هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
تمامی اعضای محفل دور تخم و خروس جمع شده بودند.دامبل عینک خود را بر روی دماغش جابجا کرد و با تعجب گفت:عجیبیوس!بنظر من این خروس،مرغِ ِ،ولی ما فکر کردیم که این مرغ ،خروس هست.
یکی از محفلیها از میان جمعیت گفت:
من فکر میکنم این مرغی که ما فکر میکردیم خروس هست مرغ هست.
محفلی دیگری جیغ کشان جواب داد:
من میدونم،این خروس مرغ هست.
ریموس سرش را تکان داد و رو به جمعیت گفت:
اگر خروس مرغه پس مرغ چیه؟
-من میگم این مرغه!
- این خروسه که ما فکر میکنیم مرغه!ولی مرغه که در افکار ما خروس بوده!
-من میدونم!شما اشتباه میگید این مرغه!

صدای داد و فریادهای فضا را پر کرد.ناگهان،خطهای عجیبی بر روی تخم پدیدار شد.دامیلدور با دستانش همه را به سکوت دعوت کرد و با خوشحالی گفت:
ترک برداشت!الان میاد بیرون. الان معلوم میشه چیه!اگر جوجه بود که معلوم میشه این خروس مرغ هست.اگر تخم مرغ نیمرو شد که معلم میشه این تخم مال این خروس نیست و از ناکجا آباد به اینجا اومده.

ملت محفل همگی حرف دامبلدور را تایید نمودند و به تخم،که هر لحظه ترکش بیشتر میشد نگاه نمودند.
ترک..ترک...تروک...ترک.
-الان میاد بیرون!من میدونم.
ترک...تروک تروک...ترک.
-الام معلوم میشه.چیه من میدونم.
ترک.. .تروک...تروک...تروک
-کوفت بگیری بیا بیرون یا من میدونم و تو!
صدای ترک بلندتری شنیده شد و تیکه ای از تخم شکسته شد.محفلیها همگی با خوشحالی آمیخته به ترس به تخم خیره شدند.دامبلدور همان طور که دستکش مخصوص اژدهایش را در دست میکرد گفت:
ما اینجا با یک پروژه علمی مهم سرو کار داریم!باید با لباسهای مخصوص به تخم نزدیک بشیم.
دامیل دستکش را پوشید و سر تخم را به آرامی بلند کرد.ناگهان،جانوری دراز با چشمانی بزرگ و زشت از تخم به بیرون آمد.با بیرون آمدن جانور،صدای جیغ کشیدن محفلی ها و هیاهوی گروه شنیده شد.جیمز جیغ کشان ،اول به تخم و سپس به خروس نگاه کرد و گفت:
این یک جانور مریخیه!خروسی که باسیلیسک تخم میکنه!جیــــــــــــغ!
جیمز دوباره جیغی کشید و به جمعیت،که در حال دویدن و فرار کردن بودند پیوست.

پشت بام یکی از خانهای نزدیک محفل.
آنی مونی با دوربین خود نگاهی اندخت و گفت:
تا مار از تخم اومد بیرون همه شروع کردن به دویدن و اینا.ماره اون تو هست ولی نجینی رو من ندیدم.
مورفین سیگار جدیدی روشن کرد و گفت:
مشکلی نداره داداش...میریم تو همونو میگیریم و نجینی رو هم پیدا میکنیم.فقط باید یک ژوری بریم تو که کسی نبینتمون.
مرگخواران دیگر حرف مورفین را تایید نمودند و بسوی خانه محفل براه افتادند.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۹ ۱۸:۲۱:۱۱

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

رودولف لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 72
آفلاین
مالی :
-اوناهاش..اون یک ذره موجود سبز که داره تکون تکون می خوره.بگیرینش..نجینیه.

جيمز كه از ديدن اون صحنه ي خشن كه ملتي بسيار بر سر موجودي ميليمتري حمله مي برند جيغ خفنزي كشيد.

