هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۴

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
ربطی به بالایی نداره!!!

-----------------------------

یه آهنگ ترسناک زده میشه و بعد بر روی صفحه ی سیاه ، با خطی درشت و سفیدرنگ نوشته میشه:
کمپانی فیلم سازی HCO تقدیم می کند!

بعد با خطی خیلی درشت و قرمزرنگ نوشته میشه:
"زاخی، اعجوبه ی قرن!!!"

بعد تیتراژ با یک آهنگ تکنو و هیجانی می یاد بالا:
بر اساس طرحی از: پیتر پتیگرو ، هلگا هافلپاف
با حضور افتخاری زاخاریس اسمیت به نقش زاخی
ناظرین: هلن، پیتر پتی گرو و آلبوس دامبلدور
نویسنده و کارگردان و همه کاره به غیر از اونایی که گفته شده: آنیتا دامبلدور

بعد صفحه آبی میشه و روس صفحه نوشته میشه: "قسمت اول"

بعد صفحه آروم آروم روشن میشه و تصویر کره زمین نشون داده میشه و زیرش نوشته میشه:
" کره ی زمین"
تصویر زوم میشه روی آسیا و بعد روی ایران و زیرش نوشته میشه:
" ایران – سال 83"
تصویر روی تهران زوم میشه و زیرش مینویسه:
" تهران – ساعت: 13 بعد از ظهر"
بعد روی یک خانه زوم میشه و زیرش مینویسه:
" خونه ی زاخی...."
دوربین میره توی یک اتاق بهم ریخته و نامرتب که یه تخت نامرتب سمت راستشه و یه کامپیوتر توپ هم گوشه ی چپ اتاقه. دوربین میچرخه و زوم میکنه روی در اطاق و ناگهان در باز میشه و پسری با کیف و کوله باری از علم!!! با عجله وارد اتاق میشه و داد میزنه:
- کار دارم مامان........یک ساعت دیگه میام.
و با عجله کیفشو پرت میکنه روی تخت و با یک حرکت سریع، یه مجله از زیر بلوزش در میاره و میره پشت میز کامپیوترش و شروع میکنه به ورق زدن مجله...
دوربین یواشکی میره پشت پسر و میخواد که مجله رو دید بزنه اما پسر( زاخی) چنان مجله رو گرفته که هیچی دیده نمیشه. دوربین هی زور میزنه تا شاید چیزی ببینه ولی زاخی مجله رو محکم تر اون حرفا گرفته. حدود پنج دقیقه دوربین هی این ور و اون ور میره و هی به خودش فشار وارد میکنه!!! که آخر صدای آنیتا در حالی که فریاد میزد :" بکش اون ور اون کلتو!!!!" شنیده میشه. زاخی هم که حسابی هول کرده بود، با عجله مجله رو میگیره جلوی دوربین و با انگشت لرزانش خطی رو نشون میده که روش نوشته شده بود:
"www.jadoogaran.org "

صفحه تاریک میشه. اینبار کامپیوتر روشن بود و دوربین روی صفحه ی پر پر کن کامپیوتر زوم میکنه و ساعت رو نشون میده:" 18 ب.ظ"!!!
صدای زنی جیغ زنان میگه: " زاخی......ساعت شیشه....بیا ناهارتو بخور!!!!"
دوربین با یه حرکت سریع میره روی چشمای سرخ و از حدقه بیرون زده ی زاخی و زاخی داد میزنه:
" مامان جون.....اینترنتش خوشمزه تره!!!!!"
صدای زن با عصبانیت گفت:" چی گفتی؟؟!!"
و زاخی یهو با دستش زد روی دهنش و گفت:" هیچی!!!! یعنی سیرم!!!"
و باز با چشمانی چون چشم الستور، به صفحه ی مانیتور خیره میشه. دوربین میچرخه روی صفحه ی مانیتور و روی قسمت adders صفحه ی وب زوم میکنه:" www.jadoogaran.org"

دوباره صفحه تاریک میشه. اینبار چراغا خاموشن و فقط نور کامپیوتر سیاهی شب را در هم میشکست. تصویر میره روی چشمان خواب آلود زاخی. صدای قار و قور شکمی شنیده میشد.
صدای مامان زاخی میاد که دوباره داد میزنه: " زاخی..... مامانی ساعت دو شبه.........غذا نمی خوای؟؟؟!!!!"
زاخی داد زد:" نــــــــــــــــــــــــــــــــه!!......مرسی"
و صدای قار و قور وحشتناکی از شکمش خارج شد!!
دوباره تصویر میره توی شیشه ی مانیتور، بازهم زاخی توی نت پلاس بود!!!

تصویر سیاه میشه و دوباره میره توی اتاق زاخی. صدای آنیتا می یاد که میگه:
" یک ماه بعد؛ ساعت یک بعد از ظهر!!!"
دوباره زاخی وارد میشه. ولی اینبار با چهره ای زرد چون سندروس به همراه صدای قار و قوری که از شکمش می آمد. دوباره پرید روی صندلی و روز از نو، روزی از نو!!!

دوباره صدای آنیتا اومد که میگه:
" دوماه بعد از اون یک ماه!!!"
اینبار هوا تاریک بود و ساعت 12 شب. دوربین باز میره توی شیشه ی مانیتور . زاخی داشت با یکی چت میکرد:
- سرژ... میگی چی کار کنیم؟
- نمیدونم!!
- میگم بیا یه کاری کنیم که همه بخوان بیان هافل!
- اااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه باب....ترکوندی!!!!
- (یه عکس سرخ شدن!!)
- خب آیکیو!!! چی جوری؟؟؟
- خوابگاه مختلط بزنیم......حموم بسازیم......کمپانی فیلم سازی راه بندازیم!!!
- ایول باب!!! ولی خودمونیم......همش که بیناموسیه!!!!
در این لحظه دوربین میره روی چهره ی زاخی که داره لبخند خفنی میزنه!!!!

صفحه سیاه میشه و بعد میره توی پارک جادوگران....

آنیتا اونجا وایستاده و باد در موهایش چنگ میزند. کادر دوربین فقط آنیتا رو داره و آنیتا موهاشو به عقب میزنه و بعد دستاش را به هم میزنه و با لبخند میگه:
- خب عزیزان....جا داره اینجا از زاخی جون و سرژ جیگر تشکر کنیم، چرا که هافل هرچی داره از سر زاخی و سرژ داره. کسایی که تلفنشون، اینترنتوشون و وقتشونو برای بهتر کردن هافل مصرف کردند. خب جیگرا !!!....تا قسمت بعدی خدانگهدار!!
و دستی برای دوربین تکون میده و میره...
آهنگ از کرخه تا راین پخش میشه...

منتظر قسمتهای دوم , سوم و چهارم باشید!

*********************

ادامه دارد......


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۰:۰۲:۲۷
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۰:۰۶:۳۴

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۴

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
این بار اسنیپ پیکچرز تقدیم می کند( به امید فیلمهای اصغر پیکچرز در فردا و پس فردا باشید !!) ...
اسموتر ها !
برنده اسکار بهترین فیلمبرداری
با شرکت :
سرژ - ققنوس- سدریک-پیتر پتی گرو – برادر حمید - اسنیپ و ...
صحنه کمپلت عوض میشه !... ( تصویر زومبه !!)
- معرفی می کنم وزیر بزرگ دراکو مالفوی ... احترام بگذارید !
دو باره صحنه بر می گرده !
تصویر یک بیابانی که هر چند مترش یک کاکتوس قول پیکر در اومده صدای سم اسب به گوش می رسه و فریاد های خفیفی که واضح نیست ... دوربین 360 درجه می چرخه در راه صدا ها بیشتر می شه ... بیشتر و بیشتر ... بیشتر و بیشتر ... هیکل عظیم ققنوس قولپیکر و مردی پر مو که سوار بر اونه به سرعت از جلوی دوربین می گذره ...
-بتاز ... به به ... بتاز حیوان ! ... به به عجب حیوان نجیبی .. بتاز که کار زیاد است !
صحنه کملا عوض میشه و ساختمان مرموزی رو نشون میده که خاک گرفتتش و سر درش بلاکادری آویزان و خاک گرفته مرموزانه تکون می خوره
« سالن اجتماعات با سفارش قبلی جهت برپایی کنسرت ها ناهنجار ، مراسم و مناسک بیجامه پارتی و ... »
زیر نویس سفیدی با فونت تاهومای ضایع ظاهر میشه ...
«1/2/2006 ساعت: 3 بامداد محل اسکان اعضای حذب »
دوربین سالنی خاک گرفته و پر از تار های بزرگ عنکبوت رو نشون می ده ( ظاهرا داخل ساختمونه !) سرژ در حالی که کنترل تلویزیون تو دستشه دار دور اتاق راه می ره و تار های ریشش رو دونه دونه می کنه !
صدای تلویزیون به گوش می رسد : "خب به پایان این بخش خبری می رسیم ...شب بخیر !"
سرژ می شینه رو کاناپه رو به روی تلویزیون که با نشستنش ابری از خاک به هوا میره !
- آخیییش ... بالاخره تموم شد اخبار ... آخ جون الان ترانه های در خواستی داره ! !
بار دیگر صدای تلویزیون به گوش می رسد : "دین دین دیری دییییر ... دی دی با سلام ... توجه شما را به مهم ترین اخبار در ساعت 3 بامداد و 12 دقیقه و 41 ثانیه جلب می کنیم ... پیام رهبری پاختاکو : دمتون گرم ... ایول تیم ملی ... نفری یه میلیون می دم خدایی توپ بازی کردین حال کردم . هوایی بارانی ! پاختاکوی مصر ، صنعت پسته ی قندهار را در لیگ برتر هندوستان مغلوب خود کرد. .... وزیر سحر و جادو امروز اعلام کرد : بنده هیچ ترسی از حذبی ها ندارم ! با تشکر از کارخونه کلاه سازی قزوین ! ... (دوباره صدای گوینده اخبار) :این بود اخبار مهم ما در این دقیقه ! ... حال به شرح اخبار می پردازیم ! بله امروز رهبر جمهوری خندان پاختاکو طی پیامی برای بازیکنان تیمش که امروز در مقابل صنعت پسته ی قندهار که بسیار عالی بازی کردند و آنان را مغلوب خود ساختند بیان کرد : دمتون گرم ... ایول تیم ملی ... نفری یه میلیون می دم خدایی توپ بازی کردین حال کردم. خبر بعدی راجع به داستان وزیر سحر و جادو و کلاه ارزش خود است ... این روزها حقایق حاکی از آن است که وزیر سحر و جادو دراکو مالفوی با خرید کلاهی ارزش و فوق المشکوک از کمپانی «قزوین هتز» بسیاری از نگرانی های خود را فراموش کرده و اهمیتی به توطئه های حذب جادوگریالیستی علیه خود ندارد ... تا این که امروز در جمعی از خبرنگاران پیام امروز ، پیام دیروز ، پیام پریرروز ، پیام فردا، پیام دو هفته و دو روز دیگه و ... اعلام داشت که هیچ ترسی از دسیسه ها و توطئه های حذب ندارد ... خب وقت کم است و سخن زیاد ... خداحافظ تا بخش بعدی اخبار در ساعت 3 بامداد و 13 دقیقه و 3 ثانیه ! ... بدرود !"
دور بین زوم میشه روی صورت سرژ ! چهره ای حیرت زده و سفید و دستی که روی تار های مشکی ریش اش روی دسته ی کاناپه خشک شده بود !
دوربین همچنان ثابت است !
پیتی کو ... پیتی کو ... پیتی کو ... پیتی کو
دوربین بر میگرده سمت پنجره سالن که شیشه هاش از شدت لرزش صدای های گوش خراشی میدن ...
صدا همچنان بیشتر و بیشتر میشه ...
صحنه سلومیشن میشه و ناگهان شبهی قرمز و چیزی مبهم که روی شبه قرمزه ظاهر میشن !( آی کیو ها = شیشه تاره !) و بعد از کم تر از یک صدم ثانیه شیشه خورد میشه و ققنوس و برادر حمید پشمالو که روی آن خیز برداشته بود با پرش ققنوس وارد میشن و وسط سالن فرود میان !( صحنه همچنان اسلومیشنه!!)
دوربین همچنان رو شیشه خورد شده در هوا زومه و صحنه اسلومیشنه !
صحنه یک لحظه وایمیسه !
حالا کاملا عادی میشه !
خورده شیشه ها به سرعت روی زمین می ریزند و سرژ رو هواست !! ( به دلیل سرعت = نور پریدن سرژ به هوا دیده نشد !!)
برادر حمید از رو ققنوس پیاده میشه و عبا و عمامه اش رو صاف میکنه :
-عجب پروازی بود ... به به ... ققی جان انصافا خیلی خرسند شدم !! ... به به ! برادر سرژ !
سرژ در حالی رو زمین ولو میشه که تار های ریشش هم زمان به هوا میرن (!) :
-کوفت و به به ! ... این چه جور اومدنی بود ؟ اگه من دام یه غلطی می کردم تو باید همین جوری میومدی تو !!؟
-آه بله ! ... خب عیبی ندارد ! سرعتم کمی تا قسمتی زیاد بود ! در عوض ققی جان رکورد فورمول یک را زد و بنده شوماخر را ! ... حالا بگو ببینم که این داستان وزیر قشنگه چیست ! با آن موهایش !؟
-نفهمیدم یارو چی می گفت ! .. حواسم جای دیگه بود ! دقیقا دو دقیقه دیگه هرپو تیغ رو میاره ! بعد وارد عمل میشیم !
-احسنت ... احسنت ! ... ققی جان ! ... به چه چیز می نگری پسرم ؟ ... !؟ چرا حیرانی ؟
(دوربین از زاویه ای تصویرش رو نشون میده که ققنوس ، سرژ و برادر حمید نقطه ای سیاه و مبهم رو نگاه می کنند.)
-تو کیستی ؟ ها ها ها ؟ بوگو تا تو را ....
-لالا لا ! انا هرپو !
-به ! ... هرپو جان تویی ... چرا انقدر کثیف؟ ! جون میدهد که یک بار ببرمت حمام و حسابی بشورمت !!!

