هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#70

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
و جلسه ای در پشت درهای بسته میان سارا و هدویگ جانور نما(یه چیزی تو مایه های تماشاچی نما)بر گذار میشه.
هدویگ:اوهوم اوهوم.برای شروع بحث می خوام راجع به خود این جنگ صحبت کنم.به نظر من اصلا این جنگ به صلاح طرفین نیست...
سارا:دیگه از این حرفا گذشته.بریم سر اصل مطلب که کلی کار دارم باید برم.
هدویگ:خوب پس شروع می کنیم.راجع به موضوع کل کل برای شروع کار من یه مسابقه ی کوییدیچ رو پیشنهاد می کنم.
سارا:هوووووم.خوبه.تصویب شد.فردا همین ساعت لیست بازیکنهای تیمهامونو به همدیگه می دیم.
هدویگ:باشه.ولی این مسابقه حتما باید یه داور هم داشته باشه...من تدی رو پیشنهاد می کنم.
سارا:زرنگی؟چرا از طرف پسرا؟من هرمیون رو پیشنهاد می کنم.
هدویگ:اصلا حالا که اینطوری شد با خود مادام هوچ برای داوری صحبت می کنیم.قبول؟
سارا:قبوله.پس فردا همین موقع برای تحویل لیستها همدیگه رو می بینیم.
...
توی خوابگاه دخترا
دخترا کماکان مشغول خاله بازین.
فقط سارا و هرمیون جدا از بقیه گوشه ی خوابگاه مشغول صحبت درباره ی مسابقه ی کوییدیچ هستن.
هرمیون:سارا نباید قبول می کردی.خودتم خوب می دونی که پسرا تو کوییدیچ از ما سرترن.
سارا:دیگه گذشته.باید به فکر یه چاره باشیم...
هرمیون به بقیه ی دخترا یه نگاه می اندازه و با عصبانیت داد میزنه:آبرومون داره جلو پسرا میره اونوقت شما نشستین دارین خاله بازی می کنین؟
...
توی خوبگاه پسرا
هدویگ در خوابگاه رو به تندی باز می کنه تا سریعا موضوع رو با بچه ها در میون بزاره.
همه با صدای شنیدن در خوابگاه از جاشون می پرن.
آرشام:چی شد هدویگ؟
لوییس:یالا بگو باید چی کار کنیم؟
رون:چی گفتید به همدیگه؟
هدویگ:وااااااااااااااااااااااای ...بابا صبر کنید الان همه چی رو می گم.قرار شد یه مسابقه ی کوییدیچ بینمون برگزار بشه با داوری مادام هوچ.
همه:کوییدیچ؟
هدویگ:مگه چیه؟من با خودم فکر کردم بهتره این جنگ خیلی خشن نباشه و یه تفریحی هم برا هممون داشته باشه...
استرجس:آخه نتیجه ی این مسابقه که معلومه.نا سلامتی ما هممون کوییدیچ بازیما.
آرشام:یه لحظه واستا ببینم.اگه اینجوری باشه باید سریع تیم کشی کنیم.
هدویگ:درسته.قراره فردا لیست تیما رو به هم تحویل بدیم.
دارن:خوب پس زود باشید.بزارید من کاغذ قلم بیارم...
_____________________________
خارج از رول:لطفا یه جور بنویسید که منم تو تیم باشم...




Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#69

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
در خوابگاه پسران همه دور هم حلقه زده بودند و به ترتیب صحبت های خود را بیان میکردند.
در خوابگاه دختران همه نشسته بودند روی زمین و در حالیکه خاله بازی میکردند پیرامون دعوای اینده نظراتی میدادند.بالاخره سارا شروع کرد به صحبت.
سارا:اول از همه باید یه نماینده از ما و پسرها با هم گفت و گو کنند و ببینیم که دعوا در چه ضمینه ای باشه.و کل کل رو در کدوم سوژه ها ادامه بدیم.باشد که رستگار شویم.
بروبچس دختر موافقت خوشان را با این موضوع اعلام کردند.و سارا روانه ی خوابگاه پسران شد.
درهمان حال که سارا داره میاد به سمت خوابگاه پسران لوییس داره برای همه سخنرانی میکنه.
لوییس:خوب ما باید یه درس درست و حسابی بشون بدیم تا دیگه کل کل نکنند.هرکی با پسر در افتاد ور افتاد.
ملت پسر::lol2:
تق.....تق.....تق......تق
ارشام:اومدن اعلام صلح کنند.
استرجس:از اولش معلوم بود کم میارن.
بیل:دعوا نکنید
فرانک:حداقل کوتاه دعوا کنید تا هیجانش بیشتر باشه
هدویگ:منم موافقم.
توماس که کمتر از همه در تاثیر جو قرار گرفته به سمت در خوابگاه میره.
قیژژژژژژژ
در خوابگاه با صدای ناهنجاری باز میشه.و سارا پشت در نمایان میشه.
توماس:نمیخواد.خودمون میدونیم.نارحت میشیم اگر بگید.
سارا
توماس یواشکی تو گوش سارا میگه:ببخشید لازم نیست. خودمون قبول میکنیم که کم اوردید.
سارا:من به عنوان نماینده ی دختران میخوام اعلام کنم تا یه نفر رو برای مذاکرات قبل از جنگ بفرستید.
پسر ها:
و به سرعت دور هم حلقه میزنند.
پسرها:کی میخواد نماینده بشه.
همه ساکت به یکدیگر نگاه میکنند.
استرجس:من که حاضر نیستم با بعضیا مذاکره کنم.
بیل:منم که درگیر نظارتم.
ارشام:منم که تازه واردم.
لوییس:منم که ....
هدویگ:من قبول میکنم.
پسرها:
و جلسه ای در پشت در های بسته میان سارا و هدویگ جانور نما(یه چیزی تو مایه های تماشاچی نما)بر گذار میشه.
موضوع این جلسه
بررسی راه های کل کل.
مشخص شدن افراد موجود در دعوا.
تشکیل تیم داوران.
نقش کل کل در همبستگی.
ساخت شعار هایی برای طرفین دعوا.
مشخص شدن سبک کل کل و ....


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۷:۵۸ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#68

