هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
آناکین: نه اون بلا بود
ملت مرگخوار:
زاخار: دنبال کی میکرد؟
آناکین: یه پرستار مشکوک
الکتو: بریم دنبلشون:
ملت : بریم

در این لحظه یارزشی ملت همه با همدنبال اون پرستا رو بلا میرن دقایقی دنبالشون میگردن تا اینکه موفق میشن بلا رو ته یه راهروی بم بست پیدا کنن

بلا داشت پرستار رو شکنجه میداد
بلا: دیگه نبینم لباس ساحره بپوشی ها
کریشیو

پرستار بدبخت (معروف به رودولف) : چشم عزیزم چشم

بلا: خوبه
رودفل که لباس پرستار ها رو پوشیده: الهی

ملت: اوق
بلا(خشانت) : کریشیو
در این لحظه یه پرستار از یکی از اتاق ها میاد بیرون و شروع میکنه به اعتزاض به مرگخوار ها که چرا اینجا شلوغ کردن و مریض بد حال داریم و از این حرف ها
مرگخوار ها مشکوک میشن که ممکنه دامبل تو اتاقه باشه و متعصفانه بلا هم جز مشکوک شده هاست در نتیجه پرستار بدبخت به همراه یه طلسم سبز خشگل میره اون دنیا و مرگخوار ها وارد اتاق میشن
یه بیمار ارزشی روی تخت خوابده ولی دامبل نیست

بیمار با تعجب داره به مرگخوار ها نگاه میکنه مرگخوار ها هم به بیمار
ولی زاخار داره به لباس رودولف لباس اون پرستاره که رو زمینه نگاه میکنه
زاخار رو به آناکین

زاخارت : آوی مونی زود لباس این پرستاره رو بپوش

مونی یه نگاه به خانوم پرستار که مرده میندازه و با تجسم اینکه توی این لباس چطوری میشه به این حالت در میاد برای اینکه بپیچونه میگه: زاخار جان زشته من لباس این خانوم رو در بیارم بیناموسی میشه

ملت مرگخوار در حمایت از زاخار

خلاصه بعد از یه مدت کوتاه آناکین که الان به شکل یه پرستار زن در اومده و همراه با رودولف و پشت سر بقیه از اتاق خارج میشن
آناکین رو به پیتر میکنه و میگه: تو بمون این جا رو جمع کن

پیتر


درست بعد از اینکه به راهروی اصلی بیمارستان برمیگردن یه جادوگر معلوم الحالی به آناکین که آخر همه داره راه میره یه تیکه میندازه

طرف میگه:

ادامه دارد....(مرگخوار های ارزشی ادامه بدین)(


ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۵ ۱۰:۱۲:۴۹
ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۵ ۱۰:۱۷:۰۴


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-پاتو از توچشم من دربيار!!!
-ميگم چرااينجا اينقدر نرمه !!!
همه ازروي زمين بلندميشوند وخودشان رادراتاق رختكن پرستاران ميبينند...آنهم پرستاران زن:
-رودولف
-عزيزم بخدا من بي تقصيرم عزيزم اين بيناموسي نميدونم تقصيركيه !!!
-
- مامان!!!
بلاتريكس ميخواهد رودولف رابا وسايل مختلف توجيه كند كه آناكين آنهاراازهم جدا ميكند:
-بايد جدا بشويم وبه بخشهاي مختلف برويم ودنبال دامبلدور بگرديم وقت براي اينكارها نداريم!!!
- من قول ميدهم چندثانيه بيشتروقت نگيرد...
-بلا بيخيال!!!
- بعدا ميكشمت!!!
-
همه آپارات ميكنند وفقط رودولف باقي ميماند:
-خوب...بگذار ببينم...لردگفت كسي نبايد مارا بشناسد...
رودولف درحالت غورتفكر چشمش به لباسهاي پرستاران مي افتد:
-
بلاتريكس به آرامي وارد اتاقي ميشود...عده اي مريض درحال استراحت بسرميبرند وبلا خيلي آرام از يكي از آنها سئوال ميكند:
-آواداكداورا
مريض مورد نظرازبس بيجنبه بود ميميرد وبلا ميماند ويك عده وحشت زده ويك عدد جادوگر مرده:
-كلا آواداكوارا
دراين حالت بلاتريكس ميماند ويك عالمه وخرده اي مريض مرده...بلا اندكي به مريضها نگاه ميكند وبعد چون الهي من قربانش بروم خيلي باهوش است همه آنها رابه بادكنك تغييرشكل ميدهد!!!
دربخش ديگر آناكين بشدت مشغول پيداكردن دامبلدور است بطوري كه ملت خواهران حاضردرصحنه به گونه اي دارند آناكين را مينگرند:
ملت پرستار:
آناكين:
درباز ميشود ويك عدد خانم بسيارخوب وخوشگل وزيبا از در خارج ميشوند وباعث ميشود آناكين روي زمين ولوو شود...خانم زيبا به آرامي راه ميرود وبه همه اتاقها سرك ميكشد:
-ميتونم كمكتون كنم؟
-
-چقدر قيافه شما براي من آشناست...من شمارا قبلا جايي نديده ام؟
-مسلما ديده اي!!!
-چه باحال صداي شماهم خيلي براي من آشناست...بجان مادرم من قبلا شمارا ديده ام !!!
- جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اناكين بحالت كپ كرده سرجاي خود باقي ميماند وخانم زيبا به راه خود ادامه ميدهد!!

