هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
#56

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
شرمنده مجبور شدم یه خورده پست ویولت رو دست کاری کنم
*************************************************************
ریموس خندید و گفت:خب بچه ها!دم دژ مرگ میبینمتون.ما که رفتیم واسه آپارات!
و با صدای پاقی نا پدید شد.بچه ها به هم نگاهی کردند و همزمان ناپدید شدند
..................
ولی..... وقتی همه ظاهر شدن با تعجب به هم نگاه کردن اونا به دژ مرگ نرفته بودند بلکه کنار استخر خونه ویولت ظاهر شدن
سینی با تعجب گفت: ببینم چرا اینجوری شد؟
استر به یاد حرف دامبلدور افتاد و گفت: چون دژ مرگ محافظت شده هست مثل هاگوراتز و نمیشه آپارات کرد
لارتن که با دست موهای نارنجیشو از صورت کنار میزد گفت : خب پس چرا اینجا ظاهر شدیم
استر : من چه میدونم بی خیال بابا بهتره با ماشین بریم.
ریموس : خب اسی برو موتورت رو اتیش کن منو تو با موتور میریم
استر: متاسفم من کارت هوشمند سوخت ندارم واسه همین رو موتورم حساب نکنین
همه نگاه ها به سمت ویکی چرخید
ویکتور: من... من ... من بنزین ندارم
ویولت که هنوز از تیکه ویکتور عصبانی بود چشماش و باریک کرد و گفت : چرا دروغ میگی ماشین تو جدیده کارت هوشمند باهاش میدن تازه دوگانه سوزه زود بریم
و قبل از اینکه ویکتور جوابی بشنوه همه سوار بر ماشین فراری شدن
استر و ریموس جلو نشسته بودن و سینی و لارتن و ویولت عقب بالاخره ماشین شروع به حرکت کرد
ریموس :اخ هی لارتن انگشت شصت پات توی کمر منه پات رو بکش عقب.
سینی : اخ لارتن چقدر تکون میخوری نیشکونم گرفتی
ویولت : بچه ها تا برسیم دو ساعت راهه خیلی بیکاریم یکی یه چی بخونه بقیه هم دست بزنیم
ریموس : من ... من .... من میخونم
هی یارُم .... هی یارُم
قاسم بو میده
در به درُم کردی
قاسم بو میده
خون جِگَرُم کردی
قاسم بو میده
میگن قاسم ناز داره
قاسم بو میده
میگن قاسم دهاتیه
قاسم بو میده
استر : بسه بسه رسیدیم بیاین پایین
همگی در خیابانی که در سمت چپ و راستش درخت های کاج بودن و انتهای اون به کوه منتهی میشد پیاده شدن
ویکی : ببینم استر نمیخوای بگی که اینجا دژ مرگه
استر : چرا هست
ویولت : ولی ما دژ رو دیدیم اینطوری نیست
استر : این در گاراژ دژ مرگه
همگی با تعجب به سمت کوه حرکت کردن که لارتن پرسید : چه جوری وارد میشیم؟
نمیدونم فعلاً میریم جلو بذار برسیم به کوه تا اونجا سه کیلومتر راهه درسته ما نزدیک میبینیمش ولی این سرکوهه ( سرکوه یه چی تو مایه های سرابه)
در این هنگام یه نوری به چشم همه خورد نوری آبی رنگ که از کوه ساطع می شد و همه رو به سمت کوه کشید. و بعد از مدتی همگی در دژ مرگ روبه روی لرد سیاه به زانو نشسته بودن...
.............................
میدونم خیلی بد شد ولی بالاخره امتحانا تموم شدن و اومد یه پست زدم تا دوباره بیفتم رو دور
اگه خواستید ادامه بدین میتونید داستان رو با یه مسابقه اتومبیل رانی ادامه بدید که اگه محفلی ها بردند ازاد میشن و اگه باختن میمیرن

خب ویکتور عزیز متاسفم ، پستت به روند داستان خیلی بی مربوط بود.این پست نادیده گرفته می شود.اعضا از پست قبل ادامه بدهند.موفق باشید.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۸:۴۹:۵۱