سکانس عوض می شود !
صحنه سر در ساختمون !
زیر نویس تابلو مجددا ضاهر میشه :
«ساعت 4 بامداد – آغاز ماموریت اسموت کردن وزیر سحر و جادو»

=========^^^^^^=========
اگه کسی دوست داشت قسمت دومش رو بزنه ... نداشت که خودم می زنم !


شک نکن!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۴

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
برای شرکت در جشنواره ی ارزشی پست بالایی:
--------------------
آهنگ کارگاه حیوانات نواخته میشه و روی صفحه نوشته میشه:
"هــــــــــــــــــــــــری نقطــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه"
در:
Bad boys 2!!!!
با شرکت دومبل در نقش اون خوشتیپ تره
و
سرژ، در نقش اون بیناموسه!!!
با حضور افتخر یفتخر افتخاری:
آلبوس:. و آلبوس. و دراکو. و بقیه ی اعضای نقطه دار!!
دیگر بازیگران:
دکتر حسن مصطفی، ققنوس، دیگه کسی نیست!!!
کارگردان: آنیتا دامبلدور ( چه جوری جرئت کرده؟؟!!)
صفحه سیاه میشه و بعد از مدتی صدای یکی می یاد که یواشکی میگه:
_ اوهوی....آلبوس نقطه، باید اینا رو رد کنیم!!!
_ نمیشه جون تو!!
_ کوفته نمی شه!!.....همین که گفتم!!
_ زهر ماره همین که گفتم، فکر کردی تنهایی؟؟
_ در هار حال من سردستم.....فهمیدی؟؟؟
_ نه!!
_ گوش کن....یک آلبوی سه تا نقطه اومد، اگه چینگ اضافه بزنی، اونو وزیر میکنم!!
_ وزیر که دراک نقطس!!
_ آه....باز که ور زدی......نیگا کن، دارن علامت میدن.....بدو، باید پیاده بشیم!!!
بعد صفحه روشن میشه و یک کشتی رو نشون میده که نزدیک اسکله ی و کلی آدم سیاهپوش اونجا واستادن. کشتی میره جلو و در رو باز میکنه و آدما تند و تند می یان تو. بعد کشتی راه میفته.
زیر چند تا پارچه و چادر برزنتی:
_ برو اون ور.....آه....جامو تنگ کردی....چه قدر اضافه وزن داری......هوی...با توام سرژ!!!
_ ها ... صب کن....دارم چت میکنم!!!....ای جوووووونم!!!....آخی....الهی بمیرم!!
_ وویس چته؟؟؟
_ آره.....جان....تو عزیزی!!!
_ بده بینم اینو....
و صدای : ترق.....شتلپ....بوف...دیش....دنگ، به گوش می رسه!!!
_ ا....چه با حاله....نه با شما نیستم.....ا؟!!...جدا....چقدر شما ماهید...چی؟؟....بگم تو؟؟....الهی....ماچ!!!
_ اوه تو که از من بد تری....مینروا؟؟!!
_ غلط کردم....بگیر مال خودت....نگا کن....اونجا رو!!!
دوربین روی آدمای توی کشتی زوم میکنه:
هری نقطه داره نطق میکنه:
_ خب.....ما بهترینیم!!!
ملت: درسته!!!
_ ما خدایان رول نویسی هستیم!!!
ملت: درسته!!
_ ما سایت رو در دست خواهیم گرفت!!!
ملت: درسته!
_ هیپیب.....هورا....
ملت: درسته!!!
_ چی چیو درسته؟؟....بگین دیگه!!
ملت: چی رو؟؟
_ آه....یه کم کتاب نخوندین؟؟؟....بابا توی فیلما و کتابا همش همینو میگن!!!
ملت: آووووو.....
_ ای همتون خفه شین!!
ملت: هیپیب.....هورا!!!!
هری نقطه یکی میزنه توی سرش!!
دوربین میره زیر همون پارچه ی برزنت، صفحه سیاهه و کسی دیده نمیشه:
_ ایول.....چقدر شبیهته...دومبل.....فقط یه خال روی سرشه!!
_ آه...راس میگی.......اصلا میگی آتشفشانه!!!
_ راس میگی.....
صدای خش خش بیسیم می یاد:
_ ققی ...ققی.......دومبل؟؟!!!
_ دومبل ...دومبل......ققی!!!
_ نیروهای عملیاتیه قزوین و حذب و وزارت آمادن....شما چی؟؟؟
_ سرژ....ما آماده ایم؟؟
_ بده من بیسیمو.....ققی جون....جیگر من.....حاضریم!!!
_ پس شوما حمله کونین، ما می یایم!!!....تمام!
_ اوا؟؟!!....این مث اینکه زیادی با بر و بچز نشست و برخاست کرده!!!
_ ها....ایه!!!!
_ دومبل.....میتوسم خود عله باشه!!!
_ برو بابا....ترسو....بیا.....با یک عملیات آنتحاری کار رو تموم میکنه!!!
و یهو چادر برزنتی میره کنار و در برابر چشمان از حدقه در اومده ی نقطه ای ها، دو تا ریش از زیر چادر، میپرن بیرون !! دومبل سریع ریششو به حالت زنای هندی، میفرسته پشت سرش!! سرژ هم متقابلا ریششو می ندازه پشت سرش!!
_ آها.....دستا بالا.......
هری نقطه می یاد جلو و میگه:
_ من....آتشفشان......خدای رولم......احترام بگذارین!!
سرژ سریع به سجده می یفته و زجه می زنه:
_ به مرلین قسم....به این دومبل گفتم شما خودتونین.....ولی قبوی نکرد......عفوا....اینا منو اغفال کردن!!....ای آتشفشان....ای فوجی یاما....ای دماوند فعال....
_ ای.....خفه نشی....پاشو....اون داته روی پیشونیشو نمیبینی؟؟
هری نقطه سریع دستشو گذاشت روی پیشونیشو و گفت:
_ مردک....مگه من کیم که تو به من میگی پیشونی سفید؟؟
_ شما هیچکی نیستی.....سرژ.....بگیرشون!!
سرژ سرشو می یاره بالا و با دیدن دات یارو، سریع اسلحه میکشه و صحنه اکشن میشه:
_ بزنش....آخ....
_ ولم کن....اوهی......نزن...آخ....آودا....اوی...
_ منو ...... مامان....مردم......!!
تق....تق....توف....تیق....توق!!!
دومبل داره البوس هفلشت نقطه رو میزنه که دراکو نقطه، به طرفش شلیک میکنه!! سرژ میبینه وقتی نداره، سریع به طرف اونجای دومبل شلیک میکنه تا تیر از اون ور در بیاد و بخوره به دراکو نقطه!!!
_ آخ.......یاهاهای ی ی !!!!....اوهوی هوی......
تیر از فلان جای دومبل رد میشه و میخوره به خود دراکو نقطه و اون میمیره!!!
دومبل افتاده یه گوشه و چشماش از حدقه زده بیرن و داره آلبالو دامبولی میبینه!!!
سرژ سریع می یاد طرفش و میگه:
_ خوبی؟؟....دومبل؟؟
_ های.....وای.....من خوبم....ولی......آهاهای.....واهاهای.....یه چیزی هاهای!!!
سرژ میگه:
_ چرا نیروها نمی یان؟؟/....سرژ...سرژ.....ققی؟؟!!
_ ققی....ققی.....به گوشم....
_ چرا نمی یان؟؟؟.....دومبل تیر خورده!!!
_ ا؟؟....مهم نیست!!!!...الان ما از طرف عله به یک حذف شناسه پارتی دعوت شدیم!!!....بعدا می یایم!!!
_ ا؟....ققی؟؟
_ تمام....خیششششششششش...فیشششش...
_ ای خدا!!!
همه ی نقطه ای ها اونا رو محاصره کردن......
سرژ با فریادی بلندد تر از سرژ میگه: مجبورم.....عملیات....آنتحاری انجام......بدم!!!!
و دستشو میکنه توی جیبش و کلی شناسه ی هری پاتریه شخصیت اولی، در می یاره و میریزه روی زمین.
همه نقطه ای ها خم میشن تا اونا رو بردارن ......
_ ایکس لارجیوس ماکزیمم!!!!
ملت نقطه ای ها همگی با یه جیغه اوا خواهری، شیرجه تو استخر میشن و بعد پخ پخ میشن!!!!
_ ژوهاهاهاهاهاها!!! دومبل.....خیلی درد گرفت ، نه؟؟؟....بذار ببینم!!!
_ نه!!!.....نه!!!......آی.....
یهو دکتر می پره وسط و میگه:
_ دکتر حسن مصطفی هستم، خیلی خوشحال هستم!!!....این کارا، کار منه!!!!
و صفحه تاریک میشه و صدای کارگردان میگه:
_ ای خاک بر سرتون.....آقا سانسورکون.....الان میگیرنمون.....سانسور کون....صب کونین منم اومدم....!!!!
و بعد روی صفحه نوشته میشه:
" و این انسانهای نقطه ای، جامعه ی جادوگری رو به انحرافاتی خفن کشوندن!!!!....عزیزم صبر کن....بذار اینا رو بنویسم.....باشه.....یه چتی بکنم.....وای!!!!"


