هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۳:۰۳ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴

ایرما پینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 184
آفلاین
سهمیه ارشد!!

همه چیز از یک روز،گرم تابستانی آغاز شد،البته در آن زمان هیچکس آن موقع از سال را تابستان نمینامید،بشر هنوز به آن درجه از تفکر نرسیده بود که بخواهد برای گذر عمر و فرصت های خود تقسیم بندی و طبقه بندی ایجاد کند و برای سال و فصل و ماه و هفته نامی برگزیند.

تنها تفاوتی که این روز های گرم برایشان داشت این بود که باید تا حد امکان دانه گیاهان و میوه درختان را جمع آوری میکردند،و در گوشه و کنار لانه های ساخته شده از برگ و ساقه درخت یا در انتهای تاریک و مرطوب غارشان پنهان میکردند،در زمستان و روزهای خشکی گیاهان این ذخیره بسیار برایشان کارآمد بود.
البته اگر این اندوخته ناچیز از دستبرد،حشرات و پرندگان و دیگر همنوعانشان در امان میماند.

تنها چیزی که از غذا برایشان حیاتی تر بود،آب جاری بود،آن ها با ذهن های ابتدایی و پرورش نیافته خود،هرگز از رودخانه ها یا چشمه ها دور نمیشدند.
انگار درک میکردند که بدون آن ماده لغزان و معمولا سرد،ادامه حیاتی برای آن ها متصور نیست.

آن موجودات در گروه های چند نفره زندگی میکردند،تنها چیزی که از زندگی اجتماعی میدانستند،طریقه شکار کردن و تولید مثل بود.

کسانی که آن ها را وصف میکنم،گروهی از حیوانات درنده یا شامپانزه های تکامل یافته نبودند.بلکه آن ها اجداد گروهی از جهانیان بودند که امروزه انسان نامیده میشوند.

در روز گرم تابستانی یک انسان نر،که هیچ اسمی نداشت،در کنار رودخانه قدم میزد،به دلیل گرمای هوا،بی هیچ ابا و شرمی لخت مادرزاد بود.
گاهی سنگی به نیت شکار به سوی پرنده ای می انداخت،گاهی خم میشد و از بوته ای تمشکی میچید و گاهی نیز با چشم به دنبال کندوی زنبوری میگشت.
در زندگی این انسان ها،عسل از غذاهای محبوب و کمیاب بود،پوست ضخیم این انسان ها از نیش زنبور گزندی نمیدید و طعم عسل قابل مقایسه با گوشت و استخوان نبود.

انسان نر،سر انجام مرادش رایافت.
درخت توسکا بر خلاف اکثر درخت ها تنه ای نازک تر و قامتی کوتاه تر داشت.تنه درخت با پوستی خاکستری رنگ از پایین به بالا اندک اندک نازک تر میشد و کم کم شاخه ها مانند نوزادی که از مادر تغذیه کنند ازتنه آن بیرون میزد،بر روی یکی از پایین ترین شاخه ها کندوی کوچکی بود و زنبور های طلایی رنگ به دور آن میگشتند.

انسان نر میدانست چه کند،دستانش را مشت کرد و با قدرت به شاخه زد،
شاخه نازک توسکا در هم شکست و کندو بر روی خاک پوشیده از برگ افتاد.

انسان نر،با شوق و اشتیاق به سمت کندو رفت،حتی نیش صد ها زنبور که چون موجی سیاه و طلایی خیز برداشتند و خود را به تن برهنه اش کوبیدند هم اورا از هدفش منصرف نکرد.

کندو را از روی خاک برداشت و مانند جواهر فروشی که به گوهر گرانبهایی را مینگرد به آن نگریست.

انگشتان ضمخت و بزرگش را در تن مومی کندو فرو برد و شیره جانش را بیرون کشید.در کندو هنوز هم زنبور وجود داشت،آخرین زنبور ها که گرد ملکه خود را فرا گرفته بودند،ملکه ای که رییس کندو بود.عامل وحدت و انسجام زنبور ها در کندو بود،ملکه ای که مادر بود.

انسان بی توجه به زنبور ها و محیط پیرامون تنها به فکر سیر کردن شکمش بود.عسل ها را با دست روانه شکمش میکرد،دیگر چیز زیادی از عسل ها باقی نمانده بود.
با دل آسودگی رو زمین نشیت و تن خود را به تنه نحیف توسکا تکیه داد،
و به باقیمانده عسل نگریست،هم اکنون دیگر میلی به آن نداشت اما با ذهن ابتدایی اش درک میکرد که این حس چندان پایدار نیست و پس از مدتی دوباره همان حس بد که نمیدانست بعد ها آن را گرسنگی مینامند به سراغش می آید.

