هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
تکلیف اول : رولی بنویسید که در آن از تلسکوپ استفاده می کنید توجه داشته باشین که می شه حتی یه قسمت کوچیک در رولتون از تلسکوپ استفاده کنید و استفاده از تلسکوپ در حاشیه باشه .

استاد ، اگه تکلیف دوم نداریم پس چرا اینجا نوشتید کلیف اول؟ پس تکلیف دوم کو؟ می بینی من چه گولاخم ! امتیاز بده !

هوووشت !

جاروی مسابقه ای مدرنی که با سرعت از جلوی سکوی تماشاگران گذشت موهای آن ها را به حرکت درآورد .

خانواده ی ویزلی و پاتر با چشمانی گرد شده به ویکتوریا کرام ، دختر ویکتور کرام و بهترین بازیکن کوییدیچ جهان خیره شدند که چگونه سوار بر جارویش منور میداد .

صدای گزارشگر بازی در ورزشگاه پیچید :

- سلام و عرض خسته نباشید خدمت تماشاگران عزیز حاضر در ورزشگاه ! با اولین دوره از بازی های کوییدیچ المپیک جادوگران در خدمت شما هستیم با بازی دو تیم بلغارستان و ایرلند !


سرخ پوشان بلغارستان در سمت چپ ورزشگاه صف بسته و با حالت به سبز پوشان ایرلند که در سمت چپ ورزشگاه به حالت مسخره شان میکردند ، چشم دوخته بودند .

گزارشگر : خب ! همونطور که می بینید اعمال دوستانه ی قبل از بازی داره انجام میشه و به زودی بازی با سوت داور آغاز میشه !

داور : منو میگه !

داور که از این همه توجه به وجد آمده بود و خیلی مشهور شده بود و کلا خیلی حال میکرد از اینکه گزارشگر اسمشو آورده بود ، جفت انگشتاشو تو دهنش گذاشت و : سوووووووووت !

دقایقی بعد :

- و اینم شونصدمین امتیاز برای ایرلند ! عالی بود !

دقایقی بعد :


- شونصد و یکمین گل !

باز هم دقایقی بعد :

- شونصد و نود و نهمین !

در همین لحظه بود که آن اتفاق افتاد ، ویکتوریا کرام ناگهان تغییر جهت داده و با خیره شدن به زمین به سرعتش افزود .
جستجوگر ایرلند که فکر میکرد ویکتوریا اسنیچ را دیده اس نیز همانند ویکتوریا به سرعتش افزود .

گزارشگر : و تاریخ تکرار می شود !

گوفشش !

جستجوگر ایرلند با مخ پخش زمین شده و ویکتوریا کرام با لبخندی شیطانیش لحظه به لحظه بیشتر اوج میگرفت . ( حلال زاده به پدرش میره ! )

در این میان ، با فاصله ی نه چندان کمی از محل وقوع حادثه ، جیمز سیریش پاتر که در آخرین و عقب ترین صندلی نشسته بود و قدش هم به قدری بلند نبود که بتواند زمین بازی را ببیند و تمام مدت بازی کوییدیچ ، تنها با یویویش ور می رفت ... با فریاد « و این هم حمله ی ورانسکی ! » گزارشگر به خود آمده و عزمش را جزم کرد تا از حادثه مطلع شود .

در نتیجه جیمز کوچولو دستش را به جیب ردایش فرو برده و ابر تلسکوپ گنده ای که کل ورزشگاه را میگرفت از آن بیرون کشیده و با حالت عدسی تلسکوپش را بر روی زمین کوییدیچ تنظیم کرد .
ملت : ....جیــــــــــــغ !



Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
تد و ویکتوریا از راهروهای عریض و طویل و این چرت وشرها بالا میرفتند. هر دو در نهایت ذوق مرگی بودند و میخواستند اولین بیناموسی عمرشان را انجام دهند. فقط نمیخواستند کسی مزاحم آنها شود. هیچ کس!

-سلام تد، سلام ویکی. تصویر کوچک شده
-سلام نویل. اینجا چه غلطی...چیز، چه کار میکنی؟
-داشتم میرفتم رون رو برای تولدش سورپریز کنم. خب من برم، بای. تصویر کوچک شده

تد و ویکی به راهشون ادامه دادند.

-سلام تد، سلام ویکی. تصویر کوچک شده
-سلام جیمز. اینجا چی کار میکنی؟
-داشتم میرفتم یویو بازی، شما ها کجا میرید؟

تد چشمکی بس مشکوک به جیمز میزنه و سپس دست ویکتوریا رو توی دستش میگیره.

چند مدت بعد- اتاق شروریات ! تصویر کوچک شده

تد: ویکتوریا اگه یکی اشتباها در رو باز کنه و مارو ببینه چی میشه؟
ویکتوریا: ببین تنها چاره امون اینه که به این گابر پول بدیم این کارو نکنه.
گابر: نچ نمیشه. من کوتاه نمیام تازه من رو هم نمیتونید با پول ...!

تد تعداد زیادی اسکناس گالیونی روبروی گابریل نگه میداره.

گابر: نه به خاطر پول، به خاطر اینکه دوستامید.

و پول ها رو قاپ میزنه و میره گم شه. چند لحظه بعد تد و ویکتوریا وارد اتاق ضروریات شده و به شروریات میپردازند!