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
پسرا توي خوابگاه خودشون نشسته بودن و داشتند تيله سنگي بازي ميكردن...استرجس با بيل هم گروه شده بود...بقيه هم دو به دو!!!(مگه چند نفر ميتونن با همديگر اينو بازي كنن؟؟ خدا ميدونه!!! )
استرجس شروع به بازي كرد...بيل همش بهش ميگفت اينو ببر جلو اونو ببر!!!آخر سر استرجس جوش آورد و گفت:
بابا جان تو بيا بازي كن..منم بوق!!!
بيل:
بقيه ي بچه ها زدن زير خنده...در هر صورت بازي رو ادامه دادن....
شپلخ!!!
در خوابگاه پسرا باز شد و 5 تا دختر اومدن تو!!!
پسرا خودشونو جمع و جور كردن!!!استرجس هم اون بين كمي بازي رو به نفع خودشون جلو برد
فرانك از جاش بلند شد و گفت:
كمكي از دست ما بر مياد؟؟؟
ليلي اوانز سريع پريد جلو و گفت:
ما هم ميخوايم بازي كنيم!!!
همه ي پسرا زدن زير خنده!!!
ها...ها...ها...ها
صداي خندشون انقدر بلند بود كه صداي سارا رو نشنيدن!!!
سارا داشت خودش ميكشت و داد ميزد و ميگفت:
به چي ميخندين؟؟
استرجس و بيل از جاشون بلند شدن كه همه چيز رو درست كنن ولي...
كسي از اون پشت بيرون اومد و چيزي رو به سمت توماس كه بيشتر از همه ميخنديد پرت كرد!!!
توماس:آخ....
همه به اون شخص زل زدن!!!اندرو دست به كمر ايستاده بود و به توماس بيچاره نگاه ميكرد ...بالاخره گفت:
پسرا حق ندارن دخترارو اذيت كنن!!!
اين بار فقط صداي خنده ي يكي از پسرا بلند شد...و اونم كسي نبود جز استرجس!!!
استرجس جلوي خنده ي خودشو گرفت و گفت:
اي بابا دخترا بهتره برن بشينن گوشه ي اتاق گريه كنن!!!
بيل با دهان باز به استرجس نگاه ميكرد!!!
اندرو جوش آورد و گفت:
اااااااا......باشه پس تو هم بگير!!!
من نميدونم اينارو از كجا مياورد ....بازم يك چيزي به سمت استرجس پرت كرد!!!
ولي...
استرجس با حركت زيبايي از اون شي جا خالي داد...همه ي پسرا شروع كردن به دست زدن!!!
در اين بين دخترا به همديگر نگاه ميكردن....بالاخره سارا و ليلي جلوي اندرو رو گرفتن كه نره پسرارو بزنه!!!
استرجس دست به سينه ايستاد و گفت:
خب اين كارهايي كه كردين يعني اعلام جنگ.....
جسيكا از اون پشت وارد خوابگاه شد و گفت:
استرجس من نميتونم با.....
اون اجازه نداد جسي حرفشو تموم كنه و ادام داد:
جسي من با تو كاري ندارم!!!اون قضيه به كنار اينم به كنار......اين كارا يعني جنگ!!!
همه ي پسرا سري تكون دادند....چوب دستيها به سمت دخترا گرفته شد....همه ي اونها با مخ و سر به داخل سالن عمومي افتادن.....بيل هنوز داشت تماشا ميكرد!!!
رون خواست جسي رو هم مثل بقيه بندازه بيرون كه استرجس فرياد زد و گفت:
نه...صبر كن!!!
اون به طرف جسي رفت و آروم بهش گفت:
من باهات كاري ندارم ولي اگه ميخواي از پسري انتقام بگيري بگير...!!!
جسي سري تكون داد و به پسرا نگاهي انداخت و از خوابگاه بيرون رفت......
پسرا در رو محكم پشت سرشون بستند!!!
بوم!!!
بيل بالاخره شروع به حرف زدن كرد و گفت:
استرجس ميخواي جنگ راه بندازي؟؟؟
اون جواب نداد و خودشو انداخت روي زمين....از روي زمين گفت:
آره بايد اين دخترا رو مخصوصا اندرو رو ادب كنيم!!!
توماس با دستاش سرشو گرفته بود و گفت:
آره منم باهاش يك خورده حساب دارم!!!
همه ي پسرا با همديگر متحد شده بودن كه حساب دخترارو بزارن كف دستشون

*در اون سمت*(خوابگاه دختران)

اندرو از راست به چپ و بر عكس حركت ميكرد!!!
هرميون كه تازه از ماجرا خبردار شده بود هم با آنها متحد شد!!!
بالاخره اندرو فرياد زد و باعث شد همه از جاشون بپرن!!!
_ميخوايم حساب پسرا رو برسيم هستين يا نه؟؟
همه:آره!!!

ادامه دارد....................
----------------------------------------------------------------------------------
خب عزيزان گريفيندوري خسته نباشيد!!!
اين تاپيك با يك اهداف خاصي بازگشايي شد...همون طور كه از پست من متوجه شديد موضوع جنگ بين پسراي گريفيندوري و دختراش هست!!!
در صورتي كه خواستين پستي بزنين ...دقت كني كه:
1.به كسي توهين نشه!!!
2.موضوع رو به اين زودي تموم نكنيد!!!
3.جنگ رو به صورت نقشه هايي براي همديگر ادامه بدين!!!

كلا ببينم چي كار ميكنيد!!!
موفق باشيد!!!

پ.ن:شيوه ي نوشتن من طنز و جدي با همديگر بود!!!شما هر جور كه راحتين بنويسيد!!!