----يك ساعت بعد:
آناكين همچنان مشغول پيداكردن دامبلدور است!!!
بلاتريكس دراتاقي رابازميكند ووارد ميشود...داخل اتاق پرازكاغذرنگي هاي گوگولي مگولي وتعداد زيادي بادكنك وقلبهاي عقشولانه است:
- عجب جاي مزخرفي!!!
-مامان!!!
-
يك عدد كودك از يك گوشه كناري بيرون ميايد ويقه بلاتريكس را ميگيرد:
-مامان!!!
-(فحش غيرقابل چاپ)
-
بلاتريكس از اتاق بيرون ميرود وبا يك پرستار مواجه ميشود:
-الهي عزيزم!!!
- خاك وچوك چه جسارتا!!!
- عزيزم...
-
بلاتريكس بطور خشانت باري دنبال پرستار مربوطه ميكند ودر راهرو ميدوند ودرراه از مقابل ديگر اعضاي مرگخوار رد ميشوند:
-اين چي بود؟
-فكركنم سوپرمن بود!!!
-آخه بوق سوپرمن اينجا چكارميكنه؟حكما جت بود!!!
- جت؟
همه درحال غور تفكرهستند كه سايه مشكوكي به آنها نزديك ميشود....



عجب پست پرارزشي نوشتم من...


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
ارباب لرد ولدمورت کبیر توی اتاق کارش نشسته و داره به کار ها میرسه
باید یه سری آدم جدید که مدارکشون رو برای عضویت در گروه مرگخواری دادن تایید کنه یه سری ماموریت جدید به این مرگخوار ها بده که زیادی تنبل شدن و صورت حساب های برق آب و گاز و تلفن و دی اس ال رو پرداخت کنه
در هین انجام این کار ها بود که یه تعدا از مرگخوار ها با هم وارد اتاق میشن
بدون اینکه در بزنن یا اجازه بگیرن عین اسب( بلانسبت مرگخوار ها) سرشون رو میندازن پایین و میان تو

لرد: چه خبرتونه؟

یکی از مرگخوار ها: ارباب ارباب یه خبر مهم
ولی که هیچ نشانه ای اتز علاقه مندی برای شنیدن این خبر تو صورت دیده نمیشه میگه: زود بگو کار دارم

مرگخوار: الان جادوگر تی وی یه خبر پخش کرد گفت دامبلدور ور به مرگه و توی سنت مانگو بستری شده

ولدی که دیگه کاملا علاقه مند شده میگه: زود همه رو خبر کنید باید یه جلسه بگذاریم

_________________________________________
دقایقی بعد اتاق جلسه

لرد در حال توضیح دادن برای مرگخوار هاست

لرد: من نمیتونم زیاد به حرف این جادوگر تی وی اعتماد کنم باید خودمون تحقیق کنیم

مرگخوار ها: درسته درسته

لرد: برای شروع باید یه گروه کوچیک بره تو سنت مانگو مستقر بشه و از اونجا اطلاعات جمع کنه

مرگخوار ها: درسته درسته

لرد:تاکید میکنم نباید به هیچ وجه هویت شما شناخته بشه سعی کنید مثل پرستار ها و شفادهنده ها لباس بپوشید . نباد برای ورود به جایی از زرو استفاده کنید . سعی کنید یواشکی برین و به همه جا سر بزنید .