چند مین بعد

-جیــــــــغ! تد یکی توی اتاق هست! تصویر کوچک شده
- دوتان.. نگاه کن! آلبوس هستش و ... آلفرد!
-جیــــــــــغ! تو مگه به این دختره پول ندادی؟ تصویر کوچک شده

تد دست ویکتوریا رو کشید و هردو از اتاق ضروریات بیرون زدند.
تد: چرا. الان هم میرم پیداش کنم که یه درس درست حسابی بهش بدم!
ویکتوریا: نه بذار من برم! تصویر کوچک شده
- با هم میریم.

برج شمالی- نجوم

گابریل در تنهایی اش نشسته بود و عکس یک ستاره ی بزرگ را کشیده بود. اگر به نقاشی اش دقیق میشدید، می دیدید که ستاره ها حرف : G را دنبال میکردند. ( منحرف ها، گابریل هم اولش اسمش جی داره دیگه! ) تصویر کوچک شده

-هی خدا! خیلی وقت هست که ماه رو ندیده ام! تصویر کوچک شده

گابر به سمت تلسکوپش رفت. اون رو باز کرد، سه پایه اش رو تنظیم کرد. لنز مخصوص رو گذاشت و پایه رو سفت کرد. سپس چشمش را به چشمی چسباند.

ماه جلوی چشمانش به تصویر کشیده شد. کوچک بود؛ اما براق و سفید. میشد شکل صورتش را هم دید. انگار داشت میخندید.

-تق!
-آی! تصویر کوچک شده

کسی با پس گردنی به گابریل اورا به خودش آورده بود. گابر که فکر میکرد دوباره یکی از ظالمان ریون پیدایش شده است، برگشت اما با دیدن تد و ویکتوریا جا خورد.

گابر :هان؟
تد : مگه من به تو پول ندادم؟
گابر : پول... بذار فکر کنم. فکرامو کردم، نه ندادی! تصویر کوچک شده

تد به ویکتوریا نگاه کرد.

ویکی : من خودم اونجا بودم!
گابر : ثابت کن! تصویر کوچک شده
ویکی : من خودم با تد بیناموسی میکردیم!

-ویکی حالا لازم نیست همه چیز رو بگی.
گابر : اممم.. خب میخواید من پولتون رو پس میدم؟
-آره! تصویر کوچک شده
گابر : پس تا من میرم پولاتونو بیارم که قایمشون کردم شما یه نگاهی به ماه بندازین.

ویکی با ذوق گفت:
- حتما! بیا تد..

آن دو به سوی تلسکوپ صورتی و آبی رنگ گابریل رفتند و چشمشان را به چشمی دوختند و لب به تحسین ماه گشودند.

- آه..چقدر خوشگله! ببین، انگار اون دوتا چشاشن اون لب و دماغشه. نه؟
-آره. خیلی قشنگه! چه نوری هم داره. سفید و تمیزه. به نظرت وقتی بری روش هم این شکلی..
تق!

تد و ویکتوریا به سمت در برچ برگشتند که حالا بسته شده بود. و به چهره ی خندان گابریل آن طرف در خیره شدند.

- موهاهاها! تصویر کوچک شده
تد و ویکی : تصویر کوچک شده

-----
دلیل انتخاب تد و ویکی :
من که ویکی رو نمیشناسم اما تد رو میدونم جنبه داره. بعدشم این زمان دیگهزوج عاشقی وجود نداره و نمیخواستم خودم عاشق و اینا باشم! کسی دم دست نبود، جز این دوتا!


[b]دیگه ب


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
- زييييينگ!
آريانا با عجله به طرف آيفون تصويري ( ) دويد و با ديدن تصوير پرفسور بلك كه زير باران ، آن هم بدون چتر ايستاده و با نگاهي پر التماس به آيفون زل زده بود ، دلش به حال او سوخت و در را برايش باز كرد.
- نميدونين خانم دامبلدور! نميدونين چه باروني بود!
الفرد بلك ، در حالي كه باروني مشكي رنگش را در مي آورد رو به آريانا گفت: ممكنه يه چايي برام بريزي؟
آريانا كه با چشمان گردش به آفرد بلك زل زده بود ، گفت: اوه! بله...پرفسور!
و با عجله به طرف آشپزخانه دويد.
مدتي كوتاه سپري شد كه آريانا با سيني چاي ، وارد سالن پذيرايي شد و با حيرت ، به آلفرد بلك چشم دوخت كه با خيال راحت ، روي مبل دراز كشيده و چرت ميزد!
آريانا سيني چاي را روي ميز گذاشت و با صداي بلند گفت: بيدار شين پرفسور! چايي آوردم. يخ ميكنه ها!
آلفرد بلك چشمانش را يكي يكي باز كرد و بعد از يك خميازه ي طولاني ، روي مبل نشست و مشغول نوشيدن چاي شد.
- با من كاري داشتين كه اومدين اينجا پرفسور؟
آلفرد بلك سرفه اي كرد و گفت: كار؟ امم...نه! منظورم اينه كه...قول ميدي به كسي نگي؟
آريانا با كنجكاوي گفت: قول ميدم.
آلفرد بلك چشمانش را به زمين دوخت و در حالي كه صورتش از شدت خجالت سرخ شده بود گفت: منو از خونه بيرون كرد!
- بله؟!
آريانا با چشمان گرد و متعجب به آلفرد زل زد و پرسيد: كي شما رو بيرون كرده؟
آلفرد بلك با عصبانيت گفت: توقع داشتي كي منو بيرون كنه؟ خب زنم منو بيرون كرد ديگه!
ناگهان آريانا چنان قهقه اي زد كه آلفرد سرش را به طرف آريانا خم كرد وفرياد زد: كافيه! خب...از اين جور مشكلات هم پيش مياد ديگه!
آريانا لبخندي زد و گفت: اوه! بله! عذر ميخوام پرفسور! كنترل از دستم خارج شد!
- ميشه يه چاي ديگه برام بياري؟
و ليوان خالي خودش را درون سيني گذاشت.