همزمان با جيغ جيمز، خروس يك تخم مرغ سبز رنگ در دستان دامبل كه در محوطه ي نزديك به محل تخم گذاري خروس بود، گذاشت.

دامبل كه بسي بسيار از ديدن تخم مرغ حيرت زده شده بود ان را زيرعينكش بر انداز كرد و گفت:

-جل الخالق. اين مگه خروس نبود. چطور تخم گذاشت؟

جيمز: شايد جيغ من مرغي بوده.
تد: خب خروسه من تخمم ميذاره.

نيمفا: شايد خروسش مرغ بوده باشه.
ريموس: اره. نيمفا راست ميگه
نيمفا:
ريموس:

محفل

تد با صداي عو عوي خودش ريموس و نيمفا را از وجود ملتي در كنارشان آگاه ساخت و جيمز با صداي جيغش توجه همه را به سوي خودش جلب كرد.

-جيــــــــــــــــــــــــــــــــــغ.......تخمه داره ميشكنه.
-جيــــــــــــــــــــــــــــــــــغ......ماره بزرگ شد.

همان موقع : خانه ريدل.

ولدمورت عصباني در سالن اعظم خانه ريدل قدم ميزد و طلسم شكنجه گر را روانه ي مرگخواران ميكرد.

-كروشيو ... نجيني كجاست؟ .... اون زمان بارداريش فرارسيده بود و من ميخواستم نوه دار بشم.... اگه بلايي سره نوم اومده باشه همتونو كت بسته ميندارم تو شكنجه گاه محفل تا چشماتونو در بيارن.

مورفين كه دقايقي پيش در كنار منقلش بود و هنوز در خماري به سر ميبرد شروع يه صحبت كرد:

-اخه ارباب ما شي كار كنيم.... اون ماره كه واشه ما نبوده ... واشه شما بوده... اشلا به ما شه.... اون رفته پي حالو حولش...چرا مارو كشوشيو ميكني.... حالا يه نخ سيگار داري بدي صفا كنيم ارباب؟

ولدمورت يك طلسم كروشيو روانه ي مورفين كرد و رو به مرگخوارن گفت: من واسه مواقع ضروري و حساس يه ردياب تو دندوناي نجيني كار گذاشتم () بريد و سريعا پيداش كنيد و خودش و نومو بياريد پيش من...


ویرایش شده توسط رودلف لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۹ ۱۶:۵۷:۰۱


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
خلاصه :

محفلیون نجینی لرد سیاه رو اسیر کردن تا ازش حرف بکشن ولی موفق نمیشن.پس تصمیم میگیرن از یک مار زبان بخوان که با نجینی صحبت کنه و اون کسی نیست جز پاتر کله زخمی! هری با نجینی حرف میزنه و چیزی دستگیرش نمیشه.درنتیجه محفلیون تصمیم میگیرن که با معجون راستی مار بیچاره رو به حرف بیارن ولی از بدشانسی محفلیون بوده یا نجینی که به جای محلول راستی معجونی به نجینی داده میشه که تا نیم ساعت وضعیت جسمانیشو 5 برابر می کنه ..بعد به اندازه ی یک ملیونیوم اندازش می رسه و بد از یک ربع به اندازه طبیعی بر می گرده.از طرفی نجینی روی لبه ی دیواره و دقیقا بیست و نه دقیقه و بیست و نه ثانیه از مدت غول آسا بودنش گذشته که محفلیون متوجه خاصیت معجون میشن ولی در همین لحظه نجینی شروع به تغییر اندازه می کنه و به شدت کوچیک می شه.از طرفی خروس گشنه ی تدی نجینی رو می خوره و بعد محفلیون موندن که چطوری نجینی رو از توی شکم خروس بیرون بیارن .چون تدی نمی ذاره خروسشو بکشن.به پیشنهاد دامبل قرار میشه که به نجینی قرص مسهل بدن .در نتیجه نیمفا مامان تدی سر تدی رو گرم می کنه تا دامبل قرصو به خروس بده تا نجینی دفع بشه(کروشیو)

-_________________________________________

نیمفا به نقطه ی ریزی که هرلحظه دور تر میشد نگاهی کرد و بعد به تدی که در اغوش جیمز نشسته بود و همچنان گریه می کرد .
-تدی،چرا گریه می کنی؟دیدی که عمو دامبل خروستو ول کرد و رفت.دیگه گریه نداره که.می خوای برات شوکولات بخرم ؟

-نـــــه،اگه عمو دامبله خروس منو نبردش که بکشه پس خروس تدی کوشش؟مامان نیمفا داری دروغ می گی؟مگه دروغ گفتن کار بدی نیست؟ما سفیدیم مامانی.

