هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
#31

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
لرد با چشمان خشن و قرمز رنگش، داشت به ويليام ادوارد نگاه مي كرد، با لحن خشني گفت:
بچه جون... من تو رو آوردم اين جا كه جنگ كني من لذت ببرم، نه اين كه هزار تا رشوه و گريه و دلداري اينا بدي... در ضمن...
رو به نگهبانا مي كنه و مي گه: اين سرژ رو ببرين بابا!! حالم بهم خورد... ببرين دژ... بعدن خودم حسابش رو مي رسم... يا بدين سالازار شكنجه اش كنه...
بعد بهشون مي گه: ببرين، يه شعر بخونين گريه‌اش رو قطع كنه... سريع...

دو نگهبان از بازوهاي سرژ مي گيرن و اونو مي برن به سمت در... يكيشون به آرامي تو گوش سرژ مي گه: گريه نكن زار زار... مي برمت پيش سالازار... مي برتت به بازار...مي خره برات يه گيتار!
لرد بهشون خيره نگاه مي كنه و مي گه: يه روزي از دست همه‌تون خلاص مي شم...!
بعد دوباره رو به ويليام ادوارد مي كنه و مي گه: خوب.. ببينم چطوري مي جنگي...

بلافاصله چوبدستي اش رو بيرون مي آره و به آرامي مي گه: كروشيو...
ويليام مي افته رو زمين و جيغ و داد مي كنه و بعد از مدتي در حالي كه به خود مي پيچيد ، لرد طلسم رو قطع مي كنه و ميگه: خوب... خوبه.... حالا بلند شو و عين يه مرد باهام بجنگ...
وحشت در ميان مردم حكم فرما بود... همه با وحشت به سرنوشت ويليام فكر مي كردند...

ويليام در حالي كه نفس نفس مي زد و عرق كرده بود، بلند مي شه و مي ايسته...

لرد با خشم به چشاش نگاه مي كرد... بعد با لخني تمسخر آميز و ترسناك مي گه: هه... عصباني شدي؟ از چشات اينو مي خونم... مي خواي منو بكشي؟
و بعد خنده‌اي وحشيانه سر مي ده و ميگه: باشه... بكش ببينيم...

ويليام خيلي بلند تر از فرياد سرژ داد مي زنه: بيايــــــــــــــــــــــــن...!
لرد خشكش مي زنه و با لحني تهديد آميز مي گه: اين جوري داد نزن... كلّ ليتل هنگلتون مي ريزن اين ت-
حرفش با ديدن كرام كه به سرعت به سمتش مي اومد قطع مي شه و مي فهمه كه يه چيزي داره مي شه... ولي به روي خودش نمي آره و با آرامش مي گه: كرام... چي شده؟
كرام يه دوربين مي ده دست لرد و مي گه: ارباب.... برين تو جايگاهتون اون بالا... اون وقت مي تونين ببينين...

لرد به دو نگهبان، ويليام ادوارد رو مي سپره و مي ره سمت جايگاه...

»» در جايگاه ««
لرد با دوربين اطراف رو نگاه مي كنه: مــــــــــــــا!!! يه لشكر آدم با شكل و قيافه هاي متفاوت! اينا كين... زود باش...
كرام سراسيمه گوشي مي ذاره تو گوشش و مي گه: صداشون رو مي شنوم... دارن يه چيزي داد مي زنن...
و يه دكمه روي دستگاه رو فشار مي ده... يه عالمه عدد رو صفحه ظاهر مي شه و كرام مي گه: اين آي پي هاشون رو نشون مي ده...د... اينا كه آي پيهاشون همه يكيه؟ همه... همه با آي پي ويليام ادوارد يكيه!!!

لرد كه فهميده بود چي شده و چهره‌ي سفيدش لحظه به لحظه سرخ مي شد و انگشتان بلندش رو به كف دستش فشار مي داد، نعره مي زنه: چرا فكر اينجاش رو نكرده بوديم؟
كرام چند قدم مي ره عقب و مي گه: خوب... ارباب... ناراحت نشين... من همه رو حذف كاربر مي كنم!
لرد داد مي زنه: زود باش... وگرنه من مي دونم و تو...

كرام دستپاچه جيب هاي رداش رو مي گرده و تو يه لحظه رنگ پوستش درست عين كچ مي شه( گچ سفيد، رنگي نه ها!) من و من كنان مي گه:
كن...كن...كنترل... كنترل مونده... مونده تو د...د...دژ...

و صداي نعره‌ي رعب انگيز لرد ، در فضاي بزرگ استاديوم پيچيد..
__________________________________________
خوب... حالا باز يكي دو تا نكته بگم:
1* مي تونين براي تنوع، به فضاهاي ديگه اي برين، مثل اونايي كه دارن سرژ رو مي برن... استاديوم و جرياناتي كه اونجا بين مرگخوارا و ويليام ادوارد مي افته... بيرون استاديوم ... جايي كه بلاتريكس رو بردن... دهكده و خيلي جاهاي ديگه... امّا خيلي از اين موضوع دور نشين... مثلا اگه برين جايي كه سرژ هست، شايد نفر بعدي اونو ادامه بده تو همون مكان، و موضوع از استاديوم دور مي شه... هر از گاهي واسه تنوع فقط...
2* ديالوگ هاي لرد رو قوي انتخاب كنين( اينو از جمع بندي نقد هايي كه ناظران پستام رو كردن مي گم...)
3* پاراگراف بندي يادتون نره...(از ناظران عذر مي خوام كه كار اونا رو انجام مي دم...)
4* طنز يادتون نره!