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
#55

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
محفل به روایت فتح


بچه ها با اجازه خودمم قاطی ماجرا کردم .
طوری نوشتم که اگه خواستید می تونید داستانمو حذف کنید .
.......................................
*صبح روز بعد . سه ساعت قبل از شروع مسابقه ...
جاده در سکوت محض فرو رفته بود ... نه ماشینی ... و نه حتی وزش یک باد . همه چیز برای مسابقه ای که قرار بود چند ساعت بعد برگزار شود آماده بود .
چند کیلو متر آن طرف تر ویکتور کرام با بیژامه ی راه راه و زیر پیرهنی آبی در حیاط خانه اش مشغول گرم کردن خودش بود : ... اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره نه شیر داره نه ......... یه انگشتتو برچین . ویکتور انگشت اشاره دست راستش را جمع کرد و دوباره شروع کرد : اتل متل توتوله ... . صدای حرکت ماشینی از دور سکوت جاده رو شکست . ویکتور ورزش صبحگاهی اش را ناتموم گذاشت و به طرف کنار پرچین خونه اش رفت و به طورف انتهای جاده خیره ماند. ماشینی از انتهای جاده به طرف خانه ی ویکتور می آمد. ( این جا مثل فیلم های وسترنه که طرف از افق پیداش میشه ) ویکتور غرق در تماشای صحنه شده بود . ماشین کم کم نزدیک تر اومد و شکل و شمایل پیکان گوجه ای رنگی به همراه دو سر نشین در آن نمایان شد . پیکان گوجه ای رنگ دقیقا روبروی خانهی ویکتور ایستاد . ویکتور در حالی که با پوزخند به ماشین نگاه می کرد . به طرف ماشین رفت . در ماشین باز شد و پای مردی با گوه های آبی از ماشین بیرون آمد .( اینجا هم به سبک فیلم های اکشن ) . مرد درون ماشین کت نارنجی پر رنگی پوشیده بود و آنرا به زیر شلوار کردی اش زده بود . ویکتور با دیدن صورت مردی که درون ماشین بود به طرف او دوید و فریاد زد : الیور ... . الیور وود در آغوش ویکتور گم شد .
- خیلی وقت بود ندیده بودمت . توی کدوم باشگا هی.
- فعلا توی اتحاد پادلمیرم ... راستی این رفیق جدیدمه ... این ماشینم اون برام ردیف کرده ... کارش حرف نداره.
الیور به مرد جوان سیاه چهره ای که از ماشین بیرون آمده اشاره کرد .
مرد جوان گفت : ( به سبک اهوازی بخونید ) سلام کاکو ... شما همون ویکتور کرام معروفید... مگه نه کاکو ؟
الیوربه جای ویکتور جواب داد : بله جاسم جان این همون ویکتور معروفه که بهت می گفتم . بعد رو کرد به ویکتور و ادامه دا :معرفی می کنم . جاسم ... بهترین سرویس دهنده ی ماشین های اسپرت . این پیکان گو جه ای من که می بینی رو اون برام سرو سامون داده ...کارش حرف نداره ... می خوای یه دور باهاش بزنیم .
ویکتور در حالی که با چندش به ماشین نگاه می کرد گفت : آخه ...
جاسم در حالی که ویکتور را به زور داخل ماشین می کشید گفت : چرا خجالت می کشی کاکو سوار شو دیگه ... خجالت نداره که ...
*چند دقیقه ی بعد جاده ی جلوی خانه ویکتور . داخل ماشین الیور
- الیور خواهش می کنم متوقفش کن ... خواهش می کنم ...
- تازه این همه ی سرعتش نیست می خوای بزنم دنده هفت !
- نه ویکتور ...من داره حالم بد میشه نگهش دار . من باید به مسابقم برسم .
ماشین با شدت ترمز کرد .و خط ترمزی 110 متری به جا گذاشت .
الیور با هیجان از ویکتور که سعی می کرد حالش به هم نخورد پرسید : مسابقه! چه مسابقه ای ؟
- ما دو ساعت دیگه با مرگ خوار ها مسابقه داریم ... مسابقه ی اتومبیل رانی .
ویکتور در حالی که نزدیک بود چشمانش از حدقه بیرون بزند گفت :واااااای... چه عالی ... پس ما هم می تونیم شرکت کنیم ... آره
- نمی دونم ... راستش باید با ریموس صحبت کنم . شاید قبول نکنه .
...................................................

اگه خواستید می تونید قبول نکنید ...
فعلا ....
یا علی

به هیچ وجه به داستان های قبل ربطی نداشت
چون آخر داستان قبل ذکر شده که اونها رفتن به دژ مرگ
این پست نادیده گرفته میشه
اعضا از پست قبل ادامه بدن


ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۸ ۵:۱۶:۴۳
ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۸ ۵:۳۹:۰۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۸ ۹:۵۰:۲۳