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
بوم بوم

بزرگترين جشنواره هالي ويزارد

بزودي از بين14 فيلم ، در رشته هاي مختلف فيلم هاي برتر اعلام ميشوند

نام فيلم ها و كليدي ترين صحنه فيلم ها:

1-ميخواهم زنده بمانم____با هنرنمايي لرد ولدمورت

در قبرستاني مخوف ولدمورت ايستاده و رو به مرگخوارهاش فرياد ميزنه:چرا اين هري پاتر نميفهمه...يكي بهش بفهمونه كنه دست از سر من وردارههه!!ميخواهم زنده بمانم...

2-من ، مگي ، 15 سال دارم____با هنرنمايي پروفسور مك گونگال

دامبلدور دوان دوان و شادمان با دست گلي به طرف پروفسور مك گونگال كه در ساحل در حال برنزه كردن پوستشه ميره

3-دست هاي آلوده____ با هنر نمايي مرحوم آلبوس دامبلدور

صداي سيفون نمياد دامبلدور از دستشويي مياد بيرون و دستاش رو با رداش خشك ميكنه
مك گونگال وارد كادر ميشه و ميگه:اه اه...دست راستتو خوب نشستي...هنوز قهوه ايه

4-ماموريت غير ممكن____با هنرنمايي هري پاتر

هري پاتر در ميان آسمان و زمين به كوهي بزرگ و برفي چسبيده...رون هم در كنارشه
رون:من خسته شدم هري...امروز هوركراكس رو پيدا نميكنيم
هري:نه...چيزي نمونده به نوك قله...اون شيشه پستونك رو ميبيني اون دور؟ اون هوركراكسه

5-ديشب خواب باباتو ديدم ، ماكسا____با هنرنمايي هگريد

هگريد يك شيشه بلورين رو به مادام ماكسيم نشون ميده
هگريد:بالاخره گرفتمش ماكسيم...بالاخره معجون رشد قد رو گرفتم
مادام ماكسيم:

6-رقص مار___با هنرنمايي سالازار اسليترين

جمعيت دور تا دور مرد هندي كه در حال فلوت زدن بود جمع شدن.با صداي فلوت ،در جعبه كنار مرد هندي باز ميشه و سالازار اسليترين با رقص مارمانند مياد بيرون

7-بودن يا نبودن ، گزينه سوم چيست؟____با هنرنمايي سرژ تانكيان

تصوير چهره بيحالت رو نشون ميده.
سرژ در درون خودش حرف ميزنه:امروز هم مثل ديروز بود و فرقي نداشت.راست است كه ميگويند اگر انسان يك روز زندگي كند ميتواند 1000 سال با خاطرات آن يك روز خودش را سرگرم كند.چون همه روز ها يكي هستند و فقط تكرار هست و كش آمدن...آه!!

دين درينگ ديش دينگ(پيام بازرگاني)
براي مسلط شدن به جواب تست بالا«بودن يا نبودن؟» در «كانون فرهنگي اموزش» ثبت نام كنيد و در كلاس هاي تست ان شركت كنيد
كانون فرهنگي اموزش ، دامبولچي

دين درينگ ديش دينگ

8-توطئه____با هنرنمايي زاخارياس اسميت

زاخي در يك كافه شلوغ رو به كتي بل_خاطرات دوران خاله بازي_:مديرا نامردا توطئه كردن.زيراب منو زدن
كتي:اشكال نداره.مهم اينه كه ما با هميم و ميتونيم دوباره خاله بازي رو زنده كنيم

9-حضرت حميد -سوراخ عليهه______با هنرنمايي چشم گير و سوزان برادر حميد
حميد بالا تر از همه بين جميعت..دستانش را باز ميكنه: حالا وظيفه شرعي شوما اينه كه همگي بيايه در آغوش گرم اسلام...اول آن پيسر از همه سيفيد تره...ايسمش چي بود؟كالين كريوي؟ افرين پيسر خووب..

10-امريكن پاي(شيريني آمريكايي)____با هنرنمايي خيره كننده السامور پاراگات

السامور به همراه روماسلا به ديوار دبيرستان مختلطي تكيه دادن
يه پسر بخت برگشته از جلوشون رد ميشه
السامور يك سكه ميندازه جلوش و به پسره ميگه:هي خوش تيپ...سكت افتاد روي زمين
پسر دولا ميشه تا سكه رو برداره
السامور:جريوس مكزيمم!!

11-هانيبال ___با هنرنمايي گري بك
در راه روي بيمارستان
دين دين دينگ...دكتر گري بك به بخش اهدا خون...دكتر گري بك به بخش اهدا خون

12-شركت هيولاها____با هنرنمايي گراپ
زاويه تصيور طوريه كه دست بي روحي رو روي صندلي نشون ميده و همچنين هيكل گراپ
صداي بيروح:گراپ...ماموريت تو اينه كه بري توي شهر و ماگل هارو رو بترسوني

13- دييييييييييييييد(صداي بوق سانسور)____با هنرنمايي جيني ويزلي

هري مياد طرف جيني
هري:سلام جيني
ديييييييييييييييييييييييييييييد(سانسور)

14-بينوايان____با هنرنمايي كريچر

كريچر در حال پاك كردن لكه هاي كفش پاي هري هست
هري: گور پدر هرمايني


شرح كامل جوايزي كه در هر رشته داده شده رو در پست بعدي ميزنم
__
اگر كسي دوست داشت فيلمش در اين چشنواره ارزشي شركت كنه بايد فيلم بسازه كامل



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
هفت خان باسقاسر
-------------------------------------------------------------------------
بازیگران:
برادر حمید،سدریک دیگوری،سرژ تانکیان،ویکتور کرامه،کریچر،عله،باک بیک،کوییرل،رون ویزلی،ققنوس،ادی ماکای،زاخاریاس اسمیت،ریموس لوپین،سالازار اسلیترین
فیلمبردار این فیلم کریچر بود که به علت نرسیدن قد او به دوربین فیلمبردار عوض شد در هر صورت از او متشکریم!!
کارگردان:آلبوس دامبلدور
صدا بردار:زاخاریاس اسمیت
مدیر تولید:ویلیام ادوارد(با سرمایه گذاری چند میلیاردی روی این فیلم)
تهیه کننده:گل دختر و مهتاب شیطون
با حضور:دایی ماندانگاس
--------------------------------------------
تصویر دانگ در حالی که لبخندی بر لب دار روی صفحه میاد... و از صفحه خارج میشه

دوربین اتاقی را نشان می دهد که پر از دود است و 800 نفر به طوری مرموز دور میزی بیزی شکل نشسته اند!!
تصویر روی آخر میز ثابت است و سایه شخصی را نشان می دهد!!
دستی در حالی که سیگار لای دو انگشت اون قرار داره وارد صفحه میشه!!
برادر حمید:...بیبینید برو رو بچ دسترسی به اون برای همه ما از همه چیز مهم تره!!...اون ما رو به همه جا می رسونه!!ولی این کار خیلی خطرناکه و مراحل زیادی داره...پس هرکی مردشه بمونه هرکی نیست به سلامت!!
جو سدریک رو می گیره:خوب من الان چراغ ها رو خاموش می کنم هرکی نخواست بمونه می تونه بدون اینکه دیده شه از اینجا بره بیرون!!
سدریک چراغ ها رو خاموش می کنه!!و در تاریکی فقط نور 800 سیگار دیده می شد
ققی در تاریکی در گوش سدریک گفت:
-این چه کاری بود کردی آخه!!الان می ذارن می رن همه یادم نمی مونه کیا بودن اقلا می گفتی از قبل من بدونم کیا بودن اینجا

سدریک داد زد:
-می خوام چراغ ها رو روشن کنم...روشن کنم؟!!
صدایی نیومد
سدریک قهقه ای زد و گفت: سکوت نشانه رضایته پس روشن کنم!!
سرژ:
سرژ در حالی که به صندلی ها نگاه می کرد با تعجب گفت:
-یعنی واقعا انقدر ترسیدن!!
تنها 6 نفر دور میز مونده بودن!!
ققی.سرژ.سدریک.حمید.رون.ادی

همه در حالتی مبهم به هم نگاه می کردن جز ادی که خواب بود!!
رون:خوب مثل اینکه به شکست بر خوردیم پس منم می رم!!
ققی به صورتی معجزه آسا بال زد و پشت موهای رون رو گرفت
ققی:حتی اگه 2 نفرم بمونن تو باید بیای!!
رون:ققی جون مادرت آخه من حواسم نبود!!بزار من برم!!
ققی:عمراً
رون در حرکتی ناگهانی بال ققی رو گاز گرفت و از در سالن کنفرانس مثل برق خارج شد!
حمید:اشکال نداره خودمون 4 تا می ریم
سرژ:5 تا ادی هم هست!!
سدریک:اینکه خوابه
حمید:اینو بندازین تو گونی حداقل یه نفرو با خودمون ببریم!!
.....................................................................
نور طلایی خورشید اول صبح روی سنگ فرش خیابان هاگزمید افتاده بود!!

