روی صفحه بزرگ و با شکوه نوشته می شه:
حذب تی وی تقدیم می کند:
باغ عمو هدیقسمت اول این برنامهتصویر یه باغ بزرگ و قشنگ رو نشون می ده که یه تاب وسطشه که یه جغد روش نشسته.یه سری بچه هم دور اون تا روی زمین نشستن و دارن به حرفای جغده گوش می دن.
تصویر می ایسته و جغده به سمت دوربین برمیگرده و با لحنی مهربون می گه:
_سلام بچه های گلم...حال و احوالتون چطوره؟...خوبید؟
بچه های داخل استودیو همه با هم بلند می گن:
_بله عمو جون.
هدویگ دستشو می زاره روی نوکش.بچه ها ساکت می شن و با ذوق و شوق به عموشون نگاه می کنن.
_امروز می خوایم قسمت دوم و آخر فیلم "رابین هود" رو براتون بزاریم...پس پای تلویزیونا بشینید و برنامه رو نگاه کنید...یادتون نره که زیاد به تلویزیون نزدیک نشید...چشماتون اذیت می شن.
_خوب آماده اید؟
همه بچه های داخل استودیو با هم بلند داد می زنن:
_بـــــــــــــــــــــله.
_پس شروع می کنیم.
تصویر سیاه می شه...
تیتراژ برنامه روی صفحه تلویزیون نقش می بنده:
بازیگران:
کریچر در نقش جنیوس!
کوییرل در نقش ناموسیوس!
ولدمورت در نقش آنتی حذیوس!
سرژ تانکیان در نقش رابین هود!
ققی در نقش جان کوچولو!
با تشکر از همه کسانی که با دیدن قسمت اول ما را خوشحال نموده مدیران را نا امید کردند!
خلاصه داستان:برای فهمیدن داستان به اینجا مراجعه کنید:
قسمت اول این برنامهادامه داستان:
تصویر دهکده ای زیبا و سرسبز رو نشون می ده.مردم دهکده همه جایی جمع شدن و دارن به چیزی نگاه می کنن.
دوربین نزدیکتر می شه.جان کوچولو نمایان می شه که داره طلاهایی که رابین هود بهش داده رو بین همه پخش می کنه.مردم هر کدوم یکی یکی سهمشونو می گیرن و به گوشه ای می رن و از خوشحالی خدا رو شکر می کنن.ناگهان شخصی بلند داد می زنه:
_مامورای سلطنتی دارن میان...الان بالای تپه ان...دارن میان.
همهمه ای بر پا می شه و مردم هر کدوم به سمت خونه خودشون می رن...کار جان کوچولو هم تموم شده بود...اون هم کیسه ای که دستش بود رو روی زمین گذاشت و به سمت جنگل به راه افتاد.
تصویر کلبه رابین هود رو نشون می ده.جان کوچولو به سرعت به سمت کلبه می ره و در رو می زنه.رابین هود در رو باز می کنه و در حالی که داره ریششو می خارونه می گه:
_چیزی شده جان کوچولو؟
جان کوچولو یه خورده با پرش سرشو می خارونه و می گه:
_نیروهای سلطنتی می خوان به دهکده بی ناموسیلیک حمله کنن.باید کمکشون کنیم.
رابین هود از کلبه بیرون میاد و در کلبه رو می بنده و می گه:
_بریم که ممکنه دیر شه.
رابین هود و جان کوچولو به داخل جنگل به راه می افتن.
تصویر عوض می شه و دهکده بی ناموسیلیک رو نشون می ده.نیروهای سلطنتی به جلوی دهکده رسیدن و جنیوس داره اعلامیه ای رو برای مردم دهکده می خونه.
جنیوس:...هر کس تا یک ساعت دیگر این مالیات را نپردازد تمام اموالش ضبط شده و خانواده اش به اسارت پادشاه در می آید.
همهمه ای بین مردم ایجاد می شه.ناموسیوس جلو میاد و می گه:
_سریع برید مالیاتا رو آماده کنید.افراد من تا یه ساعت دیگه همه مالیاتا رو جمع می کنن.
همه مردم به سمت خونه هاشون به راه افتادن.ولی با شنیدن صدای رابین هود همه توقف کردن و برگشتن.
رابین هود به همراه جان کوچولو جلوی جنیوس و ناموسیوس رفت که کنار هم با است ایستاده بودن.بعد شروع کرد به حرف زدن:
_با این مردم بی چاره چی کار دارید؟اگه منو می خواید بیاید دنبالم.با این کارا نمی تونید منو گیر بندازید.
ناموسیوس دستشو به علامت حمله تکون داد و سربازاش ریختن سر رابین هود و جان کوچولو.
رابین هود هم ریششو به علامت تهدید تکون داد و با ضربات ریش یکی یکی اونا رو نقش زمین کرد.
جان کوچولو هم با پنجول و نوکش همه رو زخم و زیلی کرد.وقتی که کارشون تموم شد فقط جنیوس و نامویسیوس مونده بودن.
رابین هود ریششو تکوند و رو به اونا کرد و گفت:
_برید به آنتی حذیوس بگید که اگه جرات داره خودش بیاد.نه اینکه یه سری جوجه رو بفرسته سر وقت من.
جنیوس و ناموسیوس اسبهاشونو راه انداختن و به سمت قلعه آنتی حذیوس به راه افتادن.
پایان
هدویگ در حالی که داره با پرش یکی از بچه ها رو ناز می کنه می گه:
_خوب بچه های گلم فیلم رابین هود تموم شد.اگه خدا بخواد و بودجه هم فراهم باشه باز هم در خدمتتون هستیم.
بچه ها بغض کردن و خواستن گریه کنن که هدویگ پراشو بهم زد و گفت:
_نگران نباشید...بازم همدیگه رو می بینیم...
صفحه سیاه شد...