خلاصه: شانه مو لرد سیاه گم شده! لرد به مرگخوارا ماموریت میده تا شانه ش رو پیدا کنن و تا زمانی که پیدا نکردن به خانه ریدل بر نگردن. مرگخوارا تصمیم میگیرن عضو دایره پلیس باکینگهام که تجربه این مسائل رو دارند بشن اما توی مصاحبه اونا رد میشن و درحال بازداشت شدنن که فنریر رئیس پلیس رو میخوره.
حالا مرگخوارا میخوان خودشون پلیس بشن.
* * *
-بابا منم از این یونیفرم ها خواستن میشم.
-شدن نمیشه...این یونیفرم ها اندازه ت شدن نمیشه.
-اما من خواستن میشم. تازه یدونه صورتیشو خواستن میشم که همراه این مدال طلایی ها پاپیون صورتی هم داشتن بشه.
-چه گیری کردن شدیم ها!
ناگهان در اتاق با شدت باز شد و پیرزنی خودش را به داخل اتاق انداخت. با دیدن مرگخوارانی که همه یونیفرم های پلیس بر تن داشتند به سرعت شروع به سخن گفتن کرد.
-ننه کیفمو بردن...طلا هامو بردن...کارت های بانکیمو بردن...تلفن همراهمو بردن...زندگیمو بردن!
-شانه تون هم بردن شدن؟
-نه.
-پس شرمنده، کار شما اضطراری نبودن میشه. فردا تشریف آوردن بشین. فعلا ما باید شانه ارباب رو پیدا کردن بشیم.
-
اما پیرزن قصد تسلیم شدن نداشت.
-یعنی چی ننه؟! میگم کل زندگیمو بردن! اگر کار منو راه نندازین میرم رئیستون رو پیدا می کنم و گزارش میدم.
فنریر که بجای خلال دندان با استخوان ترقوه رئیس پلیس در حال تمیز کردن لای دندان های تیزش بود، با لحنی تمسخر آمیز پاسخ داد:
-خب اگر پیداش کردی گزارش بده!
و عینک آفتابی بر چشمش زد.
اما پیرزن سالها عمر کرده بود و قطعا تجربه های زیادی داشت. او تصمیم گرفت نقشه شماره دو را اجرا کند.
-وااااای ننه...الهی هیچ وقت کارتون به مردم نیفته...الهی بین مردم ذلیل نشین...کلی خون دل خوردم توی زندگی تا یکم پول جمع کنم و دستمو جلوی آدم و عالم دراز نکنم اما امشب همشو ازم دزدیدن. ای داد...حالا پول یه قبر هم ندارم که برم بمیرم...ای زندگی بی رحم زورت فقط به این پیرزن بد بخت فلک زده رسیده بود؟ ای روزگار کی انقدر بی رحم شدی؟ ای زمین و زمان...
مرگخواران تلاش می کردند تحت تاثیر قرار نگیرند اما عینک آفتابی فنریر کج شده بود و اشک در چشمان رابستن می درخشید.
البته علت اصلی اشک رابستن به دلیل فن جدیدی بود که بچه به لطف دان ده تکواندو رویش پیاده کرده بود، اما به هر حال نمیتوان منکر بازیگری تاثیر گذار پیرزن شد!
-مادر جان...چیکار میتونیم براتون انجام بدیم؟
-اون ذلیل مرده که کیفمو ازم دزدیدو پیدا کنید.
مرگخواران هیچ کدام تجربه ای در اینکار نداشتند. تنها تجربه مفیدشان شاید تعقیب هزارساله هری پاتر محسوب میشد که آن هم همچنان ادامه داشت!
-آخه چطوری...امم یعنی...چهرشو یادتونه؟
-یدونه از این جوراب پارازین های مشکی کشیده بود سرش.
رودولف که در حال تمیز کردن قمه هایش بود با لحنی که گویی معما پیچیده ای را حل کرده است، گفت:
-نشونه کاملیه...فردا میریم توی روزنامه آگهی می کنیم که هرکس دیروز یه جوراب پارازین مشکی روی سرش کشیده رفته توی خیابون بیاد خودشو تسلیم کنه؛ خب دیگه پرونده بسته شد. راستی مادر جان گفتید وضعیت تاهلتون چه جوریاس؟
پیرزن نگاه عاقل اندر سفیه ای به جماعت مرگخواران انداخت. باید دنبال نقشه سومی می گشت؛ راهی که بتوان با آن جماعت مرگخواران را به جست و جوی دزد فرستاد.