و اما اتفاقی در راه بود.
آن سکوت دلچسب زیاد به درازا نکشید،با صدایی مانند افتادن سنگ در آب حواسش جمع شد،به رودخانه نگاه کرد،انگار ماهی بزرگی در آب تقلا میکرد،چشمانش به ماهی که هر لحظه به شکلی در می آمد دوخته شد،ماهی طلایی رنگ بود،رنگ عسل.

با نگاه کردن به رنگ ماهی دچار لذتی عجیب میشد،لذتی عجیب تر و بهتر از لذت چشیدین شیرینی عسل.
اما تقلای ماهی هر لحظه کمتر میشد،انگار که داشت در آب فرو میرفت،انسان نر،ماهی طلایی را برای خود میخواست،اشتیاقش پیدا کردن عسل در مقایسه با آن هوسی بیش نبود،به سرعت به آب زدآب هر لحظه بالاتر می آمد،اما او ادامه میداد،سر انجام با دستش ماهی را گرفت و کشید.اما آن حجم طلایی ماهی نبود،رشته ای دراز و لطیف بود و بسیار سنگین تر از چیز که تصور میکرد،رشته را به دنبال خود کشید و به کناره رودخانه آورد و برای اولین بار نگاهی به انتهای رشته انداخت،و موجودی مانند خود دید.
با چهره ای ظریف ترو موهای لطیف و بلند طلایی،میدانست که او یک ماده است.در گروهشان چند انسان ماده نیز دیده بود،اما هیچکدام به لطافت
و زیبایی این یکی نبود.
او در آب چه میکرد،به یاد غزالی تیز پا افتاد که قصد شکارش را داشت و آب زده بود،جریان آب غزال را با خود برده بود،و اگر او دیر میرسید این زیبای مو طلایی هم....

نمیدانست چرا برای این موطلایی نگران است؟چرا قلبش میتپد؟چرا دلش میخواهد مدت های طولانی به این انسان زل بزند؟

او نمیدانست که این حس عشق است و او اولین عاشق دنیا.
او نمیدانست این حس چقدر سازنده است،خانه میسازد و خانواده.و شهر و تمدن.
او نمیدانست این حس چقدر مخرب است.همه چیز را چون آتش میسوزاند،چه انسان هایی را که در به در و آواره نمیکند،چه جان هایی را که از تن بیرون نمیکشد.

چشمان غزال مو طلایی اش باز شد،انسان نر دست به موهای لطیف انسان ماده کشید و او هم با یک لبخند جوابش را داد.

عاشق دستش را به گردن معشوق انداخت و هردو به چشم های هم خیره شدند،تصویر خود را در آینه چشم یار میدیدند.

این لذت عرفانی و تجربه فلسفی دیری نپایید زیرا صدایی بلند تر از غرش شیر های نر و لطیف تر از نسیم در شاخه های صنوبر آن ها را مورد خطاب قرار داد.

"
و شما را متبرک میکنم به برکت عشق.
و در سینه شما را گرم میکنم با آتش عشق.
و به شما این نعمت را میبخشم که عشق بورزید.
و عشق سر منشا هر چیزیست که آن را جادو مینامید
و ای انسان نر تو مرد هستی،به برکت عشق
و ای مادینه تو زن هستی به برکت عشق
پاس دارید این جادویی که به شما بخشیدم از برکت عشق
"
زن و مرد به راه افتادند میدانستند که دیگر نمیتوانند در قبیله و گروهشان بمانند زیرا که آن ها صاحب جادو بودند،صاحب جادوی عشق.
در طی مسیر هر جا که شاخه های درختان از راهشان کنار میرفتند و حیوانات درنده از آن ها میگریختند،تعجب نمیکردند زیرا میدانستند که این جادو تنها انعکاسی است از جادوی عشق.

سالیان سال گذشت فرزندان آن زن و مرد تبدیل به جادوگران حاضر شدند،آن ها بر جارو سوار میشوند و با چوبدستی جادو میکنند،اما فراموش نکرده اند که این جادو ها تنها سایه ای است از برکت جادوی عشق.