آريانا ، براي بار چهارم ، ليوان خالي را به آشپزخانه برگرداند و از ته دل دعا كرد كه آلفرد ديگر هوس چاي نكند.
بعد ، با لبخندي ساختگي ، به سالن برگشت!
- امشب شب قشنگيه خانم دامبلدور!
آريانا اخم كرد و گفت: البته خيلي هم قشنگ نيست. بارون شما رو خيس كرده وشما رو از خونتون بيرون كردن. به نظر شما امشب شب قشنگيه؟
آلفرد خودش را جمع و جور كرد و گفت: بله! امشب خيلي هم شب قشنگي نيست! اما بارون قطع شده و هوا صافه و در نتيجه رصد كردن ستاره ها در يك شب صاف خيلي قشنگه!
مدتي سكوت بر قرار شد.
- شما توي خونتون تلسكوپ دارين؟
آريانا لبخندي زد و گفت: بله! برادر مرحومم اون تلسكوپ رو به من هديه داده بود! خيلي تلسكوپ قشنگيه!
آلفرد با كنجكاوي پرسيد: مدلش چيه؟ گرون قيمته يا از اون ارزونهاست كه فقط به بچه كوچولو ها ميدنش تا...
اما آلفرد به بقيه ي حرفش ادامه نداد ، چون با چهره ي عصباني آريانا مواجه شد.
مدتي ديگر سكوت برقرار شد. تا اينكه آلفرد بلك سكوت را شكست: ميشه اون تلسكوپ رو ببينم؟
آريانا كه از ته دل آرزو داشت آلفرد زودتر برود ، با لبخندي مصنوعي گفت: بله! البته كه ميشه!
و آلفرد را به اتاقي بزرگ و قشنگ راهنمايي كرد كه تلسكوپ قشنگي ، كنار پنجره ي اتاق قرار داشت. آلفرد با خوشحالي گفت: اوه! ميتونم ازش استفاده كنم.
- اممم...خواهش ميكنم...
آلفرد با خوشحالي گفت: اول شما بفرمايين و ستاره ها رو ببينين!
آريانا به طرف تلسكوپ رفت و مشغول تماشاي ستاره ها شد: خيلي قشنگن! خيلي!
آلفرد با شوق و ذوق گفت: بله! حالا نوبت منه!
آريانا كنار رفت تا آلفرد بلك ، ستاره ها رو از طريق تلسكوپش ببينه كه ناگهان آلفرد بلك ، يك لحظه تعادلش را از دست داد و محكم به تلسكوپ خورد و باعث شد كه تلسكوپ روي زمين افتاده و بشكند!
آريانا جيغ كشيد و در حالي كه چشمانش را براي استاد نجوم تنگ ميكرد گفت: تو تلسكوپ منو...تلسكوپ برادر مرحوممو شكستي!
آلفرد كه عقب عقب ميرفت با صدايي لرزان گفت: غذر ميخوام خانم دامبلدور...عذر ميخوام...درستش ميكنم خودم.
آريانا نيشخندي زد و گفت: آره؟ كه درستش ميكني!

آلفرد بلك ضربه اي به در خانه ي آريانا زد: خواهش ميكنم درو باز كنين...منو از خونم بيرون كردن...شما منو بيرون نكنين!
اما اريانا هيچ جوابي به خواهش و التماس هاي آلفرد نداد. آلفرد بلك آهي كشيد و در حالي كه دستش را درون جيبش فرو كرده بود ، در زير باران ، عازم خانه ي ليلي شد!


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
ریونکلاو=137 تقسیم بر 5 = 27.4 = 27

گابریل دلاکور = 30
خوب بود ! مثل همیشه ! یادم باشه یه سر برم مریخ !
نمره ی تکلیف دوم رو به هر کسی نوشته بود دادم .

آریانا دامبلدور = 23
تکلیف دوم رو ننوشته بودی و تکلیف اولت سوژه ی جالبی نداشت همینطور بهتر بود با اینتر یه فاصله بین پاراگراف هات ایجاد می کردی !

گراوپ = 30
تکلیف اولت خوب بود . تکلیف دومت هم جالب . ولی آیا آلفرد بلک در رولت کلاس خصوصی داشت ؟

لیلی پاتر = 24
بهتر بود از شکلک هم استفاده می کردی ! تکلیف دوم هم ننوشته بودی !

مری باود = 30
خیلی خوب بود ! فضا سازی و ظاهر ساریت خوب بود ! دیالوگ ها هم به موقع از شکلک هم استفاده کرده بودی !

هافلپاف = 88 تقسیم بر 5 = 17.6 = 18

پیوز = 30
تکلیفت واقعا من رو تحت تاثیر قرار داد !

آلبوس سوروس پاتر = 28
تکلیفت خوب بود ولی کوتاه برای همین دو امتیاز کم کردم !

دنیس = 30
خوب بود ! تکلیف دومت کاملا درست بود تو خوب نوشته بودی !

اسلیترین = 0
گریفندور = 0



Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
تدریس جلسه ی ششم نجوم و ستاره شناسی

اگر کتاب ششم هری پاتر را نخوانده اید ، این پست را نخوانید زیرا مطالبی افشا خواهد شد !


برج ستاره شناسی مثل همیشه در سکوت به سر می برد . آسمان ستاره هایش را در پهنای نیل گونش به نمایش گذاشته بود . تلسکوپ های متفاوتی در اندازه های مختلف و طرز ایستادن متفاوت در آن جا وجود داشت . قطرات خونی که بعد از مرگ دامبل در آن جا ریخته بود ، هنوز پاک نشده بود . رد پای اسنیپ بر روی سنگ فرش های در ورودی آدم را یاد نقاشی های کوبیسم می انداخت .

