سوژه جدید--------------------------------
دفتر وزیرمینروا و مورگانا و تره ور دور هم نشستن .
مگی : من و مورگانا می خوایم راجع به مسائل خوف و فوق سری وزارت با هم سحبت کنیم !
تره ور : اول این که سحبت نه و صحبت .
بعدشم ، پس من چی ؟
مگی : باب مگه دفعه قبل یادت نیست ؟ هر چی ما صحبت میکردیم بعدش تو میگفتی چی شد و اینا ، هیچی نمی فهمیدی و دهن ما رو آورده بودی پایین ، این دفعه فقط من و مورگی می حرفیم .
تره ور :
مگی به یه نقطه دوری در پشت سر تره ور اشاره میکنه و میگه : اوووف چه خرمگس گنده ای اون جا داره تو هوا واسه خودش بوق چرخ میزنه !
تره ور : ها ؟ خرمگس ؟ کو ؟
و بعد به سرعت از دفتر میاد بیرون و میره دنبال نخود سیاه !
-- یک ساعت بعد --
تره ور خسته و کوفته درحالی که شدیدا بوق شده و هیچ مگسی هم پیدا نکرده بر میگرده به سمت دفتر مگی .
تره در رو باز میکنه و می بینه که مورگی و مینی توی دفتر بهم چسبیدن و مورگانا داره گوش مینروا رو میخوره !!!
از بس دوز بیناموسی صحنه بالا بود که تره ور سریع در رو میبنده و چند دقیقه به تجزیه تحلیل این مسئله میپردازه و بعد دوباره در رو باز میکنه .
مگی : آخ پرده م پاره شد و کلی خون ازم رفت !!! مورگانای بوقی !
تره ور : مااااااااا ! مگی مگه تو ...؟!!!
مورگانا : چند وقت بود خون گیرم نیومده بود مجیور شدم با گاز گرفتن مگی خودم رو نجات بدم ، اگه خون مگی رو نمیخوردم می مردم از گرسنگی !!
مگی : از بس گوشم رو گاز گرفت که پرده گوشم پاره شد ! باید برم یکم پرده بخرم بعدا !!
تره ور : آها پس مشکلی نبوده .
نتیجه مذاکراتتون چی شد ؟
مگی میاد جواب بده که یهو یه کاربر میاد تو دفتر .
کاربر رو به مگی : فحش بیناموسی خارج از چارچوب !!
مگی از طرز حرف زدن کاریر کمی ناراحت میشه و بعد جفت پا میره تو حلقش و طرف میمیره !
مورگانا : ما داشتیم راجع به همین موضوع بحث میکردیم که چرا هر کسی وزیر میشه زود به یه آدم دیکتاتور و خون ریز و اینا تبدیل میشه .
مگی : آره دیگه ما هم میخوایم توی زمان سفر کنیم و به زمان وزیر های گذشته بریم تا ریشه این مسئله رو پیدا کنیم ، من خودم به شخصه فکر میکنم که یه نفر کلاه وزارت رو طلسم کرده که هر کی سرش میذاره دیکتاتور میشه .
تره ور : میتونی خیلی خلاصه یه بار دیگه توضیح بدی ؟
-- چند دقه بعد --
مگی و تره و مورگی دور هم واستادن ، مگی یه چیز دراز و کلفت گرفته دستش و داره راجع بهش به معاوناش توضیح میده .
مگی : بله این چیزی که می بینین دستگیره زمانه ، شما اگه اینو بچرخونی به زمان گذشته سفر میکنی ، هر چی بیشتر بچرخونی بیشتر به گذشته سفر میکنی !! خب حالا دستای منو بگیرین تا با هم به این سفر پرمخاطره و ارزشی بریم !
-- نیم ساعت بعد --
مگی همچنان داره دستگیره زمان رو میچرخونه !
مورگانا : جناب وزیر فکر نمیکنین یکی زیادی دارین میچرخونینش ؟ مشکلی برامون پیش نیاد یه وقتی ؟
مگی : نه ما باید حسابی برگردیم به زمان گذشته و از همون اول این مسئله رو بررسی کنیم .
مگی دست از چرخوند دستگیره برمیداره و میگه : حالا تا شماها تا 5 بشمارین میبینین که رفتین عقب !
چند لحظه بعد ، یه جنگل مخوف مورگانا : من اون جلوها چند تا چادر می بینم با یه عده آدم که خیلی شبیه انسان های اولیه لباس پوشیدن .
مگی : فکر کنم یکم زیادی به گذشته برگشیم و رسیدیم به شونصد ها سال پیش .
مورگانا : اه ! دیدی ؟ هی گفتم نچرخون ! عین این دستگیره ندیده ها همینجوری چرخوندیش که این طوری شد دیگه !!!حالا اون دستگیره هه کو که ما رو برگردونی به آینده ؟
مگی : همین الان دستم بودا ولی موقع جابه جایی از دستم افتاد ، احتمالا باید همین دور و ورا باشه .
مورگانا : حالا چی کار کنیم ؟ بدبخت شدیم !