هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: موسسه ی کار يابی وزارتخونه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵
#1
نام: اکبر پشمک
نام خانوادگی: تفنگیان (بر وزن تانکیان)
سن: 31
استعداد ها: پاشیدن(ریزش) انواع مایعات کـِرم بر در و دیفال – دان کردن سایت!
سوابق شغلی: جنسیت شناس، صاحب امتیاز شرکت پشم پیکچرز.
--- --- ---

1- علم بهتر است یا وزارت؟
این لینک خیلی بهتر است!


-2 آشغال ها را ساعت چند باید دم در خانه گذاشت؟
بهترین ساعت وقتی است که گربه ها عاجزانه دنبال شیرموز میگردند تا کمری از عذا در بیاورند... بله شما میتوانید با گذاشتن آشغال پوست موز خود + پاکت شیر، در ساعت معین کمک بزرگی به جامعه‌ی گربه ها بکنید!


رنگ جوراب هری پاتر در کتاب پنج هنگامی که در وزارتخانه مشغول بازی با ولدی بود چه رنگی بود؟
این رنگی بود!


4- ویژگی های یک کارمند خوب را نام ببرید.
یک کارمند خوب باید خیلی دختر(جی اف) کش باشد که بتواند در هنگام کـَـل انداختن کـَل [اسمشو نبر] را حسابی بیندازد.

یک کاربر خوب باید حداقل 10% خنده، 30% گریه، 20% رنج و 40% جنسیت موئث داشته باشد که بتواند رکورد مونالیزا را بزند که مبادا وزارت از وبمستر های یک سایت درپیت کم بیاورند!

یک کارمند خوب باید 150% ساحره باشد که مبادا خشم مازمولایی گریبان گیر وزارت شود!

و در نهایت
یک کارمند خوب باید حسابی پشمالو باشد که مبادا دشمنان آسلام بتوانند رخنه ای برای نفوز در وزارت پیدا کنند



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
#2
بیگانه‌ای در مه...

کارگردان: بلرویچ!
نویسنده: پشمالو

با بازی:
کرام در نقش ارباب
بیگانه
فولور دولاکور(فلور دلاکور) در نقش مهماندار
جاسم
و با هنرمندی کفتر چاهی... هدویگ کبیر در نقش جغدی که در مه شاهد ماجراست!
----- -----
دوربین روی هواپیمایی مسافربری پس از کش مکش های فراوان مکث میکنه.
زیر نویس: تخ تخ توخ توخ تاخ تاخ توخ:
فرودگاه ویزارد آباد - ساعت سه و ده دقیقه‌ی بامداد.

مهماندار: آقای عزیز آخه شما در هواپیما رو میخوای چیکار؟
بیگانه: خانوم جان این در(door) مال دفتر کارمه... یعنی در واقع در توالت فرنگی دفتر کرامه
یکی از بین جمعیت: بابا این یارو تعطیله تعطیله!
بیگانه در حالی که چسبیده به در: مگر این که از روی جنازه ی من رد بشین...
جاسم: بیاید بریم بابا این پاک قاطی کرده...
بیگانه در حالی که زیر دست و پای مسافراس: من... من... من نمیذارم اون در سیفید میفید همون جا بمونه... اون در دستشویی دفتر کرامه... شما ها قاتلین... قاچاق چی ها... من که میدونم شما ها در دستشویی کرام رو دزدیدین اوردین اینجا نصب کردین... نامردا... قاتل ها...
-------- -------
زیر نویس:
شمال لندن... شکنجه گاه سیفید ها(دژ مرگ)...ساعت 4 صبح!
بیگانه در حالی که یک در زیر بقلشه پشت دری وایستاده و تصویر کوچک شده

ارباب: اوپنینگدوریوس (OpeningDoorUs)
در باز میشه و ...
بیگانه:
ارباب:
بیگانه: سلام کرام جوون...جوراب نو مبارک... ببین اون قاتل های قاچاقچی در توالت فرنگیت رو دزدیده بودن برات اوردمش !
ارباب: بیــ... بیــ... بیگانه؟ اهم اهم... اینجا دفتر ولدمورته... اشتباه اومدی!
و در رو میبنده!

صدای پای بیگانه تو راه پله تو گوش ارباب(کرام) میپیچه...
ارباب درحالی که اشک تو چشماش جاری شده در رو باز میکنه و میدوئه تو کوچه...
و در مه صبحگاهی چهره ای آشنا رو میبینه که در حال دور شدنه()
- بیـــــگـــــانه... منم کرام
- کــرام
- حالا بیا بریم تو دفترم... برام تعریف کن تو این همه مدت کدوم قبرستونی بودی ...