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
#32

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لشکر ویلیام ادوارد به درون رزمشگاه حمله کردند . بلافاصله مرگخواران وارد میدان شدند و شروع به مبارزه با آنها کردند . ولی ظاهرا در جنگیدن با لشکر ویلیام ادوارد دچار مشکل شده بودند زیرا به ازای هر مرگخوار بیست نفر با آی پی ویلیام در اونجا حضور داشتند . ولدمورت نعره زد : ویلیام خودم با همین دستام خفت میکنم ! وایسا
ویلیام با شنیدن این حرف شروع به خندیدن کرد . ولدمورت که متعجب شده بود با خشم گفت : چرا میخندی ؟
ویلیام در حالی که از فرط خنده اشک از چشماش جاری شده بود وشکنی در هوا زد بلافاصله اعضای لشکر ماسکهایشان را دراوردند . ولدمورت به لشکر ویلیام نگاه کرد و از دیدن هزاران سر ویلیام ادوارد سرش گیج رفت و چیزی نمونده بود که تعادلش به هم بخورد .
ویلیام فریاد زد : موفق باشی و سپس در جمعیت ناپدید شد

همه مرگخواران داشتند با جون و دل مبارزه میکردند و سعی میکردند که از سقوط رزمشگاه جلوگیری کنند . ولدمورت با یک طلسم سه تا ویلیام تقلبی رو از پای دراورد و رو به کرام فریاد زد : بدو یک کاری کن ! باید همشون رو حذف کاربر کنی !
کرام با دستپاچگی مبایلش رو از تو جیبش دراورد و شماره دژ مرگ رو گرفت .

چند دقیقه قبل از حمله لشکر ویلیام به رزمشگاه ( محل : دژ مرگ )

سالاز روی صندلی با شکوهش نشسته بود و داشت با انگشتانش ور میرفت ناگهان صدایی رو از دور شنید . سالاز از سر جاش بلند شد و با دقت به صدا گوش داد . او درست حدس زده بود این صدای یکی از آهنگای سیستم آف داون بود . او خواست بره بیرون و ببینه این صدا از کجا می آید که درهمون لحظه در باز شد و سه سبیل چنگیزی که سرژ رو گرفته بودند وارد شدند . سرژ با آخرین توانش آواز میخوند
سالاز با تعجب به سرژ نگاه کرد و گفت : این دیوونه کیه با خودتون آوردین ؟
یکی از سبیل چنگیزی ها : قربان اینو لرد فرستاد اینجا که یکم شکنجش کنین !
سالاز با خشونت گفت : پس چرا داره آواز میخونه ؟
سبیل چنگیزی : قربان لرد بهش گفتش که اینجا بهش یک گیتار نو میدن اونم خوشحاله !
سرژ با شنیدن این حرف صداش رو بلندتر کرد . آواز زیبای سرژ در همه دژ پیچیده بود حال همه زندانیان با او میخوندن . حتی سبیل چنگیزی ها نیز زیر لب بدون اینکه سالاز متوجه بشه داشتند آواز سرژ رو تکرار میکردند.
سالاز که کلافه شده بود چوبدستیش رو از تو ردایش بیرون کشید و رو به سرژ فریاد زد : که گیتار میخوای هان ؟ کروشیو
سرژ بر روی زمین افتاد و شروع به جیغ زدن کرد . سالاز چوبدستیش رو آروم بالا گرفت بلافاصله سرژ که از شکنجه رهایی یافته بود شروع به گریه کردن کرد او فریاد زد : دروغ گو ها ! من گیتار میخوام
سالاز خنده شیطانی کرد و گفت : اینجا فقط شکنجه میشی
سرژ از گوشه چشمش نگاهی به میزی انداخت که جلویش قرار داشت و چشمش به یک دستگاه زیبایی که بر روی آن دکمه های متعددی به چشم میخورد افتاد که روی آن این حروف کنده کاری شده بود :

دستگاه حذف کاربر مخصوص وب مسترها


سرژ نگاهی به سالاز انداخت که داشت با سبیل چنگیزی ها صحبت میکرد و به او توجهی نداشت بلافاصله از جاش بلند شد و دستگاه کنترل رو برداشت سالاز برگشت و سرژ رو دید که دستگاه در دستشه
سالاز وحشت زده گفت : نه خواهش میکنم این دستگاه مال کرامه نه خواهش میکنم ! بدبختم میکنه
سرژ خنده موزیانه ای کرد و گفت : حالا گیتار به من نمیدین هان ؟
سالاز : نه من غلط بکنم همین الان هر چندتا گیتار که بخوای بهت میدیم نه!!!
سرژ دستگاه رو محکم زد زمین دستگاه به هزاران قسمت تقسیم شد . سالاز در حالی که با دستانش صورتش رو گرفته بود روی زمین زانو زد و با صدای لرزانی گفت : وای نه بدبخت شدیم دستگاه کرام !!! حالا چی کار کنم ؟
سالاز با خشم نگاهی به سرژ انداخت و از جاش بلند شد و نعره زد : این احمق رو زندانی کنید تا یک ماه بهش غذا ندید
سبیل چنگیزی ها اطاعت کردند و از اونجا خارج شدند همون لحظه مبایل سالاز زنگ زد سالاز گوشی رو برداشت و به شماره روی آن نگاه کرد
شماره شماره ی کرام بود
سالاز با ترس و لرز جواب داد :
_ الو
سلام کرامم اینجا شورش شده ببین من دستگاه کنترلم رو اونجا جا گذاشتم . برو دستگاهم رو بردار و هر کسی رو با آی پی ویلیام ادوارد میبینی حذف کاربر کن ! فقط بجنب داریم شکست میخوریم !
_ کرام جون ببخشید همین الان سرژ دستگاه رو زد شکوند
_چی؟
_ میگم سرژ دستگاه رو شکوند
_ بی شعور احمق حالا ما چی کار کنیم . وای بدبخت شدیم . آخ.....بوق...بوق....بوق....

همون لحظه در رزمشگاه

چند تا ویلیام تقلبی به کرام حمله کرده بودند و او داشت با هاشون مبارزه میکرد لرد به کمک کرام اومد و دوتایی با کمک هم تونستند سه تا ویلیام تقلبی رو شکست بدند
ولدمورت : خب چی شد ؟
کرام : سرژ دستگاه رو شکونده !
ولدمورت : احمق حالا چی کار کنیم ؟
کرام نگاهی به جمعیت مرگ خواران انداخت که در یک دایره جمع شده بودند و داشتند مبارزه میکردند ناگهان کرام فریاد زد :فهمیدم !
ولدمورت : چی رو فهمیدی ؟
کرام : گیلدروی ! اونم طرف ماست !
کرام بدون معطلی دوباره مبایلش رو در دراورد و اینبار شماره گیلدروی رو گرفت.......
----------------------------
برای اینکه کسی دچار اشتباه نشه من تذکر بدم که کلا نمایشنامم به سه قسمت تقسیم شده . قسمت اول و دوم نمایش نامم در یک زمان اتفاق افتادند یعنی به عبارتی هم زمان .




Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۹:۵۸ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
#33

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
بلیز جون...اگه اینجوری بود که همه غیب می شدن...!!! ببخشید ها...به نظر جذبه ی داستان به همین ویلیشه...اگه اجازه بدی، من برگردونمش...!
________________________________________________
** در خیابان...! **

دلینگ...دلینگ دونگ...دالانگ....دلینگ....دلینگ دونگ ...دالانگ.....!!!
موبایل Nokia گیلدی، با لرزش شدیدش ، شروع میکنه به زنگ زدن وسط خیابون...!
گیلدی با عجله برش میداره، و به شمارش نیگا میکنه، و وقتی میبینه که کرامه، زود برش میداره...!
گیلدی:الو...؟کرامی تویی؟
کرام:آره...زود باش...بدو (ترق:صدای جادو...!) دستگاه حذف کاربر رو بردار...بدو...
گیلدی:کرام جون...شرمنده...! من وسط خیابونم...!
کرام:چـــــــــــی؟؟؟ موقعیت ضروریه بابا... دارن(توق...صدای برخورد یکی از صندلیهای استادیوم با سر کرام...!) استادیوم رو پایین میارن...!
گیلدی:صدات خوب نمیاد...قطع و وصل میشه...!!!
کرام داد میزنه:میگم بدو خونه ت دستگاه رو بردار...زود باش...!
گیلدی:باشه باشه...الان میرم...!
ترق..............گیلدی غیب شد...

**توی خونه**

گیلدی:اه...این دستگاهه رو کجا گذاشته م؟؟؟...
گیلدی، در حالی که کلافه شده بود، داشت دستگاه حذف کاربر رو که یادش رفته بود کجا گذاشته می گشت...!
رسید به زیر یکی از پایه های صندلی، و با خوشحالی فریاد زد:ایناهاش...پیداش کردم...!
دستگاه رو با ظرافت از زیر صندلی برداشت، و موبایلش رو درآورد و شماره ی موبایل کرام رو هم از حافظه خوند...بعد شماره رو گرفت...

**توی رزمشگاه**
کرام، در حالیکه رفته بود زیر صندلی و مدت زیادی بود منتظر گیلدی بود،با احساس لرزشی از ناحیه ی شکم(دقت کنین..چون نمی خواست ویلیام های تقلبی پی به جای پناهگاهش ببرن، اون رو گذاشته بود رو ویبره...!!!)، با خوشحالی موبایلش رو درآورد، و جواب داد...!
کرام:ای گیلدی نازنین...! ای فرشته ی نجات ...! چی شد...؟
گیلدی با خوشحالی:خب...دستگاهه رو پیدا کردم...الان دستمه...باید چی کار کنم...؟
کرام:هرچی آی پی ویلیام ادوارد هست رو حذف کاربر کن...زود باش...!

(صحنه آهسته می شه...!)
(تصویر، با یه خط به دو قسمت تقسیم می شه...یه قسمت رزمشگاه رو با حالت اسلو موشن نشون میداد که لرد داشت از 4 تا ویلیام ادوارد تقلبی کتک می خورد و ویلی هم داشت از خنده ریسه می رفت(ببخشید بلیز جان...)...یه قسمت هم داشت انگشت گیلدی رو از نزدیک نشون میداد، که رفته رفته به دکمه ی حذف کاربر نزدیک می شد(دقت کنید...همه ی اون آی پی ها رو انتخاب کرده که با یه دکمه، همش رو حذف کاربر کنه...!)

انگشت گیلدی یه میلیمتر با دکمه فاصله داشت...تا اینکه....................................................


تصویر کوچک شده


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
#34

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
رونان جان من درست متوجه منظورت نشدم . قرار نیست کسی غیب شه ناسلامتی همه میخوان از سقوط رزمشگاه جلوگیری کننا اونجا هم که گفتم کرام زنگ زد به سالاز برای این بود که اولا توی دژ کسی نمیتنه غیب و ظاهر شه ( همین الان این قانون وضع شد ) بعدشم منظورم این بود که سالاز خودش دستگاه رو برداره ویلی ها رو حذف کاربر کنه در هر حال ادامه داستان :
----------------------
گیلدی دست لرزانش رو به سمت دکمه برد . چیزی نمونده بود که آن را فشار بدهد . اما ویلیام ادوارد اصلی که متوجه شده بود گیلدی میخواد چی کار کنه فریادی کشید و به سمت گیلدی حمله کرد . ویلیام با یک جهش روی گیلدی پرید گیلدی محکم به زمین خورد و دستگاه رفت هوا همه در همان حالت متوقف ماندند و به فرود آمدن دستگاه چشم دوختند چیزی نمونده بود که دستگاه به زمین برخورد کند اما ناگهان یک نفر که هوکی نام داشت با یک جهش ماهرانه شیرجه زد و دستگاه رو دقیقا مماس با زمین گرفت . همه مرگ خواران به اضافه لرد و گیلدی و کرام شروع به تشویق هوکی کردن
اما تشویق آنها زیاد پایدار نماند چون تمام ویلیامهای تقلبی روی هوکی شیرجه زده بودند . دستگاه برای بار دوم به هوا رفت اینبار ولدمورت رو هوا دستگاه رو گرفت . گیلدی نعره زد : بجنب دارن میان بجنب فقط اون دکمه قرمز رو فشار بدی کار تمومه
ولدمورت که عرق کرده بود فریاد زد : وایسا الان پیداش میکنم !
همه مرگخواران با وحشت به ویلیام های تقلبی نگاه کردند که داشتند به سمت ولدمورت یورش میاوردند ولدمورت که هول کرده بود دستگاه رو به سمت کرام پرت کرد . کرام رو هوا دستگاه رو گرفت
گیلدی و لرد با هم فریاد زدن : حالا !
کرام به جمعین ویلیام ها نگاه کرد که با خشم داشتند به سمتش میدویدند و به همین دلیل دکمه قرمز رو سریع فشار داد :
د.....این چرا...کار نکرد
گیلدی فریاد زد : دکمش خرابه باید محکم فشارش بدی ؟
کرام با انگشتش محکم روی دکمه فشار داد امام باز هم اتفاقی نیفتاد
حال دیگه ویلیام های خشمگین تقریبا به او رسیده بودند تنها چهار متر باهاش فاصله داشتند ... سه متر...دو متر.....
کرام فکر دیگری به ذهنش نمیرسید دستگاه رو گذاشت زمین و جفت پا روی دکمه پرید .
لحظه ای همه ویلیام ها ایستادند . سپس همه آنها شروع به جرقه زدن کردند و در حالی که اجزای بدنشون به هر طرف پرت میشد همشون افتادند زمین و از کار افتادند . اون وسط فقط ویلیام ادوارد واقعی بود که ایستاده بود و داشت به لشکر شکست خورده اش نگاه میکرد ..........




Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
#35

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
بليز عزيز... پستت عالي بود... كاملا هيجاني... ولي اولا گيلدي تو خونه اش بود! فكر كنم رونان منظورش از اون فيلما بود، كه مثلا صفحه يه خط مي آد وسطش، و دو تصوير در دو نقطه رو نشون مي ده... به هر حال مهم نيست... در ضمن... منم با رونان موافقم... منظورش از غيب شدن اين بود كه اگه قرار باشه كسي بتونه تو استاديوم غيب بشه، خوب هركسي رو مي آرن مجازات غيب مي شه ديگه! بازم به هر حال... خوب... شروع مي كنيم!:
_______________________
همه‌ي مرگخواران شروع به تشويق مي كنن و كرام مي ايسته و دستاش رو تكون مي ده...
لرد داشت عرق روي صورتش رو پاك مي كرد... ويليام اون قدر سرخ شده بود كه نمي شد صورتش رو تشخيص داد!(اغراق!) ... هوكي روي زمين افتاده بود و داشت سرش رو مي ماليد... گيلدروي داشت نفس نفس مي زد ... ولي ديگر همه راحت بودند.!
لرد رو به كرام مي كنه و مي گه: اين رو ببرين دژ... امروز فعلا اين جا تعطيله... برگشتم اون قدر شكنجه‌اش مي دم كه بميره... و با نفرت به ويليام ادوارد نگاه مي كنه...
بعد مي گه: من دارم مي رم جايگاه يه قهوه بخورم... شما ملّت رو جمع كنين ببرين بيرون... اومدم بيرون همه جا تميز و مرتّبه ديگه نه؟
كرام من و من كنان مي گه: ب...ب...بله ارباب...
و لرد به سمت جايگاه مي ره...

»» در جايگاه ««
لرد روي مبل بزرگي نشسته و به بيرون استاديوم نگاه مي كنه ... هنوز خستگي اون روز از تنش بيرون نرفته... با خودش مي گه: اين ويليام ادوارد هم عجب مصيبتيه ها!
داشت سرش رو مي ماليد... سرش درد مي كرد، امّا به هيچ وجه به سردرد خود فكر نمي كرد... او به اين فكر مي كرد كه چگونه بهتر است ويليام رو شكنجه كند، يا در جلسه بعد به غير از بلاتريكس كي رو بياره...
در همين افكار بود كه صداهاي فريادي از استاديوم شنيد... با وحشت به در نگاه كرد و به سمت اون به راه افتاد...

»» در استاديوم ««
لرد وارد رديف نيمكت ها شد و در جا خشكش زد...
دو دسته بزرگ از مرگخوارا داشتند با هم مي جنگيدن!!! در بين يكي كرام، گيلدروي و هوكي به چشم مي خورد و در گروه ديگر ويليام ادوارد به شدّت مي جنگيد...
لرد به سرعت چوبدستي اش را بيرون كشيد و صدايي از آن سوي ميدان جنگ شنيد... صداي آواز و صداي گيتار!
و وقتي دقّت كرد، ديد سرژ ايستاده با تمام وجودش داره مي خونه، و بقيه اعضاي سيستم هم داشتن آهنگ مي زدن!

يك نفر هم اون نزديكيا ايستاده بود و با تمام وجود داد مي زد: زنده باد... سيستم! زنده باد... سيستم!!!
لرد زير لب گفت: بلاتريكس...
و فرياد زد: كروشيو...
فرياد او خشم آميخته با حيرت بود...
پرتوي نوري از نوك چوبدستي او خارج شد و به سمت بلا رفت ولي در راه كرام كه در هوا پرواز مي كرد! به اون خورد!( تصور كنين داره تو هوا پرواز مي كنه، همزمان داره جيغ مي كشه و به خود مي پيچه!!!)
لرد با خشم داد مي زنه و ويليام ادوارد رو مي بينه كه به طور هم زمان با سه نفر مي جنگيد...
بعضي از مرگخوارا هم با مرگخواراي ديگه مي جنگيدن...

در اين حين، لرد هوكي رو مي بينه كه با صورتي زخمي به سمت او مي دوه... سر هوكي داشت گيج مي خورد ولي اون به دويدن ادامه مي داد... به لرد رسيد و نفس نفس زنان گفت: ا...ارباب... هه...هه(صداي نفس نفس زدن!)... وقتي شما رفتين، ويليام ادوارد با فرياد به گروهي از مرگخوارا پيشنهاد اينترنت پرسرعت داد... و كرام مي خواست اون بگيره كه... اون دسته از مرگخوارا طلسم بارونش كردن... بقيه هم اون مرگخوارا رو... طلسم بارون كردن و جنگ در گرفت...
لرد با خشم فرياد مي زنه: اين اعضاي سيستم آو ا داون اين جا چي كار مي كنن؟!
هوكي مي گه: جناب سالازار به موبايل كرام زنگ زدن و گفتن وقتي داشتن به كرام مي گفتن كه كنترل شكست، سرژ تانكيان فرار كرده....

لرد هوكي رو شوت مي كنه و وقتي هوكي داشت تو هوا پرواز مي كرد لرد يه آكسيو مي فرسته و هوكي باز برمي گرده و مي افته رو زمين...
لرد داد مي زنه: زود باش...
هوكي: بعد سرژ هم يهو از در پريد تو و بدون اين كه كس ديگه اي جز من ببينه، رفت سمت موبايل كرام... همه داشتن مي جنگيدن... كه تو همون موقع يكي اومد با من بجنگه... انقدر باحال شد... يه جفت پا پريدم ت-

حرفش با نعره‌ي خشم لرد قطع مي شه... حالا ديگه همه متوجه شده‌ن كه اون اون جاست، ولي چون داشتن مي جنگيدن، به كار خودشون ادامه مي دن...
هوكي: ار...ارباب... نمي خواين كمك كنين به مرگخوارا...
لرد با چشمان نافذ و قرمز رنگش كه از خشم داشت از حدقه مي زد بيرون و با لخني آرام به طرز تهديد آميزي مي گه: مي خوام ببينم مرگخوارام تا چه حد مي تونن بجنگن... اينش به خودم مربوطه...
هوكي مي گه: ب...بله ارباب... خوب... داشتم مي گفتم... سرژ با موبايل كرام زنگ زد به اعضاي گروهش و اونا ريختن اين تو و بساطشون رو بر پا كردن...