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
#54

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
همه به سرعت به سمت در باغ رفتند و آنجا ویکتور کرام را دیدند که سوار بر یک فراری خیلی قشنگ دیدند که با یک تیریپ خیلی خفن داشت با موبایلش حرف میزد.عینک بلیزری که بر چشم داشت نور مهتاب رو منعکس میکرد و به او حالتی ترسناک داده بود.
سینیسترا به ریموس گفت:چه خوشتیپ شده ها!
و وقتی دید ریموس دارد او را چپ چپ نگاه میکند با حالتی حق به جانب گفت:خب شده دیگه!
ویکتور دستی به موهایش که میکروبی درست کرده بود کشید و گفت:قربونت!بعدا بهت زنگ میزنم.اوکی!بای هانی!سلام رفقا!
بعد با دیدن ماشین درب و داغون ویولت هر هر زد زیر خنده:امنون از دست شما دخترها!یه تار مو رو رو کت پسره میبینید ولی تیر چراغ برق به اون گندگی رو نمیبینید؟
ویولت که اصلا از این تیکه خوشش نیومده بود با اخم گفت:نه که قدرت دید جنابعالی خیلی خوبه؟ماه به اون گندگی تو آسمون رو نمیبینی و عینک آفتابی میزنی؟علاوه بر اون این ماشین رو دو تا مرگخوار مزخرف به این حالت در آوردن وگرنه این عروسک تو دست من مث مومه!
ویکتور هم به هیچ وجه از تیکه ویولت خوشش نیومد.استرجس که دید الانه که کار به جاهای باریک بکشه گفت:بسه دیگه!شماها نمیتونید دو دقیقه آروم بگیرید؟ویولت دیگه بس کن.ویکتور تو هم دیگه تیکه ننداز.
ویولت در حالی که هنوز از دست ویکتور دلخور بود گفت:من یه فکر دارم.نظرتون چیه که دو تا ماشین جور کنیم واسه پس فردا که مسابقه اس و بعد بری..
ریموس به سرعت نفی کرد:نه نه!این مسابقه اتوموبیل رانی با مرگخوارا از اولش بوی دردسر میداد و من مخالفش بودم...
لارتن نیشخندی زد:بس کن ریموس.تو دیگه نگو که نمیخواستی روی ایگور رو کم کنی!
ریموس سرخ شد و بعد گفت:اصلا چه ربطی داره؟ما فقط میخوایم پاشیم بریم روی اینارو کم کنیم دیگه.نه؟خب بیاید بریم دژ مرگ خودمون رو خلاص کنیم دیگه!در ضمن ویولت و سینیسترا فکر نکنید از گناهتون به خاطر اون کورس احمقانه گذشتم ها!بعدا حساب شماها رو میرسم.
استرجس با کمی تردید از ریموس پرسید:به نظر تو ما نباید به دامبلدور ماجرا رو بگیم؟شاید بد نباشه...
ریموس حرف او را قطع کرد:بیخیال استر!ما که نمیریم ماموریت.ما فقط داریم میریم حال چند تا مرگخوار رو بیریم.نکنه میترسی؟
نیشی که در جمله آخر ریموس بود خون استر را به جوش آورد:من میترسم؟من میترسم؟من که از اعضای برجشته...
وقتی دید لارتن،ویولت،سینیسترا و ویکتور دارند بر و بر نگاهش میکنند ادامه حرفش را فرو خورد.مثلا آندو باید الگوی اصلی اعضای تازه وارد باشند!!
ریموس خندید و گفت:خب بچه ها!دم دژ مرگ میبینمتون.ما که رفتیم واسه آپارات!
و با صدای پاقی نا پدید شد.بچه ها به هم نگاهی کردند و همزمان ناپدید شدند.
====
در همان لحظه.دژ مرگ.
ولدمورت سر انشگتان بارک و سفیدش را به هم فشار داد:عالیه!ایگور.مهمون داریم.با یه گروه از قوی ترین مرگخوارا برو استقبالشون.تو که میدونی من چقدر مهمان نوازم.اون چهارتا جوون مهم نیستند.من مهمون های مهم رو بیشتر دوست دارم!

خوب بود.
داستان زیاد جلو نرفته بود. به نظرم زیاد روش کار نکرده بودی
همیشه بعد از نوشتن یه دور پستتو بخون
نگارشت خوب بود فقط یه جا مشکل داشتی
در ضمن این سوژه نباید از راه اصلی خودش خارج بشه.
من گفتم به جادو مربوطش کنین اما نه اینکه ماشینو کلا توش حذف کنین
بعد هم یه چیزی. اگه اونا میتونستن آپارات کنن چرا دنبال ماشین اومدن خونه ویولت؟؟؟
دیالوگ هات هم به خوبی قبل نبود
بیشتر تلاش کن
3.5 به همراه یه B در کل 7.5 امتیاز


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۳۰ ۲۱:۳۴:۲۹

But Life has a happy end. :)


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱:۳۷ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶
#53

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
ریموس از پشت سر لارتن و سینی با صدایی رسا گفت:
- صبر کنین! شما باید همین الان همه چی رو برام توضیح بدین! دیگه از دست کارای شما خسته شدم! الان چی درباره ویکتور می گفتین!

لارتن با بی میلی به طرف ریموس بر گشت و گفت:
- خب قضیه از دست گل این خانوم شروع شد! رفته با ایگور اینا مسابقه داده!
ریموس در حالی که با اخم نگاهی به سینی انداخت گفت:
- که البته نتیجه کارشم توی گاراژ دیدم! خب! ادام بد!