و تیتراژ بالا میاد:
بیگی: دیگه دوستم نداری... تو میخوای باز منو تنهام بذاری...
کرام(ارباب): آخه تو دلت اومد بری و غم توی چشمام بزاری...
بیگی: دیگه دوستم نداری اما میمیره دلم واسه اون درای خوشگل خونت!
...



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
#3
چگونه انشای خوبی بنویسیم؟
تماشای این برنامه به دوسیستمه های زیر هجده سال توصیه نمیشود.
- - - - - - - - - - - - - - - -
مجری: خب از اونجایی که تعداد زیادی از کودکان ارزشی این مرز و بوم علاقه‌ی زیادی به برنامه ی ما نشون دادن اتاق فرمان تصمیم گرفت طی اقدامی نمادین انشاء یک بچه ی موفق دبستانی را بعنوان نمونه برای کودکان سایت خوش نقشمون(تریپ هواشناسی) آماده کنه...

انشای یک بچه‌ی خنگ دبستانی درباره‌ی فواید بُز!

من بز را خیلی دوست میدارم... یعنی آن را خیلی خیلی دوست میدارم مخصوصا اگر بز مورد نظر سیفید رنگ و کمی تپل مپل هم باشد که دیگر فبها. خلاصه که خیلی دوست میدارم.
یک روز خانوم معلممان مگی بانو از من پرسید که چند تا بز ها را دوست میدارم و من گفتم دو تا. لذا خانوممان مگی بانو کمی اخم کرد و زیر لب فحشی بیناموسی نثار من کرد و سپس گفت که "تو باید بز ها را بیشتر از این دوست داشته باشی... حتی اگر به تعداد اعضای ارزشی درپیتگران هم آن ها را دوست بداری کم است." و از آن جایی که من خیلی چیزهایی دیگرم مانند عقل، شعور، فهم و کمرم کم است جهت هماهنگی رسما در میان خبرنگاران و بدون حضور وکیلم اعلام کردم که بزها را به تعداد اعضای ارزشی جادوگران دوست میدارم که دیگر بماند چه جنجالی در روزنامه های ِ پیام امروز... پیام دیروز... پیام فردا و پیام ای اس ال اتفاق افتاد.
باید صادقانه بگویم که عشق ورزیدن من به بز ها با اندکی ترس همراه است. دلیل ترسم هم این است که مبادا حَوَص ِ(حوس) بز به سر گیلدی، سرژ، برادر حمید، ادی یا حتی مرلین کبیر بزند که اگر بزند دیگر نسل بز ها رو به انقراض میرود و کم کم همه ی بز ها توسط این افراد به قزوین، شهرضا و سایر شهر های شهید پرور صادر یا بهتر بگویم قاچاق خواهد شد!
خلاصه بز چنین است که مطمئن هستم فوایدش جز پاک شدن کیبردم ثمره ای ندارد چون کمتر از بیست و چهار ساعت پس از درج انشائم توسط ناظر سانسور خواهد شد.

مجری: خب این هم از برنامه ی امروز اگر خوشتون اومد که علی دایی نوکر همتون... اگر هم نیومد که دیگه باز هم علی دایی نوکرتون چون صد سال بود چیزی ننوشته بودم عادت نداشتم! ....!...! تا برنامه‌ی بعد و آموزشی جدید آسلام نگهدارتان!



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵
#4
سازمان آماردهی وزارت: آمار هوادارن گیلدی همواره رو به افزایش است!

بنابر آخرین گزارشات سازمان آماردهی وزارت سحر و جادو؛ هنوز که هنوزه و با وجود این که گیلدی بسیار این روزها کم پیداست آمار طرفداران ِ ساحره‌ی وی رو به افزایش است. این سازمان افزود با توجه به بررسی عکس هایی که دوربین مخفی ِ ما (کالین کریوی) از پارک های سطح شهر لندن انداخته است…این آمار دوبرابر پارسال تخمین زده شده است.

