هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





بدون نام
میسی که تائید شد

از نفرینم ترسیدی یا واقعا خوب بود

لااقل یک تعریف خشک و خالی میکردی
من دیگه باید چی کار کنم؟تا نقش بگیرم؟ :brush:

شما میتوانید به تاپیک کارگاه نمایشنامه بروید !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۸:۵۶:۲۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶

دنیل اسپرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
من قبلان جادوگران بودم و مرحله بازی با کلمات را قبول هم شدم.اما انگار قوانین عوض شده!!!

اگر شما در بازی با کلمات تایید شدید لینک پستتون را در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی در بالای پستتون بزارید !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۸:۴۸:۴۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۵۵ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۳۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
در یک روز سرد زمستانی که برف به شدت می بارید ویکتور کرام که در سر سرای بزرگ مدرسه ی دورم اشترانگ نشسته بود با عصبانیت چپ چپ به در چشم دوخته بود
پدر و مادر او ماگل بودن و هری احتمال میداد او به این دلیل است که اینقدر خشمگین شده است
ناگهان صدای پایی امد که ویکتور با شنیدن ان صدای پا جا خورد.
بعد از چند ثانیه او پروفسور کوئیریل را دید که به طرفش می امد
پروفسور گفت:تو اینجا چه کار می کنی پسر؟و او جواب داد:هیس،مگه نمی بینی که ولدمورت اینجاست؟

لطفا با کلمات داده شده جمله بسازید !!! تایید نشد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط اسكابرز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۵ ۹:۰۷:۵۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۸:۴۳:۲۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

دنیل اسپرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
مکاتبه - ریسمان - سرگرم - پرخاش - احمقانه - اعلامیه - پیاده - شفادهنده - ملاحظه – تعلیغ
بیرون کافه ای دور افتاده شخصی به درخت تنومندی تکیه داده بود .با مکاتبات انجام شده. اطمیان داشت در ان کافه افرادی بودند که باید کشته می شدند.در ان هنگام بود که متوجه یک زوج جوان شد که پیاده به سمت کافه می رفتند.نگاهی به ان دو کرد و با خودش گفت انها نباید توی کافه بمیرند.پس انها را درحالی که سرگرم گفتگو بودند با ریسمانی که از سر چوپ دستی اش بیرون می امد خفه کرد.به سمت کافه رفت و در انجا را باز کرد و به سمت مشتریان گفت:همه ی شما به دستور خدای تاریکی باید بمیرد.بدون ملاحظه اینکه قربانیانش مرد یا زن بودن به سمت انها افسون شلیک کرد.چند نفری برای نجات جانشان کار های احمقانه ای کردند.
فردای ان روز وزارت خانه طی اعلامیه ای بیان کرد.که شفادهندگان سنت مانگو نتوانستند کسی را نجات بدهند.مامور به تعلیق درامده ای گفت چون افسون ها از نوع ناشناخته ای به نام جادوی سیاه بودن کاری از دست شفادهندگان بر نیامد.وزارت خانه با پرخاش جامعه جادوگری مواجه شد.
از ان به بعد بود که تعلیم دفاع دربرابر جادوی سیاه به وجود امد.

--------------------
پ.ن:این اتفاق زمان خیلی دوری اتفاق افتاده پس خدای تاریکی که نام برده شد ولدی خودمون نیست.

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط دنیل اسپرو در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۱۸:۲۹:۲۳
ویرایش شده توسط دنیل اسپرو در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۱۸:۳۶:۰۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۸:۳۷:۱۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

توبياس اسنيپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
رون من با هركي كه بخوام مكاتبه ميكنم
-اما اين يه مكاتبه ساده نيست
-اصلا من نمي دونم اين به تو چه ربطي داره؟
هري كه ديگر به اين جر و بحث ها عادت كرده بود تلاشي براي ايجاد دوستي بين ان دو نكرد دگر با رسسمان پوسيده آنها به چاه نمي رفت در عوض خود را مشغول خواندن اعلاميه روي ديوار كرد:هي بچه ها تاريخ گردش بعدي هاگزميد 3روز ديگه ست.
هرميون با پرخاش گفت:من كه نميام
رون هم تكرار كرد:منم حوصله شو ندارم
-تو چرا اين جور احمقانه حرف منوتكرار كردي؟
-من كه رفتم يه چرخي بزنم.
***
هري تنها در حال پياده روي به سمت كافه مادام رزمرتا بود كه صداي هرميون را شنيد:اما خودتم نمي دونستي,رون
هري برگشت و آن دو را باهم ديد هيچي از دختر ها نمي فهميد, به خود كه آمد متوجه شد با آنها جلوي پيشخوان ايستاده و رون دوباره جوك تكراريش در مورد شفادهنده را براي جلب توجه رزمرتا بازگو ميكند.
خيلي بي مللاحضه اي رون, و هرميمون با سرعت از آنجا دور شد.
"دوباره ارتباط آنها به تعليق در آمده بود"

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۵ ۱۲:۴۴:۴۴

منتظريم...