و سرنوشت آن ها که اجدادشان عاشق نشدند چه شد؟

آن ها جادو را خرافه نامیدند و آن را عبث و بیهوده نامیدند.و من نگرانم که روزی عشق را نیز چون جادو پوچ و بیهوده بدانند.


ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۷ ۳:۱۵:۳۲
ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۷ ۱۴:۱۰:۰۲

Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۰:۵۸ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
کلاس دینی و بینش جادویی:
جلسه اول-----> با تدریس مورگانا لی فای



صدای زیادی از داخل کلاس شنیده نمیشد. در حدی که اگر انسان بی دقتی باشید ( که امیدوارم نباشید، چون بینش جادویی نیاز به دقت خاصی دارد) میشد حتی تصور کرد که کسی در کلاس نیست. شاید علت این سکوت را باید در بی اطلاعی نسبی دانش آموزان جستجو کنیم! اینکه اصلا هنوز نمی دانند بینش جادویی دقیقا چه جور چیز جادویی است . اینکه نمی دانند دین جادویی را چطور باید از یک پیغمبره سیاه فرا بگیرند، اینکه نمی دانند دین چه ربطی به جادو دارد . اینکه...
رشته های این تفکرات نامنظم را، ظاهر شدن یک بوته رز سیاه، در جایی نزدیک سقف کلاس، پنبه کرد.
اینکه چطور یک بوته گل رز طبیعی می تواند در چنین ارتفاعی بروید را، قطعا باید یکی از معجزات پیغمبره مورگانا قلمداد کرد. چون هیچ توجیه دیگری برای آن وجود ندارد. مورگانا در حالیکه به حیرت دانش آموزانش لبخند میزد، با نوازش بوته گل، از روی صندلی رز مانندش پایین آمد و روی زمین در جایگاه استاد ایستاد.
- بینش جادویی! تا بحال بهش فکر کردید؟ برای داشتن جادو به بینش احتیاج داریم؟ چرا؟ اصلا چی هست؟ اولین ساحره و اولین جادوگر دنیا هم به بینش نیاز داشتن؟ اصلا اونا کی بودن؟ تا حالا بهش فکر کردین؟ کی اولین بار فهمید چنین قدرتی داره؟ چطور فهمید؟ موضوع جالبیه نه؟

دختری با موهای قرمز دستش را برای پرسش بالا گرفت. مورگانا یقین داشت که او یکی از قوم و قبیله بی شمار ویزلی هاست.
- منظورتون همون افسانه خلقت انسانه؟
- در حقیقت من دوست دارم اسمشو بذارم افسانه خلقت جادو دوشیزه ویزلی.
- اهم... ولی خوب ... خوب اون وقت این میشه دین!

اخم ملایمی روی صورت مورگانا نشست.
- ممکنه به من بگید الان در کدوم کلاس نشستید دوشیزه بروان؟
- ام... بینش؟
- بله و نه! دینی و بینش جادویی! ما اینجا از بررسی تاریخ، از نقب زدن به عالم بالا، از سرک کشیدن به عالم فلسفه و حکمت و از کاوش در افکارمون، به بینشی می رسیم که برای درک بهتر دین بهش نیاز داریم. چیزی که ما پیغمبران اسمشو میذاریم اتصال به عالم بالا! و نتایجشو دارید می بینید.

مورگانا کتابی که روی آن انسان ها و جاندارن و گیاهان نقاشی شده و به وضوح مشخص بود که با دست کتابت شده است را، بالا گرفت تا دانش آموزان با دقت بیشتری آن را ببینند. نام "مورانامه" با گل های رز کوچک روی جلد نوشته شده بود.

- افسانه خلقت! هیج جایی از تاریخ ذکر نشده که ایا اولین انسان ها قدرت جادویی داشتن یا خیر! اما چیزی که واضحه که در جایی از زمان و مکان، عالم بالا تصمیم گرفته اون ها رو به این قدرت مسلح کنه.یا به عبارت دیگه، بعضی انسان ها رو از این قدرتی که در وجود همشون هست آگاه کنه! چیزی شبیه آدم و حوای ماگل ها!

صدایی از وسط کلاس باعث شد رشته کلام مورگانا قطع شود.
- ام... مورا ینی داری میگی که مثلا اونا هم ممکنه سیب چیده باشن؟

مورگانا با دقت به گوینده نگاه کرد و با لحن سردی که چندان شباهتی به صدای چند لحظه قبل نداشت گفت:
- اقای راک وود ممکنه من به عنوان یک پیغمبره، میسا باشم. مادر امت خودم محسوب بشم یا چیزی شبیه این. اما سر کلاس ها من فقط یک استادم. در صورت تکرار، باعث می شید گروهتون 5 امتیاز از دست بده. من برای هیچ کس تمایزی قائل نمیشم.
- اما مورا... من...
- 5 امتیاز از اسلیترین کسر میشه! اگه پاسخ سوالتون رو می خواید بنشید آقای راک وود.