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
#67

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
و بعد به نفر بعدی نگاه میکنه...........
دارن:رومسا تو باید یه جوری اسنیپو بکشونی اینجایی که من می خوام.و بعد به نقشه اشاره می کنه و میگه:دقیقا اینجایی که با ضربدر علامت زدم.
و بعد رو به همه می کنه و می گه:همونطور که گفتم به اسنیپ نباید آسیبی برسه.رومسا اگه کارتو درست انجام ندی و اسنیپ موقع اجرای نقشه روی جای مشخص شده نباشه آسیب جدی بهش می رسه.پس حواستو جمع کن.
بعد رو به آرشام می کنه و میگه:آرشام تو هم ترقه ها رو زود آماده کن تا فردا بریم و جاشازیشون کنیم.
دارن رو به رون می کنه و می گه:تو و لوییس و سارا برین تا هر چقدر که می تونین آدم جمع کنید تا پس فردا موقع اجرا نقشه اونجا خیلی شلوغ باشه تا اسنیپ حسابی ضایع شه.
سپس رو به استرجس می کنه و می گه:تو هم باید تدی رو از اونجا دور نگه داری تا از دیدن اون صحنه ناراحت نشه.به هر حال باباشه دیگه...
دارن:خوب حالا که همه وظایفشونو فهمیدن کارمونو شروع می کنیم.راستی یه نفر هم می خوایم تا موقعی که منو آرشام داریم موادو جاسازی می کنیم مراقب باشه تا لو نریم ولی مثل اینکه آدم کم آوردیم.حالا بی خیال یه نفرو پیدا می کنیم...خوب بهتره همه برن به کارشون برسن منو آرشام هم میریم خوابگاه تا ترقه ها رو آماده کنیم.
دارن نقشه ی 1 متریشو از رو میز بر داشت و همراه با آرشام به سمت خوابگاه راه افتادن.رون و سارا و لوییس و استرجس و رومسا هم از خروجی تالار رفتن بیرون تا به وظایفشون برسن.
دارن:خوب آرشام به نظر تو کی می تونه برای نگهبانی مناسب باشه؟
آرشام:حالا بزار بریم تو خوابگاه راجع بهش فکر می کنیم...
دارن و آرشام در حالی که با هم صحبت می کردن وارد خوابگاه شدن و ناگهان...
"تو دیگه کی هستی؟اینجا چی کار می کنی؟"
غریبه:سلام.من هدویگم.نشناختین؟
دارن و آرشام:
هدویگ:چیه تعجب کردین که من چجوری آدم شدم در حالی که تا حالا جغد بودم؟خوب خیلی ساده است.من جانور نما ام.
دارن و آرشام:چه جالب
هدویگ:خوب بچه ها داشتین حرف می زدین شنیدم که یکی رو می خواین پیدا کنین.کمکی از دست من ساخته است؟
آرشام:آره آره.ما فردا یه نفر رو می خوایم تا برامون نگهبانی بده.هستی؟
هدویگ:آره که هستم.فقط صبحش بهم خبر بدین.راستی این تختی که اینجایت که صاحب نداره؟داره؟
و با دستش به تختی که روش نشسته اشاره می کنه.
دارن:نه.اون تخت مال تو.پس فردا می بینمت...
______________________________________
بچه ها ببخشید که من خودمو جفت پا پروندم وسط داستان.اگه خوشتون نیومد می تونید به راحتی دوباره منو از صحنه ی روزگار محو کنید.راستی من اسم همه رو نمیدونم به همین خاطر اگه اسم کسی رو تو داستان جا انداختم ببخشید...