- هیچی! ما هم تصمیم گرفتیم یه یه ضربه شصتی نشونشون بدیم! اومده بودیم ماشین ویولت رو بگیریم که با این صحنه مواجه شدیم..... بیچاره ویولت! وقتی حالش جا بیاد و بفهمه که چه بلایی سر ماشینش اومده..... الانم تصمیم گرفتیم که بریم و ماشین ویکتور رو بگیریم.

ریموس در حالی که بیش از اندازه عصبانی نشان می داد گفت:
- شماها! شما دو تا جوجه می خواستین برین دژ مرگ!؟ فکر کردین دارین کجا می رین؟ پیک نیک؟
استر که تا آن لحظه سکوت کرده بود قدمی به جلو برداشت و گفت:
- اهم! ریموس! بیا می خوام باهات حرف بزنم!

و بعد آن دو به کنار استخر وسط حیاط رفتند و مشغول صحبت شدند و از ظاهرشان مشخص بود که استر روی کاری اصرار دارد و ریموس مخالف آن است.
بعد به طرف لارتن و سینی آمدند. ریموس با همان اخم گفت:
- من و استر فکر کردیم که....... بد نیست...... امشب یه عملیات کوچولو داشته باشیم!
لارتن و سینی درحالی که سر از پا نمی شناختند هورا کشیدند و .......

- البته منم میام!
همه به طرف صدا برگشتند. او ویولت بود که چوبدستی به دست آنجا ایستاده بود!

استر در حالی که او را برانداز می کرد گفت:
- اما تو....
- نه! من حالم خوبه! باید حساب چند نفر رو برسم!

ریموس در حالی که نچ نچ می کرد گفت:
- و اشتباهت همینجاست! ما حساب ماشینای اونا رو می رسیم! اگه کسی قصد دیگه ای داره همینجا اعلام کنه.....
ویولت به طرف ساختمان رفت و گفت:
- من می رم ماشینمو از توی گاراژ بیارم!
و قبل از اینکه کسی چیزی بپرسد ادامه داد:
- البته یه شورلت قدیمیه!

و صدای یک فراری جلوی در باغ شنیده شد!(ویکی)

خب لارتن عزیز اشکال پستت این بود که اصلا فضاسازی نداشت.با اینکه پستت تماما دیالوگ بود ولی خیلی کم ارزشی شده بود که این خودش توانایی تو را در نوشتن نشان می دهد.طبق معمول فاقد اشکالات املایی و نگارشی بود.موفق باشی.
3/5 امتیاز به همراه B در کل 5/7 امتیاز


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۹ ۲:۱۴:۴۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۹ ۱۴:۲۷:۲۲

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
#52

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
لارتن و سینی از همان پنجره وارد می شن و نگاهی به داخل میکنن ویولت بی هوش شده بود و هیچکس در اون دور و اطراف نبود لارتن و سینی به صورت بسی با احتیاط شروع به گشتن میکنن. تا در یک لحظه صدایی از بیرون خانه و در درون محوطه باغ میاد سینی و لارتن به سرعت به باغ وارد میشن و در کمال ناباوری لامبورگینی و پورشه 911 زرد رنگ هر دو درب و داغون شده اند و دو نفر از حصار دور باغ به بیرون میپرند لارتن به سرعت به دنبال اونها میره ولی فقط به دود سفید ماسین اونها میرسه در همون لحظه جلوی پای لارتن استر با هوندا CBRخودش ترمز میکنه و میگه : اینجا چیکار میکنید؟ لارتن به سرعت به استر و ریموس نگاه میکنه و میگه شما فقط برید دنبال اون ماشینه. ریموس یه نگاهی به اون قسمتی که لارتن نشون میده میکنه و میگه: ولی اونجا هیچی نیست. لارتن با نا امیدی بهشون میگه اونا ویولت رو بی هوش کردن و فرار کردن ماشین ویولت هم داغون کردن بیاین نگاه کنید و هرسه به سمت ماشین ها میرن.
ریموس: قضیه مشکوکه.
استر : بهتره بریم ویولت رو ببینیم چطوره
همه بالای سر ویولت جمع شدن که ویولت خود به خود بهوش میاد و میگه شما اینجا چیکار میکنید؟
سینی: اونا کی بودن؟
ویولت : چی اونا کی بودن؟
استر: اااااااه. حافظه اش رو هم شستشو دادن پس شما دوتا اینجا چه غلطی می کنید؟
ریموس: اصلاً شما دوتا اینجا چیکار میکنید؟ اون ماشین توی گاراژ چرا داغون شده بود ؟ ها؟
لارتن : هیچی ما اومه بودیم به ویولت سر بزنیم. تازه کدوم ماشین رو میگی ماشین من که همیشه خرابه.
استر :خب باشه بهتره بریم بگیریم بخوابیم
لارتن و سینی با هم به سمت گاراژ حرکت میکنن
لارتن: دیگه ماشینی نمونده
سینی : چرا فقط یکی هست اونم یه فراری عروسک
لارتن : کی؟
سینی : ویکتور
لارتن: بابا ویکتور به غیر از اون جاروش دیگه چیزی نداره و چیزی هم بلد نیست برونه
سینی: ولی من چند شب پیش اونو دیدم داشت با یه فراری توی جاده ها تمرین میکرد فکر کنم نمیخواد ما بفهمیم که اون بلد رانندگی کنه. اینم بگم که اون خوب میرونه
لارتن: پس بریم به سمت ویکتور
.....................................
اینم ماشین عروسک من
http://ferrari.bg2.org/img/360_Spider_F1.jpg