مرگخوار ها: درسته درسته

لرد: برای این کار یه گروه کوچیک رو میفرستیم هر مرگخواری رو که اعلام میکنم فورا میره و برای حرکت به سمت سنت مانگو حاظر میشه

مرگخوار ها: درسته درسته

لرد : درسته و کوفت میگم پاشین برین خودتون رو حاظر کنید

یکی از مرگخوارها: کیا برن ارباب

لردکه عصبانی شده بود فریاد زد : آنی مونی و زاخار و پیتر و بلا و ردولف و بلیز و ادی مورگان و راهب چاق زود برین آماده یحرکت بشین

تا جمله ی لرد تموم بشه این 9 نفر از اتاق خارج شده بودن

دقایقی بعد جلوی قرارگاه

9 مرگخوار ارزشی آماده ی حرکت هستن
لرد از پنجره یاتاقش داره این ها رو نگاه میکنه و با خودش میگه این ها الان برسن اونجا چه دستگلی به آب میدن
ولی به یه حرکت دست اشاره میکنه که حرکت کنن

هر 9 نفر با هم آپارات میکنن



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
در همین موقع که الیور و هدی در حال طرح نقشه های کاملا جغدانه بودند.بیرون از اتاق ریاست گروهی با ماسک های سیاه ضد آلودگی و لباس های ضد تشعشع!!!در حال صحبت بودند تا اینکه یکیشون گفت:حملــــــــــــــــــــه
گروه ماسک سیاه ها در اتاق ریاست را شکسته و به به سمت الیور و هدی هجوم بردند
هدی:
یکی از ماسک سیاه ها فریاد زد:برو برای هدیه(بر وزن کفیه)این ادا ها رو در بیار
الیور:از اتاق من برید بیرون!!
اما الیور بعد از اینکه ضربه ی محکمی به سرش خورد آرزو کرد که هیچ وقت همچین دادی نمیزد
الیور:اصلا شما کی هستید؟؟ که منو می زنید
ماسک سیاهان به آرمی اشاره کردند که رویش نوشته شده بود:DHG
و سپس یک صدا گفتند:گروه بیمارستان سیاه، و در ضمن یه بخش کامل برای غرنطینه کردن این جغد لازم داریم یکی از پرستار ها آنفولانزای جغدی گرفته و میگه بازدم هدویگ رو استنشاق کرده
الیور سریع چند تا شماره تلفن گرفت و بعد از مدتی اعضای گروه بیمارستان سیاه وارد بخش کاملی که برایشان در نظر گرفته بودند شدند
هدویگ : تصویر کوچک شده
هدویگ:کمک کمـــــــک می خوان آمپول هم بزنن !دیگه چرا به زنجیر بستینم!
اما هدی تنها ،نتوانست بیشتر صحبت کند چرا که آمپول بیهوشی که بهش زده شده بود ،او را حد اقل تا دو روز می خواباند

دو روز بعد
هدیه(بر وزن کفیه)به صورت غمناکی از پشت شیشه های ضخیم به هدویگ نگاه می کرد و هر لحظه به این صورت در می آمد:
هدویگ در همین لحظه به هوش میاد و با دیدن هدیه اشک توی چشاش جمع میشه ولی با دیدن یکی از بیمارستان سیاهی ها که به سمتش هجوم می برد و یک آمپول درشت در دست داشت گریه در چشماش خشک میشه و شروع می کنه به داد و فریاد
هدیه:تو رو خدا بیهوشش نکنین نـــــــــــــه!!!
در همین لحظه هدیه با نگاههایی عاشقانه در یک حرکت سریع به طرف شیشه پرواز می کنه،صحنه اسلومیشن میشه و هدیه محکم به شیشه برخورد کرده و سریعا به حالت کما میره
-خوب ببریدش به ای سی یو در ضمن این شیشه رو هم تمیز کنین


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۵ ۱۸:۴۷:۰۲
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۵ ۱۸:۵۴:۰۱

تصویر کوچک شده


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵

الیور وودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۶
از پادلمیر یونایتد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 146
آفلاین
بلیز در حال رفتن به محل استقرار لردی می رفتند که ناگهان رئیس بیمارستان ( الیور وود ) جلوی راحشون سبز شد .
الیور رو به بلیز کرد : اهای بلیز ... هدویگ رو داری کجا میبری .
... هدویگ : نه ... خیالت راحت باشه خودم گفتم منو ببره ....
الیور : خوب فعلا بیا بریم تو اتاق من یه کار خصوصی با تو دارم هدویگ .
--------------- اتاق ریاست --------------------------------------

الیور : هدویگ شنیدم می خوای حال لردی و مرگ خواراشو بگیری آره ؟
هدویگ : آره . چی بود مگه .؟
الیور : من میخوام چون منو تو تیم کوییدیچت راه دادی کمکت کنم . حالا اگه میخوای کاری کنی به من بگو انجام بدم برات .