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۲۹ ۲۰:۵۴:۰۰



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۵
#66

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
دارن:من یه راه حل توپ دارم.دنبالم بیاید تا بهتون بگم....
همه به دنبال دارن راه میوفتن.اما سرعت ارشام خیلی زیاده.تا کمی غافل میشن ,میره سمت دیوار و
لوییس:هوی ارشام کجایی؟این صحنه که داری میری برای امین اباده.
ارشام:مگه الان کجاییم؟
رومسا :تا اونجایی که از اسمش پیداست باید خوابگاه باشه.
سارا:حالا چه فرقی داره کجاییم؟مهم اینه که دور هم باشیم.
دارن:راست میگه... شما نمیخواید به راه حل من گوش کنید.
بروبچس با شنیدن این سوال دارن ساکت میشوند و دور او حلقه ای میزنند.
دارن:ما باید یه درس درست و حسابی به این اسنیپ بدیم.داره پاش رو از گلیمش میذاره بیرون.
همه با ایجاد انواع سر و صدا تایید میکنند.
دارن :ما باید از زمین و هوا روی سرش خراب بشیم.و یکدفعه یه نقشه ی یک متر در یک متر از توی جیبش در میاره بیرون.
بروبچس تالار:
دارن در حالیکه با چوبدستیه خود نقاط مختلف نقشه را نشون میده با هریک از بچه ها تک تک صحبت میکنه.
به ارشام نگاه میکنه و میگه:هنوز از اون ترقه هات داری؟
ارشام:اره.قبل از اینکه بلیز و بروبچس ژاندارمری دیاگون مغازه ی فرد و جرج را ببندند یه چند بسته کپسول و نارنجک گرفتم.
دارن:خوب پس تو مسئول ساخت وسائل اتش زایی.ما نمیخواهیم به اسنیپ ,اسیب برسه.هرچی باشه تدی دوست ماست.بهتره یه کم اون ترقه ها رو بی خطر کنی.
و بعد به نفر بعدی نگاه میکنه...........
--------------------------------------------------------
هدویگ جان نمیدونستم چه شکلی بیارمت تو ماجرا.بهتره که خودت به یه شکلی خودت رو وارد داستان کنی.
تدی جان ماجرا به شکلی شده بود که نمیشد توی پست باشی.
ژاندارمری در اصل در هاگزمیده و کمی چشم پوشی میشه این مسئله را زیر سیبیلی ردش کرد.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵
#65

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
او کسی نبود جز سیوروس اسنیپ...
اسنیپ:باید تا صبح نگهشون می داشتی تا من بتونم کارمو بکنم...ولی تو یه بی عرضه ای که هیچ کاری ازت بر نمیاد...نباید رو تو حساب می کردم...حالا گریفیندور حتما جام مدرسه رو می بره...
سارا سریع برگشت تا چیزایی رو که شنیده به دوستاش بگه
سارا:رون تو برو خوابگاه همه چی رو به بچه ها بگو منو لوبیس هم میریم معجون ضد بیهوشی رو بیاریم.
خوابگاه گریفیندور.10 صبح
سارا:خوب همه حالتون خوبه؟
همه با هم:آره
سارا:بچه ها مراقب باشید تری نفهمه که می خوایم چه بلایی سر باباش بیاریم.وگر نه...
دارن:خیالت جمع سارا
رون:ای اسنیپ نامرد.
آرشام که تازه به جمع بچه ها ملحق شده بود پرسید:اینجا چه خبره؟
سارا:ما دیشت زیره شنل نامریی بودیم که نو راهروی نزدیک سالن عمومی اسلیترین شنیدیم اسنیپ داشت با صاحب اون مغازه که دیشب رفتیم حرف می زد
آرشام:ااااااااااااااااا.حالا چی می گفت:
رون:به صاحب مغازه ماموریت داده بود که مارو تا صبح نگه داره تا بتونه از گروهمون امتیاز کم کنه.
آرشام:ای نامرد
سارا: ما هم میخوایم حالشو بکنیم تو قوطی تا دیگه از این کارا نکنه.
فقط آرشام حواست باشه که تری نفهمه
آرشام:حواسم جمعه.منم هستم .ولی می خواین چی کار بکنین؟
سارا:نمیدونم باید بینینم بچه ها چه نظری دارن.
رون:چطوره یه دونه از اون خنده های مرگ مغازه ی بورگین برکز براش بفرستیم؟
سارا:نه بابا. فایده نداره زود می فهمه که نباید بهش دست. بزنه باید یه راه حل دیگه پیدا کنیم.
دارن:من یه داه حل توپ دارم.دنبالم بیاید تا بهتون بگم...
ادامه دارد...
------------------------------------
بچه ها چه نقشه ای دارن؟
آیا می تونن حال اسنیپ رو بگیرن؟
آیا تری بویی از ماجرا می بره؟