ناگهان ، سکوت با صدای نونهالان باغ دانش می شکند . دانش آموزان کلاس نجوم که این بار فقط شامل ریونکلاوی ها و هافلپافی ها بودند به دنبال پرفسور خوش قد و بالای نجوم وارد برج ستاره شناسی شدند ؛ دانش اموزان با دیدن آن همه تلسکوپ جا خوردند ، زیرا چگونه استرجس مدیر مدرسه توانسته چنین امکاناتی فراهم کند ؟

دانش آموز سفید هافلپافی که کلاهی بر سر داشت و از نبود آلبوس دامبلدور خوشحال بود ، گفت :
پروفسور ... ما الان می تونیم بریم ازشون استفاده کنیم ؟ ما اینقدر تلسکوپ هم در وزارت نداریم !

آلفرد چشمکی به آلبوس سوروس اتر زد و گفت :
نه :no: ! اول باید آموزش ها و اطلاعات لازم رو بهتون بگم ، بعدش می تونین ازشون استفاده ی لازم رو بکنید !

- حالا یاداشت کنین ! احتمالا این فکر برایتان پیش آمده است که هدف اصلی تلسکوپ بزرگ کردن تصویری است که بدون استفاده از تلسکوپ هم قابل دیدن است . اما تلسکوپ نور کل وارد بر سطح عدسی ها یا آینه خود را جمع آوری و ان نور را در قالب تصویری روشن تر از آن چه با چشم غیر مسلح دیده می شود ، متمرکز می کند . بدین ترتیب ، ستاره هایی که نور بسیار ضعیفی دارند و بدون این گونه وسایل دیده نمی شوند برای ما هویدا می کند . گالیله ، دانشمندی بس مشنگ ، وقتی تلسکوپ خود را متوجه تلسکوپ کرد مدعی شد که آنقدر ستاره در اسمان می بیند که به وصف نمی اید . پس هدف اساسی تلسکوپ جمع آوری نور بر سطحی بزرگ و متمرکز کردن انرژی آن در مساحتی کوچک و تولید تصویری است روشنتر از جسمی که با چشم غیر مسلح فقط دیده می شود .

گابریل دلاکور که سعی می کرد بزرگنمایی تلسکوپی را که در نزدیکیش بود تغییر دهد گفت :
- پروفسور ! حالا که درس دادین... حالا می تونیم رصد کنیم ؟
- دوشیزه دلاکور یعنی واقعا شما انقدر به رصد علاقه دارین ؟ در طی ترم که چنین رقبتی از شما ندیدم ! بیشتر فکر کنم دوست دارین چشم اون تلسکوپ 12 اینج دلوکس لایت بریج رو در بیاری ! صبر کن درس هنوز ادامه داره ...

گابریل نا امید به کنار دوستانش ، لیلی ، لونا و آریانا ، رفت .

خب ، تلسکوپ ها به دو دسته ی عمده تقسیم می شن یعنی دسته ی اول تلسکوپ های شکستی ( عدسی ) و دسته ی دوم تلسکوپ های بازتابی ( اینه ای ) هستند . تا حالا فهمیدین که تلسکوپ ها سه کار مهم انجام می دهند ، اول نسبت به چشم ما نور بیشتری رو جمع می کنند . دوم جزئیاتی را که نمی توان با چشم تفکیک کرد ، تفکیک می کنند و سوم جسم رو بزرگتر نشان می دهند . حالا دیگه تدریس تموم شد می تونین برین با تلسکوپ ها رصد کنین ! وقت رو هم طوری تنظیم کردم که بعد از این کلاس وقت آزادتون باشه پس می تونید هر چقدر که می خواین رصد کنین . سوالی داشتین از من بپرسین !

سپس به سمت همان تلسکوپ که گابریل قصد خراب کردن ان را داشت رفت و به رصد پرداخت .

تکلیف اول : رولی بنویسید که در آن از تلسکوپ استفاده می کنید توجه داشته باشین که می شه حتی یه قسمت کوچیک در رولتون از تلسکوپ استفاده کنید و استفاده از تلسکوپ در حاشیه باشه . ( 30 امتیاز )



Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
تکلیف یک:
وووووووی ووووووی (صدای حرکت سفینه!)
دنیس با لباس فضانوردی درون سفینه سه در چهارش راه میره و بسی از نیگاه کردن به در ودیوار لذت میبره! پومونا اون سمت ایستاده بود و سعی میکرد لباس فضانوردیشو به تن کنه!
- اووووووخ... این چرا انقد تنگه؟
- زود باش دیگه حوصله ندارم. الان میخوایم از سفینه پیاده شیم!
- پیاده شیم؟ کجا میخوایم بریم؟
- لباسو تنت کن. اگه تنت نکنی بریم بیرون متلاشی میشی!
- کی جرئت داره منو متلاشی کنه؟ ها ها ها؟
دنیس کلاهک شیشه ای سفیدشو میزاره رو سرش و جواب پومونا رو میده:
- ...............
- چی داری میگی تو؟
- ...............
- اون کلاه مسخره رو دریار!
دنیس که نمیشنوه صدای پومونا رو در سفینه رو باز میکنه و میپره بیرون! پومونا هم شت سرش میاد بیرون و
"بوووومب"
دوربین میلرزه و لحظه ای بعد اجزای بدن پومونا روی هوا معلق شده و به جرکت در میاد!
دنیس:
یه پلاستیک از تو جیبش در میاره و با حالت شوک شروع میکنه به جمع کردن اجزای بدن پومونا! در همین لحظه یک نفر میزنه به پشتش. دنیس که تو شوک بوده و زبونش بند اومده, بی توجه به کارش ادامه میده. ضربه یک بار دیگه محکمتر تکرار میشه. دنیس باز هم اهمیت نمیده.
"تق!!!"
- ویزوووویووووزوووی! (ترجمه: مرتیکه بوقی مگه با تو نیستم؟)
دنیس با حالت شپلخ نگاهی به پشت سرش میندازه. یک عدد ادم فضایی پشت سرش ایستاده و نیگاش میکنه! دو تا شاخک داره و یک چشم گنده هم وسط صورتشه! دنیس از وحشت زبونش باز میشه () :
- مااااااااااااااامااااااااااااااان! غلط کردم.... اینا مگه وجود دارن؟ من کاری ندارم به تو بخدا! بزار برم. من با نامزدم اومده بودم ماه عسل!!
- ویییز! (ترجمه: اینجا کهکشان ماست! تو یک گونه شناخته نشده هستی... این کهکشان مال تو نیست)
- ماااااااااماااااان... این ویز ویز میکنه! یکی منو بگیره... کممممممممممممک!
ووووووووووووزوواویوووو! (ترجمه: چطور تونسته وارد کهکشان ما بشه؟ باید به بقیه خبر بدم)
دنیس بیخیال لاشه پومونا میشه و شیزجه میزنه تو سفینه اش و درو میبنده و گازو میگیره و الفرار!
یکم که دور میشه یک نفر میزنه به شونه اش! باو حشت برمیگرده و میبینه یه ادم فضایی دیگه پشتش ایستاده! دنیس سکته میکنه و میفته زمین!
آدم فضایی: نترس! من مترجم بود... من زبان کهکشان شما دانست! زنده شد... بیدار شد...



تکلیف دو:
تست هوشه؟؟
دليل عنكبوت و اون كبوتره همه برميگرده به معجزه آلفرد بلك!! الفرد همانند پيامبر موگل ها اينكارو كرده تا به مدير بگه كه مدت هاست كسي تو كلاس نرفته و من اونجا تدريس نمي كردم و حالا هم نوموخوام برم اون تو تدريس كنم!
دليل نبودن تد هم اينه كه تو كلاس خودش هم اسپ به جاش تدريس كرده ولي الفرد او را نفله كرده تا كلاسش رو به چنگ بياره!
دليل عقب افتادن كلاس هم اين بود كه الفرد مشغول نفله كردن تد بوده و نتونسته به كلاسش برسه!
آقا از تدريس شما چنين چيزي ميشه فهميد. به ما چه!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
- کهکشان راه پلنگی !
-
- کهکشان راه خرسی !
-
کهکشان راه قورباغه‌ای!
- نــــــــــــــــــه ... نه . کهکشان راه شیری .
- راه شیری ؟ چه شیری ؟ شیر واقعی ؟ یا شیر خشک ؟ شایدم شیر دستشویی باشه ؟

آلفرد جلوی کلاس ایستاده بود و داشت از بچه‌های کلاس در مورد کهکشانها سوال میکرد . در ردیف اول کلاس راجر دیویس - یکی از تنبل ترین‌های کلاس - به بعضی از سوالها جواب می‌داد اما حتی یکی از جوابهای او نیز
درست نبود ، برای همین آلفرد بسیار عصبی شده بود و با چوب خود ضربه‌ای به مغز او زد و ادامه داد :

- عزیزم تو میدونستی ما توی کهکشان راه شیری تعداد زیادی حیوون داریم ؟
راجر : اوه ... بله استاد ... من حس کرده بودم این جهان یه باغ وحش گنده‌است !

آلفرد از حرفهای راجر خسته بنظر میرسید ، اما او استاد مستعدی بود و برای هر یک از شاگردان خود وقت بسیاری را صرف میکرد تا مطالب درسی را به خوبی فرا بگیرند . پس بار دیگر رو به راجر کرده و سعی کرد صحبتهای او را در مورد این جهان بشنود .
راجر که از شنیدن حرفهای استاد خود که او را به ادامه بحث دعوت کرده بود بسیار خوشحال بود ، دسته برگی را از زیر میز خود بیرون آورده واز دور به آلفرد نشان داد . به گفته‌ی خود او روزی نیم ساعت روی این مطلب کار کرده بود و وقت زیادی را درگیر این مقاله کرده بود و حالا کلیه اطلاعات او به صورت کامل و جامع در می‌توانست در اختیار آلفرد باشد. تحقیقات چندین و چند ساله‌ی او .

راجر : استاد همونطور که می‌بینین ما در کهکشان حیوانات بسیاری داریم . من سعی میکنم از روی مقاله‌ی خودم ادامه بدم ،
اینجا کهکشان است . کهکشان راه شیری . در این کهکشان حیوانات بسیاری به صورتهای مختلف تصویر شده‌اند . اولین حیوانی که خیلی واضح دیده می‌شود یک خرس پاندای استرالیایی است که در مشرق از مغرب این آسمان قرار دارد و از سمت راست به سمت چپ کشده شده است . یک کوالای ژاپنی در بالای خوشه‌ی گندم در قسمت شمالی این خرس قرار دارد اما بهترین و قشنگترین حیوان این باغ وحش یک طاووس ایرانی است که هیچ گاه دیده نشده است . اما این حیوان در جنوبی ترین قسمت جهان و دقیقاً در بالای تهران پایتخت ایران واقع شده است ...