دست های اگستوس جایی میان موهای آشفته و ساطور جیبیی اش سرگردان مانده بود.انگار انتظار چنین برخوردی را نداشت و به همین دلیل واژه ها اکنون از او می گریختند. مورگانا اما سوال او را فراموش نکرده بود.
- گفتی سیب! در اینکه اون ها مثل آدم و حوا زوج بودن شکی وجود نداره.اما دربارشون افسانه های زیادی شنیده شده که گاهاً تفاوت های خیلی مشخصی دارن. افسانه های معروفی که در اون ها از این زوج بنام های دیان و آلانا یاد شده. تا افسانه دوشیطانی که تبدیل به انسان میشن.

دختری با موهای قرمز سر جایش ایستاد. این بار مورگانا مطمئن بود که او یک ویزلی نیست.... نه وقتی که چشم هایی سبز داشته باشد.
- ولی آدم و حوا یا دیان و آلانا یا شبیه اینا چه ربطی به بینش جادویی دارن؟

مورگانا لبه نیمکتی که از گل ارکیده ساخته شده و دانش آموزان می توانستند قسم بخورند تا یک دقیقه پیش آنجا نبود نشست تا پاسخ دهد.
- بینش یعنی اندیشه. یعنی فکر باز. یعنی برخورد درست.برای داشتن بینش صحیح، باید اطلاعات صحیح داشت و این به دست نمیاد جز با مطالعه.

صدای زنگ پایان به مورگانا اجازه نداد تا حرف هایش را ادامه دهد. اما بالا آمدن دست پیغمبره، مانع از این شد که دانش آموزان هیجان زده و دوان دوان کلاسش را ترک کنند.
- برای تکلیفتون باید دنبال این افسانه باشید.

هنوز همه از کلاس خارج نشده بودند که مورگانا صدا زد.
- بمونید اقای راک وود.
- بله استاد!

به نوعی میشد خشم را در صدای پسر جوان احساس کرد.وقتی کلاس خالی شد مورگانا با ملایمت به سمت پسرخوانده اش رفت.
- اگستوس؟
- بله پروفسور؟

دست مورگانا جلوی لب های راک وود متوقف شد.
- فقط مورا !
- اما شما استادید.
- سر کلاس و در سرسرا بله . اما نمی خوام فراموش کنی که کی هستی و کی هستیم.بعضی چیزا حق ندارن عوض بشن.و اون برخورد لازم بود. می فهمی که؟
- بله مورا!




------------------------------
برای تکلیفتون باید یک رول 15 یاخطی یا اگه دلتون خواست بیشتر، از افسانه ادم و حوای جادویی رو بنویسید. ینی جریان شکل گیری جادو رو. مثلا همونطور که ادم و حوا به زمین هبوط کردن، زوج جادوگر چرا به زمین اومدن چطور فهمیدن جادوگرن و چیزایی شبیه این. طبیعتا چیزی که امتیاز بیشتر داره خلاقیت شماست.
موفق باشید.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
ترم 19 هاگوارتز (تابستانی)

تدریس: یکشنبه ها

استاد: مورگانا لی فای

برنامه کلاسی به شرح زیر است:

نقل قول:
جلسه اول= یکشنبه 7 تیر ماه 94
جلسه دوم= یکشنبه 21 تیرماه 94
جلسه سوم= یکشنبه 4 مرداد ماه 94
جلسه چهارم= یکشنبه 18 مرداد ماه 94
جلسه پنجم= یکشنبه 1 شهریور 94


با آرزوی موفقیت برای ایشون.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۶ ۱۵:۱۲:۰۸

تصویر کوچک شده


Re: امتحان دینی و بینش جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
امتیازات امتحان دینی و بینش جادویی:


گریفندور : 0

هافلپاف : 0

اسلایترین : 0

ریونکلاو : 0

حیف استر استاد نیست وگرنه کلی حال میکردیم


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


با تشکر از تدریس مری فریز باود عزیز و شرکت دانش آموزان در این ترم ، بعد از اتمام امتحانات ، تاپیک امتحانات با این تاپیک ادغام میشود . کلاس قفل شد !