4 نفر در حالی که کوله پشتی هاشون رو دوششون بود در امتداد خیابون حرکت می کردند

برو بکس انقدر راه رفتن تا به صخره هایی رسیدن!!
ققی:آخ جون صبحانه؟!!
برادر:از کجا فهمیدی؟!!
ققی:آخه تو هر وقت یه جا می شینی و عمامه ت رو می ذاری رو زمین و کلت رو می خارونی قرار یه چیزی بخوری؟!!
حمید:
سرژ و ققیو حمید و سدریک در حال خوردن صبحانه بودن و از گونی که کنار سدریک بود صداهای نامفهومی می یومد!!

ادی:ای بابا می گم چرا اینا منو انقدر تحویل می گرفتن!!نگو می خواستن منو با خودشون ببرن!!هرچی سهت زیر سر این یارو آخوندس دیگه!!هرکی ندونه من که می دونم...
ققی پنجول هاش رو تا جایی کی می تونست وارد گونی کرد!!

ادی:آآآآآآآآآهاآآآآآآآآآآآآی!! ...بابایی!!....
ادامه دارد!...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
پشت صحنه و پشت پرده انتخابات..قسمت اول

بالاتنه برادر حميد رو نشون ميده كه داره بالا پايين ميشه و حركت ميكنه...گوي سوار بر اسبي هست...منتاژ هم شده توي يك صحرا...خيلي تابلو هم منتاژ شده

پيتيكو...پيتيكوو..پيتيكو..
برادر حميد:هرررر...مرحبا بر تو اي حيوان...
شلاق شتلق ميزنه پشت اون حيوان مجهول
برادر حميد:مرحبا..سريعتر بدو...
صداي اشناي مياد:مرتيكه بوقي...حيوون خودتي...من ققنوسم..كجام شبيه حيوونه بوق زاده...از اين سريع تر نميتونم بدوام..نميزاري كه پرواز كنم نامرد
برادر حميد:آرتيستيه...شيخ جماعت بايد همگام با جوانان باشه تا بتوانه درد آنهارا درك كونه...
دوربين حالا ققنوس رو نشون ميده كه برادر حميد روش سواره و ققنوس داره با پاهاش ميدواه...
شتلق
ققنوس:نميشه با پاهاي كوتام سريعتر برم..اينقدر شلاق نزن نامرد...اخ..اوخ...اين اخريه چي بود؟دردش فرق داشت با شلاق!!
برادر حميد چوبدستي خود را در مياورد به سمت ققنوس ميگيرد:لارجيوس!!
ققنوس ناگهان گنده ميشود و با پاهايش جهش هاي گنده بر ميدارد
قنوس:جووون...هميشه دوست داشتم شتر مرغ بودم

ماندانگاس از جلوي دوربين رد ميشه و صحنه عوض ميشه

در قصر اسليتريني ها
رودولف يكي از اعضاي محفل ققنوس رو گرفته است و روي صندلي نشانده...دوربين چهره رودولف رو نشون ميده و پس كله اون محفل ققنوسيه
رودولف:خخخخخ...ياااا...لولولو...من خشنم...من اخر خشانتم...من خداي خشونتم...

دراكو با متانت مشكوكي وارد وارد كادر ميشه:رودولف...وقتي خشن نيستي الكي كه نميتوني خشن بشي كه...با اين حرفا هم هيشكي باورش نيمشه تو خشني...مثلا من هي بيام بگم كه خالصانه كار ميكنم...كي باورش ميشه؟ سعي كن همونجوري كه هستي باشي
رودولف ساكت ميشه و ميره كنار
دراكو رو به اون محفل ققنوسيه ميكنه و بعد از روي زمين(چون زمين زياد در كادر نيست مشخص نيست) يك موش بالا مياورد
دراكو:اوداكداورا
و موشي كه چند ثانيه يپش براي رهايي خود در حال بندري زدن بود ديگر تكان نخورد
دراكو:دوست داري تو هم اينجوري بشي؟
محفل ققنوسيه با ترس:نه نه...
دراكو:خوبه خوبه...افرين...مثل اينكه برخلاف دوست قبليت سريعتر،قبل از اينكه يك چشمت رو كور كنم سر عقل اومدي...

ماندانگاس از جلوي دوربين رد ميشه و صحنه عوض ميشه

در لابلاي ابر ها...در اسمان هفتم ونوس در حال بازي كردن با بقيه خدايان است
ونوس:عله عله...تو به من راي ميدي؟
عله،الهه رول: نه...چون كه رول بلد نيستي...من بجاي طلف كردن وقتم براي راي دادن به تو بهتره بگردم ببينم ديگه در چه زمينه اي ميتونم ادعاي خدايي كنم...اها...در زمينه ادعاي خدايي كردن هم ميتونم ادعاي خداي كنم.
ونوس به كريچر كه در حال در گوشي حرف زدن با كرام بود و كر كر ميخنديد گفت:كريچ...بهم راي ميدي؟
كريچر،الهه پشت سر زاخي حرف زدن،گفت:ميخوام جبران اون خيانت به سيريوس رو بكنم و بهش راي بدم...
ونوس از همون اسمون هفتم خودشو پرت ميكنه پايين به قصد خودكشي


ماندانگاس همون عمل

در وزارت سحر و جادو اتاق مرگ...
دوربين طاق نمايي رو نشون ميده ...ريموس لوپين هم جلوي پردش ايستاده
صدايي اشنا از پشت پرده مياد:ريموس..هر ك... او...د بگو كه ا...ر راي نده ميندا....ش پ..ت پرده كن..ار خو...
ريموس:قطع وصل ميشه...چي؟
ريموس خودشو نزديك پرده ميكنه ولي پاش به پشت اون يكي پاش گير ميكنه و شوت ميشه توي پرده
ريموس:نهههههههههههههههه
دوربين ميره پشت پرده
ريموس ميافته روي زمين...تصوير قهوه خونه قديميه كه توش همه جور ادم با همه نوع لباس هستند...ريموس برميگرده به پرده نگاه كنه ميبينه جاش ديوار سنگيه...سيريوس مياد بغلش ميكنه
سيريوس:ايول...خوش اومدي...اينجا همه هستن...اوني كه كنار در كافه وايستاده « زاخي دوم» وزير سحر و جادو خيلي قديمه...اوني كه نوشيندي ميفروشه جد جد جرج بوش ...رئيس جمهور فرانسه!!هست...
ريموس چهره اش بهت زده نشون ميده:اون كيه؟(به جاي بيرون كادر اشاره ميكنه)
سيريوس:نميدونيم...الان چند قرنه به هيشكي هيچي نگفته..فكر كنم سابقه بدي داره...اون زنه رو كه ميبين زن منه...:bigkiss:

___
قسمت دوم رو يكي بسازه



مسابقه فوتبال!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
مجموعه جادوگران اسكي ميكند ، مستنديست از كارهاي نمادين سايت و تقليد آن از ماگلها.در كل فعل اسكي كردن به معني:تقليد كردن از ماگلها ميباشد.در اين مجموعه همه چيز شوخي ميباشد و اميد است كه شخصي محزون نگردد.

-------------------------------------------------------------------------------------
جادوگران اسكي مي كند

بازيگران اين قسمت:هري پاتر ، ويكتور كرام ، ريموس لوپين ، كريچر ، سالازار اسلايترين ، آلبوس دامبلدور ، سرژ تانكيان ، ققنوس ، برادر حميد ، سدريك ديگوری ، رون ويزلي ، دراكو مالفوي ، پروفسور كوييرل ، بارتيموس كراواچ ، هوكي ، هرميون گرنجر و ايوانا اسميت (ديگه كسي نيست)

اين قسمت:مسابقه فوتبال


-----------------


دوربين با سرعت روي زمين خاكي به جلو حركت ميكنه....از گندمزار عبور ميكنه...به دشت شقايق ها ميرسه و مسيرش رو به سمت يه تپه عوض ميكنه...
دوربين از تپه خاكي بالا ميره...صداي همهمه اي به گوش ميرسه...هر لحظه صدا بيشتر و بيشتر ميشه....تا اينكه دوربين به بالاي تپه ميرسه...يه ديوار سنگي بزرگ...دوربين يك بار دور ديوار مستطيل شكل ميچرخه و سردرگم سرجاش وايميسته...
دوربين به دستيار:يعني در ورودي كجا ميتونه باشه؟
دستيار:به نظر من سوسول بازي رو كنار بزاريم و مودبانه وارد نشيم...
دوربين به طرف ديوارد بر ميگرده ، كمي دور خيز ميكنه ، با سرعت به سمت ديوار ميدوه...گرومپ!


يك زمين بزرگ فوتبال...روي ديوار مقابل هك شده:"نخستين ديدار فوتبال جادوگران، جهت جمع آوري كمكهاي مالي"...بادكنكهايي توي زمين پخش هستند كه روي اونا لوگوي جادوگران كشيده شده...بچه هايي سه ، چهار ساله كه روي پيراهن اونا نوشته شده"wt درسته...نه wc" به داخل زمين ميان و بادكنكهاي روي زمين رو بر ميدارن و مشغول بازي ميشن...
از گوشه زمين لوپين ، هرميون رو صدا ميزنه...حرفهايي بين اونا رد و بدل ميشه(كه به علت بي لياقتي صدابردار معلوم نشد چي بودن!)...بعد يه مدت لوپين دستش رو تو جيبش ميكنه و يه جسم نارنجي رنگ رو به هرميون ميده...دختر بچه كه ذوق زده شده بود ، اونو تو دستش ميگيره و به طرف بقيه بچه ها حركت ميكنه....هرميون همه رو به صف ميكنه و از زمين بيرون ميبره...


-----------------فلش فوروارد به بعد مسابقه_در اتاق تدوين-----------------
-يكم بيشتر زوم كن.
-سعيمو ميكنم...كيفيت تصوير پايينه...
-آهان...خوبه...هوووووم...تصوير رو به عقب برگردون...وايسا ، اين چيه؟دوباره نشون بده....موهاهاهاها...
-سوژه خوبي ميشه...لوپين با شكلات به رئيس ارتش وايت تورنادو رشوه داد...


-----------------زمان حال-----------------
با صداي آهنگ يه ريش وارد زمين ميشه...
دوربين به دستيارش:مرلين اينجا چيكار ميكنه؟
دستيار دوربين:آي كيلو(=IQ)...اين كه دومبول خودمونه!
دامبلدور در حالت بندري زدن وارد زمين ميشه...پشت سر اون كريچر و كرام (به عنوان كمك داور) و بازيكنان وارد زمين ميشن...همه درجاي خودشون قرار ميگيرن...كريچر داشت با پرچمش پشتشو ميخاروند...و كرام پرچمش رو كنار گزاشته بود...دامبلدور به سمت كرام ميياد...
دامبلدور:چرا پرچمتو گزاشتي كنار؟
كرام:از اين سوسول بازيا خوشم نميياد!
دامبلدور يه قر ميده و با بندري به وسط زمين ميياد...فريادها به اوج خودش رسيده بود...كه دامبلدور پاش روي ريشش ميياد و ...گرومپ!