همانطور که راجر به صحبتهای خود در مورد کهکشان و تصویرهای او ادامه می‌داد ، آلفرد از بعضی از حرفهای او نت بر میداشت و به سرعت به مطالب درسی خود اضافه میکرد . کلاس نجوم چندین ساعت از حد طبیعی خود گذشته بود اما مقاله‌ی راجر تمام نشده بود و دیگر شاگردان کلاس از صحبتهای او که هیچ گونه سروتهی نداشت به ستوه آمده بودند .

گابریل : استاد میشه ؟ از کلاس بریم بیرون ؟
آلفرد : ساکــــــت ! بشین سر جات . یه نفر که به این کلاس اهمیت میده نمیزارین کارش رو تموم بکنه . هیچ فکر نمیکردم راجر این چنین استعدادی داشته باشه . ادامه بده عزیزم .

و راجر تا ساعات پایانی شب به اصرار آلفرد ادامه می‌داد ...

روز قبل از کلاس ، خانه‌ی تد ریموس لوپین


تد ریموس و راجر دیویس به همراه چند تن از دوستان خود نشسته بودند و در مورد اساتیدی که کلاسهای خود را به هر نحوی میگذراندند و به اصطلاح بچه‌های کلاس می‌پیچاندند ، صحبت میکردند . و راجر از کلاس آلفرد بلک بسیاری ناراضی بود و خیلی در این مورد شکایت داشت .

راجر : تدی تو فکر نمیکنی این آلفرد خیلی داره درس رو می‌پیچونه ؟
تدی : اینکه به وضوح روشنه تو چیزی دستگیرت نشده ، وقتی به صورت یه پسر خنگ در کلاسش سرک میکشی؟
راجر : نه ! من زیاد از نجوم سر در نمیارم . فکر کنم باید یه کلکی بهش بزنیم .
تدی : من یه فکری دارم ...

تدی از جای خود بلند شد . مقاله‌ای در مورد راز بقا را در کشورهای آفریقایی را از میز خود برداشت ، سپس آن را خوانده و هر چند خط بعضی از کلمه‌های او را خط زده و به جای آن می‌نوشت کهکشان . وقتی به پایان مقاله رسید آن را به راجر داد و گفت :

- فکر میکنم فردا باید با این استادت رو محک بزنی !

تکلیف دوم :

بله در رول توضیح داده شد که تدی چگونه به این درس ربط دارد .
نبودشم ما میدونم اما گفته به کسی نگیم ...
بستن تار عنکبوت هم برمیگرده به خود آلفرد که خیلی از عنکبوتها در زندگیش استفاده میکنه ، به هر نحو و کلا ًآنها باهاش زیاد همذات پنداری میکنه . البته من حدس میزنم از جاسوسای مدیریت برای زیر نظر گرفتن کلاس هم بوده باشه .
یه روز عقب افتادن تدریس هم هیچ ربطی به دو موضوع قبلی نداشت . ربط داشت به مهمونی گابر اینا



Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
تکلیف نجوم:

بــــــــــــــومـــــــــــــب

صدای پرتاب موشک فضایی به نام کهکشان به گوش رسید ، همه جا را دود فرا گرفته بود و بر اثر انرژی فراوان حاصل از پرتاب موشک ، افراد بوقی که در کمال بی حواسی در آن اطراف بودند به شیش متر آن طرف تر پرتاب شدند.

لیلی سرش را در میان دستانش گرفت تا بر اثر لرزش های درون موشک سرش کنده نشود.
وقتی تکان های موشک آهسته تر شد لیلی که هنوز در زاویه ی 90 درجه قرار داشت سرش را نیز 90 درجه به سمت راست چرخاند و از پنجره به بیرون نگاهی انداخت.

ابتدا از میان توده ای از ابر در عرض دو ثانیه گذشتند ، سپس به آسمان آبی شفاف ( مگه شیشه اس؟ ) رسیدند و در آخر از لایه ی ازن و جو گذشتند.

لیلی با حسرت آهی کشید و در همان یک ثانیه ی اول متوجه نازک شدن لایه ی ازن شد.

بعد از وارد شدن به هوایی ( فضا بگم اون جلو بوق میشه ) سیاه رنگ به اسم فضا ( بوقش همین جا بود ) از حالت 90 درجه در آمدند و صاف شدند.

لیلی به هوا رفت ، لونا به هوا رفت ، مردم مشنگ موجود در موشک نیز به هوا رفتند.

لیلی تالاپ تالاپ پشت سر هم ، کلش به سقف می خورد. در آخر با به وجود آمدن چندین غُر بر روی سرش بر روی مبلی در کنار پنجره ای بزرگ نشست.

لونا نیز که هیچی از صحبت های مشنگی سردر نمی آورد از لیونا ( دوست مشنگی لیلی ) و پدر لیونا و بقیه دور شد و بر روی صندلی در کنار لیلی نشست.

- هه چه جذاب!
- چی چه جذاب؟!
- صندلیه!
- چیش جذابه؟
- صندلیه!
- دهه! میگم این صندلی چی داره که جذابه؟
- آرم!
- آرم چیز عجیبیه؟
- آرمشو نگا کن ببین چه شکلیه؟
- آتیشه!
- بوق آتیشیه!
- وای من عاشق بوقم!
- پس مشنگا هم بوق دارن ما نمی دونستیم؟
- این نه آتیشه نه بوق آتیشیه ، بلکه عکس یه کهکشانه! اونیم که روش نشستین صندلیه نه مشنگ!

جمله ی آخر را لیونا که تازه به جمع آن دو پیوسته بود گفت.