لرد در ميان سر و صداي طلسم و آهنگ و داد و فرياد مي گه: بلاتريكس چي؟
هوكي: اونم از چنگ نگهبونا فرار كرده و اومده اين تو.. فكر كنم بيهوش كرده اون نگهبوناي عظيم الجثه رو!!!!
لرد داد مي زنه: و تو ديدي همه ريختن تو و هيچ كاري نكردي درسته؟
هوكي:م...
لرد: بسه... سكتوم سمپرا...
طلسم به هوكي مي خوره و ..................................................................
______________________________


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
#36

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
از زير قسمتي كه هوكي افتاده بود خون جاري شد.مرگخوارها ناگهان در وسط دعوا متوجه عبور جوي كوچكي از خون در اطرافشان شدند.
نگاه همه به سمت هوكي بيچاره چرخيد كه در حال جان سپردن زير طلسم قدرتمند لرد بود.صداي آهنگ قطع شد.سرژ تانكيان در حالي كه سعي داشت تا جلوي دل بهم خوردگيش را بگيرد جلوي پاهاي لرد زانو زد.
با نگاهي هراسان و با لحني كه آغشته به خواهش و التماس بود گفت:
- خواهش مي كنم به اين موجود كوچيك رحم كنيد.....ما ديگه آهنگ نمي زنيم........
خون متوقف شد.هوكي به سختي بدنش را از مقابل لرد كنار كشيد . وضعيت دشواري بود.سرژ لرزان جلوي پاهاي لرد افتاده بود.ساير مرگخواران و اعضاي سيستم مات و مبهوت بودند و هوكي - كه كسي بهش توجهي نداشت - از درد به خودش مي پيچيد.
سر انجام لرد دور شد و بر روي سكو نشست. چوبدستيش را به سمت هوكي گرفت و خون ريزيش را متوقف كرد.نگاهش ميان مرگخواران مي چرخيد تا اينكه نهايتا با همان صداي بي روح و بي احساسش بار ديگر گفت:
- كرام و گيلدروي بريد وسط.
كسي جرات بر زبان آوردن سخني را نداشت و همگي به اين دستور عجيب و دور از ذهن گوش مي دادند.كرام و گيلدروي گيج بودند اما بدون ذره اي مخالفت و اعتراض به داخل زمين رفتند.
- دستگاه حذف كاربر و غيره هم نبينم! يك مبارزه ي عادلانه مي خوام!
سايرين همگي در جايگاها نشستند.تنها كسي كه صورتش از شادي آشكاري خبر مي داد ويليام بود.هوكي هم با تلاش فراوان پايين پاهاي لرد جايي گرفت.
سكوت تمام محوطه را در بر گرفته بود.همه تنها منتظر دستور لرد براي شروع مبارزه بودند.
لرد دستانش را بالا آورد. نشان سياه بر فراز ورزشگاه به احتزاز در آمد.
- كروشيو!
كسي انتظار اين حمله ي سريع و ناگهاني را نداشت.گيلدروي بر روي زمين افتاده بود و به خود مي پيچيد.صورت لرد حاكي از رضايت زيادي بود.
طلسم متوقف شد.كرام اندكي منتظر ماند و بعد چوبدستيش را براي اجراي طلسم بعدي بالا آورد.
اما حريفش اينبار سريعتر وارد عمل شد.
- اكسپليارموس!
چوبدستي در دستان گيلدي جاي گرفت.اما اين چوب كرام نبود....بلكه بر رويش نقش هاي برجسته اي به چشم مي خورد.
- جججججججناب لرد!!!
ديگر جايي براي بخشش باقي نمانده بود.
كرام آشكارا خوشحال بود و ..............