جیمز به تدی نگاهی کرد و بعد در حالی که نشان می داد به شدت در فکر است یویوی صورتی رنگش را در اورد و بغضش را فرو داد و گفت :
-بیا داداشی،بیا این یویوی من.خیلی دوستش دارم ولی ماله تو.دیگه گریه نکن .

نیمفا به جیمزی خیره شد .سپس به تدی نگاه کرد که با تردید یویو را پس زد و با بغض گفت :
-نمی خوام داداشی،مال خودت.من خروسمو می خوام.

-تدی ،الان عمو دامبل خروستو می آره،برده کاکلشو بزنه و بیاره.باشه عزیزم؟دیگه گریه نکنی ها.ببین جیمزی ناراحت میشه.تو تنها داداششی.باشه ؟

جیمزی با شنیدن این حرف چشمانش را بست.بغض گلوی کوچکش را فشرد .خاطره ی یک برادر دیگر به ذهنش آمد ولی خیلی زود ان را پس زد و گفت :
-آره تدی.گریه نکن.من برات ابنبات با طعم استخون می خرم.ولی تو هم قول بده جاش برام ابنبات عسلی بخری.

-نچ.نمی خرم .تو برای من بخر .باشــــــــــــه جیمزی؟

-اِ؟نوموخوام.تو خیلی بدجنسی تدی.هروقت که اینطوری میشه من باید برای تو بخرم نمیشه .تو هم باید بخری.

-اخه تو که گریه نکردی.من گریه کردم داداشی.تو باید برای من ابنبات بخری تا من دیگه گریه نکنم.

-

نیمفا به آن دو خیره شد.ظاهرا تدی فراموش کرده بود که چه بلایی سر خروس نازنینش امده است!!

کمی ان طرف تـر:

دامبلدور با عجله به طرف شیشه ی قرص های سبزرنگی رفت که در گوشه ی طویله به چشم می خورد.خروس بیچاره در حالی که از هفت قسمت بدنش به قطعه سنگی بسته شده بود سرو صدا می کرد.دامبل با عجله به طرف خروس رفت.وقت زیادی نداشت .قرص کوچک را در دهان خروس گذاشت و با مایتابه تو سرش زد و منتظر نتیجه ماند.

چند دقیقه بعد...

-اوووش..این چرا اینطوری شد؟وای.وای. جیــــــــــمزی،تــــــــــدی،نیمفا ،مالی .

سرجای قبلی:

-باشه.به شرطی که تو دوتا ابنبات بخری..منم برات یه دونه می خرم.باشه؟

ناگهان صدای دامبلدور در حیاط طنین انداخت.تدی که داغش تازه شده بود روی زمین نشست و دوباره جیغ کشید
-خروســـــــــــــــــــم.خروس خوشکلم چی شد؟

جیمزی ،مالی و نیمفا و بقیه محفلیون بی توجه به گریه های تدی به طرف طویله دویدند.تدی که متوجه شده بود گریه کردن فایده ای ندارد به طرف طویله دوید.

چند دقیــــــــــقه بعد :


-جیــــــــــــــــــــــــــــغ. خروسم..خروس تاج حناییم..خروس سم طلاییم.خروس دم بنفشم.اوهو..اوهو.

محفلیون :


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۹ ۱۶:۲۵:۲۴

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
دامبل : من فهمیدم ایـــــــــــول ایـــــــــــول!!!