هدویگ : ... با لبخندی گفت : بیا لردی رو بکشیم .
الیور : نه .... بعد ملت مرگ خوار در این بیمارستان رو تخته میکنن که .
هدویگ : چی میگه !!!
الیور : بیا یک کار دیگه بکنیم بیا چهره ی یه مرگ خوارو با چهره ی لردی عوض کنیم ؟
هدویگ : چی میگه !!! جراحی پلاستیک ؟
الیور : برای همیشه که نه فقط برای یه مدت ... مثلا تا زمانی که لردی از رفتاری که با تو کرد پشیمون بشه ؟
هدویگ با لبخندی رضایت بخش گفت : حالا چهره ی کی رو با اون عوض کنیم .
الیور : آنی مونی ...نه بچه ی با حالیه ... بلیز ....نه ناظر ، بد بخت میشیم .... بلاتریکس ....
هدویگ : خوبه .... نه .... عالیه ....
الیور : خوب پس برو جای لردی رو پیدا کن تا من چند تا از نیرو های ضربت بیمارستانو بفرستم تا اونا رو مخفیانه بیارن اینجا .
هدویگ : جراحی پلاستیکو همین جا انجام میدین . تو دفتر تون .
الیور : آره ....

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خارج از پست :

خوب من اینجا جهت کارو یه مقدار عوض کردم . امید وارم بتونین خوب ادامش بدین .

نکات بعدی :
1- جراحی بر روی لردی و بلاتریکس بدون مشکل انجام بشه ( مثلا وسط جراحی لرد بیدار نشه بزنه هدویگ و منو بکشه )

2- سعی کنین کسی که پست جراحی رو میزنه اکثر نمایش نامش مربوط به جراحی باشه و سعی کنه طنز بنویسه .

3- بعد از جراحی نمایش نامه رو طوری پیش ببرین که افراد لرد و بلاتریکس رو با هم اشتباهی بگیرن و روی اعصاب لرد راه برن .


)(( با تشکر مدیر بیمارستان جادویی سنت مانگو ))(
--------------------------------------------------------------------------

مشکوکه ! ببخشید ، حتی زننده ی تاپیک هم نمی تونه حدو مرزی برای تاپیک قائل بشه .
بنابراین نمی تونم بذارم که بخوای نوشتن بچه ها رو محدود کنی . می تونی بگی مثلا خاله بازی و این طوری ننویسن ف ولی نمی تونی حد بذاری که همه باید این طور داستان رو ادامه بدن .
این دیگه رول پلینگ نیست . این زوره .
این علاقه ی شخصیه .
پس خواهشا ، کسی می خواد ادامه بده ، به قسمت پایین این پست توجه نکنه .
امیدوارم ناراحت نشده باشی ، اولیور عزیز . این قانون رول پلینگه !


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲ ۱۳:۴۶:۳۱
ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲ ۱۳:۵۰:۵۶


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
این است عملیات آزاد سازی این جغد خفن!
--------------------------------------------------------------------------------------
بلیز این رو گفت و به سرعت به سمت در حرکت کرد.ولی با شنیدن صدای لرد دوباره ایستاد.
لرد:بلیز...زود بیا...اگه پیداش نکردی برگرد...ارزششو نداره.
مونتاگ:ارباب!
لرد:ساکت!
بلیز به سمت در حرکت کرد و وقتی از اون خارج شد با صدای پاقی ناپدید شد و در سنت مانگو ظاهر شد.

