مرگخوارا دست به دست هم میدن. لینی با جدیت میره که جزئی از زنجیره بشه. صدای هکتور از دور دست ها به گوش میرسه که داد میزنه:
-آخه حشره...دست تو رو بکشن که هر دو دستت کنده میشه زنجیره به فنا میره.قبل از اینکه نخود هر آشی بشی یه نگا به هیکلت بنداز.
لینی برخلاف رودولف خرد و خمیر نمیشه. ریونکلاویه و روش زیاده. مصمم تر وسط زنجیره وایمیسه.
کراب دلفی رو به سر زنجیره هدایت میکنه.
دلفی:چرا من؟
کراب:تو همینجوریتم خیالاتیه. اگه بطور اتفاقی بری تو دایره هم چیزی عوض نمیشه.
زنجیره تشکیل می شه. دلفی به عنوان سر زنجیره دستشو دراز میکنه توی دایره. دست دلفی که خیلی بی جنبه هست فوری شروع میکنه به خیالاتی شدن.
-ایول...چه النگوهایی. دستبند های طلا. انگشترهای جواهر نشان. به به.
دلفی دستشو دعوا میکنه و گوشه ی ردای سه مرگخوار توی دایره رو میگیره.
-خب....بکششششششششششش!
یک...دو...سه...مرگخوارا به طور همزمان میکشن و همراه سه مرگخوار از اتاق پرت میشن بیرون.
آرسینوس، شاکی از این که از ارباب کراوات زده جداش کردن زیر لب غرمیزنه.
-خب...آفرین. کارتون عالی بود. کاخ آرزوهای یک جوون رو ویران کردین.
میتونیم ادامه بدیم.
مرگخوارا به طرف اتاق دوم میرن.
آرسینوس که هنوز عصبانیه و از طرفی نسبت به وزارتخونه احساس مالکیت میکنه درو باز میکنه.
مرگخوارا با احتیاط وارد اتاق میشن.
اتاق تقریبا خالیه. تنها چیزی که دیده میشه میز بزرگیه که وسطش قرار داره و بشقابی که روی میزه.
جستجوی این اتاق زیاد طول نمیکشه.
-خب. اینجا که نیست. بریم!
-عمرا! به جون شما نمیشه.
این صدای دره که پشت سر مرگخوارا بسته شده. مرگخوارا تعجب نمیکنن. اونا به درای سخنگو عادت دارن. ولی این یکی کمی جدی به نظر میرسه.
-بعد از ده سال این اولین باره که مهمون دارم. بدون پذیرایی نمیذارم پاتونو از اینجا بذارین بیرون. بفرمایین. خواهش میکنم. چنگال توی بشقابه. محتویات بشقاب رو باید تا ته بخورین! مهم نیست یکی بخوره یا همه. ولی باید تموم شه.
در حالی که بشقاب داشت توضیح میداد که دیسک کمر داره و با دقت از چنگال استفاده کنن که توش فرو نره، مرگخوارا به میز نزدیک شدن که محتویات بشقاب رو ببینن.