شواليه هستم! از راه دوري مي آيم!
همه:
چو: شواليه؟شواليه؟ من كه باور نميكنم!
-باور كن چوي عزيز! من برگشتم!
لي: موضوع چيه؟ اون كه هيچوقت به تو نميگه چوي عزيز!
اون فرد نزديكتر مياد و ميبينن كه خود شواليست!
مري: نه...اين امكان نداره شواليه باشه...
روميلدا: شواليه عزيز...چطوره بياي بريم قلعه يه چيزي بخوري؟
همه:
برتي يه سيخونكي به رميلدا ميزنه!:چيكار داري ميكني؟ ما هنوز مطمئن نيستيم خودش باشه!
روميلدا هيچ اعتنايي نميكنه! بيا بريم شواليه! بريم قلعه!
و به طرف قلعه دوئل راه ميفته!
چو به لي: موضوع چيه؟ اين كه داره ميره قلعه دوئل!
لي: اوه فكر كنم من فهميدم...بزنين بريم قلعه دوئل بچه ها!
در قلعه دوئل:
روميلدا: بخور شواليه! راحت باش!
بقيه هم نشستن دارن نگاه ميكنن!
شواليه: تا چو نخوره من نميتونم بخورم!
چو:
(آروم)اين يه چيزيش شده!
مري: (آروم) اره چو! يه چيزيش شده!حالا ميبيي!(بلند) شواليه؟ خيلي خسته اي بهتره يه خورده بخوابي!
شواليه: اوه آره...بايد برم بخوابم! خداحافظ چو!
چو:
روميلدا: خوبه...يه ربع بعد، يك ساعت از اومدنش گذشته!
چو بلاخره ميفهمه!
چو: روميلدا، نكنه منظورت....