"بيب بوب...بيب بوب..."
آمبولانسي كه روش لوگوي جادوگران بود وارد زمين ميشه...به طرف دامبلدور حركت ميكنه و در راه سه ، چهار نفر رو زير ميگره...

ناگهان صحنه سياه ميشه و با رنگ سفيد روي اون نوشته ميشه:"از طرف اداره ارشاد و سايت جادوگران درگذشت اين عزيزان را به شما و خانواده نسبتاً محترمشان تسليت عرض ميگوييم"(صحنه به مسابقه برميگرده)

دامبلدور:آخ...واي...مامان...
-متاسفانه شما قادر به ادامه دادن نيستين...
دو نفر از آمبولانس پايين مييان و ريش دامبلدور رو ميگيرن...
-يك...دو...سه...
شپلق!
دامبلدور به بيرون زمين پرت ميشه و آمبولانس از زمين بيرون ميره...سالازار وارد زمين ميشه و خييي جدي در وسط زمين قرار ميگيره...در سوت خودش ميدمه و بازي شروع ميشه...


-----------------دوربين به دنبال شكار لحظه ها-----------------

دستيار:لوپين سر جاش نيست!
دوربين:چه مشكوك!!!
دوربين به اطراف زمين نگاهي مي اندازه و در گوشه زمين زاخارياس اسميت رو ميبينه كه داره با لوپين حرف ميزنه...بعد از مدتي صحبت كردن زاخي مقداري پول به لوپين ميده و به طرف همسرش ايوانا حركت ميكنه...رو فرشي و گاز پيكنيك رو ازش ميگيره و پشت دروازه كوييريل ميره و روفرشي رو پهن ميكنه...گاز پيكنيك رو روشن ميكنه و كتري رو روش ميزاره...به همراه همسرش روي روفرشي ميشينه و مسابقه رو نگاه ميكنه...
زاخي:ايوي...دوست داري مشهور شيم؟
ايوي:چرا كه نه...
زاخي از جاش بلند ميشه و به طرف دروازه كوييريل ميره...يه چاقو از ناكجا در ميياره و شروع ميكنه به پاره كردن تور...بعد از مدتي كه ديگه توري نمونده بود ، زاخي كه هيچكي بهش توجه نكرده بود به سمت همسرش بر ميگرده و روي روفرشي مشغول به كشيدن قليون ميشه...
اييي:خسته نباشي...

در گوشه ديگر ميدان هوكي در حال گرم كردن خود بود...از آنجايش پرچمي را بيرون آورد و به سمت زمين هجوم برد...در وسط زمين ايستاد و شعار داد:"ورزش جوانمردانه...ورزش جوانمردانه..."
لوپين به سمت كراواچ ميياد و اونو ميگيره و از زمين بيرون ميبره...
هوكي:آقا من از دست شما شكايت ميكنم...اين چه كاريه...
لوپين:مگه اون تابلو رو نخوندي؟روش نوشته:"وارد چمن نشويد"

دوربين به سمت همكار خودش سدريك ديگوري كه در گوشه زمين بود ميره...سدريك رو ميبينه كه داره از گل رزي كه دركنار پرچم كرنر در اومده فيلم ميگيره...دامبلدور كشون كشون خودش رو به گوشه زمين ميرسونه...يه دست دامبلدور كه هنوز داشت بندري ميزد به گل رز خورد و اونو از جا كند...سدريك كه سرخ شده بود ، از اعماق تهش فريادي بلندتز از فرياد سرژ زد كه باعث شد ريشهاي دامبلدور بريزه...(در اصطلاح:پشماش ريخت و شد جانباز 99%)سدريك دوربين رو توي سر خودش خورد كرد ، روي زمين نشست شروع به گريه كرد:"قاتل...نه...آخه چرا گل من؟؟؟اي خدا...(گريه)"

در دروازه مقابل...سرژ در حال آبياري چمن ها بود ، و ناله سر ميداد:"دارون...دارون...چرا تو بايد ميرفتي...اون پيرمرد كي بود...دارون"...بارتيموس كراواچ به شكم بر روي زمين خوابيده بود و داشت از سرژ عكس ميگرفت...
صداي گزارشگر به گوش ميرسيد:"بله...برادر حميد ، يك نفر ديگه رو هم با فن جفتك دريپل ميزنه...چه يك دويي...واقعاً ماهرانه بود...حميد و ققنوس زوج خوبي هستن...حميد به دروازه سرژ نزديك ميشه...نه...اونجا چه خبره!حميد توپ رو ول كرده و به يه جا خيره شده..."
ققنوس:بزن...برادر شوت كن...
صحنه آهسته ميشه...دوربين روي بيناموسي حميد زوم ميكنه...حميد به هيجان ميياد...با تمام سرعت به طرف بارتيموس حركت ميكنه...به هوا ميپره..شرق!!!


-----------------فلش فوروارد به بعد مسابقه_مصاحبه با بارتيموس-----------------
خبرنگار:اون لحظه داشتي چيكار ميكردي؟
بارتي:داشتم براي مجله از سرژ عكس ميگرفتم.
خبرنگار:اون لحظه...وقتي اون اتفاق افتاد...چه احساسي داشتي؟
بارتي:وقتي اون لحظه يادم ميياد ، كل بدنم مور مور ميشه...نفهميدم چي شد...يه دفعه درد شديدي حس كردم...همه جا تاريك شد...ياد اون سفرم به قزوين افتادم...


-----------------زمان حال-----------------
رون ويزلي و دراكو مالفوي به سمت كريچر ميرن...دوربين هم به جمع اونا نزديك ميشه...
رون:كريچر...اين مسابقه اصلاً حال نميده...هيچكي به ما پاس نميده...
دراكو:ميخواستيم اگه بشه يه گل كوچيك راه بندازيم...
كريچر:اصلاً نميشه...راه نداره...
رون:ببين ، وقتي مردم شاهد دوتا ديدار باشن...كمكهاي ماليشون هم بيشتر ميشه...
كريچر به سمت لوپين ميره و با چهار تا پركه آجر به طرف اونا ميياد.
رون آجرها رو ميگيره:ممنون...جبران ميكنم...
رون و دراكو كنار دروازه سرژ با آجرها دو تا دروازه درست ميكنن و مشغول بازي ميشن...
كرام به سمت اونا ميياد:منم داورتون.


در گوشه ديگر زمين...جايي كه ققنوس پشت توپ وايستاده و ميخواد ضربه آزاد بزنه...يه تينيجر منگول...
صحنه سياه ميشه و روي اون هك ميشه:"به علت پاس نداشتن زبان شيرين ، فصيح ، بليغ و ... فارسي ، تهيه كننده برنامه بايد جريمه اي حدود 100000 تومان پرداخت نمايد.با تشكر...اداره ارشاد و حومه"
...يه نوجوان منگول كه شلوار پاره پوره (همچون آرش) و كپ(cap)كج داره وارد زمين ميشه...در حالي كه قيافه مظلومي به خودش گرفته به سمت ققنوس ميره...بسته آدامسي رو كه رو اون نوشته:"بعضي ها به اشتباه ميگويند آداس ، در حالي كه آدامس درست است"به ققنوس تعارف ميكنه...
-آقا...بفرماييد...تو رو خدا...فقط دونه اي هزار تومان...
ققنوس:چه خبرته بابا...نهصد ميدي طالبم...بيشتر نميخرم...
-آقا...بردار ديگه...پول اكانت ندارم...بدبختم...
نوجون ميزنه زير گريه و ادامه ميده:پيچارم...مامانم يتيمه...بابام هم يتيمه...اههه اهه اهه(صداي گريه)
لوپين كه اين صحنه رو ميبينه داخل ميشه و به پسر بچه ميگه:اسمت چيه؟تا حالا اينورا نديده بودمت!
نوجون:ادي ماكاي...
لوپين:ببينم ميخواي كار كني؟
ادي:آره...
لوپين:بيا...اين ماشين چمن زني رو بگير...اگه تونستي تا قبل از اتمام مسابقه چمن زمين رو كوتاه كني...يه ماه اي دي اس ال(ADSL)برات ميگيرم...


دوربين با سرعت تمام دور خودش ميچرخه...فييييييييييش!!!(صداي ترمز بود)وقتي كه وايميسته چون سرش گيج ميرفته صورتي رو كه جلوش بوده واضح نميبينه...بعد از مدتي يه صورت ميبينه...يه صورت خشن ، دلهره آور ، ترسناك...دوربين چي سكته ميكنه...دستي سرخ دوربين رو بر ميداره...اونو طرف خودش ميگيره...
-عله با شما صحبت ميكنه...هرچه زودتر ، كمكهاي مالي خودتان را به حساب من واريز كنيد ، تا شاهد برنامه هاي بعدي باشيد...
ماگما همه جا رو فرا ميگيره...با بيشتر شدن ماگما صدايِ ، صدايي آشنا واضح تر ميشه:موهاهاهاهاها



پايان




| تقديم به سرژ(كي باشم) |


-----------------------------------------------------------------------------
شما كه لطف كردي و تا اينجا خوندي ، يه لطف ديگه هم بكن اشكالامو بگو ( با پيام شخصي ) تا قسمتهاي بعدي رو بهتر بنويسم(جبران ميكنم...چجوريشو نيدونم)...ممنون(چه پرروام من)


ویرایش شده توسط ادی ماكای در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۶ ۱۳:۱۰:۱۵

جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۴

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
اولین مستند محصول لردپیکچرز
بی نوایان..........

با شرکت مظلومانه لردولدمورت.....

این فیلم یک مستند واقعی است و دیدن این فیلم برای کاربران ارزشی توصیه نمیشود.....

بسمالله الرحمن رحیم


دوربین یه محل خرابه خشتی رو نشون میده یه زن داره خاک میرزه رو سر خودش در حال گریه صورت خودش رو خنج میزنه....

دوبین سیاه میشه و نوشته ای رو تصویر ظاهر میشه.....

خانه ریدل.... دی ماه 1384

دوربین مرد مو بوری رو نشان میده .....

آب نیست نون نیست بهداشت نیست هیچی نداریم.....هیچی

لرد که رفتش لرد جدید هم نیامد ما مرگ خورا موندیم این خرابه....
نه بهداشت داریم نه غذا داریم بچه هامون دارن تلف میشن... آخه یکی نیست یه لرد بیاره بالا سره ما این مسئولین کجا هستن...

همی پسر من بله یه پسر دارم اسمش دراکو هست... ها داره تلف میشه خوب ای بچه طفل معصوم چه گناهی کرده باید فدای (x.x.x. )مدیران بشه مگه یه انتخاب لرد چقدر طول میکشه....