پایان ترم هشتم هاگوارتز


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
امتیازات جلسه آخر دینی و بینش جادویی !

جوابهای کامل رو توی امتیازهای عمه مارج دادم .

هستیا جونز :

1. خوب بود ، البته ترجیح میدادم بیشتر روی وقاع اطرافت کار میکردی .

15 امتیاز

2. هووم ، تا یه جاهایی پیش رفته بودی.

5 امتیاز

3. اوکی ، بیشتر خلاقیت به خرج میدادی .

10 امتیاز


امتیاز آور اضافی درست بود ، فقط من چون با دید بالا صحیح کردم و امتیازت کامل بود دیگه نمیشه اضافش کرد

کل امتیاز : 30 امتیاز

سیموس فینیگان :

1. آفرین خوب بود ، با توضیح در مورد عمل بهتر هم میشد ، البته حس رو خوب منتقل کرده بودی .

15 امتیاز .

2.دومی درست تر بود

5 امتیاز

3. دومی خوب بود یعنی میشه باز قبولش کرد ، منتهی توی اولی چیزی از جادو میتونی پیدا کنی ؟

5 امتیاز

امتیاز آور اضافی :
از رو هستیا که ننوشتی؟ 2 امتیاز .


کل امتیاز : 27 امتیاز


عمه مارج :

1. فکر کنم تدریس رو خوب نخونده بودی، چون منظورم دیالوگ نویسی نبود ، به رولهای سیموس و هستیا نگاه کن ، یه واقعه رو از داخل ذهن به صورت دیالوگ(سخن) بیان کردن .
ولی خب عمه یی دیگه .

10 امتیاز

2. نخیر هیچ کس منظور کلی رو نفهمید ، باب اینجا داشتیم به وقایع یک هفته اخیر سایت که دو تاکشته هم دشت اشاره میکردیم منتهی کسی تدریس رو ندید و نتونست جلوشو بگیره !

5 امتیاز

3. زیاد جادویی نبود ، چند تا نکته جادویی بهش اضافه میکردی دیگه .. تازه قرار بود دو نفر رو بنویسی

7 امتیاز

امتیاز آور اضافی :

1. برای هستیا و مارج کامل بودن !

2 امتیاز

2. حذب ، آنیتا !


امتیاز کل : 24 امتیاز


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


امتحان دینی و بینش جادویی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام

دیدار با یکی از مراجع عظام تقلید را به هنگام رخ دادن یک شرایط اضطراری برای خودتان در قالب رول بنویسید .

نکات مهم :
1. فضا سازی
2. نوع شخصیت رول ( اول شخص باشه بهتره )


* دانش آموزان پاسخ امتحانات رو در همین تاپیک ارسال کنند .
* امتحانات تا بیست شهریور ادامه خواهند داشت .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
1. يك رول ديالوگي راجع به دوستاتون يا تالارتون يا كلاس بينش جادويي بنويسين(خيلي كم در حد 10 خط فكر كنم كافي باشه بيشتر شد عيبي نداره) 15 امتياز

- اوه!! دل و قلوه ي عمه

- واق واق وقي؟!

- البته كه با تو ام ريپر!! هيچ ميدوني امروز چه اتفاق خوبي برامون افتاده؟! ميشه به جاي اينكه با ناز نگام كني جوابمو بدي؟!

- واق!!

- درسته؛ ما بلاخره توفيق يافتيم كلاس مريِ عمه شركت كنيم.

- وا!!

- نه واقعا فكر كردي من الانه ميگم وارنا؟!

-

- اوكي، ولي قبلش بايد كلي انرژي داشته باشيم، پس بيا از اين بلغاريها بخوريم، ولي تو برو اول پنجه هات رو بشوي(!) و بيا، تا من ساندويچ رو هر چه سريعتر به آخرين لقمه برسونم!!

- واقو وااااق واق وق!!

- الانه ايني كه گفتي فحش بود؟! نه كلنل دستم رو ول كن ببينم منظورش چي بود؟! فحش بيناموسي؟! اونم به عمه؟! برم بگم به فيلترينگ ايران، بيان از بيخ، دهنت رو فيلتر كنن؟!

- واقه وق ويقه وقو وووق وقاقي!!

- كي گفته من ديگه تو رو دوست ندارم؟! بيا؛ اصلا همه ي ساندويچ مال تو...بيا حالا بريم سر كلاس مري بشينيم!!