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
#37

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
لرد، در حالي كه صورتش داشت از خشم و عصبانيت رفته رفته سرخ‌تر مي‌شد...در حاليكه يه لايه‌هايي از دود از گوشاش خارج مي‌شد(!!!) از توي جايگاه اومد بيرون، و به گيلدي خيره شد...هيچ كس جرئت نفس كشيدن نداشت...همه نفس‌هاشون رو توي سينه حبس كرده بودن، و به لرد خيره شده بودن كه اون هم به گيلدي كه با كمال وحشت به لرد خيره شده بود، خيره شده بود(خلاصه همه خيره شده بودن...!)
لرد، زيرلب، گفت:يه چوب‌دستي به من بدين...!
جايي براي عدم اطاعت نبود...يكي از مرگ‌خوارا، تو يه چشم به هم زدن، چوب‌دستيش رو طرف لرد مي‌گيره...لرد هم فورا چوب‌دستي رو در حالي كه داشت هنوز به گيلدي خيره نيگا مي‌كرد، گرفت و همون جا ايستاد...!
(تاپ تاپ...صداي تپش قلب ها...!)
5 دقيقه‌ي تمام، در حالي كه سكوت محض بود گذشت، و چهره‌ي همه به جز كرام كه داشت رفته رفته شادتر مي‌شد، وحشتزده‌تر مي‌شد...
_كروشِِِِِِِِِِِِِِِِِِـــــــــــــــــــــو...!
اما در كمال تعجب همه‌ي مرگ‌خوارا، طلسم براي گيلدي نبود...بلكه صداي فرياد كرام بود كه استاديوم رو لرزوند...!
خشم لرد چنان زياد بود كه طلسمش خيلي دردناك‌تر از قبل شد...كرام، در حالي كه با تمام وجود جيغ مي‌كشيد و به دور خودش مي‌پيچيد، به زمين افتاد...
در حين شكنجه شدنش، لرد كه نمي‌تونست از خشم حرف بزنه، با صداي بلند و بريده بريده گفت:يه مرگ‌خوار...بايد...از زجر بردن...يه مرگ‌خوار ديگه...زجر ببره.....
در ميان جمعيت، ويلي با صدايي كه نمي‌خواست اون‌قدر بلند از آب در بياد، مي‌گه:عجب جمله‌ي زيبايي....!!!
بلافاصله لرد كرام رو ول كرد و يه طلسم جانانه‌تر طرف ويلي فرستاد...!
ويلي هم همون كاراي كرام رو ولي اين بار با تمام وجودتر (!) انجام داد...!
بعد از 2 دقيقه، لرد اون رو هم رها كرد، وچوب‌دستيش رو به سمت هوكي گرفت...!
با يه ورد زيرلبي، اون رو كه هنوز داشت از زخم‌هايي كه داشت زحجر مي‌كشيد، رو هوا معلق كرد، و با يه حركت ماهرانه، اون رو با سرعت پيش گيلدي روند...
بعد لرد اون رو از ارتفاع رو زمين رها كرد، و بعد از اينكه از صداي تالاپ حاصل از خوردن اون به زمين، خشمش كمي فروكش كرد(دقت كنين...هنوز كسي جرئت حرف‌زدن پيدا نكرده...!) با صداي بلند گفت:فرمانيوس...!(همون گوش به فرمون خودمون...انگليشيش يادم رفته...!)
بعد، در حالي كه به راحتي مي‌تونست هوكي رو كنترل كنه، اون را به تمام بدن انداخت رو سر گيلدي ...هوكي كه تحت سلطه‌ي لرد بود، محكم با دستاش صورت اون رو گرفت و يه سيلي محكم هم بهش زد، بعد، در حالي كه گيلدي اين رو خيلي بيشتر از كروشيو هاي لردش ترجيح مي‌داد، ثابت سرجاش مونده بود، مي7پره و دستش رو گاز مي‌گيره...! گيلدي فرياد مي‌زنه و هوكي رو به زمين پرتاب مي‌كنه و چوب‌دستي لرد از دستش ميفته...بعد لرد،
چوب‌دستيش رو با دستاي هوكي برمي‌داره، هوكي رو از زير طلسم در مياره، و با رضايت تمام، اون رو دوباره روي هوا معلق مي‌كنه و برمي‌گردونه بالا...
بعد، سرش رو طرف گيلدي مي‌كنه ، و با صداي بلند مي‌گه:خب...عفوت كردم...و تو كرام...تو هم عفوي(قيافه هاشون رو كه خودتون مي‌تونين تصور كنين...!كرام كه هر دردي كشيده بود، فراموش كرد)...نگهبونا، ويليام خائن و بلا رو بگيرين...بلا فك كردي به همين سادگي از جرمت گذشته‌م؟(عكس العمل اونا هم كه نيازمند توضيح نيست...دقت كنين...سيبيل چنگيزيا اومدن ها...!!!)
بعد، مي‌ره توي جايگاهش، و در حاليكه فراموش كرده بود چوب‌دستيه مال كيه، در برابر چشمان حيرتزده و وحشت‌زده7ي صاحبش، اون رو نصف مي‌كنه و مي‌اندازه تو سطل آشغال....!!!
بعد با صداي بلند فرياد مي‌زنه:خب...كرام...گيلدي...جنگتون بد نبود...بياين بشينين...نگهبونا...اون دستگاه حذف كاربر رو بدين به من ببينم...به نظر چيز جالبيه...يه كم باهاش ور برم...!!!در ضمن...بلا و ويليام رو ول كنين تو...
يكي از نگهبونا، دستگاه رو به لرد مي‌ده، و بلا و ويلي، رو در روي هم، وسط استاديوم مي‌ايستند و ................................


تصویر کوچک شده


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#38

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
همه مي رن عقب و توي نيمكت ها مي شينن... هيجان نفس گيري ميان مردم وجود داشت.... ويليام ادوراد تا به حال جان سالم به درد آورده بود و مشكلات زيادي براي لرد ايجاد كرده بود، حالا قرار بود چه كند؟ آيا بلاتريكس براي هميشه از ميان آنان خواهد رفت؟
لرد به يكي از سبيل چنگيزي ها(زين پس براي خلاصه سازي، سبيل چنگيزي را سچ مي ناميم!! حرف اوّل هر كلمه‌ي سبيل چنگيزي!!!) با پتكش به شدّت روي صفحه‌ي طلايي رنگي مي كوبه و نشان سياه به در هوا معلّق مي مونه...

ميدان خالي بود و بلاتريكس و ويليام بدون هيچ حركتي روبروي هم ايستاده بودند و در چشمان يكديگر نگاه مي كردند...

كم كم باد سوزناكي در هوا مي وزيد و آنان حركت نمي كردند...
لرد فرياد زد: كات!!!
ويليام و بلا به سمت جايگاه نگاه كردند... لرد ايستاده بود و با خشم نگاه مي كرد...
نعره زد: مسخره بازي در نيارين... شروع كنين به جنگيدن...!

و دو مبارز باز هم به هم نگاه مي كنن... چند دقيقه نيز همين طوري سپريم ي شه...
باز هم صداي لرد به گوش مي رسه: سچ ها(!)، ببرينشون دژ مرگ...
امّا تو همين لحظه هر دو ديدن كه ديگه نمي شه بيش تر صبر كرد...

ويليام با يه جهش فوق العاده به عقب پريد و بلا روي زمين پريد و چوبدستي اش را بيرون كشيد...
لرد كم كم لبخندي از رضايت زد...
همه با ترس به آنان نگاه مي كردند و مراقب بودند خطايي از آنان سر نزند...
ويليام فرياد زد: آواداكداورا....
پرتوي سبز رنگي به سمت بلا به حركت در آمد.... ولي در راه غيب شد...
لرد از بالاي جايگاه با خشم به پايين مي آمد... و نعره زد: كات!!!
مي آد پايين و مي ره كنار ويلي...
ويليام: م...م...من... ا...

لرد با يه حركت تكنيكي پريد رو هوا و گفت: يــــــــــــو- هـــــــــــا...!!! و يه لگد جانانه اومد تو صورت ويليام كه اونو به عقب پرتاب كرد!!!!( دقت كنين... بايد اندازه دقيقش مشخص بشه، 6 متر و 46 سانتي متر و 9 ميلي متر!!)... ويليام مي افته رو زمين و تكوني نمي خوره...