--------در بالاترین طبقه--------

هدویگ توی قفسش نشسته بود وبه اتفاقات اخیر فکر می کرد.
هدویگ تو ذهنش:من که پیش مرگخوارا بودم!داشتم ولدی رو عمل می کرد.عمل چی شد نتیجش؟یادم نمیاد!ولش کن!بعدش نمی دونم چی شد سر از این قفس در آوردم.منو واسه چی انداختن تو این قفس؟!
هدویگ بلند داد می زنه:
_پرستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــار!
ناگهان یه صدایی از تابلویی که تو اتاقه بلند می شه.
تابلو:سیس!ساکت!لطفا سکوت رو رعایت کنید!
هدویگ به تابلو نگاه می کنه.تابلو عکس یه دختره که دستشو به نشانه سکوت روی بینیش گذاشته!از همون تابلوهایی که تو هر بیمارستانی پیدا می شه.
هدویگ:چه باحال!برو بابا حال نداریم.پرستـــــــــــــــــــــــــار!
بعد از چند لحظه در اتاق باز می شه و پرستار وارد اتاق می شه.
پرستار:چیه بیمارستانو گذاشتی رو سرت؟چه خبرته؟بقیه بیدار می شنا!
هدویگ:یه سوال دارم.چرا منو انداختین تو این قفس؟
پرستار یهو انگار یه چیزی یادش افتاده یه جیغ کوتاه می کشه و دست تو جیبش می کنه و ماسکی رو در میاره و به دهنش می زنه.
هدویگ:این کارا برا چیه؟
پرستار:تو آنفولانزا جغدی داری!
هدویگ:چی؟باب جوک نگو!
پرستار:نه!خداییش تو آنفولانزای جغدی داری.خودم با جشمای خودم دیدم!
هدویگ:می شه بپرسم چی رو دیدی؟آخه مگه اصلا آنفولانزا هم جغدی داره؟
پرستار لحظه ای تفکر می کنه و بعد می گه:نمی دونم والا!
هدویگ:پس واسه چی می گی من آنفولانزا جغدی دارم؟
پرستار:باب این یارو کوییرل تو پستی که زد گفت!اصلا به من چه!
هدویگ:چی؟کوییرل؟چه جالب!پس کار این ولدیه!
پرستار با شنیدن اسم ولدی جیغی می کشه و با نگرانی می گه:
_چی؟اسمشو نبر؟
هدویگ:سوال زیادی نپرس!در این قفسو باز کنم تا من برم حالشونو بگیرم!
پرستار:از کجا معلوم تو آنفولانزای جغدی نداشته باشی؟
هدویگ:ماسکتو بردار!
پرستار:واسه چی؟خطرناکه!
هدویگ:می گم ماسکتو بردار!
پرستار با ترس و لرز ماسکشو بر می داره.
هدویگ:هاااااااااااااااااااااااااا(صدای فرستادن بازدم به طرف دهان پرستار!)
هدویگ:الان من تو دهنت ها کردم!چیزیت شد؟
پرستار:ها؟نه!
هدویگ:پس من هیچیم نیست!بزار من آزاد شم.می دونم با این مرگخوارا چی کار کنم!
پرستار در قفس رو باز می کنه و هدویگ با سرعت بیرون میاد.
هدویگ:با اجازه!زت زیاد!
هدویگ به سرعت اتاق رو ترک می کنه و به سمت اتاق ولدی در یکی از طبقه های پایینیه میره.

-----------داخل اتاق----------

بلیز خم شده و داره زیر تختو برای پیدا کرد کله مونتاگ می گرده.
""""""""""""
نویسنده:یه لحظه صبر کنید تلفن زنگ زد!
"_الو؟بفرمایید!
_سلام برادر.شما الان چی گفتید؟
_سلام برادر حمید!گفتم الو بفرمایید!
_نه قبلش...
_گفتم یه لحظه صبر کنید تلفن زنگ زد!
_نه قبلش.
_گفتم بلیز خم شده و ...
_خوب خوب.کافیه!پس مثل اینکه به من اونجا نیاز دارن.با اجازه!
_خداحافظ!"
"""""""""""""
هدویگ به اتاق می رسه.چراغ اتاق روشنه.از پنجره داخلو نگاه می کنه و بلیزو می بینه که داره دنبال چیزی می گرده.بدون سر و صدا از در نیمه باز وارد می شه و با نوک به سمت بلیز می ره!!
بلیز:آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ...برادر حمید شمایید؟گیلدی تویی؟
هدویگ:نه منم!
بلیز:اه...جغد بوقی منو ترسوندی!چی کار داری؟
هدویگ:اومدم مریضت کنم!
بلیز:ها...نه!جون مادرت نه!من نمی خوام بمیرم!
هدویگ:پس منو ببر پیش لردتون..باید ببینمش!
بلیز:ها باشه!هر کاری بگی می کنم.فقط تو رو خدا منو مریض نکن!
................