- ما هم می دونیم این صندلیه نه مشنگ. مشنگ تـ...
لونا جلوی دهن لیلی را گرفت و گفت: منظور لیلی اینه که ما فکر می کردیم این صندلی آشناس و عموی لیلی که اسمش مشنگه ساخته! راستی کهکشان که اینیه که سوارش شدیم! این آرمه هیچ شباهتی به اینی که سوارشیم نداره!

لیونا خندید و گفت: نه کهکشان اسم موشکیه که سوارشیم. اینی که سوارشیم موشکه ، هر موشکیم یه اسمی داره ، اسم این یکی...

صدای لیونا در میان صدای پدرش گم شد که گفت: تا یه هفته دیگه میرسیم به مریخ!

لیلی: وای چه خوب. پرفسور آلفرد یه چیزایی می گفت در مورد همین مریخ! مریخ یه کهکشانه!
لیونا: مریخ یه سیارس نه کهکشان.
لیلی: واقعا؟! نمی دونستیم.

لیونا با دیدن چهره ی متعجب آن ها شروع به توضیح دادن کرد. این که کهکشان چیست و کلا هر چیزی در مورد کهکشان.



Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۵:۳۰ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
رولی آزاد بنویسید که ترجیحا در مورد نجوم باشد و حتما چندین بار کلمه ی کهکشان در ان ذکر شود.

آسپ و تدی و جیمز به صورتی بس ارزشی بر روی پشت بام خانه پاترها در گودریک هالو نشسته اند و در جلوی هر یک از آنها یک تلسکوپ با ذره بین هایی بسیار قوی است که ژانگولری وار تا میلیاردها کیلومتر آنطرف تر را نشان می دهد. هر سه آنها با تلسکوپ به گوشه ای از آسمان خیره شده بودند.

تدی: واااای اینجا رو! توی این سیاره که دارم می بینم یک موجود قهوه ای زشت داره با جفت پا میره تو دهن یک موجود قهوه ای زشت دیگه!

جیمز: من دارم یک منظومه رو می بینم صورتیه شبیه یویو هست! جااااان!

آسپ: من کلا توی یک کهکشان دیگه هستم! کهکشانه از بیرون شبیه کلاه وزارت هست!

جیمز و تدی: نَدید پَدید!

در همان لحظه صدای عله از پایین ساختمان به گوش رسید: پسرم! پسرم! پسرم خوندم! شااااااااااام!

تدی و جیمز بلافاصله بلند شدند و از پشت بام به سمت طبقه پایین رفتند ولی آسپ همچنان آنجا ماند و با تلسکوپش نقاط مختلف آسمان را کاوش می کرد. سیاره ها، منظومه ها، کهکشان ها، کرات آسمانی و شهاب ها! همیشه جذابت خاصی برای او داشتند و دوست داشت بیشتر درباره آنها بداند! آنچه بیش از کهکشان کلاه مانند!! او را جذب خورد می کرد رمز پیدایش تمام ستارگان و موجودات عالم بود! تمام...

صدای فریاد عله دوباره به گوش رسید: آآآآآآآآآآآسپ! شاااااام!

آلبوس با عصبانیت بلند شد و به سمت طبقه پایین حرکت کرد و با تشر گفت: بوقی ها! نمیزارن آدم دو کلوم با معلمش درد و دل کنه!


دلیل اینکه در کلاس نجوم عنکبوت تار بسته بود و کبوتر .... چه بود؟ آیا نبود پرفسور تد لوپین به این موضوع مر بوط بود؟ دلیل یه روز عقب افتادن تدریس نجوم چه بود؟ آیا این هم به دو موضوع قبلی مربوط هست؟ در هفت هشت خط بنویسید.

کلا تار بستن چیزی خوبی است و ما خوشحال میشویم تار بافته شده ببینیم به خاطر همین آن عنکبوت را من به کلاس فرستادم تا تار ببندد و خالی نبندد! از طرفی با توجه به اینکه عنکبوت موجودی لطیف است و با یک فشار کوچک به رحمت ایزدی می پیوندد آن کبوتر را همراهش فرستادم تا از آن محافظت کنید و امنیت عنکبوت را حفظ کند.

دلیل یک روز عقب افتادن تدریس نجوم هم سفر پرفسور بلک به کهکشان موریس در شمال کهکشان راه شیری بود. همی استاد ما گولاخ است و سفرهای کهکشانی می رود.

پرفسور لوپین هم نبودش یک دردسر دارد و بودنش هزار دردسر! با اطمینان می گویم هرجا دردسر و مشکلی دیدید یک جای قضیه به آن پرفسور گرگینه ربط دارد که در هر کاری دخالت و آن را به بوق می کشد.




Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۴:۱۵ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
رولی آزاد بنویسید که ترجیحا در مورد نجوم باشد و حتما چندین بار کلمه ی کهکشان در ان ذکر شود . ( بیست و پنج امتیاز )

از بچگی با هم بودیم ! دوست خوبی بود ، گاه گاه وقتی به خانه شان می رفتم با اسباب بازی های دسته اولش بازی می کردم ... پدرش مرا دوست داشت و من نیز متقابلا او را دوست میداشتم ... تفکر من و آن پدر خیلی خیلی به هم نزدیک بود ...

با بزرگ شدنمان ، علایقمان آشکار تر می شد و چه شگفت انگیز به من شباهت داشت ، با اینکه یکسال از من کوچکتر بود اما چه بسیار به من شباهت داشت ، بی سر و صدا ، کم حرف ، روشنفکر و عاشق نجوم ... !