ملت : خوب بگو ببینیم

- آآااهاااااااا نخیرم نمیگم

ملت : وااااااااااااا یعنی چی؟

دامبل : یعنی اینکه نمیشه توی جمع بگم فقط به تدی میگم بیا جلو عمو جان!:devil:

تدی که به شدت تعجب کرده بود گفت : م...من؟ ب... بی....بیام؟

و رفت جلوی دامبل وایساد.

دامبل به سرعت قامت درازشو خم کرد و در گوش تدی چیزایی گفت.

ییهو تدی زد زیر گریه.


- عمو دامبل بی ادب نامرد بـــــــــــــــــــــــــــوقی. مامان ببین چی میگه میگه به خروسم داروی مسهل بدیم

نیمفا :
آره آلبوس؟ واقعا بوق به این فکرت!

جیمز : اااااااااااااااااااااااااااااااااااا ویژدانا خوب راهیه ببین تدی هووووووووووووی با توام

در همین لحظه جیمز تدی رو دید که شیرجه زده بود و انبوه مشت و لگد رو نثار دامبل میکرد.

- با خروس من چیکار داری اصن؟ مگه خودت ققنوس نداری بی ناموس؟

جیمز به سرعت دوید و تدی رو از روی دامبل بلند کرد.

نیمفا یواشکی در گوش دامبل که هنوز تو کف کتکی بود که از ندی خورده بود گفت : یواشکی خروسرو بردار ببر همون برنامتو عملی کن من سر این جیر جیرکو گرم میکنم.

دامبل : :devil:

تدی همچنان تو بغل جیمز دست پا میزد و جیـــــــــــــــــــــغ میزد که نیمفا از دامبل جدا شد و رفت و دامبل هم به سرعت عجیبی از نظر ناپدید شد...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۳:۰۵ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
محفلیون درحالیکه همدیگر را هل میدادند، تالاپ و تولوپ کنان از پله ها قل می خوردند که هرچه سریعتر به پایان پله ها برسند و نگذارند که این مرگخوار زبان دراز و دم دراز و حالا هرچی، از دستشان فرار کند.

به پایین پله ها که رسیدند، به دلیل صحنه ای که پیش روی خود می دیدند، متحیر بر جا ایستادند. دامبلدور که آخر از همه به پایین پله ها رسیده بود. با دیدن صحنۀ مقابل فریاد کشید:
- این خروس شکمو مال کیه؟

تدی جلو آمد:
- هممم... می دونین، اینو مامانم از آخرین سفری که رفته بود به منچستر برام سوغات آورد. می گفت این خروسه عادت داره همیشه تو ورزشگاه منچستریونایتد قدم بزنه و قبلا با بکهام فوتبال بازی می کرده.

جیمزی:
- عههههههههه... تدی راس میگی؟ خوب حالا فوتبال چی هس؟

تدی با غرور از اینکه اطلاعات مشنگی اش بیشتر از جیمزی است توضیح داد:
- باب بزرگ تانکسم میگه فوتبال یه جور کوییدیچه که روی زمین اجرا میشه و فقط یه فرق کوچولو با کوییدیچ داره. اونم اینه که اسنیچ نداره.

- عهههههههه... یعنی همه چیش مث کوییدیچه؟

- دقیقا!

دامبلدور با عصبانیت بحث را به پایان برد:
- فعلا که این خروس ارزشمند تو، اسیر ارزشمندتر ما رو درسته بلعیده!

همه به خروس خیره شدند که چندی قبل و در برابر دیدگانشان، نجینی را که از ناودان به پایین قل خورده بود، قورت داده بود.

تدی نگاهی به خروس و نگاهی به محفلیون انداخت.

محفلیون نگاهی به تدی و نگاهی به خروس انداختند.

تدی زوزه کشید:
- عووووووووو... من نمیذارم شیکم خروسمو به خاطر اون مرگخوار بدترکیب سفره کنین. عووووووووو

مالی ویزلی با مهربانی به موهای متغیر الرنگ تدی دستی کشید:
- یادت باشه که نجینی بالاخره بعد از یه ربع به اندازۀ طبیعیش درمیاد و خواهی نخواهی خروست منفجر میشه.