خوبه. فقط بهتر بود بیشتر به ویولت میپرداختی.
فضاسازی نداشتی.
از توصیف حالات حتما استفاده کن
آخر پستت هم بدک نبود.
دیالوگ هات هم در حد متوسط بود
باید بیشتر تلاش کنی. پست ها رو هم باید با دقت بخونی در همه جا.
2.5 از 5 به همراه یه C چون داری تلاش میکنی در کل 5.5


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۷ ۷:۱۶:۴۶

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
#51

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
1 - ویولت عزیز ما لامبورگینی ندیده نیستیم، ولی لینکت خرابه!
2 - اون پیکان مدل شصت و چهاره که واسه آدم جور می کنن! لامبورگینی رو می ری 400 هزار دلار می دی، می خری! واسطه هم نمی خواد! به جان خودم!
3 - هدویگ گفته بود که این تاپیک مال پست های تکی هست و استر بوده که سوژه ادامه دار واسه این تاپیک داده. اما خب به نظر من اینجوری از خاک خوردن بهتره!
-----------------------------------------------------------------------
لارتن در حالی که پشت دستشو به پیشونیش می کشه و پیشونیش رو سیاه می کنه به سینی می گه:
- خب! حالا واسه اجرای نقشمون چجوری بریم تا دژ مرگ!؟ ماشین تو که.... ! ماشین منم که گیربوکسش رو زمینه! دژ مرگ هم که خط اتوبوس و تاکسی نداره! پیاده هم که نمی شه رفت!..... فقط می مونه..... ویولت! خونش که به اینجا نزدیکه. می ریم و یه دو ساعتی اون عروسک نوک مدادیشو قرض می گیریم!
سینی در حالی که انگشتشو به حالت عدم رضایت تکون می داد گفت:
- اصلا فکرشم نکن! ما بریم ماشین اون دختره از خود راضی رو بگیریم! (به حالت ادا درآوردن و کش و قوص کمر بخوانید!) برات یه فراری جور میکنم! ...... اصلا چرا ماشین ریموس رو نگیریم. درسته ریموس فورد موستانگشو خیلی دوست داره، ولی چند ساعت که به ما قرض می ده! ها؟
لارتن نچ نچی کرد و گفت:
- نه! نباید ریسک کنیم. اگه ریموس بو ببره ما می خوایم چیکار کنیم، جلومونو می گیره. تازه ممکنه به دامبلدور بگه...

..... ده دقیقه بعد جلوی باغ با شکوه ویولت اینا....

یک در فلزی بزرگ که پشت آن باغی سرسبز دیده می شد. و در انتهای جاده ای که از وسط باغ می گذشت خانه بزرگ ویولت به چشم می خورد.
در محوطه جلوی خانه هم لامبورگینی ویولت در کنار یک پورشه 911 زرد زنگ خودنمایی می کرد.
سینی :
- هنوزم می گم نباید میومدیم. ولی تو که ......
و حرفش رو ناتمام گذاشت چون با اینکه تاریک بود، دو نفر رو دید که سعی دارن از پنجره وارد خونه بشن!......هر دو نفر سریع چوبدستی هاشون رو کشیدن و از در باغ که با بی احتیاطی باز گذاشته شده بود، رفتن تو!
سینی در همون حال که با سرعت به طرف خونه می رفتن گفت:
- یعنی دزدن؟
لارتن:
- گمان نکنم. دزدهای ماگلی نصف شب میان، نه سر شب.
صدای جیغی باعث شد سرعتشونو بیشتر کنن و به عنوان بهترین ابتکار عمل به سمت همون پنجره ای رفتن که غریبه ها وارد شده بودن.....

داخل گاراژ....
ریموس وارد گاراژ شد و با وایپر داغون شده روبرو شد، بعد صدا زد:
- لارتن! استر! سینی! ... شماها کجایین!؟
صدای استر از پشت سرش گفت:
- من که اینجام! ولی الان اومدم. بقیه نیستن!
ریموس:
- این ماشین له شده... نبودن لارتن و سینی.... اینا بوی دردسر می ده! باید بریم دنبالشون بگردیم....
استر در حالی که با بی خیالی شونه هاش رو بالا می انداخت گفت:
- ولی کجا بریم دنبالشون؟ تو که فکر نمی کنی سینی مسابقه داده باشه!؟
ریموس به آرومی گفت:
- امیدوارم! ولی یه چیزی به من می گه باید بریم دنبالشون. اول می ریم خونه ویولت. شاید اون خبری داشته باشه. اون موتورتو آتیش کن بریم!
و استر استارت هوندا CBRشو زد!