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

همین طور که در تصاویر فوق شاهد این هستید که ملت از پیر و جون و بچه و خورد سال و بی ناموس و با ناموس (!)همگی چشم براه وزیر فراری گیلدی هستند.
البته عکاس ما سری به پارک های قزوین هم زده بود اما به دیلی تخته نشدن در ِ دفتر ِ روزنامه سانسور کردیم.
باشد که نظام وبمستریالستی از پا درآید و چشم جوانان این مرز و بوم واقعیت های زندگی را در قالب ِ تصویر مشاهده کند...!



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
#5
مسابقه‌ی دوازده قدم و سه وجب تا رستگاری!
توجه:
مجری برنامه (م): دامبل!
شرکت کننده = (ش)
---------------------------
م: الو سلام! شرکت کننده محترم لطفا خودتون رو معرفی کنید.
ش: هانی ِ پاتری زاده ،بیست ساله، کرج...
م: تبریک میگم! شما سیصد و هفتادومین نفری هستید که به من ای اس ال میدید!
صدای پیام از پشت ِ خط به گوش میرسه:
- سیزده نفر مونده تا بتونی رکورد منو بزنی!
و سپس دوباره صدای شرکت کننده میاد:
- الو الو...
م: آهان بله ...اهم اهم... خب لطفا یک شماره رو انتخاب کند... کدام خانه یا عدد؟
ش: به نیت چهارده معصوم و هفت وبمستر ِ آل ِ درپیتگران شماره‌ی 56.
م: خب میریم که خانه ی شماره ی 12 رو ببینم که چه در انتظار شماست ... بعله! خانه ی بازی هاست... کدام بازی؟
ش:آقای مجری من گفتم شماره ی پنجاه و شش!
م : آهان بعله ... این توی اتاق فرمان مشکل پیش اومده واسه رایانمون... مربوط به دیتابیس ِ سایته! ... خب شماره ی پنجاه و شش رو با هم میبینیم...بعله! خانه ی بازی هاست... کدام بازی رو انتخاب میکنید؟
ش: تصویر شناسی اگه میشه...
م: بعله با هم میریم که ببینم...
ش: آقای میلاد کمک کنید لطفا!
م: باشه حالا... کدام گزینه؟

الف- دوازده سالگی تام کروز
ب- ورودی ِ کمپانی پشم پیکچرز
ج- تم پیش فرض سایت
ه- نسخه ی پسر ِ هدیه پاتر...


ش: آقای دامبلدور کمک کنید لطفا...
م: خب... اتاق ِ فرمان میتونم کمک کنم؟... بعله ... دوستان اشاره میکنن این بخش مسابقه رو نمی شه کمکی کرد.
ش: گذینه‌ی... پ! بله خودشه!
م: متاسفانه اشتباه جواب دادید! پاسخ صحیح هیچکدام بود! این عکس اولین عکس ِ میتینگ ِ جادوگران بود.
ش: آخ ... تقصیر ِ مامانمه! اشتباه گفت... اگه دیگه میتینگ بردمت مامان!
م: کسی در خانه به شما کمک میکنه؟
ش: نه آقای مجری
م: بسیار خب... سی ثانیه زمان دارید! 2650 تومان را قبول میکنید یا خیر؟
ش: آقای دامبل کمک کنید...اه ... الهی شامپو چشمتون رو بسوزونه! کور بشین! ایش
م: خب در این بخش کمکتون میکنم( )... پس 2650 تومان رو قبول نمی کنید؟
ش: صبر کنید مشورت کنم...
م: الو! صدای منو دارید؟
ش: نه...
م : پس چطوری فهمیدی من این سوالو پرسیدم
ش:
م: پس لطفا انتخاب بفرمایید کدام خانه یا عدد؟
ش: خب! به افتخار ِ شبکه ی جی تی وی شماره‌ی 35 و نیم!
م: بله با هم ببینیم ... و بعله ... خانه ی جوایز و شما برنده ی پانزده هزار تومن کمک هزینه ی تزریق آمپول ِ ب. ک شدید!...مبارکتون باشه بای!