2. منظور پست چي بود؟ 5 امتياز

اينكه قلب به قلب هم دهيم به مهر، دوستي خويش را كنيم آباد!!

3. چند تا ديد جادويي نسبت به دوستاتون با ذكر اسم(اگه خواستين) بنويسين، دو تا كافيه! (توضيح: مثلا اسم يه دوستتون رو ميگين و بعدش ميگين من فكر ميكنم اخلاقش اينه، رفتارش اينه و به جادو ربطش ميدين) 10 امتياز

اسم دوست: عينكي

ديد جادويي يك: اينكه خيلي بي تربيته؛ و اين از تاثيرات و اختلالاتيه كه به خاطر جادو و طي ضربه ي مغزي اي كه جاش به صورت مسخره ايي روي كله شه!! و اينها به خاطر امواج جادويي اييه كه بصورت ژنتيكي از پدر به پسر ميرسه و خدا رو شكر ما در فاميلمون اينجوريشو ندارم، البته اينم كلا زائده ايي بيش نيست كه ورنون ميخواد بفرستش سنت بروتوس مخصوص پسران مجرم ناسازگار!!

ديد جادويي دو: كم رويي!! اين خصيصه هم تاثير جادوست، چون جادوگران از دوران باستان كه كم كم ديد ما ماگلهاي گل نسبت بهشون عوض شد و ديگه هيچوقت از اونا خوشمون نيومد و اگه گاهي باهاشون دوست بوديم يه توفيق الهي براي اونا و عذاب اجباري براي ما بود. همه ي اينا باعث شد كه اونا كم كم خودشونو قايم كنن و در انظار هلالشون رويت نشه و جادوشون رو قايم كنن. ولي اين خصيصه در عينكي از هر كسي پر رنگتره و همونطور كه ميبينين ساليان ساله كه كسي اونو رويت نكرده و فقط گاهي مياد دم در و آن كه مياد آشغالها را ميبره ميبينتش حتي، ولي ما نه!! چون مايي كه هميشه هستيم، آن موقع نيستيم!!



امتياز آور اضافي:


1. يك سوتي در پست. 2 امتياز

نقل قول:
تو توی در دو خطت سی تا فحش و بد و بیراهه انتظار سکوت داری؟


يا بايد توي دو خط باشه، يا بايد در دو خط باشه!!


نقل قول:
حالا آش بیار و باقالی بار کن!


چون شماها جادوگر هستين و ميخواستين، منظور تسترال بيار و باقالي بار كن بود


1. مهمترين دوستي كه توي سايت بود براي چه افرادي بود و يه بار كي داشت خرابش ميكرد. 3 امتياز

مهمترين دوست، دوستي بين دو نفر به نامهاي عينكي و سيم سرور بود كه شديدا هم صورت گرفت و اينا، براي اولين بار كاربري به نام سرژ به همراهي افرادش تصميم به نابودي آن گرفت و اينا!! (سرژ: ما بلاخره ميتوانيم )


موندنی شو!


Re: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

سیموس فینیگانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
از خونمون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 269
آفلاین
1. یک رول دیالوگی راجع به دوستاتون یا تالارتون یا کلاس بینش جادویی بنویسین ( خیلی کم در حد 10 خط فکر کنم کافی باشه بیشتر شد عیب نداره ) 15 امتیاز .

يا همين الان اون آب كدو تنبلو ميدي به من يا همين الان اون آب كدو تنبلو ميدي به من!يكي از اين دو تا گزينه رو انتخاب كن...

يعني تو مي خواي به من بگي من شمردن بلد نيستم و نمي تونم تشخيص بدم كه چند تا راه به تو پيشنهاد كردم بوقي؟؟

كدوم حرف دهن؟؟؟من همه ي حرفاي دهنمو مي فهمم،تو نمي فهمي.بحث و عوض نكن،اون آب كدو تنبلو بده به من.

مگه تو حرف آدم حاليت نميشه كه همينطور بر بر داري منو نيگا ميكني؟؟؟مي گم آب كدو تنبلو بده

كم كم داري كفرمو در مياريها...خوب گوش كن ببين چي ميگم دين...تا سه ميشمرم،اگه آب كدو تنبلو دادي كه هيچ اما اگه ندادي يه بار ديگه تا سه ميشمرم...

1 2 3....نميديش؟ يه بار ديگه 1 2 3 ..اي بابا.الان ميزنم با خاك يكيت مي كنما...ميگم بدش به من..