--------------------------------------------------------------
لامبورگینی ویولت(البته زردش!):http://i2.tinypic.com/4vqv1pi.jpg
پورشه ویولت:http://i1.tinypic.com/4px5mo4.jpg
فورد موستانگ ریموس:http://i1.tinypic.com/4zbuh5h.jpg
هوندا CBR استر: http://i5.tinypic.com/4u1s84g.jpg


خوب بود
این آخر پستت خیلی ماسمالی شده بود.
اما از اینکه هر 2 جا رو تو پستت شرح دادی خوشم اومد
در ضمن یه بار دیگه پاچه خواری ببینم........
درباره اینکه این تاپیک پست تکی میخورده به نظرم همینکه فعال شده خیلی خوبه
دیالوگ هات در حد خوب بود
4 از 5 به همراه یه B در کل 8


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۵ ۰:۵۸:۰۱
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۵ ۱۶:۱۰:۴۸

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
#50

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
لارتن:اوکی بابا!تا تو بپری دو تا دونه نوشیدنی آتشین...
وقتی دید سینیسترا دارد او را چپ چپ نگاه میکند تندی گفت:منظورم نوشیدنی کره ای بود!تا دوتا دونه نوشیدنی تگری بخری من این رو آماده اش میکنم.
قبل از این که سینیسترا از گاراژ خارج بشه یه لامبور گینی نوک مدادی جلو گاراژ ایستاد.در حالی که لارتن و سینیسترا تو کف لامبورگینیه بودند ویولت از ماشین بیرون پرید.
_:هلو رفقا!
لارتن یه چرخی دور و بر ماشین زد و یه سوتی کشید:ایول!این رو از کجا گیر آوردی؟
ویولت نیشخندی زد و گفت:یه دوست خوب برام جور کرد.تو اینجور کاراس!میخواید براتون جور کنم؟پوز ایگور رو میزنیم.
سینیسترا با تعجب پرسید:کی این رو برات جور کرده؟
ویولت گفت:یه محفلی خوب!ادوارد بونز رو میشناسی؟اون تو کار ماشینه.خیلی حال میکنه آدم باهاش.تو بگو «م»اون سه سوته ماشین جور میکنه.
لارتن که ویولت رو به عنوان یه آدم دست وپا چلفتی و یه مخترع خرابکار میشناخت پرسید:حالا میتونی راش ببری؟
ویولت یه ابروش رو انداخت بالا:تو من رو چی فرض کردی؟ببو گلابی؟
بعد به سرعت پرید پشت رول و به سینیسترا گفت:برات یه فراری جور میکنم.فعلا بای!
بعد یه گاز وحشتناک میده و قبل از این که سینیسترا و لارتن ازش خداحافظی کنن ناپدید میشه!
لارتن یه نگاهی به سینیسترا میکنه و اون هم یه نگاه به لارتن میکنه و هردو یه نگاه به دوربین میندازن.
بعدش سینیسترا یه هو به این حالت در یماد:لارتن یه فکری!
لارتن که هنوز تو کف لامبور گینی ویولته میگه:ها؟
_:ما در چه صورت میتونیم برنده شیم؟
_:ها؟
_:دارم میگم ما باید یه کاری بکنیم که حتما برنده شیم.یه نقشه که مو لا درزش نمیره.
_:ها؟
سینیسترا یه نگاه به این ور و اون ور میکنه و بعدش آروم میگه:ما باید ماشین ایگور رو داغون کنیم.
لارتن یه نگاه به سینیسترا میندازه و هر دو به صورتی بس شیطانی میخندند.
===
یه کم اون ور تر .لونه(!)ایگور در حالی که دارن نقشه های شوم میکشن.
ایگور در حالی که نگرانی از کلهم هیکلش میباره:میگم بلیز.امروز ویولت رو سوار یه لامبور گینی دیدم.میترسم این دختره برامون دردسر بشه.
بلیز که نصفه شبی بود و بیخواب سرسری گفت:خب قبل از مسابقه کلکش رو بکن!
ایگور که از این کشفشون بسی مشعوف بود سر و روی بلیز رو غرق بوسه کرد:وای بلیز!تو نابغه ای!پاشو بریم غافل گیرش کنیم.با یه اجی مجی کارش رو میسازیم و تازه برد سیاه هم از بین رفتن یه محفلی خوشش میاد.بزن بریم.
بلیز بیچاره که دیگه قید خواب رو زده پا میشه و پیژامه اش رو عوض میکنه!!!
====
این هم عکس ماشیم نازنین من!
http://www.desktopmachine.com/framepic.php?id=9445&size=1024