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱ ۲۳:۰۶:۰۹



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بیمارستان سنت مانگو: ساعت یک نیمه شب
فضای داخل بیمارستان بسیار آرام بود.تمام بیماران به خواب رفته بودند و شفادهندگان به نوبت برای ویزیت آنان به اتاقها سرکشی میکردند تا مشکلی پیش نیاد.
در بالاترین طبقه که مخصوص مراقبت از موجودات جادویی بود که توسط تعدادی از جادوگران به آنجا آورده شده بودند جغد سفیدی در آنسویه اتاق مشغول تمیز کردن بالهایش خود بود.
شفادهنده:این چرا نمیخوابه؟
پرستار:خب جغدا اصولا روزا میخوابن دیگه.
شفادهنده:این جغده چقدر برام آشنا میزنه اسمش چی بود؟
پرستار:هدویگ رو میگی؟
شفادهنده:آره هدویگ بود این جغده همون پسره پاتر نیست؟پس اینجا چیکار میکنه؟
پرستار نگاهی به لیست بیماران میندازه و با ترس میگه:اوه این یه بیماریه خاص داره اینجا نوشته آنفولانزای جغدی...
شفادهنده:وا...پناه بر مرلین

از یکی از اتاقها پیرمردی خسته با دست سوخته وارد راهرو میشه در حالیکه تلاش میکنه خستگیش رو پنهان نگه داره به سمت پرستار حرکت میکنه و با صدای آرامی میگه:
آلبوس:سلام من میخواستم هدویگ رو ملاقات کنم اگه اشکالی نداره
پرستار:این موقع شب؟ولی آخه ...
آلبوس:بله میدونم ولی خب جغدها که روزها خوابن پس مجبورم الان ببینمش
شفادهنده نگاهی به ساعت ماگلیش میندازه و میگه:باشه ولی فقط ده دقیقه چون ممکنه بقیه پرنده ها رو هم بیدار کنید.

دامبلدور تعظیم کوتاهی میکنه و به سمت قفس بزرگی که بشکل اتاق در آمده بود میره.
آلبوس:سلام هدویگ چطوری؟
هدویگ:سلام من هرمی رو میخوام
آلبوس:این دیالگوگ ماله گراپیه کپی رایت داری؟
هدویگ:نه خب من هری رو میخوام
آلبوس:هیس الان ارول و پیگویجن رو بیدار میکنی من زود باید برم فقط بگو چرا اینجا بستری شدی؟این از سارا اینم از تو
هدویگ:نمیدونم یهو مرگخوارا ریختن تو قفسم و کم مونده بود پرهام رو تک تک بکنن بعد با یه چیزی منو کردن تو گونی فرستادن اینجا، اینجام بهم گفتن آنفولانزای جغدی دارم فکر کنم از ققی گرفتم
آلبوس:از فاکس؟ غیر ممکنه چند روز پیش با وایتکس ضد عفونیش کردم مطمئنا این پسره بهت واکسن اشتباهی زده.ولی نگران نباش زود خوب میشی
هدویگ که کمی خسته و کلافه بنظر میرسید شروع به بال بال زدن کرد تا شاید دامبلدور دلش بحالش بسوره ولی از اونجایی که دامبل دلش برای دست سوختش هم نمیسوزه بدون کوچکترین حرفی اونجا رو ترک میکنه
آلبوس:زیاد بال بال نزن ممکنه بقیه رو هم مریض کنی به مسئول اینجا میگم یه مدت قرنطینه بشی تا به بقیه آسیب نرسونی.راستی باک بیک چند وقته نیست تو که سمت اون نرفتی؟ وای بحالت اگه یکی از بالاش چروکیده بشه.