ها ......بله.....خانه ریدل تخریب شده الان شما نگاه پشت سره من کنید..... مردک بی ناموس اون جا رو نمیگم به این خرابه ها رو میگم....

دوربین از پشت لوسویس مالفوی تصور برداری میکنه و به طرف خرابه های خانه ریدل میچرخه.....

نیورگاه اتمی منهدم شده ..... همه تسلیحات از کار افتادن راکتور ها سوراخ شده گاز اسید آواداکورا همه منطقه رو گرفته..... نصف مرگ خواران مسموم شدن.....

دژ مرگ شکنجه گاه سفیدان شده محل دفع حقوق بشر

همه زندانی ها مردن جسدهاشون فاسد شده وبا اومده بهداشت نیست خوده مرگ خور های دژ هم بیمار شدن....

دوربین از روی چهره لوسیوس حرکت میکنه و قدم قدم در خرابه ها حرکت میکنه.... آهنگ نحسی روی فیلم پخش میشه... بچه 4-5 ساله ای نشون میده که دارن از آب جوب آب میخورن مادری که بچه خود رو داره شیر میده یه تصویر شطرنج می افته روی زن که آسلامی باشه..... دوربین میرسه به تابلو نقل قول:
آخرین نقطه مرزی خانه ریدل پایان منطقه ....


و تصویر دوباره سیاه میشه و جایه دیگری رو نشون میده ....

مقابل درب سینما بهمن ماه 1384 :



گزارش گر : نظر شما در مورد این مستند چی بود....؟

مخاطب: فاجعه صدای مخاطبی که گفت فاجعه در تصویر سیاه 3 بار منعکس میشه:....فاجعه....فاجعه....فا...

و موزیک دوباره شروع میشه فیلم تمام میشه و نام بازیگران و... نمیاش داده میشه و اینم آهنگ نیز پخش میشه......

جواب هم صدایی ها ......شده دکمه حذف کاربر

هر چی مرگ خوره شده بد بخت.....وب مستر شده بمب افکن

نه بمب اتم داره نه بمب افکن........ تصور کن ببین چی میشه

همه جنگ های بین محفل.......شده شیطنت دست بچه ها

تصور کن که تو میتونی.......که حتی تصور کردنش شده دیو دو سر

تصور کن که تو میتونی بشی تعبیر این آستکبار....

همه شدن زندانی این دیوانه......همه بوف کورن

هر ناظر انجمن شده یه مدیر گردن کلفت

همه آزاد آزادن........ اما این رو بدونید که همش یه کابوس



------------------------------
باز هم منتظر فیلم های ارزشی کمپانی لردپیکچرز باشید!!!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۳ ۲۳:۳۸:۴۵

جادوگران


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴

واگاواگا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 274
آفلاین
موضوع: گزارشی از تولد دو سالگی از دید یک مسافر!
نویسنده: یک مسافر!
انگیزه: اعلام وجود
سبک نوشتاری: سولفات ایزوله اکسید خاله بازی!
رده سنی: ندارد

کاری از تامین برنامه شبکه راونکلاو پیکسار!(گروه فرهنگ و معارف غیر آسلامی)

تهیه کننده: یک مسافر!
کارگردان فنی: گراوپ
کارگردان هنری: پروفسور کوییرل
کارگردان تلویزیونی: کرآگاه ققنوس
کارگردان غیر تلویزیونی: سدریک دیگوری
کارگردان همینجوری: کریچر
کارگردان ذخیره: رون ویزلی
کارگردان تلفنی: دراکو مالفوی
کارگردان های بیشتر: ببر پیر ،هری پاتر ، ویکتور کرام ، کالین کریوی ، امپراطور تاریکی ، چرچیل ، کریچر ، ریموس

لوپین ، سالازار اسلیترین ، گیلیدی ، کینگزلی ، و چندی دیگر!
کارگردان های قسمت خواهران: نیفادورا تانکس ، هلنا گرنجر ، ونوس ( با عرض پوزش از سایر آنان به علت کمبود شنوایی در این بنده ی حقیر در حین معرفیشان از ذکر نامشان با استفاده از کلمه ی " سایر" استفاده می کنم)
کارگردانان غایب: سرژ ، آفتابه ی مرلین ، فلور دلاکور ، تانکس قدیم آمبریج جدید ، پروفسور لاوین
کارگردان گیم اسپات: ویلیام ادوارد
و بالاخره......
کارگردان ناظر : دامبلدور

------------------------------------------------------------------------

اپیزود اول : ( مکان: روبروی درب فست فود "آتیش" واقع در یک مکان ماگل نشین - زمان: 4 بعد از ظهر)

آسمان نیمه ابری است و پرندگان به انسان علامت میدن!! هوا به قدری سرده که مودی در حالت عادی در حال
لرزش شدیده . کفتر ، باز مودی و سدریک رو پیچونده و با یک پرنده که احیانا فنچ بوده پر زده و خودش رو به محل قرار رسونده و در بین پرو پاچه ی مدیران بال بال میزنه تا شاید تشنگی قدرتش رفع بشه! در کنار حاج کالین معلوم الحال یک عدد آتشفشان در حالتی نیمه فعال گهگداری به پرندگان اطرافش عکس العمل های مشکوک نشون میده!
در همین لحظه همه جا بوی الستور میپیچه و همه بسیار خوش به حالشون میشه!...سدریک نیز با قدمهایی محکم و سنگین خودنمایی می کنه.به نزدیکی جمع گرم آتشفشانی موجود میرسند و از احوالات هم مطع میشن و البته لبخند میزنند ولی چه چیز پشت این لبخند پنهانه هیشکی دوست نداره بدونه.
سدریک نگاهی به داخل رستوارن میندازه و میگه:
_آلبوس جان خوبی بابا؟...دستت خوبه؟
و شروع میکنه به بازی با دست شکسته شده بوده ی زاخی.
مودی که تازه یک بست گرد ققی زده بود با حالتی متوهم میگه:
_عجب توهمیه!...ما الان تو جهنمیم نه؟
ققی که به داخل رستوران خیره شده بود ، یهو چشمش به صندوق دارای رستوران خرد...
_ا من نمیدونستم جهنم هم حوری داره!!!!
تو همین حین یکهو یه پیکان لیموزین جوانان گوجه ای متالیک تیره جلوی رستوران می ایسته . راننده پیاده میشه و به طرف در هشتم میره و اونو باز میکنه....ناگهان گراوپ که کت و شلواری سیاه راه راه گوجه ای تنشه پیاده میشه و راننده رو هل میده تو جوب!...به چپ و راستش نگاهی میندازه و میگه:
_ارباب کرام نامرد هرماینی کش!...بفرمایید!....ارباب باید سریع پیاده شد!
یک عدد جی اف کش معلوم الحال به نام کرام از ماشین بیرون میاد ... بعدش ناگهان خم میشه داخل ماشین.
در همین لحظه صحنه تکون های شدیدی میخورده و ناگهان تصویر وارونه میشه(نکته ی فنی: فیلمبردار مودی است!...خطر کرام رو تهدید میکنه!)

------------------------------------------------------------------------

دیریم دیم دیم دین دین!(نکته ی آوا شناسی: ملودی پخش پیام فخرایی!!..نه ببخشید پیام بازرگانی!)

یا های های هییییییی هوهوهای در دام صیااااااااااااااااااااااااد یا های های هایی!...
صیاد با صدای افتخاری سرژ تانکیان!
سروش منتشر کرد!..تلفن مرکز فروش : 09125454545 خاله پری!!
------------------------
این داش زاخیه ما از اون بروبچز باحاله روزگاره!....سفارشت رو کردم یک حالی بهت بده که ....
ها کاکو!.....این حالی که می خوام بهت بدم آخرشه ها!....کاکو حواست باشه این حاله تو خاور میانه تکه ها!..گفته باشم!
زاخی و مودی سوار 206 خوشگل لوری میشن و حرکت میکنن......
به پشت چراغ قرمز میرسن و نگهان شیشه ها بالا میره و پرده ها کشیده میشه....ماشین شروع به تکون خوردن میکنه که در همین لحظه صدای آژیر پلیس به گوش میرسه!
_ماشین 206!....به شماره ی کابل سیتی عبور موقت!....زود کرد خاموش ماشین و پیاده شد!....
شیشه ی ماشین پایین میاد و مودی با چشمهایی قرمز به بیرون نگاه میکنه و گراوپ رو میبینه که یک لباس پلیس تنشه و سوار یک موتور پلیسه.
زاخی با دیدن این صحنه میگه:
_مودی بدبخت شدیم پلیس!
_زاخی مطمئنی توهم نیست؟!!
_توهم دیگه چیه بابا!

مودی و زاخی و گراپ در گوشه ی خیابون

_آخه جناو سربان!!!.....مگه ما چه خبطی کردیم!!
_آلودگی جسمی هم بود خودش یک جرم!...
مودی سری تکون میده و میگه:
_آخه جناو سربان!!... منه جووون!....اگه نتونم از این تابلو بازیا بکنم!...اگه نتونم حال کنم!....اگه ریلکست نباشم!.....عقده ای میشما!....اونوقت دیگه نمیتونم رول بنویسما!
موری با حالتی اوسگلانه دوربین رو نگا میکنه و گراوپ هم رو به دوربین میکنه و میگه:
_شما داشت چه نظری در مورد این کار؟...
آرمی که به شکل یک لکه چرکی است در تصویر دیده میشه و گوینده میگه:
_نیروی مبارزه با آلودگی جسمی و ....ناجا و دوستان!

-------------------------

دیریریم دیم دیم دیم(همون ملودیه پایان پیام بازرگانی)

---------------------------------------------------------------------------
اپیزود دوم (مکان : همونجا! و داخل همونجا...زمان : پنج دقیقه بعد از اپیزود اول)

دوربین دومبول ، سدریک و ققی رو نشون میده که با هم سعی دارن مودی رو سر جاش نگه دارن!

