حاضر به پذیرفتن شکست نبود!
- می‌دونستم که قمه‌ی من به خاطر شباهت فامیلی دچار تشخیص اشتباه شده بود! وگرنه هرگز به من خیانت نمی‌کنه.

اما یک چشم‌غره‌ی بلاتریکس کافیه تا قمه از ترس، قوای از دست رفته‌ی خودشو بیابه و برنده‌تر از همیشه ظاهر بشه.

- می‌کنه.

بالاخره شوخی که نبود، تهدید از جانب بلاتریکس بود و حتی قمه‌ها هم از بلاتریکس‌ها می‌ترسیدن!
لرد که تمام توجهات رو از دست داده بود و میدونو به یک قمه واگذار کرده بود، شروع به صاف کردن گلوش می‌کنه.
- اهم اهم... ما اینجاییم! زیر آواریم! داریم براتون انگشت تکون می‌دیم. به ما توجه کنین.




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
لايتينا كه در فراق هدفونش كسل و بى حوصله بود، كمى نزديك شد.
-ارباب... ما نميدونيم چيكار كنيم. شما بگين ما اطاعت كنيم.
-گفتيم لايتينا! حوصلمون رو سر جاش بياريد و مارو نجات بديد.
-نجات داديم مارو ارباب! ايناها... نجينى سلام كن به پاپا.

انگشت لرد به نظر كلافه مى آمد.
-سالازارا... اينا چى هستن كه ما دور خودمون جمع كرديم؟
-اجازه ارباب؟ مرگخوار!

بلاتريكس كه هنوز جريان تلسكوپ و قلعه را فراموش نكرده بود، نگاه چپ چپى به رودولف انداخت.
-رودولف! تو الان يه سرى و يه پوست! بيا برو اين زير كنار لرد باش. حوصلشون سر نره تا ما نجاتشون ميديم.
-بلا عزيزم... عقده اى نباش! الان من بدنم از لاى اين سنگا رد ميشه... سرم چـ...

و به اذن قمه ى در دست بلاتريكس، سر رودولف به سويى ديگر پرتاب شد.
بلاتريكس:
سر رودولف:


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
رودولف که پس از تخلیه امعا و احشایش کمی لاغرتر به نظر میرسید نزدیک انگشت لرد شد و گفت:
_ارباب...چجوری چنین قابلیتی رو پیدا کردین که با انگشت هم ببینید؟ میشه به منم یاد بدین...اگه یاد بگیرم دیگه سلطان چشم چرونی عالم میشم که با انگشت هم بتونم چشمم رو روی کمالات ساحره ها بچرونم!
_چی گفتی همسر عزیزم؟
_اوا..بلا...چیزه...هیچی!
_نه...میخوام بدونم...اگه جیگر داری یه بار دیگه بگو!
_ندارم...یعنی داشتم، ولی هکتور بُردش!
_پس اگه جرئت نداری یه حرف رو دو بار بزنی، کلا اون حرف رو نزن!
_نه...جیگر ندارم، ولی باقی چیزایی که جرات تولید بکنه رو دارم!
_
_ببخشید!
_نمیبخشم!

لرد که به نظر میرسید از این دعوای همیشگی زن و شوهری خسته شده بود، با بیحوصلگی از زیر آوار فریاد زد:
_بسه دیگه...ما اینجا گیر افتادیم، بعد شما در حال جروبحث هستین؟
_چیکار کنیم خب ارباب!
_ما زخمی زیر آوار موندیم...مشکلات داریم...گرسنه، تشنه و حوصله مون هم سر رفته...یه کاری کنید!

مرگخواران نمیدانستند چه باید بکنند...
_ارباب...نیجینی اون زیره، بخورینش!
_
_ارباب؟ زیر آوارین و ما نمیتونیم شکلک صورت شما رو ببینیم...با صوت نظرتون رو ابراز کنید!
_با صوت باید یه آوادا بگیم که دسترسی به چوب دستی نداریم این زیر تا بگیم!
_خب...به نظر میرسه نظرتون مساعد نبود...ارباب اگه گرسنه هستین حتما معده تون خالیه!
_واقعا امشب داری به دانش ما می افزایی لینی...یه کاری کنید میگم!

مرگخواران حتی اگه میخواستند، نمیدانستند چه باید بکنند!




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- ارباب ولی شما که زیر آوارین آخه.
- ممنون که بالاخره به ما فهموندین زیر آواریم! چون تا الان فکر می‌کردیم رو تخت همایونیمون دراز کشیدیم!

بال‌های لینی از خجالت با رنگ قرمز مخلوط می‌شه و به صورت پیکسی‌ای بنفش رنگ پاسخ می‌ده:
- نه چیزه... یعنی می‌گم شما که چشم ندارین نمایش عروسکی ترسناک و سیاه ما رو تماشا کنین. 👀
- چی؟ ما چشم نداریم؟ تا الان فکر می‌کردیم بر اثر تاریکیه که چیزی نمی‌بینیم... چشم ما رو از هرکجا که هست نجات بدین و سرجاش بذارین وگرنه همین جفت چشمای سرکش خودتو برای خودمون برمی‌داریم!

قرمزی بر آبی بودن لینی غلبه می‌کنه و این‌بار به رنگ سرخابی در میاد.
- ارباب چشماتون سرجاشه اما...
- چرا با چشمای ما بازی می‌کنی؟ مگه ما چشمای تو رو که همیشه از همه جا سرک می‌کشه به بازی می‌گیریم که تو با ما همچین می‌کنی؟

لینی که دیگه کاملا تبدیل به یک پیکسی قرمز رنگ شده بود، تصمیم می‌گیره هرچه سریع‌تر بره سر اصل مطلب.
- ارباب منظورم اینه که از کل وجود شما فقط انگشتتون بیرون از آواره و در نتیجه چشماتون به بیرون دید نداره تا نمایش عروسکی ترسناک و سیاه ما رو ببینه.
- می‌بینیم!
- چطوری ارباب؟
- ما اربابیم و می‌بینیم!
- یعنی انگشتتون چشم داره ارباب؟
-









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.