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
چند دقیقه بعد...
بلا و بلیز به همراه شفادهنده ای وارد اتاق میشوند.
بلا در حالیکه به تکه های پراکنده آنی مونی اشاره میکنه:خوب...اینو باید سر همش کنین.
شفادهنده با بی خیالی و سوت زنان نگاهی به اطراف میندازه و تکه های قابل استفاده آنی مونی رو جمع میکنه.چند بار تکه ها رو روی هم امتحان میکنه...
-نچ..نمیشه.چند تکه اش کمه.ظاهرا از بیمارستان فرار کردن.دیگه سر هم نمیشه.بندازینش دور.
لرد که دیگه از دست همه کلافه شده :چی چی رو نمیشه.مگه من مرگخوارامو از سر راه آوردم. زود سر همش کن ببینم.
شفادهنده که با دیدن خشم لرد کمی از بی خیالیش رو از دست میده سعی میکنه دهن آنی مونی رو زیر چشمش جا بده ولی دهن به شدت با این کار مخالفت میکنه.
-نه منو اونجا نذار...
-مگه کوری..من چشمم .جای من اونجاست؟
-چیکار داری میکنی.من دستم نه پا..
شفادهنده که اعضای بدن مونتاگ گیجش کرده بودن با نا امیدی سر تکون میده.
بلا:یعنی نمیشه؟
شفادهنده که سعی میکنه از تیررس چوب دستی لرد دور بشه: :no:
بلا به لرد غمگین نگاه میکنه و دلش کباب میشه.
- سرورم خودتونو ناراحت نکنین.شاید خودمون بتونیم کاری کنیم.
لرد با عصبانیت:اینجا دیگه چه جور بیمارستانیه..اول منو دادن دست اون بالش پردار که عملم کنه.الانم مرگخوار منو هزار تیکه کردن. ...اصلا خودم سر همش میکنم.دهنش رو هم میندازم دور.بهش احتیاج نداریم.
بلا با شنیدن حرف لرد به یاد پرهای نرم و سفید هدویگ میفته..و فکری به ذهنش میرسه.
در گوش بلیز چیزی میگه و بلیز از اتاق خارج میشه.
بلا در طول مدتی که بلیز برگرده مشغول دلداری دادن به لرد میشه.

10 دقیقه بعد....
بلیز در حالیکه نوک هدویگ رو گرفته برمیگرده.
لرد با دیدن هدویگ که داره پر پر میزنه و با یا دآوری عمل جراحی کمی خودش جمع و جور میکنه.
-این احمق پردارو برای چی آوردین.این هیچی سرش نمیشه.
بلا در حالیکه پرهای سفید و زیبای هدویگ رو بررسی میکنه:خب..ما فکر کردیم ممکنه بتونیم ازمقداری از پرهاش برای سر هم کردن آنی مونی استفاده کنیم.. .
چشمهای قرمز لرد برقی میزنه....



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
-آواداكدورا
-کریشیو

نور ممد و کور ممد و گیج ممد پخش زمین میشه
لرد جامعه با یه حرکت انتحاری موفق میشه در جا حق این سه تا رو کف دستشون بگذاره و انتقام مرگخوارش رو بگیره

حالا لرد مونده و بلیز و بلا و بقایای آنی مونی

دهن آنی مونی از روی کمد میگه: کممککککک


لرد جامعه روشو میکنه سمت کمد و میگه آنی جان الان یه کاری برات میکنیم

دهن آنی مونی: باب من که نمیفهمم چی میگی گوشم زیر تخته برو دم گوشم بگو

ملت (لرد بلا بلیز)

دهن آنی مونی:

یه چیزی گوشهی ردای بلیز رو میکشه بالا به یا جیغ میپره تو بقل لرد و پشت سرش رو نیگا میکنه

دست آنی مونی روی زمینه و داره با انگشتش رو زمین ظربه میزنه

بلا میره زیرز تخت در گوش آنی مونی میگه : ها چیته چی می خوای؟

دهن آنی مونی از بالای کمد: برو اون چشم چپ منو از تو سطل آشغال در بیار بگذار دم پنجره بیرون رو دید بزنم

ملت:

دهن آنی مونی: راستی این پای منو از رو بالش لرد بردار بالشش کثیف میشه بو میگیره

بلا دم گوش آنی مونی که حالا از زیر تخت در آورده گرفته دستش بدون اینکه لرد بشنوه میگه: تو با این وضعیتت هم دست از پاچه خواری بر نمیداری؟

چشم آنی مونی از لب پنجره به بلا چشمک میزنه و دهنش از رو کمد با صدای بلند میگه میگه: نه

لرد جامعه: چی نه؟

بلیز : هیچی ارباب من از آنی مونی پرسیدم گشنش نست گفت نه

اون یکی پای آنی مونی یه جفتک به بلیز میزنه

ارباب: اه خسته شدم از این مسخره بازی ها بلیز بلا زود برین یه شفادهنده پیدا کنید بیاد اینو سر همش کنه


با این حرف بیلز و بلا بلا فاصله و با سرعت از اتاق میرن بیرون

حالا تا شفادهنده بیاد لرد جامعه مونده و آنی مونی

دهن آنی مونی: من گشنمه... من گشنمه ... من گشنمه

لرد

_______________________
ملت مرگخوار زود این داستان رو تموم کنید جراحی پلاستیک داریم



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
چند لحظه بعد .