بدون نام
همون روز لعنتی سرگرم مکاتبه با هرمیون در مورد کتابی که در دستم بود بودم.توی همین حال و هوا بود که رون رو دیدم با عجله و عصبانیت به طرفم میاد.اومد جلواونم بدون ملاحظه . باگستاخی و بی شرمی تمام کتاب رو از توی دستم کشید بیرون.من توی اون لحظه نمی دونستم که چی کار کنم! هرمیون که پیشم ایستاده بود روبه رون کردو گفت:این کار احمقانه چیه که انجام میدی رون؟!رون با همون لحن گستاخانه ادامه داد:ایشون کتاب بندرو برداشتن.شماهم دخالت نکن!جینی دفعه اخرت باشه ها!من الان باید برم سر کلاس معجون شفادهنده رو درست کنم اونم تا یک ربع دیگه وگرنه بدبخت میشم.اون موقع تو دختره ی دیوونه بدون اجازه ی من کتابمو برداشتی!منم از کلاس تمام جاها رو دنبالت گشتم تا رسیدم اینجا.اونم پیاده !!ای ای پام بدنم خیس خالیه!منم دیدم اینجوریه رو به رون کردم و گفتم:اقای پروفسور تو خودت رو بکشی هم نمیتونی اون معجون رو درست کنی.در ضمن اینم کتاب خودمه تو که کتابتو گم کردی دیگه چی کار به کتاب من داری!ای باباحالا هم بهتره که کار جناب عالی به تعلیق بیوفته تا ادم بشید.تازشم رسیمانی که پاره بشه دیگه به درد نمی خوره اقا!(چه ربطی داشت عجب چیز ی گفتم وای نگاه هرمیون چه جوری نگاه میکنه)!رون با خشم به سمتم اومدو گفت:عیبی نداره با چسب دوقولوی راضی میچسبونیمش! هرمیون گیج و مبهوت به من رون نگاه میکرد نمی دونی چه صحنه ای بود داشتم از خنده میمردم.تو اون لحظه منم کم نیاوردم و محکم کتاب و از دست رون کشیدم بیرون.حالا هی من بکش هی رون بکش همینطوری که میکشیدیم یکهو کتاب از وسط دو نصف شدش .نمی دونی داشتم دیووونه میشدم هری.نمی دونستم چی بگم چی کار کنم!!وقتی کتاب افتاد زمین اون اعلامیه از لاش دراومد.همه چی لو رفت هری همه چی رون اعلامیه رو دید و تا ته خوندش.چهرش وحشتناک شده بود.من نمی خواستم که بفهمه براش دسیسه چیدن تا مسخرش کنن!!ولی کار از کار گذشته بود اونم با اون اعلامیه ی لعنتی.اه.هری با توام هری.گوشت با منه شیش ساعت دارم با دیوار حرف میزنم.ای وای یادم نبود باهم قهریم!





داستان من هیچم طولانی نیست
منتقد نیستید برای همین نسنجیده نگید
انقدر تند با من حرف نزن نفرینت میکنما
[/size]

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط Rabin Hood در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۱۴:۵۶:۵۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۵ ۱۲:۳۲:۰۹


بدون نام
همون روز لعنتی سرگرم مکاتبه با هرمیون در مورد کتابی که در دستم بود بودم.
توی همین حال و هوا بود که رون رو دیدم با عجله و عصبانیت به طرفم میاد.اومد جلواونم بدون ملاحظه . با گستاخی و بی شرمی تمام کتاب رو از توی دستم کشید بیرون.من توی اون لحظه نمی دونستم که چی کار کنم!!!
هرمیون که پیشم ایستاده بود روبه رون کردو گفت:این کار احمقانه چیه که انجام میدی رووووووووووون؟!!!!!
رون با همون لحن گستاخانه ادامه داد:
ایشون کتاب بندرو برداشتن.شماهم دخالت نکن!!
جینی دفعه ی اخرت باشه ها!!!!!!!!!!!!!
من الان باید برم سر کلاس معجون شفادهنده رو درست کنم اونم تا یک ربع دیگه وگرنه بدبخت میشم.اون موقع تو دختره ی دیوونه بدون اجازه ی من کتابمو برداشتی!!!
منم از کلاس تمام جاها رو دنبالت گشتم تا رسیدم اینجا.اونم پیاده !!ای ای پام بدنم خیس خالیه!!!!!
منم دیدم اینجوریه رو به رون کردم و گفتم:اقای پروفسور تو خودت رو بکشی هم نمیتونی اون معجون رو درست کنی.
در ضمن اینم کتاب خودمه تو که کتابتو گم کردی دیگه چی کار به کتاب من بدبخت داری!!!!!!ای بابا
حالا هم بهتره که کار جناب عالی به تعلیق بیوفته تا ادم بشید.
تازشم رسیمانی که پاره بشه دیگه به درد نمی خوره اقا!!!(چه ربطی داشت عجب چیز ی گفتم وای نگاه هرمیون چه جوری نگاه میکنه)!!!!!!!!!
رون با خشم به سمتم اومدو گفت:عیبی نداره با چسب دوقولوی راضی میچسبونیمش!
هرمیون گیج و مبهوت به من رون نگاه میکرد نمی دونی چه صحنه ای بود داشتم از خنده میمردم.
تو اون لحظه منم کم نیاوردم و محکم کتاب و از دست رون کشیدم بیرون.حالا هی من بکش هی رون بکش !!!!همینطوری که میکشیدیم یکهو کتاب از وسط دو نصف شدش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نمی دونی داشتم دیووونه میشدم هری.نمی دونستم چی بگم چی کار کنم!!وقتی کتاب افتاد زمین اون اعلامیه از لاش دراومد
همه چی لو رفت هری همه چی رون اعلامیه رو دید و تا ته خوندش.
چهرش وحشتناک شده بود.من نمی خواستم که بفهمه براش دسیسه چیدن تا مسخرش کنن!!ولی کار از کار گذشته بود اونم با اون اعلامیه ی لعنتی.اه
هری با توام هری !!!!!
گوشت با منه شیش ساعت دارم با دیوار حرف میزنم
ای وای یادم نبود باهم قهریم!!!!!!!!!!!ایشششششششششش