خوب بود
دیالوگ هات خیلی خوب نبودن اما در حد قابل قبولی بودن. به نظرم اگه وقت بیشتری روش میزاشتی خیلی بهتر مینوشتی
مثلا اینکه فکر کنم زمان صبح بود و وقت خواب نبود که بلیز بخواد بخوابه
البته خب مرگخوارها که همیشه خوابن و تنبل
4 از 5 به همراه یه B در کل 8 امتیاز


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۴ ۲۰:۵۰:۰۳
ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۴ ۲۰:۵۵:۱۳
ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۴ ۲۱:۰۲:۴۸
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۵ ۱۶:۰۲:۰۵

But Life has a happy end. :)


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#49

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
سوژه جدید!

مسابقه اتومبیل رانی!

سکوت...یه جاده خلوت .... حرکت برگ ها وسط جاده.... صدای غرشی از دور شنیده می شه و یه مزدا RX8 سیاه رنگ و تیونینگ شده جلوی دوربین نگه می داره. ایگور پشت فرمون نشسته و بغل دستش هم آنتونین دالاهوف. ایگور توی آینه نگاهی می ندازه و می گه:
- دارن میان! هنوز خیلی جوجن!
صدای غرشی دیگه و یه دوج وایپر سفید رنگ که دو تا خط آبی از جلو تا عقب روش کشیده شده بود کنارشون نگه می داره. پشت فرمون سینی نشسته و کنارش ویولت.
ایگور در حالی که مستقیم به مسیر نگاه می کرد گفت:
- شنیدم یه چیزایی گفتی سینی. به ماشین من می گی ابوطیاره! حالا حالیت می کنم این ابوطیاره چه کارایی بلده!.... تا دهکده هاگزمید...بی قانون!
سینی در حالی که پوزخند می زد تکرار کرد:
- هاگزمید! بی قانون!
بعد کلاچ ها رها شد و دود سفیدی پشت ماشین ها باقی موند! سینی از همون اول جلو افتاد و ویولت هم به حالتی کاملا جو گیر داد هوار می کرد.
سینی:
- یه لحظه آروم بگیر بچه! بذار بفهمم چی کار می کنم! حواست بهشون باشه! اگه طلسمی چیزی پرتاب کردن باید دفع کنی.
ویولت با این حرف ساکت شد و به عقب نگاه کرد که همون لحظه آنتونین یه طلسم به لاستیک عقبشون زد و طلسم چند اینچی لاستیک به زمین خورد.
ایگور با خنده به آنتونین گفت:
- حالا ببین چی کار می کنم!
بعد یه دنده معکوس کرد و دکمه نیتروی روی فرمون رو فشار داد! در یک لحظه و قبل از این سینی متوجه بشه از سمت راست سبقت گرفت!
صدای آنتونین میومد که فریاد زد:
- یووووهووووووووو!
ویولت با حالتی اعصاب خورد کن گفت:
- به تو هم می گن راننده! چرا راهشو نبستی!
سینی با خشم گفت:
- ببند دهنتو!
و سعی کرد به ماشین ایگور نزدیک بشه. که آنتونین یه طلسم به طرف جاده زد و باعث شد جاده جلوشون سر(Sor!) بشه!
سینی نتونست ماشین رو کنترل کنه و با سرعت از جاده خارج شدن و رفتن توی درخت!

دود از کاپوت له شده بلند می شد و ویولت با گیجی گفت:
- بابا ایول! گل کاشتی!
سینی در حالی که سعی می کرد خودشو کنترل کنه گفت:
- کی باید طلسما رو دفع می کرد! ها!

صدای یه ماشین به گوش رسید و بعد صدای ایگور:
- ها ها ها ها! کوچولوها! فکر کردین به این راحتی می تونین منو ببرین! تازه این دست گرمی بود! روز مسابقه بهتون می گم!

........'گاراژ.....
در گاراژ باز شد و یه وانت جرثقیل دار که دوج وایپر پشتش بسته شده بود وارد شد. سمت راست گاراژ یه مینی ماینر نارنجی دیده می شد که بطور وحشتناکی تیونینگ شده بود! لارتن آچار به دست از زیر مینی ماینر اومد بیرون و یه نگاهی به وایپر انداخت و یه نگاهی به سینی. بعد گفت:
- یعنی 100 هزار گالوین پرید! بگو ببینم کجا بودی!...نکنه....نکنه... ایگور!
سینی:
- ! لارتن! این برای مسابقه آماده می شه!
لارتن:
- فکرشم نکن! ماشین خودم هنوز کار داره!
سینی:
- لارتن آماده می شه!؟
لارتن:
- .........
--------------------------------------------------------------
ببخشید آخراش یه کم ارزشی شد! ولی سعی کردم سوژه جدیدی بدم.