همه در قسمتهای بعد معلوم می شن




Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵
#64

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
بسیار سعی می کردند آرام و بدون سرو صدا حرکت کنند.....اما هرچند دقیقه یک بار صدای آخ گفتن یکی از آن سه سکوت حاکم را می شکست.....
رون بسیار آهسته ولی عصبانی گفت:
_هی لوییس چی کار می کنی .... نمی خواد حواست به اطراف باشه تو جلوی پاتو نگاه کن....!
لوییس بهتر دانست چیزی نگوید زیرا صلاح بر این بود که دعوا در تالار خودشان انجام شود....به سختی به جلو پیش می رفتند .....از دور در خروجی نمایان شده بود که صدایی به گوش رسید...!
صدا:
_می دونستم نمی تونی کارتو خوب انجام بدی....از اول هم مطمئن بودم.....بی لیاقت...!
صدا از پشت یکی از دیوار ها می آمد.....سارا که کنجکاو شده بود بداند این صدا متعلق یه کیست راه را به طرف آن دیوار مرموز کج کرد....لوییس:
_سارا، داری کجا می ری؟!!.....می خواهیم قبل از طلوع آفتاب معجون رو براشون ببریم....می فهمی؟!!
سارا:
_به نظرم صحبت های آن ها با پیدا شدن ناگهانی صاحب مغازه ربط داره....بهتره بریم ببینیم اون ها کی هستن که دارن این موقع شب توی سر و کله ی همدیگه می زنن...!
لوییس:
_من که فکر نمی کنم....ولی باشه می ریم ولی زود باید برگردیم و بریم درمانگاه.....!
دیوار عجیبی بود.....به نظر واقعی نمی آمد و بعید نبود که ساخته ی دست آن دو مرد باشد.....بسیار ساده به دیواری دیگر در انتهای سالن متصل شده بود.....و نزدیک بودن آن ها به تالار اسلیترین بدون احساس خطر کردن ناشی ازآن بود که آن ها نیز متعلق به همان تالارند.....وقتی به آن سد عظیم رسیدند سارا نگاهی به اطراف انداخت و وقتی سالن را خالی یافت شنل را از روی آن دو برداشت و به سمت آنهایی که پشت دیوار بودند حرکت کرد...... با دیدن آن ها در جای ایستاد و خشک شد....به سختی می توانست باور کند....حدسش در مورد یکی از آن ها درست بود.....مرد صاحب مغازه.....اما آن یکی ... او کسی نبود جز. ......!
____________________________________________

خوب بید؟!!!



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۵
#63

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
مثل اینکه پست قبلی رو خیلی ضایع زدم که هیچکدومتون ادامه ندادید.
شرمنده
........................................................................
انها وقتی به سالن عمومی برگشتند بیل و رون را در آنجا دیدند.آنها روی مبل ها نشته بودند و حرف می زدند.
بیل گفت:شماها کجا بودید؟ما می خواستیم به پروفسور مک گونگال خبر بدیم.
لوییس گفت:بعدا براتون توضیح می دیم بیاید کمک کنید اینارو روی مبل بذاریم.
رون پرسید:چی شده؟چرا اینا بیهوشن؟
لوییس گفت:گفتم که بعدا توضیح می دیم.
آنها دارن و آرشام را روی مبل گذاشتند.
بیل پرسید:نمی خواید بگید چی شده.؟
سارا تمام ماجرا را از سیر تا پیاز برای آنها تعریف کرد.
رون که حضور تدی را فراموش کرده بود گفت:شیطونه میگه برم اسنیپو سربنیست کنم.
تدی گفت:بله؟
رون که نمیدونست چی بگه گفت:هیچی فقط گفتم که اسنیپ خیلی آقاست.
تدی گفت:آهان.
سارا هراسان پرسید:حالا چه جوری دارن و آرشام رو به هوش بیاریم.؟
بیل با حالتی متفکرانه گفت:توی درمانگاه داروی ضد بیهوشی هست.فقط مشکل اینه که دارو رو چه جوری گیر بیاریم.؟
لوییس گفت:باید بریم درمونگاه.
بیل گفت:چه جوری؟
لوییس گفت:با شنل نامریی.
سارا گفت:فکر خوبیه.
خب رون.سارا دنبالم بیید باید بریم به درمونگاه اون دارو رو بیاریم.
و آنها سه نفری زیر شنل نامریی به طرف درمانگاه حرکت کردند.
........................................
آیا آنها می توانند معجون را بدست آورند؟