من مامانمو ميخوام...مامان...مامان...بهش بگو آب كدو تنبلو بده به من...چي بازم نميده؟؟؟اكهي...اين ديگه عجب رفيق زبون نفهميه..از كله صبح تا حال به پات افتادم آخرم اون آب كدو تنبلو بهم ندادي.حالا بايد 3 ساعت به پاي فروشنده بيفتم تا با 1سيكل اون آب كدو تنبلو بده به من...

2. منظور پست چی بود ؟ 5 امتیاز

اين پست بلند بالا و كم مفهوم سعي در افزايش قدرت ارتباط در ما دانش آموزانو داشت و هم چنين متني براي اتلاف وقت بود

3. چند تا دید جادویی نسبت به دوستاتون با ذکر اسم(اگر خواستین) بنویسین ، دو تا کافیه ! 10 امتیاز ...( توضیح : مثلا اسم یه دوستتون رو میگین و بعدش میگین من فکر میکنم اخلاقش اینه ، رفتارش اینه و به جادو ربطش میدین )

دين توماس
نقاشي كردنو دوست داره،خيلي خوش بخته چون دوستي مثل من داره و رفتارش با بقيه عاديه ولي با من.....و همه ي اينارو ميشه از طرز تلفظ وردهاش فهميد

آرگوس فيلچ
كلا رفتارش با بينش جادويي قابل تشخيص نيست چون فشفشس.ولي اگه بخوايم از زاويه ديگه اي بهش نيگا كنيم حالمون به هم ميخوره.


امتیاز آور اضافی :

1. یک سوتی در پست : 2 امتیاز


حالا آش بیار و باقالی بار کن!
-يا بايد خر آورد باقالي بار كرد يا بايد آش بياريم دور هم بخوريم


[color=CC0000][b]قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!!!!!
ميجنگيم تا آخرين نفس !!!!
ميجنگي


Re: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸

هستیا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
از دهکده شن ور دل گاارا سان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
1. یک رول دیالوگی راجع به دوستاتون یا تالارتون یا کلاس بینش جادویی بنویسین ( خیلی کم در حد 10 خط فکر کنم کافی باشه بیشتر شد عیب نداره ) 15 امتیاز .

باید بیای!باید بیای!باید بیای!

چی؟! نمیتونی بیای؟! من زندگیت رو نابود می کنم . من اینجا رو به خاک و خون می کشم . من این تالار رو روی سرت خراب می کنم. من...

قراره با آل بری بیرون؟! خوب به من چه؟! مگه خودت نبودی که درخواست دادی؟ هان هان هان ؟! حالا میخوای منو ضایع کنی؟ اگه نمی تونی پس چرا درخاست میدی و جیم میشی؟ چیه ، میخوای بگی باید بگم درخواست ، ای علامه دهر؟!ای مو آدامسی؟!

من نمیدونم! مشکل خودته!مشکل اتوته! صدامو پایین نمیارم! من عصبانیم!عـصـبانیـــــــــــــم ! اصلا اگه نیای خودم همینجا باهات دوئل می کنم شپلخ شی! فک کردی اگه قیافه ت رو عوض کنی میتونی منو گول بزنی؟! من باید تو رو مجازات کنم . باید نابودت کنم..من.....

شفاف سازی:

زمان:روز
مکان: داخلی ، انفرادی دارالمجانین لندن
نام بیمار:هستیا جونز- دوست دارد ایندیانا صدایش کنند.
بیماری: توهم دوئل با نیمفادورا تانکس ، ملقب به لودویک بگمن
علائم:هر چند دقیقه یکبار با در و دیوار شروع به صحبت می کند و سپس کله اش را محکم به دیوار می کوباند .

2. منظور پست چی بود ؟ 5 امتیاز .

هیچی بابا . میخواستی دور هم باشیم خودتو کشتی انقد حرف زدی و چکش کوبیدی و حرف زدی و چکش کوبیدی و حرف زدی و..

البته چون اینجوری عمرا نمره کامل نمیگیرم باید چیز دیگه ای رو جایگزین کنم .

هدف این بود که ما یاد بگیریم باید با بینشی جادویی به وقایع پیرامونمون نگاه کنیم و به پدیده ها دقت کنیم و ضمنا بیاموزیم که دین چیز خوبی است ، مخصوصا اگر جادویی باشد . تازشم که ، فهمیدیم که رابطه داشتن چیز خوبیه ولی خیلی سخته که برسی به اون جایگاه!