دست همواره بر قضاست!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵
#6
وقتی که وارد ِ شناسه قبلیم(user4186) شدم که ببینم احیانا پی امی کسی بهم نداده، دستم خورد به یک لینک و رفتم به یکی از صفحات ِ "نحوه‌ی برخورد" که در کمال تعجب زدگی و شََک بر توهم زدگی دیدم که یه سری پست اونجا هست که من اصلا ندیدمِشون!دست بر قضا پست ها راجع به من بود و من غافل!! الان که باز با این شناسه وارد شدم پست ها رو نمی‌بینم.
لذا مشکوک بر این واقع شدم که مشکل از تم ِ بزرگوار ِ سَبُک ِ من است! چون تمی که بر اون شناسه است...تم گریفندور است و تم ِ این شناسم تم ِ اسلایترین!
بسی این بدلیل مشکلات روحی روانی تم ِ بُزرگوار ِ سَبُک ِ من است؟ یا که دلیل ِ علمی ِ جداگانه ای دارد!؟



Shaggy is old Severus snape
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
#7
با توجه به عنوان پست ( ) منم چند تا نکته‌ی ارزشی ( من تازه میفهمم ارزشی چه کلمه پر معناییست!) عرض بنمایم!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
1) ساعت یک ربع به چهار رسیدم دم در رستوران بوق (ببخشید بوف!) و دیدم ملت مشغول تناولات و این حرفان و به این نتیجه رسیدم که زنبیل اندازون از قبل صورت گرفته و باید روی زمین بنشینم که دامبل (مقتول محترم) جاشو داد به منه قاتل و خودش رفت یه جایی (حالا به ما چه کجا؟)!!


2) با این که ملت همشون آی دی منو می‌دونستن (فکر کنم ققی گفته بود!) ولی باز از من پرسیدن شناست چیه؟ (احتمالا تلفظ اسنیپ رو میخواستن یاد بگیرن )


3) طی اقدامی غیر منتظرانه توسط هدویگ به شبیه بودن به شخصیت اسنیپ متهم شدم به طوری که تا چند دقیقه به شکل واو درآمده بودم ( خداییش اصلا تو نخ هدویگ نبودم تا اون موقع)


4) توماس جانسون در بدو ورود شروع به بد و بیرا گفتم به مدیران یه سایتی هری پاتری کرد قافل از این که من خودم یکی از مدیراش بودم!


5) چندین بار تصمیم به پیچاندن ملت گرفتم ولی تاکسی گیرم نیومد و بعد از پنجاه بار خدافظی دوباره برگشتم!


6) بار پنجاه و یکم موفق به پیچاندن خودم شدم ضمن این که راننده تاکسی مشکوک شده بود بهم!


7) در زمانی که عده ای مدیر و ... پیچانده شده بودند میتینگ جادوگرانی به میتینگ لینکین پارک و سونی اریکسون تبدیل شد.


8) سینا که صدتابشه میتینگ یا شور میشه یا ارزشی! (انصافا تعداد سینا ها از شناسه های ویلی ادوارد بیشتر بود )


9) با وجود این که پای من به میتینگ باز شده بود باز هم شک بر این بود که من ممد بلک باشم یا نباشم!


10) رئیس بوق(ببخشید بوف!) قول داد که دفتر نقاشی ای تبلیغاتی (صفحات = کاغذ های تبلیغاتی بوف) را به رسم یادبود به سایت جادوگران هدیه کند!!


11) و در آخر بگم به لطف سالازار لحظه ای از یاد "پروفسور بینز" قافل نبودیم


ویرایش شده توسط پشمالوِ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۰ ۱۹:۲۰:۴۱


shaggy is old severus snape
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
#8
نام : پشمالو ( سگ سه سر هاگرید که از سنگ جادو مراقبت میکرد)
سن: امسال میرم تو 46 سال
تاریخ تولد : چهل و پنج و اندی سال قبل
گروه : 'گریفندور
چوبدستی: چیه ؟ خوردنیه؟ شبیه استخون هم باشه میخورمش!
وضعیت ظاهری : دارای سه سر و دندان های تمیز و مسواک زده ی سفید.
شغل: نگهبانِ بازنشسته ی سنگ جادو .
شکل سپر مدافع : وسیله ی دفاعی منه دندون هامه !
توضیح : خب توی کتاب اول هری پاتر (هری پاتر و سنگ جادو) بنده یکی از مهره های اصلی رولینگ بودم ... چون که وقتی هری میخواست قهرمان بازی در بیاره من وسیله بازیش بودم و خلاصه این حرفا ... خلاصش این که توی کتاب هری پاتر و سنگ جادو من نگهبان سنگ جادو بودم !

دیگه چیزی به ذهنم نمی رسید!





تایید شد


ویرایش شده توسط تولکاس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۰ ۱۷:۰۷:۵۵
ویرایش شده توسط تولکاس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۰ ۱۷:۱۵:۲۱
ویرایش شده توسط تولکاس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۰ ۱۸:۵۰:۴۵
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۲ ۱۳:۵۰:۱۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.