بلا و بلیز لرد جامعه رو گرفته بودند و سعی داشتند تا در راه رفتن به لرد جامعه کمک کنند . آنها لرد جامعه رو هی از این ور اتاق به اون ور به اون ور اتاق میبردند و برمیگشتن .
لرد : هه ... هه.... هه .... آقا خسته شدم . بی خیال بزارین الان برنامه عمو پورنگ شروع میشه میخوام نگاش کنم . امروز داستانش خیلی حساسه .
بلا : ارباب ، فقط چند دور دیگه مونده .
لرد : نه دیگه میگم خسته شدم .
بلیز : راه میری یا آمپول میخوای؟
ولدی

در همون لحظه در باز میشه و مونتاگ که دستشو به کور ممد داده و خود کورممدم دستشو به نور ممد داده وارد میشه .
ملت
بلا : آنی جوووون چرا دو بعدی شدی ؟
بلیز : آنی جون چرا اینجوری راه میری ؟ نکنه........
کورممد : خودم با همین دو تا چشم خودم دیدم تریلی از روش رد شده . ما رفتیم از روی زمین جعمش کردیم آوردیمش اینجا .
آنی : حالم بده یکی منو بگیره .
و به امید اینکه کسی از پشت اونو بگیره دستاش رو باز میکنه تا روی زمین بیفته .
بلیز : کورممد نزار بیفته ، بگیرش .
کورممد در یک حرکت انتحاری دستاش رو به صورت تماشایی باز میکنه تا آنی رو بگیره اما متاسفانه در خلاف جهت شیرجه میزنه و به همین دلیل آنی با مخ میاد زمین .
بووووم!
آنی

چند لحظه بعد
- توجه توجه از آقای دکتر گیج ممد خواهش میشود به اتاق شماره 4239432 مراجعه فرمایند یک مورد اورژانسی پیش اومده .

درون اتاق

بالاخره ملت با تلاش و همکاری توانسته بودند که آنی رو بر روی یکی از تخت ها بزارند . و حال همگی دورش جمع شده بودند .
آنی : آی ... وای..... من چرا این شکلی شدم . شبیه اعلامیه شدم . آخه کدوم آدم بووووقی به اون راننده تریلی گواهی نامه رانندگی داده بود ؟ مگه منه به اون بزرگی رو ندیده بودش ؟
بلیز : نگران نباش الان میان خوبت میکنن !

در همون لحظه در باز شد و دکتر گیج ممد وارد شد .
ملت
گیج ممد در حالی که یه تلمبه رو از ناکجا درمیاورد رو به جمعیت گفت :
- نگران نباشین الان توی یک چشم به هم زدن درستش میکنم . فقط وایسین عقب .
گیچ ممد خواست شلنگ تلمبه رو بزاره توی دهن آنی اما هدفش اشتباهی از آب درومد و رفت توی چشم بلا .

چند لحظه بعد

گیج ممد موفق شده بود با کمک بروبچ شلنگ تلمبه رو بزاره توی دهن آنی و حالا مشغول باد کردن بود .
- پیس پیس پیس پیس

لرد : من واقعا خوشحالم که آنی رو داره یک دکتر قابلی معاینه میکنه .
بلیز : واقعا برعکس اسمش تا به حال بدون اشتباه ظاهر شده .
ملت : آفرین گیج ممد
گیج ممد : نگران نباشید من حواسم جمعه !
بلیز : فقط یه ذره زیادی باد نشده ؟
گیج ممد : کورممد نگاه کن فشار درسته ؟
کورممد : آره باد بزن !
ملت
بلا : بابا .... این آنی مونی نصف اتاق رو گرفته چی خوبه ؟
در همون لحظه آنی کمی از زمین فاصله گرفت . و در این بین ملت چشمشون به صورت آنی افتاد . صورت آنی قرمز شده بود و چشمهاش زده بود بیرون .
بلیز : آقا بی خیال خوبه دیگه ممنون .
گیج ممد : نگران نباشین حواسم هست .

بووووووووووووومممم

ملت
لرد : این چرا ترکیدش ؟
در همون لحظه بقایای هیکل آنی در سرتاسر اتاق به چشم میخورد .
بلیز : یکی بیاد این آنی مونی رو جعمش کنه .
در همون لحظه گیج ممد نعره ای کشید و توجه ملت رو به خودش جلب کرد .
گیج ممد : اهههههه انقدر حرف زدید حواسم پرت شد دیگه

------------------

نکته : آنی هنوز زندست . فقط یه دو سال دیگم باید بستری بمونه









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.