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۵
#62

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
آنها با آخرین قدرت و سرعتی که در توان داشتند می دویدند.
فقط چند متر مانده بود که صدای مغازه دار به گوش رسید که می گفت:دزد های رذل وایستید تا طلسمتون نکردم.
فقط یک متر مانده بود که طلسمی محکم به دارن بر خورد کرد و او را چند متر به عقب پرتاب کرد.
همه فریاد زدند:دارننننننننننننن.
ولی دارن بیهوش شده بود.همه ی بچه ها به گوشه ای رفتند و چوبدستیشان را بیرون آوردند.
آن مردهمچنان طلاسم پرتاب می کرد.
ناگهان آرشام از سنگر خود بیرون آمد و گفت:هی پیر مرد ما برای دزدی نیومده بودیم ولی حالا که به دوستمون حمله کردی دیگه وای بحالت.
ٱن مرد خنده ی وحشیانه ای سر داد و گفت:شما بچه ها می خواید با من بجنگید.
لوییس گفت:حالا بهت نشون می دیم بچه کیه.و او هم از سنگرش بیرون آمد .
از طرف دیگر ساراو استرجس و از طرف دیگر تدی بیرون آمدند.
آن مرد محاصره شده بود ولی فریاد زد: استیپوفای.
طلسم به آرشام برخورد کرد و او چند متر به عقب پرتاب شد و بیهوش روی زمین افتاد.
لوییس فریاد زد:ایمپدیمنتا.
طلسم به مرد برخورد کرد. وچند متر آن طرف تر آفتاد.
در همان حال سارا و استرجس فریاد زدند:اکسپلیار موس و آن مرد را خلع سلاح کردند.آن مرد بیهوش شده بود.
بلافاصله لوییس و تدی به طرف آرشام و سارا و استرجس به طرف دارن رفتند.
وقتی آن دو را بلند کردند به طرف پوست موز برگشتند وبعد از چند دقیقه در سالن عمومی گریفیندور افتادند.
..........................................................


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۹:۵۴ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۵
#61

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
تدی: ولم کنید... مردم آزارا، حالا که این طور شد به پدرم می گویم تا توبیختان کند.
همگی دست ازکتک زدن برداشتند و تدی را ناز و نوازش کردند. لوییس گفت:
- اینقدر تدی را اذیت نکنید...بچه ی خوبیه
ناگهان چهره ی تدی از خشم قرمز شد. سارا پرسید:
- بچه جان چرا اینجوری شدی؟
حالا رنگ تدی بنفش شد.استرجس گفت:
- بچه ی مردم پاک از دست رفته
تدی یهو رنگ باخت و بیرنگ شد. ظاهرا داشت حالش بهم می خورد. برای یه لحظه قیافه اش شبیه کسی شد که می خواهد بزند زیر گریه. ظاهرا یادش رفته بود که کجاست چون با تمام قوا فریاد زد:
- خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
آرشام پرخاش جویانه انگشت اشاره اش را به علامت سکوت روی مماخش گذاشت و گفت:
- ساکت... الان میان به جرم دزدی میگیرنمون...
اما ظاهرا دیر شده بود. چون چراغی در پشت مغازه روش شد و به دنبال آن صدایی گفت:
- کیه؟ خودتو نشون بده ای دزد رذل...
دارن آب دهانش را قورت داد و گفت:
- من یکی که رفتم...
و به سرعت به سمت درب مغازه راه افتاد. سایرین هم همینطور.. وقتی که به درب مغازه رسیدند و آن را قفل شده یافتند متوجه اشتباه بزرگ خود شدند...در واقع آن ها پوست موز را به طور کامل فراموش کرده بودند.تدی گفت:
- ای خنگ خدا ها...
در آن لحظه سایه ی صاحب مغازه بر روی دیوار نمایان شد...
آیا آن ها موفق به فرار می شوند؟
------------------------------------------------------------------------
آیا به موقع به پوست موز می رسند؟
چه سرنوشتی در اتظار آن هاست؟


[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.