جیمزی که دلش برای خروس و بیشتر از آن، برای تدی سوخته بود که از حالا زوزۀ عزا می کشید، پیشنهاد کرد:
- میشه با یویوی خودم بکوبم فرق سرش تا نجینی رو تف کنه بیرون؟

تدی دوباره زوزه کشید:
- عووووووووو... اینجوری که ضربۀ مغزی میشه خروسم!

نیمفادورا متفکرانه گفت:
- باید یه راهی پیدا کنیم که تا قبل از یه ربع دیگه، نجینی از شکم خروس بیاد بیرون وگرنه بچه م داغدار میشه.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۹ ۳:۰۹:۳۴


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۴:۳۷ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
دامبلدور چوبدستیش رو درمیاره و با سمت چشاش می گیره:
- گلاسیوم دابلکسیوم!

عینک آفتابی خفنزی روی چشانش ظاهر میشه. محفلی ها همونطور که به حالت به دامبلدور زل زده بودن یکی یکی همون ورد رو تکرار می کنن که یهو:

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ

- چی شده جیمزی بابا؟ چرا جیغ می زنی؟

- آخه بابا عله! نجینی تا قبل از اینم باسیلیسک بود! الان داره پنج برابر میشه! یعنی میشه اژدها یا لااقل هم جثۀ اژدها!

کل ملت تو فکر میرن که اگه نجینی باسیلیسک بود، پس چرا تا حالا نمرده بودن که صدای فیس و فیس بلندی از نجینی درمیاد. دامبل که خیال می کنه نجینی صدای بی تربیتی داده، با عصبانیت می خواد یه کروشیو حوالۀ نجینی کنه که هری جلوشو میگیره:
- نه دامبل! نجینی داره می خنده و میگه ولدمورت برای چشای نجینی لنز مخصوص ساخته که نجینی می تونه با خیال راحت همه رو دید بزنه! هروقت لازم باشه ولدمورت لنزا رو از چشای نجینی درمیاره!

دامبل با تردید می پرسه:
- یعنی نیگا کردن به چشاش کشنده نیس؟

- نه!!!

کل محفلی جماعت:
-

و دامبلدور ادامه میده:
- پس همه مشکل ما الان همین جثه شه که داره بزرگ و بزرگ تر میشه تا به یه اژدها برسه!!!

هری تصدیق می کنه و همه، همونطور که دارن به بزرگ شدن لحظه به لحظۀ نجینی زل می زنن، فکر می کنن که چطور می تونن نجینی رو از اتاق خارج کنن. چون معلوم بود تا ایکی ثانیۀ بعد، اتاق کاملا منفجر میشد و جایی برای هیشکی نمی موند.

اینجا بود که مالی ویزلی به کمک بقیه میاد، چون مشخص بود که جادوگرای محفل جز زل زدن به همدیگه، کار دیگه ای ازشون بر نمیومد:
- میگم ها! چطوره بازش کنیم خودش بره بیرون، همینکه رسید تو حیاط دوباره اسیرش کنیم؟

مخالفی وجود نداشت، پس دوباره نجینی رو باز کردن، که البته کار بی فایده ای بود چون همین چند ثانیۀ قبل، صندلی ای که نجینتی بهش بسته شده بود با صدای بلندی شکسته بود و نجینی به هرحال آزاد شده بود. دمشو تابی داد و با هیکل گنده ش از در به زور بیرون رفت.

ملت محفلم دنبالش راه افتادن بلکه حاجت بگیرن!

کمی بعد، حیاط محفل

آیا اصولا خانۀ گریمالد، حیاطی دارد؟


فقدان حیاط، حیاط خلوت، ایوان و هرحای خوش آب و هوای دیگری در خانۀ گریمالد، باعث افسردگی روز افزون محفلی ها و ازدیاد جنگ اعصاب در بین آنها گردید بود! و زمانیکه نجینی تصمیم به حضور در حیاط گرفت، حیاطی وجود نداشت تا به آنجا برود! پس قل قل خوران، از پله های سالن بالا رفت تا خود را به پشت بام برساند.