لرد ايستاده بود و دستاش رو صاف كرده و جلوي خودش به صورت ضربدري گرفته بود... همه با دهناي باز نگاه مي كردن...
صداي گيلدي اومد: ديشب لرد زياد فيلم اكشن ديده‌ن مثل اين كه...
لرد خيلي آرام و به طور خطرناكي به سمت اون برگشت...

گيلدروي: م... ارباب... منظورم..
لرد خيلي آرام و شمرده ميگه: تو مثل اين كه نمي دوني كي بايد حرف بزني و كي نه... باشه... باشه... تو هم به جمع مورد غضب گرفته هام وارد شدي...
رو به جمعيت برگشت و گفت: برنده‌ي اين جنگ، بلاتريكس لسترنجه... بهش تبريك مي گم... حالا.. مبارزه‌ي سرژ و گيلدروي رو ببينيم...
و به سمت جايگاه به راه افتاد... غافل از اين كه ويليام ادوارد پشت او به آرامي بلند مي شد..................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#39

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
ويليام، در برابر چشمان حريت‌زده و وحشت‌زده‌ي ملت، بلند شد، و در حالي كه تمام بدنش درد مي‌كرد، تلوتلوخوران رفت به سوي چوب‌دستيش...لرد هم داشت با قدم‌هاي بلند به طرف جايگاه مي‌رفت تا مسابقه‌ي سرژ و گيلدي رو تماشا كنه...!ويلي به چوب‌دستيش رسيد، و در حاليكه اون رو برمي‌داشت به طرف لرد برگشت...چوب‌دستي رو به طرف لرد گرفت و زيرلب گفت:آواداكداوارا...!(دقت كنين:ملت از وحشت صداشون در نميومد...!)
لرد يهو يه چيزي روي زمين ديد، و خم شد تا ببينه اون چيه...! طلسم از رو سرش گذشت و در حالي كه يه تيكه از رداي لرد رو كند و با خودش برد ، از استاديوم خارج شد...!
ويلي:مــــــــــا...!!!
ويلي بلند شد، و تمام توانش رو جمع كرد تا بدوه...دويد... لرد هم پي به موضوع برد و برگشت و چوب‌دستيش رو به طرف اون نشونه رفت...
ويلي رسيده بود به در استاديوم، كه دو تا از سيبيل چنگيزيا، هركدوم يه مشت محكم نصيبش كردند...! اون هم از دماغش خون اومد، و با كله خورد زمين...ملت قهقهه‌ي خنده رو سر دادند، و لرد هم كه از شدت خشم اين كار ويلي، داشت مي‌لرزيد، با بي‌رحمي پوزخند زد...
زيرلب گفت:فريزيوس...!(از ريشه‌ي (Freeze
ويلي رو يه قالب بزرگي از يخ فرا گرفت، و همون‌جا موند...بعد لرد شروع كرد به سخنراني:به‌به...نمرديم و ديديم يه مرگ‌خوار به طرف لردولدمورت، طلسم آواداكداورا فرستاد...چشمم روشن...چشمم روشن...ولي نمي‌كشمت...مي‌فرستمت دژ مرگ، كه اونجا سالازار تا مي‌شي شكنجه‌ت كنه...اون‌قدر كه آرزو كني مرده بودي...
بعد با نفرت، لباش رو چين داد، و گفت:نگهبونا...ببرينش...!
نگهبان‌ها هم با ميله‌هايي از قالب يخ اون گرفتند و بلندش كردند...بعد به طرف دژ به راه افتادند...
ملت هنوز داشتند مي‌خنديدند...! لرد هم رفته‌رفته آرامشش رو به دست آورد،و بعد با صداي بلند گفت:كافيه...!
همه ساكت شدند، و لرد در حالي كه داشت با سرعت به طرف جايگاهش مي‌رفت، فرياد زد:خب...گيلدروي عزيز و سرژ معروف رو ول كنين بيان تو ببينيم چي‌كار مي‌كنن...
نگهبونا هم اطاعت كردند، و دقيقه‌اي بعد، وقتي لرد توي جايگاهش نشسته بود، سرژ و گيلدي وسط ميدون ايستاده بودند و با خشم به هم نيگا مي‌كردند...!
شروع جنگ اعلام شد، و همون لحظه‌ي اول، گيلدي چوب‌دستيش رو در آورد، و فرياد زد:آكسيو ميله...!
ميله‌ي زير يكي از صندلي‌ها كنده شد، و در حالي كه كسي كه روش نشسته بود، با صداي تالاپي محكم به زمين خورد، به دست گيلدي رسيد...!!!
گيلدي ميله رو كه نسبتا بلند بود،گرفت و با حالتي تدافعي، در برابر سرژكه با تعجب نيگاش مي‌كرد و چوبديستيش رو به طرفش گرفته بود، ايستاد...
بعد، تا سرژ بتونه كاري بكنه، گيلدي ميله رو به صورت عمود رو زمين گذاشت، ازش گرفت و شروع كرد به چرخيدن(عينهو ماتريكس)...!
سرژ گفت:گيلدي جون...حالت خو_
ولي قبل از اينكه حرفش تموم بشه، گيلدي يه لگد جانانه به صورتش زده بود...!
سرژ كه از دماغش خون ميومد، به عقب پرتاب شد،‌ و روي زمين موند...!
گيلدي ميله رو ول كرد، و در برابر تشويق و هياهوي تماشاچيان، هول شد، و تعادلش رو روي هوا از دست داد، و با كله رفت تو زمين و كله‌ش تو زمين فرورفت(اينم عينهو كارتنا...!)
ملت هم قهقهه رو سر دادند...حتي لرد هم داشت از خنده سرخ مي‌شد...!
سرژ به خودش اومد، و وقتي بلند شد ،با ديدن گيلدي به اون وضع كه داشت تقلا مي‌كرد سرش رو بياره بيرون، دهانش از تعجب باز موند...! در حاليكه داشت خون دماغش رو پاك مي‌كرد،رفت و از پاهاش گرفت و در حالي كه مي‌گفت:گيلدي جون...! تو چرا اين شكلي شدي...! شروع كرد به كشيدن اون...!
بعد از يك دقيقه، كه هنوز ملت داشتند مي‌خنديدند، گيلدي تونست بياد بيرون، و روي زمين ولو شد...!
لرد هم بعد از مدتي كه خنده‌ش تموم شد، با صداي بلند گفت:خب...بسه ديگه...! جنگ تمومه...! هر دو تاتون مورد بخششم قرار گرفتيد...!نمايش جالبي بود پسر...!
گيلدي و سرژ هم شروع كردند به شادي، و در حالي كه مي‌رفتند به طرف جايگاه، داشتند با آب و تاب صحبت مي‌كردند...!
بعد كه رسيدن سر جاشون،‌ لرد گفت:خب ديگه...كافيه...!حالا كه ديگه مرگخوار محكومي نموند كه...آهان...فهميدم...هركي حرف بزنه مي‌ره وسط...يا بخنده...!
يهو همه‌جا ساكت شد...! همه دهنشون رو محكم گرفتند تا مبادا كلمه‌اي از دهنشون بپره...!
بعد از 10 دقيقه كه لرد ديد هيچكي حرف نزد، گفت:اه...زود باشين ديگه...!
هوكي گفت:ارباب...ارباب...شما حرف زدين...!
لرد هم گفت:خب هوكي...بدو وسط...!
هوكي اخم كرد،‌ و وقتي ديد لرد نزديكه شوتش كنه، گوشاش افتاده‌ن و به طرف پايين به راه افتاد...
بعد از 5 دقيقه،لرد با صداي بلند پرسيد:خب... كي منو دوست داره...؟!
كرام نتونست خودشو كنترل كنه،و فرياد زد:ارباب عزيز...من عاشق شم_
لرد هم با خوشحالي گفت:خب ايول...! تو هم بپر وسط كرام...!
كرام كه تازه متوجه اشتباهش شده بود، در برابر خنده‌هاي شديد ملت، براي دومين بار رفت وسط، و جلوي هوكي ايستاد..............................................................