چیزی که مارا به هم جذب می کرد ، علاقه ای بود که در چشمان هردومان موج می زد ، دست هایمان که بی صبرانه دست دیگری را می طلبید ، لبخند هایی که وقفه اش پیدایی نا پذیر بود ، نگاه هایی که چون پلک زدنی میانش فاصله می انداخت بیقرار می شد ! دل هایی که برای دیگری می تپید !

وقتی برای اولین بار در تلسکوپم کهکشان آندومدا را به او نشان دادم شوری وصف ناپذیر داشت ! دوست داشت ستاره ها را بشمارد ! مثل من ! صورت فلکی دو پیکر را دوست داشت ، مثل من !

یادم می آید یک روز گفت : « نگاه کن ! اون ستاره منه ! »
و به افق آسمان تاریک گرگ و میش اشاره کرد !
- « اینکه آناهیتای خودمان است ! »
- « قشنگه ! »
با لحنی خاص گفتم : « ونوس ! الهه عشق و زیبایی ! »
چشمکی زد و خندید ! می خواستمش ... با تمام وجودم ...

روز دیگری را به یاد دارم که به ستاره ای اشاره کرد و گفت : « چقدر بی فروغه ! »

تلسکوپم را تنظیم کردم و گفتم : « فکر نمیکنم ! »
و چه یکه ای خورد وقتی متوجه شد آن ستاره بی فروغ خوشه ای از ستاره های آبی رنگ درخشان است !

دلم انگار فقط او را می خواست. چشمان فقط او را میدید تا اینکه ...
رفت !

راهش را پیدا کرد ، دروغ چرا ! به او حسودی میکنم ! به سمت پیشرفت و موفقیتش خیلی سریع گام برداشت ! رفت و من ماندم با کوله باری از خاطره ! با عکس هایی که همیشه نزد خود نگاه میداشتم تا او را ببینم ! با چشمانی که هر شب وقتی به هم میساید تصویر او را متجلی می کند ! با دستانی که او را می طلبد ... با ناهید ، که هر شب بر پیکر خسته و درمانده ام نورافشانی می کرد !

خسته بودم ! تلاش می کردم که فراموشش کنم و این از نجوم دورم می کرد ! هر وقت چشمم به ستاره های بیکران و صورت فلکی دوپیکر می افتاد به یاد خودم و او می افتادم . وقتی پیوند آن دو پیکر آسمانی را میدیدم پیوند قلب های خودمان در ذهنم متجلی می شد !

دو سالی می گذشت و من سعی می کردم با نزدیک شدن به دختر های دیگر او را از یاد ببرم ! سعی می کردم با نگاه کردن به کهکشان های دیگر تصویر مضحک آندرومدا را از ذهنم پاک کنم ! سعی می کردم قالب پوسیده کهکشان ها را بشکنم و در ورای تب کهنه طبیعت به دنبال عشق گمشده خودم بگردم ! سعی می کردم به آن خوشه های ستاره ای چشمک بزنم تا بلکه پیام مرا در قالب چشمکی سرد به او برسانند !

و بعد از این دوسال ! ناگهان سر و کله اش پیدا شد ! برای یک شب ، و فقط یکشب آمد تا مرا پریشان کند ، تمام تلاشی را که برای فراموشی اش کرده بودم بر هم زند و قلبم را دوباره دیوانه کند !

آمد تا در میان صحبت هایش ناخواسته بگوید که در دیاری که هست ، به پسری علاقه دارد ، آمد تا مرا در سیلی از اندوه ها شناور کند و هرگز یادش نیامد شبی را که به او گفتم :

- اونجا رو نگاه کن ! مقارنه ناهیدا با تیر !
- اوهوم ، سیاره من و سیاره تو !
- درست در صورت فلکی آندرومدا ، کهکشان مشترکمان ... به نظرت جالب نیست ؟
- دلم می خواست دست ها و تن های ما هم یه روز اینطوری مقارن میشد !

و من هیچوقت جرئت نکردم بگویم ... دل من هم میخواست !
<><><><><><><><><><><><><><>
بعد از نوشتن این پست صورتم از اشک خیس بود


دلیل اینکه در کلاس نجوم عنکبوت تار بسته بود و کبوتر .... چه بود ؟ آیا نبود پرفسور تد لوپین به این موضوع مر بوط بود ؟ دلیل یه روز عقب افتادن تدریس نجوم چه بود ؟ آیا این هم به دو موضوع قبلی مربوط هست ؟ در هفت هشت خط بنویسید ( پنج امتیاز )


هیچ ربطی نداره ! خداوند عنکبوت را فرمان داد تا بر در کلاس تار بتند و کبوتر را گفت تا بر سر راه لانه کند که مبادا کسی متوجه بشود که آلبوس سوروس پاتر (وزیر مردمی) در آنجا از ترس مخالفان و منتقدان مخفی شده است
همچنین دلیل دیگر این است که یک روز کلاس تاخیر داشت و یک روز از بیست و چهار ساعت و هزار و چهارصد و چهل دقیقه و هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه و نه ملیون و پانصد و نود هزار و چهارصد لحظه تشکیل شده و این برای لانه کردن کبوتر و تار بستن عنکبوت زمانی طولانی است !
دلیل عقب افتادن تدریس این بود که آسپ در اتاق را قفل کرده بود از پشت و روز اول کسی نتونست وارد کلاس بشه و روز دوم هم جلسه سر کلاس طلسم ها برگذار شد و دلیلش کامل بودن ماه و مریض بودن پروفسور لوپین بود !


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱ ۴:۱۹:۳۴
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱ ۴:۲۳:۴۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.