دامبلدور رو به نگارندۀ این سطور:
- اوکی... اوکی... گرفتم! دیگه نمی خواد افاضۀ فضل کنی

نجینی همونطور با افاده از پله ها بالا میره و سر راه، زیر لبی فش فش می کنه.

- این داره چی میگه بابا عله؟

- داره درمورد چشمای سبز یه مار بوآ آواز میخونه

مالی ویزلی:
- اوه چه رمانتیک! نمی دونستم مرگخوارام می تونن رمانتیک بشن

نجینی به پشت بوم میرسه و درهمون موقع، دامبلدور یه نگاه دیگه به شیشه معجونی که دستشه میندازه:
- نیم ساعت پس از افزایش جثه، فرد به سرعت به یک میلیونیم جثه خود تبدیل خواهد شد و یکریع در همان وضعیت باقی مانده، سرانجام به اندازۀ طبیعی خود باز خواهد گشت.

دامبلدور به جیمزی رو کرد:
- الان چن دیقه س که این ماره گنده شده؟

جیمزی ساعت شنی که به مچش بسته شده رو با دقت نگاه می کنه:
- بیست و نه دیقه و بیست و نه ثانیه! چطور مگه؟

دامبلدور:
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

در همون لحظه، نجینی به سرعت کوچیک و کوچیک تر میشه و از ناودون گوشۀ بوم لیز می خوره پایین!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ ۴:۴۶:۱۸


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۷

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
جیمز :

هری به سرعت ماورای .... به سوی جیمز برگشت ,بچه تو نمی تونی یک جا آروم بشینی شاشی... ترسیدم.
جیمز در حالی که هنوز چشمش به شیشه معجون بود سرشرو بلند کرد یک نگاه به دامبل کرد و شیشه رو به سوی هری پرت کرد .

هری به زور شیشه رو روی هوا گرفت و به سوی جیمز برگشت و با عصبانیت داد زد بی ادب تو هنوز آدم نشودی برو یویوتو بردار بازی کن تا شب من به خدمت برسم .
جیمز :

بابای می شه روی اون شیشه رو به خونی .
هری :

معجون گندیوس بکیوس! با خوردن این معجون پنج برابر هیکل فعلی خود می شوید!

بعد از یک مدت مخوف هری به خود آمد و نگاهی به نجینی انداخت وبه صورت :
دامبل به سوی هری برگشت و گفت : آخه بی جنبه تا حالا از خودت پرسیدی جیمز کوچول موچولو به کی رفته ؟
هری شیشه رو به دست دامبل و مالی رساند .

بعد از یک مدت مخوفتر دامبل و مالی به سوی نجینی برگشتند و هر دو با هم یک صدا :

نجینی به صورت بر عکس به پشت افتاده بود و در حال تغییر شکل به صورت یک باسیلیسک بود .

دامبل به سوی ملت برگشت و گفت :

حالا چه خاکی بر سرمون بریزیم .
جیمز به سوی باسیلیسک (نجینی سابق ) بر گشت و فریاد زد :
تکون خورد به جون بابا عله تــــــــــــــــــــــکون خورد .

هری یه سوی دامبل برگشت و گفت :

یه پاترونوس به تدی بفرست و بگو عینک های زد باسیلیسک (محصول جدید ری بن )رو بیاره تا همه رو نکشته .
دامبل چوب دستیشو در آورد و .....
--------------------------------------------------------------------------------
لطفا نقد شود .


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
تالار محفل ققنوس

ماری با هیبت نکره در حالیکه تالار خالی محفل رو برای اطمینان اسکن میکرد ، در دل فحشی به اربابش (تام) داد و به نزدیک ترین اتاق حرکت کرد.