کرام دوباره صاف میشه و مودی هم آروم میشه.....یک کیک خز گوجه ای رنگ!( که خداییش خوشمزه بود) توی دستهای با کفایت کرام الدوله همایونی والا مقام ملک الوب مستر!
(ای نفس!...ای پامادور!...ای جی اف کش!....ای جی اف!!....بی تو سردمه!......بخاری های گازی و نفتی در دو نوع برقی و ذغالی برای هر نوع عمل! «کرام افروز»!...با گواهی نامه ی ایزو 091548788!)( نکته ی فنی: زیر نویس های تبلیغاتی با ته مایه هایی از هنر پاچه خواری!!!)
کرام کیک رو بالا میگیره و با صدایی تابلو تر از فریاد سرژ اعلام وجود میکنه و به طرف در رستوران میره.
همگی در کف رنگ کیک در توهم هستند که کرام الدوله ی ملک الوب مستر دست خالی از داخل رستوران خارج شده و به جمع آتشفشان نورد های حاضر پیوسته و خودنمایی و خودستایی نموده ما را مستفیض میکنند!....پس از کمی سلام علیک و نمودن حال یکدیگر تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از جلب توجه مشنگ ها کالین معلوم الحال را در سرما رها نموده و به داخل رستوران برویم....
به نزدیکی در میرویم که ناگهان در ما را غافلگیر نموده خودش با ذکاوت هرچه تمام باز شده و من متوجه مشوم که در ها از بعضی ها بیشتر میفهمند چون ما را به رسیدن به حوری های پشت میز یاری میدهد که ناگهان متوجه میشویم قرار است ما سایه ای باشیم برای دیگران پس با قدم هایی استوار از پله ها بالا رفته و متوجه میشویم جهنم چه جای خوبیست و همه جایش از حوری دارد و خلاصه میکنیم که ....چه بهتر!
در گوشه ای که از زاویه ی دید خوبی برخوردار نبود نشته و باز کمی حال را نمودیم و به سراییدن چند بیت چیز شعر مشغول گشتیم!....پس از چندی متوجه حضور پرفروغ و پر صلابت یگانه آستکبار باقی مانده در سایت شدیم!....بلی حضرت والا مقام همایونی ، نفس الدوله ی میر پامادور!....ریموس الدوله ی لوپینی ما را خیس کردند(خیس عرق) و چه افتخاری دادند که در توصیف نمی گنجد و حتی کمی لبخند نیز زدند که من به علت مصرف گرد ققی به توهم بودن این واقعه بیشتر عقیده دارم تا صحت آن.
پس از گذر کمی دقیقه ، یک نفر جادوگر مشکوک الحال که من گمان بردم از اتباع خارجکی باشند گذر بر تخم ققی که سرشار از امگا3 نیز می باشد نموده و همه جا به گند کشیده میش ود و این واقعه تا حدی اسفناک شد که آقای نظافتچی ما را دعوا کردند و من کمی ترسیدم و دلم برای مامنیم تنگ گشت! پس کمی گرد ققی زدم تا رفع کسالت شود!
کمی گذشت و به گمانم که ساعت کاری حوری ها به اتمام رسیده بود پس دیگر ماندن فایده ای نداشت، می خواستم رفع مزاحمت نموده و از دیگران خداحافظی کنم و بروم چون دیگر انگیزه ای نبود که ناگهان یک ساحره ی مشکوک الحال قدم بر بقایای تخم ققی گذاردند و در نزدیکی خیلی دور ما بر صندلی حکمت نشستند و شروع به تحقیق از راه دور بر حرکات و رفتار های کفتر نموند تا حدی که به نکات و نتایج جدید نیز رسیدند گویا و کفتران را از گونه ی پرندگان خط بزدند و بر گونه ی "دیدزنندگان" گماردند!....
کمی پس از کشف این نکته ی حیاتی دوستانی دیگر که ما ابتدا گمان بردیم هوری های شیفت بعد از ظهر باشند باقی مانده ی بقایای تخم ققی را خشکاندند و بر مسند دور خیلی نزدیک ما نشستند. اما اینبار ما غافلگیر گشتیدیم و بعدا متوجه شدیم که اینان گویا از اعضای مخفی سایت هستند و خیلی خوب شد و کلا اینکه چه بهتر!

باز کمی گذشت و ما کم کم داشتیم از دیدن یکدیگر به اوج توهمات شیطانی میرسیدم که گویا دیگر دوستان دعوت شده برای ایجاد تنوع حضور به هم رسانیدند و کم کم جمعمان جمع گردید....لازم به ذکر است که تا این لحظه برادر بسیار کوچک جثه ی ما "رون ویزلی" به علت محدودیت های فاحش فیزیکی در کنار ما بودند که ما متوجه ایشان شده بودیم!!
پس از گذری از زمان ما تازه فهمیدیم که گویا در همان زمانی که در روبروی درب رستوران بودیم شخصی بسیار معلومالحال که انصافا خودشان بودند با ذکر نام مقدس " دراکو مالفوی " ما را نموده بودند و من برای این بی توجهی از ایشان معذرت خواهی میکنم.
کمی گذشت و من کم کم حضور بسیاری دیگر از اعضا را که در همان زمان ابتدایی در روبروی رستوران حالشان را نموده بودیم درک کردم و متوجه شدم کریچر عزیز نیز وجود خود را به ما شیفتگان راهشان ارزانی داشته اند.
کم کم حضور همگان داشت برایم مسجل میشد که گویا بیخود مسجل شده بود چون در همین لحظه چندی دیگر از دوستان با عنواینی ارزشی چون " گیلیدی ، کینگزلی و سایرشان" نیز خود را در لیست انتظار درک والای بنده نهادند.
پس از هضم وجودی تمامی دوستان داشتم به خود افتخار میکردم که کریچر با بی رحمی تمام با کمربندی به جان من افتاد و گفت:

ایپزود سوم (مکان: داخل همونجا با چیدمانی متفاوت زمان: نمیدونم)


_گمشو پاشو !... میخوایم میز ها رو به صورت "L " بچینیم!!....با شنیدن این واژه به اهمیت استراتژی موجود پی برده سریعا از جایم بلند گشتم و در گوشه ای به امر نظارت بر اجرا پرداختم!
پس از کمی سر و کله زدن با عوامل اجرایی متوجه شدم که گویا ایشان من را داخل انسان نمی دانند و آتشفشان درونم خاموش گشت . در همین حال بودم که باز آتش سوزشی دهشتناک!!! بر پیکر خسته ام من را متوجه ساخت که گویا میز ها چیده شدند و حالا وقت نشستن است!....
پس کمی از زوایای مختلف به امر تحقیق و تفحص با موضوع " یک جا با دید عالی" پرداختم و سپس دیدم که گویا یک عدد کوه آتشفشان در مرکز منطقه برای تسلط بر اوضاع مربوطه جا گرفته اند...پس سریعا برای اجرای هنرهای ظریف پاچه خواری عزمم را جزم کرده ، با یک جفتک به مکان مربوطه رهسپار شدم ولی باز ارزش های کثیف موجود در روحیات دیگر جوامع پاچه خوار باعث شد تا من تنها به عنوان یک وسیله ، مرزی شوم برای جمع خواهران و برادران و این برای برادر حمید سابق امری بس سوزناک بود!
کمی گذشت و گذشت و ما هی به همدیگر توجه کردیم و متوجه شدیم همه چقدر ضایع هستیم!!....پس برای تنوع خواستیم کمی با وسیله ای مشنگی به ثبت این وقایع دردناک بپردازیم. به محض اینکه برای ثبت گوشه هایی از حقیقت اماده شده بودم جمعی از مطرودین!.(جمع مکدر ترد طرد شده ها) که عبارت بودند از :
یک عدد گیس نخراشیده که کت و شلواری آن را در بر گرفته بود و یک عدد باز هم گیس نخراشیده که او را نیز چیزی دیگر(از ذکر آن معذوریم) در بر گرفته بود!
بلی بر همگان روشن است که گیس های رانده شده ی سایت همان هایی هستند که قبلا با عناوین کاملا ارزشی از جمله حاجی دارک لرد یا همان امپراطور تاریکی و آبرفورث یا همان چرچیل ملقب به مملی چهره سایت جادوگران را با همکاری یک عدد جی اف کش ، با ارائه ی سبکی نو در ترانه خوانی اشعار نو!!! نزد اذهان جوامع کم توان ذهنی مخدوش کرده بودند!!....بلی آنان همان دسته ی گروه کر شعر وزین و جییگر " فیش فیشو" بودند!!....
کمی گذشت و ما دیدیدم چقدر بد است که ما اینقدر ضایع هستیم و چه خوب میشد که ضایع نبودیم که این خود در امر "خودشناسی فرا دورنی ایده اولوژیسم حاد" کشفی بزرگ محسوب میشود. پس برای بزرگداشت این واقعه دوستان آتشی ما از خودشان کمی غذای مشنگی موسوم به "پیتزا" در کردند و ما کمی خوردیم و فهمیدیم چیز های دیگری هم هستند که کش می آیند و این نیز بر چه بهتر بودن کل قضیه تاثیر داشت!
پس از خوردن آن چیز کشسان که بسیار طعم نان غیور میداد برای اینکه باز بفهمیم ما چقدر ضایع هستیم سریعا کیک را لمباندیم و من یکی که حالم داشت بد میشد!..سوئ تفاهم نشود خیلی خوشمزه بود ولی خوردن یک کیک با خامه ای بس زیاد پس از صرف غذای پری مانند پیتزا چیز ستمی میشود!

اپیزود آخر( مکان : همونجای اپیزود اول زمان : همه جا تاریکه، نمیدونم)

...سپس کمی از دعوای دموکراتیک عله و حاجی را بازدید تفریحی نمودیم و پس از کمی یخ زدن به همراهی جمعی کوچک از دوستان به سمت یک گیم نت ارزشی رهسپاریدیم و چند صباحی بازی مشنگی را نمودیم و سر انجام در هوایی سرد به خانه برگشتیم!....


صفحه کم کم محو میشه (فید اوت!!) و آهنگی ارزشی پخش میشه»

تیتراژ پایانی:

پارسال بهار دسته جمی رفته بودیم زیاریییییییییییییت!!!....برگشتنی یه خواهری (بوقققق)


تهیه شده در مرکز قزوین بهار ، تابستان ، پاییز و زمستان 84-47


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۰ ۰:۰۲:۱۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۳ ۰:۴۱:۲۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۳ ۰:۴۴:۰۸

تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۳:۵۱ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴

حسن مصطفیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۶ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۰ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
از القزوین- مصر- قلعه‌ی الفرانکشتاین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
شرکت صادرات و واردات قالیچه‌ المصطفی تقدیمی می‌کند
با شرکت:
لرد ولدمورت در نقش ولدی هولمز!
دکتر حسن مصطفی در نقش دکتر مصطفی واتسون!
سیرویس بلک در نقش جسد اول
سدریک دیگوری در نقش جسد دوم
گراوپی در نقش غول دره باسکرویل
هری پاتر در نقش لرد باسکرویل
بانوان سایت در نقش های فرعی

راز دره باسکرویل


قسمت اول: معمای نامه مرموز!

آهنگ جنگ ستارگان پخش میشه. نوشته‌ ها روی صفحه مي ‌یان:

ده هزار سال قبل از اینکه هری پاتر به دنیا بیاد در یک جای خیلی خیلی دور در این دنیای درندشت کارآگاهی به نام ولدی هولمز زندگی می کرد. او که از بچگی قیافه ضایعی داشت به پرورشگاه فرستاده شد و در آنجا به کمک بابالنگ دراز موفق شد به تحصیلات دانشگاهی خود ادامه دهد.....
و اینک چیزی جدید همه چیز را چیز می کند و در اینجا همه چیز به مغزی که توی کله سفید هولمز هستش احتیاج دارند....