تصویر کوچک شده


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴
#40

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
کرام و هوکی هر دو وارد میدان شدند همون لحظه در هوا ساعقه ای زده شد و هوا بارونی شد . بارون روی رزمشگاه می ریخت . بلافاصله چندتا سبیل چنگیزی آمدند و برای ولدمورت چتر بزرگی رو باز کردند
در آن میان همچنان هوکی و کرام به هم چشم دوخته بودند و تماشاچیان نیز با شور و حرارت آنها رو تشویق میکردند . سرانجام انتظارات به اتمام رسید کرام به سمت هوکی حمله ور شد اما هوکی از بین دوپای کرام عبور کرد و با یک جهش رو پشت کرام پرید و دستش رو دور گرن کرام حلقه کرد بلافاصله پاهای کرام خم شد و روی زمین زانو زد هوکی همچنان پشت کرام بود کرام یواش یواش داشت از حال میرفت .
خیلی آروم دست کرام به سمت جیبش رفت و دستگاه حذف کاربر رو دراورد . بلافاصله هوکی ناپدید شد همه با خشم به کرام نگاه کردند که داشت دستگاه رو در جیبش میذاشت ولدمورت فریاد زد : تو چی کارش کردی ؟ با هوکی چی کار کردی ؟
کرام که قطرات باران از صورتش میچکید گفت : من هیچی فقط هوکی رو از ایفای نقش انداختم بیرون
ولدمورت از سرجاش بلند شد چوبدستیش رو به سمت کرام گرفت و فریاد زد : کروشیو
کرام بر روی زمین افتاد و شروع به جیغ زدن کرد بلافاصله چند تن از مرگخواران شروع به هو کردن ولدمورت کردند و ولدمورت مجبور شد چند آواداکدورا نثار آنها کند . ولدمورت با بی رحمی به کرام نگاه کرد سپس گفت : هوکی رو برگردون همین حالا !
کرام دست لرزانش رو روی دکمه فشار داد بلافاصله هوکی از هوا افتاد وسط زمین . او از روی زمین بلند شد و با خشم به کرام نگاه کرد .
ولدمورت نیز که از این حرکت ناجوان مردانه کرام بسیار عصبانی شده بود فریاد زد : اون دستگاه مسخره رو بده به من
کرام چشم غره ای به ولدمورت رفت اما چاره دیگری نداشت به همین دلیل دستگاه رو به ولمورت داد ولدمورت دستگاه رو قاپ زد بلافاصله فریاد زد : بلا ! لوسیوس شما هم میرید کمک هوکی از همین الان مبارزه سه به یک انجام میشه
کرام
هوکی و بلا و لوسیوس وارد زمین شدند . کرام یواش یواش عقب میرفت و آنها نیز یواش یواش جلو میامدند سرانجام کرام به دیوار رزمشگاه رسید و در حالی که قفسه سینه اش به شدت بالا و پایین میرفت به سه مبارز خیره شد که دور او حلقه زده بودند مدتی گذشت یواش یواش حلقه محاصره تنگ تر شد . هر سه آنها چوبدستیهاشون رو بالا گرفتند تا با هم به سمت کرام طلسمی بفرستند اما در همون لحظه گیلدی مداخله کرد .
گیلدی در میان چشمان متعجب همه وارد زمین شد او در حالی که نفس نفس میزد گفت : صبر کنید . صبر کنید . شما حق ندارید با یک وب مستر این کار رو بکنید .
بلافاصله همه سرها به سمت ولدمورت چرخید . ولدمورت که داشت از خشم منفجر میشد فریاد زد : مثل اینکه تو هوس شکنجه کردی نه ؟
بلافاصله درهای رزمشگاه به شدت باز شدند همه برگشتند و چشمشون به مرد شنل پوشی افتاد که با گامهای بلند وارد رزمشگاه شد ولدمورت از سر جاش بلند شد و چوبدستیش رو به سمت آن مرد گرفت و فریاد زد : تو کی هستی ؟
هری آروم شنلش رو از روی صورتش برداشت !!! ( توجه : در این میان کرام از آسودگی نفس راحتی کشید )
بلافاصله گیلدی نشانی را که با حروف طلایی بر روی آن کلمه وب مستر حک شده بود را که در دستانش بود بالا گرفت او فریاد زد : ایشون آتشفشان بزرگ وب مستر اصلی هری پاتر هستند احترام بگذارید !!!
بلافاصله همه مرگخواران در مقابل چشمان حیرت زده ولدمورت روی زمین زانو زدند و تعظیم کردند .........









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.