کمی بعد ... داخل اتاق ِ ...؟
نجینی در حالیکه بر روی فرش اشرافی محفل میخزید فیش و فوش کنان از در نیمه باز اتاق وارد شد و با صحنه ای عجیب رو به رو شد!
پیرمردی که به سختی قدش به یک متر می رسید بر روی ننویی کوچک دراز کشیده بود و واکمنی به بالای تخت وصل شده بود ...
_ دلم میگفت برو ببین ... ماه اومده روی زمین ... صیاد دل ها اومده ... برات نشسته در کمـــــین ... برو ببین ... برو ببین!

نجینی با بی حوصلگی در رو میبنده و به طرف اتاق دوم میره ...


کمی آن طرف تر ... اتاق دامبلدور
دامبلدور یک عدد چفیه انداخته رو شونش ، کلاه بسیجی به طرز عجیبی با ردای ستاره دارش در تضاد بود!
_ جیمز ... مگه با تو نیستم برو بگیرشـــ ...
جمله دامبلدور ، رئیس و سرپرست بی باک محفل ققنوس با صدای جیغی قطع شد.
_ مار کثافت! لندهور بی خاصیت! کرم خاکی آشغال جمع ک ... جـــــــیغ! شترق !( افکت کوبیدن جادو بر سر مار! )
دامبل : گابر خودمه!

سلول شکنجه!
مالی دستاش رو به هم میکوبه و خطاب به دامبل میگه.
_ خیلی خب درستش کردم.
دامبلدور لبخندی به مالی میزنه و از داخل ردای ستاره دار و نقره ای رنگش معجونی رو در میاره و به لبخندی شیطانی بر لب به طرف مار زبون بسته میره.
_ دهنتو باز کن کرم! ببین این قطاره الان میاد ... دو دو دو دو.
دست آزاد دامبل به طرف زیپ شلوارش میره که هری جفت پا میپره تو دستش بنابراین دامبل مجبور میشه بدون مقدمه معجون رو خالی کنه تو حلق نجینی!

دامبل نفسی از سر راحتی میکشه و شیشه خالی معجون رو به طرف جیمز پرتاب میکنه.
جیمز با گرفتن شیشه معجون توجهش به متن روی شیشه جلب میشه که با رنگ قرمز نوشته شده :
" معجون گندیوس بکیوس! با خوردن این معجون پنج برابر هیکل فعلی خود می شوید! "
جیمز :


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۳۰ ۱۳:۴۸:۲۹


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۳:۰۴ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دامبل خوشحال از اينكه ماموريتي به او محول شده از سلول خارج شد.
-ايول هري.چرا اين به فكر خودم نرسيده بود؟تام راست ميگفت.دارم پير ميشم كم كم.

دامبل درحاليكه با خودش حرف ميزد بطرف اتاقش ميرفت.

-اوخ...يواش بابا.چه خبرته؟

دامبل برگشت و به شيء عجيبي كه روي زمين افتاده بود و به او اعتراض ميكرد خيره شد.
-هوم؟تو ديگه چي هستي؟راستشو بگو.جاسوس تامي؟به شكل ردا وارد محفل شدي؟

شيء عجيب تكاني خورد.
-يا مرلين كبير.تو چرا به همه شك داري؟منو از اين تو دربيار.

دامبل حركتي نكرد.چوب جادويش را در دست گرفت و با جديت منتظر حمله موجود ناشناخته شد.تكه پارچه در هم رفته و گره خورده به سختي تكان ميخورد.
-هوي دامبل..منتظر چي هستي؟كمك كن.

صدا آشنا بود ولي دامبل قصد نداشت به سادگي به موجود عجيب اعتماد كند.به آرامي جلو رفت و لگدي به موجود عجيب زد.

-بابا چرا لگد ميزني بوقي؟ميري به اون بارتي تغيير شكل داده و اون كوييرل دورو و اسنيپ موذي اعتماد ميكني و نوبت من كه ميشه ياد احتياط ميفتي؟گابريلم بابا.بيا منو نجات بده.

دامبل به سختي گابريل را كه در ميان رداي پيچ در پيچش گره خورده نجات داد.
-چرا اينجا نشستي؟نزديك بود بكشمت.