3. چند تا دید جادویی نسبت به دوستاتون با ذکر اسم(اگر خواستین) بنویسین ، دو تا کافیه ! 10 امتیاز ...( توضیح : مثلا اسم یه دوستتون رو میگین و بعدش میگین من فکر میکنم اخلاقش اینه ، رفتارش اینه و به جادو ربطش میدین )

آقای هاش(H)

این جناب خیلی زود با آدم صمیمی میشه و رفتار گرمی داره . کلا خیلی اکتیو هست انگار با ورد اکتیویوس جادو شده . به لحاظ جادویی قدرت زیادی داره ایشون و با جک و جونور های جادویی(خصوصا درنده هاش) حسابی خو میگیره . (از این ضایع تر مرتبط نمیشد!)

خانم ایگرگ (Y)

بسیار حساس و زودرنج ، که مشخصه بارز یک بانوی اصیل زاده هست . معجون ماه تولدش فیلیکس فیلیسیسه که نشون میده به راحتی از پس افسون های دفاعی برمیاد و بخت هم یاریش می کنه. در سال هیپوگریف به دنیا اومده که به این معنی میشه که شکست ناپذیره ؛ اونقدر تلاش می کنه تا به پیروزی برسه ( اشتباه کردین منظورم سوباسا اوزارا نیس!) . از دروغگوها متنفره و سرسخته . رازدار خوبیه و به هیچ وجه چیزی که توی قلبش نگه داشته فاش نمی کنه.

بچه اس زگوند ه(S")

این بچه خیلی افراطیه و گلابی هم هست. اگه بهش بگی بیا با ایکس و ایگرگ و هاش و کیو و او پریم ( به خدا تقصیر من نیست . امتحان هندسه داشتم امروز!) پیمان ناگسستنی ببند نه می پرسه چرا ، نه شک می کنه ، نه کلا هیچی! همه چیز رو در حد عصاره مرتلپ ساده میبینه و اصلا سخت گیر نیست . معتقده که بدشانس ترین آدم روی زمینه و از زمین و آسمون براش بلا میاد . البته زمان تولدش ( که مصادف با ظهور مشتری در آسمونه) این ویژگی ها رو برای اون طبیعی نشون میده .


امتیاز آور اضافی :

1. یک سوتی در پست : 2 امتیاز .


نقل قول:

مری فریز باود نوشته:



نکته اولی که توی بحث ارتباطات داریم ، یکیش همین اس ام اس مسخره است که تقی به توقی میخوره دیواری کوتاهتر از این پیدا نمیکنن سریع قطعش میکنن برای همین یک سری وقفه ها توش پیدا میشه که باعث برهم خوردن روابط میشه ! یعنی مرلین به پرسی پیامک میده ولی پرسی توی جلسه توجیهی با آلبوسه ! برای همین تا میاد جوابش رو بده وزارت سحر و جادو میزنه سیستم رو از بنیان قطع میکنه ! حالا آش بیار و باقالی بار کن!*


آخه برادر من منظورم برادر حمید بود جدی نگیرین** تو توی در دو خطت سی تا فحش و بد و بیراهه انتظار سکوت داری؟

( یادم باشه اینو قاب کنم بزنم دیفال*** خونمون) .


نقل قول:
پس همینطور که پیداست ارتباط برقرار کردن به همین راحتی ها هم نیست ، تازه وقتی شما کانکت میشی تازه**** دردسرهای دیگه ای هم داره که باید اونا رو هم در نظر بگیری !


* اینجوری که نمیشه! یا باید کشک بیاری و آش درست کنی ، یا باید خر بیاری باقلا بار کنی ، یا آش رو از رو گاز ورداری باقلا بار بذاری ، یا گلپر بیاری با باقالیا بخوریم .

** این جمله نیاز به خط تیره یا پرانتز داره.

*** دیفال نه ، تیفال! البته در لهجه محلی بهش تیفار هم میگن . باید بررسی بشه که منظورتون کدوم گویش بوده.

**** درست که تازگی و نو بودن خوبه ولی دلیل نمیشه که شما دو بار تازه رو به کار بری!


2. مهمترین دوستی که توی سایت بود برای چه افرادی بود و یه بار کی داشت خرابش میکرد . 3 امتیاز

من تازه اومدم ، نیدونم!


گل می کند شقایق، دانه ی اسفند می رسد







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.