تایید نشد !!!
لطفا متن رو کوتاه تر بنویسید اینجا کارگاه نمایشنامه نویسی نیست !!!(پادمور)


این خیلی هم کوتاه هستش فقط کافیه این فاصله هارو از بینش بردارید این کار که با چشم براتون مشکل نست
بعدشم چرا مسخره میکنی
تازشم انقدر تند برخورد نکن ببینم یعنی شما هر برخورد می تونید بکنید این دیگه چه وعضیه نخواستیم نقش
الانم که با من لج میشی خودمم می دونم


ویرایش شده توسط Rabin Hood در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۳ ۱۱:۵۸:۴۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۸:۵۶:۰۰
ویرایش شده توسط Rabin Hood در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۱۰:۴۷:۱۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶

پانسی پارکینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۴۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹
از برج تاریکی _طبقه ی 13 _واحد نفرین شدگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
همین طور که سرگرم خوندن علامیه ی احمقانه ی روی دیوار بودم یکی بی ملاحظه در پشت سرم فریاد کشید به تندی سرم برگردوندم طرفش .طبق معمول یکی از شفا دهندها بود که با پرخاش خودش از دست ماموران وزارت خونه ازاد می کرد شفا دهنده خودشو به زحمت به من رسوند پرسید: شما حکم تعلیق فعالیت بیمارستان صادر کردید ؟؟ خجالت نمیکشید ؟؟؟ با تردید نگاش کردم و به طرف مردی که سرگرم بازی با یه ریسمان کهنه بود اشاره کردم شفادهنده سریع از من دور شد و به طرف مرد رفت .مرد به شفادهنده گفت : هیس چقدر داد میزنی؟ حالا بر ضد وزارت خونه مرگ خوار معالجه میکنید ؟؟ اینو میبینی تو دستمه (به ریسمان اشاره مکنه ) ؟؟ اینو با افسون اخرین بار به دست یکی از اون مرگخوار ا بستم ....... شفا دهنده : چه حافظه ای ایول !!!
آروم اعلامیه رو از دیوار کندم و پیاده به طرف به طرف وزارت خونه رفتم اخه یه کم احمقانه بود مرگ خوار و بیمارستان ؟؟؟

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۸:۵۲:۰۶

زندگي باور لحظه هاست
زندگي غØ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
مکاتبه - ریسمان - سرگرم - پرخاش - احمقانه - اعلامیه - پیاده - شفادهنده - ملاحظه - تعلیق





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
مبهوت - اخبار - پیشنهاد - قورباغه -- گزارش - چمدان - وزارت - مقام - تلویزیون -قاطعیت
_______________________________________________
بيست سال پيش يه همچين شبي به پيشنهاد دوست صميميم هيرا هنس [color=CC0000]چمدان
هايم را بسته بودم و براي فرار از قاطعيت تمام داشتم و تصميم گرفته بودم به خانه ي آنها بروم كه ناگهان تلويزيون روشن شد و گزارشي از مقام والاي وزير وزارت سحر و جادو را به نمايش گذاشت كه روي كلاهش قورباغه ي درختي نشسته بود و توي باغ خانه قدم مي زد بعد صدايي نه چندان زيبا گفت كه وزير سحر جادو براي تعطيلات به خانه ي جري هنس رفته كه پدر همان دوستم بود . و من همان طور مبهوت ماندم چون بايست براي فرار از دست خانه و خانواده ي اصل و نصب دوستم يك سال ديگر صبر مي كردم[/color]

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۸:۴۷:۳۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.