گابريل:تو؟

دامبل ياد ماموريت خطرناكش افتاد.
-هوم.من الان نميتونم باهات حرف بزنم.درحال انجام ماموريتم.خواهش ميكنم وقتمو نگير.راستي نگفتي اينجا چيكار ميكردي؟

گابريل با حالتي غمگين دوباره گوشه اي نشست.
-چيزي نيست.فكر كنم دچار بحران هويت شدم.دلم براي اربا...چيز..اسمشو نبر تنگ شده.دارم خودمو مجازات ميكنم.من نبايد وسوسه بشم.من اينجا رو دوست دارم.

دامبل آهي كشيد و گابريل را با بحران هويتش تنها گذاشت و به سرعت خود را به دفتر اسنيپ رساند.
-هوووم...چقدر معجون.معجون عشق-معجون سفيدكننده اجباري-معجون تقويت اراده-معجون چرب كننده دائمي مو-معجون راستي...اوهوم خودشه.

در دفتر با صداي بلندي باز شد و هري نفس نفس زنان وارد دفتر شد.
-پروفسور..چيز شد.

دامبل:چي شد؟

هري:هوم...ام...چيزه....اين ماره بود ها...يادته كه؟....ديگه نيست...يعني هستا..ولي نميدونيم كجاست.به من گفت دلش براي مامانش تنگ شده و زد زير گريه.خواهش كرد يه لحظه گرهشو باز كنم كه بتونه اشكاشو پاك كنه.البته من اون موقع فكر كردم كه اين كه دست نداره چطوري ميخواد اشكاشو پاك كنه ولي خوب ديگه..سفيديه و خوش قلبي.چه ميشه كرد؟من بازش كردم..

دامبل به آرامي روي صندلي اسنيپ رفت و ردايش راكمي بالا گرفت.
-هوم؟يعني الان نجيني داره تو محفل برا خودش ميگرده؟ام...خب...برين بگيرينش ديگه.




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
دامبل : هری ، چی میگه این ماره ؟

هری با ترس و لرز به نجینی نگاه میکنه .

نجینی : فیششششش...
دامبل : ایول حرف زد ! چی گفت ؟ هوم ؟
هری : یه فحش غیر اخلاقی داد خوب نیست بگم !
دامبل : ازش سوال کن دیگه !

هری رو به نجینی میکنه و به زبون مارزبونی میگه : خب... آیا این درسته که شما شبا با ولدی میخوابی ؟
نجینی : فیس فیش فس ! ( ترجمه : این سوال شدیدا حاشیه ایه من جواب نمیدم !)
هری : پس تو حتما اطلاعات زیادی داری !
نجینی : فسسسس... ( ترجمه : بیشین بینیم باو !)
هری : بوقی بهت میگم اطلاعات بده !
نجینی : فشششش ( ترجمه : سانسور شد !)

هری از این حرفیکه نجینی بهش میزنه خیلی غیرتی میشه و چوبدستیشو درمیاره و میگه : اکسپلیارموس !

طلسم هری به مار میخوره ولی نجینی همچنان در حال فحش دادنه .

هری : دامبل همون گراوپتو بفرست تا این ماره رو به حرف بیاره !

-- چند ساعت بعد --
گراوپ همچنان در حال چپ و راست کردن نجینیه ...

دامبل : خب دیگه بسه ! بیا بیرون ، الان دیگه باید به حرف بیاد ...هری برو تو .

هری میره تو و به زبون مارزبونی میگه : ببین بوقی ! یا دهنتو وا میکنی و هر چی اطلاعات محرمانه از ولدی و مرگخواراش داری میریزی وسط یا دوباره گراوپو صدا میکنم !!
نجینی : فشششششش...
هری : ای بی تربیت بی فرهنگ بوقی ! هنوز آدم نشدی ! الان گراوپو دوباره صدا میکنم !

یهو هری یه فکر سازنده به ذهنش میرسه ، نظرش عوض میشه و میگه : دامبل محلول راستی بیار شاید یه فرجی شد !


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.