.......
.........
...........
این مهم بود یه بار دیگه هم پخش می کنیم!

ده هزار سال قبل از اینکه هری پاتر به دنیا بیاد در یک جای خیلی خیلی دور در این دنیای درندشت کارآگاهی به نام ولدی هولمز زندگی می کرد. او که از بچگی قیافه ضایعی داشت به پرورشگاه فرستاده شد و در آنجا به کمک بابالنگ دراز موفق شد به تحصیلات دانشگاهی خود ادامه دهد.....
و اینک چیزی جدید همه چیز را چیز می کند و در اینجا همه چیز به مغزی که توی کله سفید هولمز هستش احتیاج دارند....


......
........
..........
اهنگ جنگ ستارگان قطع میشه و آهنگ ارباب حلقه ها پخش میشه
یه جنگل خیلی ترسناک خیلی خیلی ترسناک رو دوربین نشون میده. بارون و برف میاد! همینطور هم رعد و برق می زنه... توی جنگل دو تا چشم صورتی دیده میشه...
توجه فرمایید چون صدای فیلم ارباب حلقه ها از فیلمش کش رفته شده بعضی صداهای فیلم اصلی هم جا مونده...

دوربین میره بالا بعدش میاد پایین... دوباره میره بالا بعدش میاد... میره زیر زمین.... دوباره میاد روی زمین و در آخر روی یه دختری ایست می‌ کنه. دختره در حال فرار کردن از چیزی هستش و به شدت وحشت زده هستش. لباساش هم پاره پوره شده که شطرنجی شده!
صدای پشت صحنه: موهاهاهاهاها.... صدای باد.... صدای صحبت های گندالف! .... صدای جیغ زدن ها....
دوربین میاد نزدیک مشخص میشه که لیلی اونز هستش که در نقش یه بنده خدایی داره بازی می کنه.
لیلی: کمک! کمک! کمک! کمک! کمک! ...... یه لحظه بر میگرده پشت صحنه رو نگا می کنه..... چی؟ اخه دیالوگم یادم رفته... باشه... ای وای کمک! ای مردم کمک!
مواهاهاهاها! تو هیچ راه فراری نداری
لیلی: ها این کی بود؟ کمک کمک کمک!
اه چقدر کمک کمک می کنی! دیالوگ دیگه نداری؟
لیلی: نه!
خوبه! پس بمیر! دددددددددددنگ! یه سایه به سرعت به لیلی ضربه می زنه و میره....
صدای فرودو در بگ گراند: من حاضرم! من حلقه رو به کوه هلاکت می برم.
فیلم فید میشه ....
آهنگ قطع میشه و آهنگ از کرخه تا راین پخش میشه....
فیلم از توی دماغ یه بنده خدایی فید اوت میشه.... ولدی هولمز نشسته و مشغول روغن زدن به سر کچلش هستش. کمی اونورتر دکتر مصطفی واتسون مشغول کشیدن آمپول هایی با علامت جمجمه هستش.
ولدی: اوه واتسون عزیزم چی کار می‌ کنی؟
دکتر : ها با منی؟‌ دارم روی یه سم جدید کار می کنم! حیف کسی نیست روش آزمایش کنم
ولدی: آفرین ! این محلول کاشت مو به نظرم اثر نمی کنه
دکتر: مهم طول مدت درمانه
ولدی: واتسون عزیزم الان 15 ساله فک نمی کنی کافی باشه؟
دکتر: ولد گیر نده دیگه... عوضش سرت برق می زنه
ولدی: موافقم! من برم به زغال شومینه برسم داره خاموش میشه
دکتر: دو سیبه؟
ولدی: نه خانساره!
ولدی هولمز به سمت شومینه میره و تا خم میشه زغال ها رو هم بزنه فریادی بلند می زن..... آیییییییییییییییییییییییی نامرد بابام دراومد!
دکتر: ببخشید هولمز بهت که گفتم من نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم شرطی شدم هر کی خم میشه بهش حمله می کنم
هولمز: اخ اخ عجب دردی داشت حالا چی بود؟
دکتر: سولفات پتاسیم اسید کلرو هیدرو کربتات سیانور
هولمز: آه خوب پس چیز مهمی نیست. ولی دردش از اون دفعه که اورنیوم ذوب شده تزریق کردی بیشتر بود
دکتر: مهم نیست هولمز بزرگ میشی یادت میره

آهنگ قطع میشه... آهنگ هری پاتر از نوع ترسناک پخش میشه. دوربین از دید ولدی میشه.
ولدی: واتسون فک می کنی کیه؟
دکتر: چی کیه؟
صدای در میاد... تق ... تق ... تق
دکتر: جلل الخالق! اگه نمی دونستم اشتباهی دیالوگت رو زودتر نگفتی بودی می گفتم پیشگو شدی!
ولدی: حالا چه خاکی به سر بریزم
دکتر: این این کرو بار رو بگیر؟
ولدی: چی چی رو؟
دکتر: بابا همونی که توی گوردون فری من می گیره دیگه... صحنه اکشنه
ولدی: من نوفهم
دکتر: تو مگه هاف لایف 2 بازی نکردی؟
ولدی: چرا خوب ولی الان سال 1857 هستش.
دکتر: خوب یه جور دیگه میگم! بیا این مفتول دراز فولادی با سری به شکل دربازکن رو بگیر!
ولدی: آها بدش من! راستی واتسون اینو توی شورای فرهنگستان زبان فارسی مطرح کن!
دوربین حالا فقط دست های ولدی رو نشون میده که میله دستشه
دوباره صدای در میاد.
تق... تق .... تق
ولدی: واتسون چی کار کنم؟
دکتر: خب بپرس کیه!
ولدی: دکی تو نابغه ای! کیه پشت در؟ با توئم. بچه *** مگه تو *** نداری که زنگ می زنی در میری!
صدای مردونه کلفت: منم خانم پامفری
ولدی: ا خانم پامفریه!
دکتر: یه لحظه هولمز! اولن که اسم خدمتکار ما یه چیز دیگه بود... که الان کتاب هولمز دم دستم نیستش نگا کنم چی بود....دومن که خانم پامفری ماله هری پاتره... سومن که این خانم پامفری صداش همچین دورگس!
ولدی: راس میگی واتسون... خانم پامفری.. . عزیزم دستت رو بیار تو ببینم از لای در
خانم پامفری! دستش رو میاره تو و یه دست با موهایی فراوان از لای در میاد تو
دکتر: بسیار جالبه هولمز عزیز.... خانم پامفری احتمالن دچار بیماری های کشف نشده ای هستش!
ولدی: خب مهم نیست ! بیا تو
خانم پامفری داخل میشه در حالی که یه سینی دستشه و هیکلی چهارشونه و سیبل کلفتی هم داره
دکتر: مثل اینکه بیماری در مراحل حادی هستش!
ولدی: یا قمر بنی ریدل! عجب شیر زنیه
خانم پامفری: سلام جیگرا! هولمز برات نامه افرتم توی سینی رو سی کن
در این لحظه آهنگ فیلم قطع شده و صدای ضربان قلب پخش میشه. هولمز میله رو بلند می کنه و ضربه جانانه ای بر کله خانم پامفری می زنه و خانم پامفری رو مرحوم می کنه
دکتر: ایول هولمز کومبو زدی! هر چند من یادم نیست ما قرار بود خدمتکار خودمون رو بکشیم. احتمالن به خاطر کمبود هنرپیشه از مرد استفاده کردن
هولمز: مهم نیست واتسون عزیز مرحومه یا مرحوم نامه ای داشت بزا بخونم
دکتر: ای کلک روی پاکت عکس قلبه ... شبا هی صدای مسنجرت می یومد بالاخره کار خودتو کردی؟
هولمز دستی به سرش می کشه و سرش برق می زنه.
هاها! واتسون تو همیشه به تیپ خفن من. کله کچلم... دماغ تو رفته زیبام... گوشهایی که ندارم... رنگ پوست سفیدم و دستام که شل هستش حسودی کردی !
دکتر: ....
هولمز: ها نامه از طرف دوشیزه سر جوآنا الفردیتور فرستاده شده
دکتر: هولمز اون سر نیستش. سایه میله هستش
هولمز: آها!
دوربین از چشم هولمز خارج میشه و به حالت سوم شخص بر می گرده!
هولمز: نوشته که
سلام ولدی جیگر
خوبی؟ نامرد چرا شبا توی روم *****2khtar pesar دیگه ان نمیشی؟ ای دی منو اد کن i_love_u_valadi_666
دکتر: چه پروانه ای به خاطر ای دی ساخته
ولدی: نه بابا ممکنه پروفایل باشه. در ضمن مساله این نیست. نکته های مهمی داره
آهنگ خاصی پخش نمیشه!
ولدی: من احتیاج به آرامش دارم
دکتر: ساز بزنی؟
ولدی: آره جانم باید کمی ساز بنوازم
ولدمورت میره و یدونه سه تار ورمیداره
دلمب دلمب دلمب.... دلمب.... لمب ... لمب... خوبه واتسون کوکه!
دیم دیم دیم دیم دیم! موسیقی سنتی پخش میشه
نور صحنه کم میشه . ولدی روی صندلی نشسته تار می زنه. ولی صدای یه ارکسر کامل میاد.
واتسون کنار شومینه ایستاده و با چشمای خمار دوربین رو نگا می کنه. توی حس اهنگه یه امپول هم دستشه:
:
چنان هستم! چنانم مستم! چنان هستم من امشب!
چنان چیزی! چنان چیزی ! که در خاطر نیاید!
یاهوهوهوهوهوههاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها های های های هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهااااااااااااااای!
ولدی: ناز نفست!
ولدی هولمز ساز رو می ذاره پایین و واتسون هم می شینه ولی موسیقی هنوز قطع نشده. بعد از یه مدت صدای زدن یه کلید و عوض شدن نوار توی ضبط میاد.
ولدی: می دونی واتسون عزیز موسیقی ارامش بخشه. باعث میشه من راحتر فکر کنم.
دکتر: خب هولمز به چه نتیجه ای رسیدی؟
ولدی: گوشه نامه جای تف هستش که نشون میده. طرف از اب دهمنش برای چسب زدن نامه استفاده کرده. در ضمن نامه چاپ شده هستش. ولی چون رد کارتریجش مونده نشون میده طرف خسیسه . نامه روش جای چایی هستش که نشون میده کاغذ رو زیر لیوان گذاشته بوده
دکتر: یا لیوان رو روی کاغذ گذاشته بوده
ولدی: واتسون عزیزم تو یک نابغه ای! پاشو بریم!
دکتر: به نتیجه ای رسیدی؟!
ولدی: آره! بریم چایی بخریم!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۹ ۱۰:۲۵:۴۱

Prof.Dr Hasan Mostafa ::: Professional Master Alchemist

[size=medium][co







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.