مشین ایگور اینا: http://i8.tinypic.com/5ybopdl.jpg

ماشین سینی اینا: http://i7.tinypic.com/6bvx536.jpg

ممنون که تاپیک رو فعال کردی و سوژه دادی
سوژه هم نیمه ماگلی و نیمه جادویی بود در واقع سوژه دورگه بود
پستت هم نیمه طنز نیمه جدی.
اعضا سعی کنن طوری داستان رو ادامه بدن که این مسابقه رو به جادو هم مربوط کنن
به هر صورت پست خوبی بود فقط فضاسازی نداشت
3 از 5 به همراه یه B به معنای 7 امتیاز
به علاوه 3 امتیاز به خاطر سوژه دادن در کل 10 امتیاز


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۱ ۲۰:۵۵:۲۳
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۱ ۲۱:۲۷:۰۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۱ ۲۲:۴۸:۱۴
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۲ ۱۴:۳۰:۱۷

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۷:۱۲ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
#48

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

13 روز عید به پایان رسید ... در نتیجه ماموریت های محفل هم به پایان رسید ... امتیازهای ماموریت ها به زودی داده میشود !!!

*امتیاز منفی ندارد ...

ارادتمند
استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
#47

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
پست پاياني ماموريت
ملت گريفي شروع به دست كردن محلول راستي و معجون مركب پيچيده مي كنند .
بعد از مدتي ويولت بر ميگرده و ميگه : تعقيبش كردم ، اول رفت تو مرلينگاه چند تا مسافر رو بيهوش كرد
معجون ها حاضر ميشه و لارتن موهاي ويولت رو ميكنه و داخل معجون ميريزه و ميخوره .
لارتن :
كمي طول ميكشه و قيافه لارتن به شكل كسي در مياد كه جوراب هاي استر رو بو كرده و دقايقي بعد به شكل ويولت در مياد .
سارا : حالا موي الادورا بلك رو لازم داريم
سارا يه چند دقيهق اي مكث ميكنه و بعد به اين حالت ميگه : چند سال پيش يادمه با الادورا رفته بوديم آرايشگاه من موهاش رو برداشتم پيوند زدم به سرم آخه اون موقع ها كله ام مثل ولدي بيابون برهوت بود
ملت از موهاي كنده شده ي سارا استفاده مي كنند و ويولت هم معجون رو ميخورد و به شكل الادورا در مياد .
دنيس : حالا برين پيش بليز هر دوتون . اول لارتن بره بعد ويولت .
ملت اول به ريش لارتن كه به شكل ساحره در اومده بود يه زدند و اونها رو به پيش بليز فرستادند .
ويولت و لارتن به پيش بليز ميرن و لارتن به جلو ميره و ويولت مخفي ميشه .
بليز : به به !‌ مخترع گرامي
لارتن يا به عبارتي ويولت : چي كار ميكني اي پير ؟
در همين هنگام كه بليز به اين حالت ميخواد به لارتن حمله كنه ويولت يا به عبارتي الادورا وارد ميشه .
ويولت : سلام بليز ، اومدم كمكت كنم !
لارتن كه به كوي مباك علي چپ تغيير مسير ميده و ميگه : بليز ؟! اي خائن ! پير واقعي كجاست ؟
بليز : در خانه ي لرد اسيره داره زمين پاك ميكنه
در همين حال ملت محفلي وارد ميشن .
سارا : حمله به هليكوفتر !
و ملت ميان و بليز رو ميگيرن و زنداني مي كنن تا ازش حرف بكشن و جوزف رو براي كار پرس و جو ميذارن .
جوزف : اعتراف كن !
بليز : به چي ؟ يه ديوونه ي ديگه رو بيارين براي محاكمه
اين دفعه لارتن وارد معركه ميشه و چون اصلا نمي دونه واسه چي اومده اونجا اون هم از دور خارج ميشه .
و ناگهان بد ترين شكنجه گر دنيا وارد ميشه ! سارا خفنز
و همراهش هم اريك حنجره طلايي
سارا : اگر كمكمون نكني ميدونم چه كنم !
بليز : :no:
و سارا به اريك دستور ميده آواز بخونه و خودش هم گوشگير اختراعي ويولت رو ميذاره گوشش .
اريك : بزنم به تخته رنگ و روت وا شده ! ... :fan:
بليز : بعد از سي ثانيه ميگه : غلط كردم !‌ كمك ميكنم . فعلا بذارين اين سفر حال كنيم . اين پير هم نيست موي دماغ بشه . ميرم لب دريا شنا ميكنيم منم ميام بندري ميزنم
بورگين كه تازه به هوش اومده : بندري مال دومبول است و بس
و ملت محفلي با بليز از قطار در جارو آباد پياده ميشن و بدون پير به سمت بندرگاه ( كپي از مرلينگاه ) ميرن .
پايان ماموريت


ویرایش شده توسط جوزف ورانسكي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۱ ۲:۰۴:۳۵

[







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.