هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





بدون نام
خب من يه تازه واردم و از يه تازه وارد نميشه انتظاري داشت.تو اين پست,خوبي كه نميبينين ولي اگه بدي ديدين ببخشيد...ايشالله جبران ميكنم.
------------------------------------------------------------------------
لرد:اين هافلپافيا هميشه ضايعن.كرام اينو وردار ببر شكنجه گاه يه حالي بهش بده* بعدشم ولش كن بره.
كرام:بله قربان.
كرام ميياد و پاي ويليام رو ميگيره و ميكشونه دنبال خودش و از اتاق ميره بيرون.
لوسيوس:قربان اينجا يه چي مشكوكه.
لرد[با بي حوصلگي]:چي؟
لوسيوس حس كرد به دستشويي نياز داره بعد با لحني لرزان:وقتي از خريد برا آشپزخونه بر ميگشتم جلوي دژ كلي بچه ديدم ولي وقتي رفتم پيش كرام يكي بيشتر نبود.من ميگم بقيه يه جا قايم شدن.
لرد:مگه چه اهميتي داره يه مشت بچه توي دژ پرسه بزنن.بيرون...ديگه حوصله ندارم.
لوسيوس تعظيم ميكنه و از اتاق ميره بيرون.صداي قهقه ي وحشتناكي رو از طرف شكنجه گاه ميشنوه و به سمت شكنجه گاه ميره كه به كرام كمك كنه.در راه توي يكي از راهروها هوكي رو ميبينه كه به سمت اتاق لرد ميره در حالي كه زمزمه ميكنه:دستشويي...دستشويي...
تق تق
لرد:بيا تو
هوكي وارد ميشه و تعظيم ميكنه:قربان يه نفر اومده كه ميگه با ارباب كار داره.
لرد[با بي حوصلگي]:كيه؟
هوكي نيازش رو به دستشويي از دست داد:ميگه جيرجيرك هستم!
لرد:بگو بياد.
هوكي ميره بيرون و با يه پسر نوزده ساله كه ته ريششو نزده بود وارد ميشه.
جيرجيرك تعظيم ميكنه.
لرد با دستش علامت ميده كه هوكي بره بيرون.
-خب...خبر تازه چي داري؟
جيرجيرك:قربان...محفليها ارتششون رو سروسامون دادن و براي جنگ آماده شدن.گروه wt هم با سردستگي ويليام ادوارد به سمت دژ اومدن تا در مورد استحكامات و راهاي دژ اطلاعاتي بدست بيارن.
لرد:خبر ديگه اي نداري؟
جيرجيرك:نخير قربان.
لرد:خاك تو اون سرت...همش همين.
بعد يه كم فكر ميكنه و داد ميزنه:آهاي هوكي...هوووووووي...هستي...الو...buzz(صحنه ميلرزه)...كوشي...
هوكي ميياد تو.:بله قربان؟
لرد:برو لوسيوس رو صدا كن...بگو زود خودشو برسونه اينجا.
هوكي:چشم قربان
لرد:خب بعد شش سال خدمتت حالا وقتشه مرگخوار بشي.ديگه اين اسم مستعار رو هم نياز نداري.
جيرجيرك ذوق ميكنه و اشك تو چشاش جمع ميشه:قربان...برام يه افتخاره.
لوسيوس در رو ميكوبه و ميياد تو.
لرد:كرشيو...ديگه ياد ميگيري در بزني بياي تو.اين جرج ديويسه.شش سال برام جاسوسي كرده...يه پرونده براش بساز با شش سال سابقه كه بياد جزو مرگخوارا...باشد كه رستگار شوي!راستي بگو دژ رو خوب بگردن و اون بچه ها رو پيدا كنن.اون هافلپافيه مزخرف(ويليام ادوارد)رو هم بعد شكنجه بيار پيش من.
لوسيوس:بله قربان.


*فكر بد نكنيد! بيناموسي نيست....

جرج كه ديگه تركونده...كجاي يار هافلپافي؟
من تركيدم از خنده براي اون تيكه buzz ...كلي حركتت تميز بود و من حالي را به حولي فرماييدم(جمله بندي نشر زهره)
كلا باحال بود
فقط يك ايراد كوچولو داشت:ببين...اينجوري كه تو نشون دادي لرد سياه انگار تازه از خواب بلند شده و حوصله هيچ چي رو نداره...با لرد سياهه ها...نميشينه فقط بخوره بخوابه...تقصير رولينگه كه همش اين تيكه ها رو نشون داده...
براي ديلوگ هاي لرد سياه بايد ديالوگ هاي پر قدرت رو استفاده كرد نه اينكه بگين با بي حوصلگي فلان گفت...انگار براش هيچي مهم نيست...لرد سياه و ياس فلسفي؟خب..اگر براش مهم نباشه كه اصلا نميزاره كه عملي شكل بگيره..
ولي بازم ميگم..خيلي خوب بود...هميشه در حال پيشرفتي...و براي همين ميبيني كه من نقد ميكنم پستتو چون ميدونم تاثير داره...چون هيچ پستي از تو نديدم كه از پست قبليت بهتر نباشه...
در آخر...من پشيزي در رول نويسي نيستم...فقط نظراتمو ميگم
لرد ولدمورت !


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲۷ ۱۳:۰۵:۵۸


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۴

نارسیسا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۰ جمعه ۳ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۹
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
من همه نمایشنامه ها رو جدی میگیرم، اگه مشکلی با این نمایشنامه داشتید، بهم پیام بدید

...................................................

لوسیوس با شنیدن صدای بلند خنده قدم هاش رو تند تر میکنه و لحظه بعد با احتیاط وارد زیر زمین دژ میشه ... صدای خنده بلند تر میشد، لوسیوس کنار یکی از راهرو های تاریک می ایسته و داخل یکی از دخمه های شکنجه رو نگاه میکنه و در کمال تعجب کرام رو میبینه که روی زمین در حالی که دستش رو روی شکمش گذاشته، قل میخوره و هر هر میخنده و در گوشه نیمه تاریک دخمه یه بچه شش ساله با قیافه ای شیطانی واساده و چوب دستی اش رو به طرف کرام گرفته ...
لوسیوس با حالت دفاعی ناگهان وارد اتاق میشه و فریاد میزنه: اکسپلیارموس !
چوب دستی بچه از دستش درمیاد و به طرف لوسیوس پرواز میکنه
و لوسیوس دوباره فریاد میزنه: پتریفیکاس توتالاس
دست و پای بچه بسته میشه و چند لحظه بعد کرام روی زمین به حالت عادی برمیگرده
لوسیوس: حالت خوبه ؟
کرام: آره فکر میکنم
لوسیوس: چه اتفاقی افتاد ؟
کرام: هیچی ... فکر کردم بچه ها توپشون افتاده تو دژ اومدم سری به زنم که گیر این اجنبی افتادم
کرام نگاه خشمگینی به بچه انداخت که به اونها چشم غرّه می رفت
لوسیوس : فکر کنم یکی از محفلی ها باشه
کرام: نه بابا ...محفلی ها دل و جرئت شکنجه دادن ندارن... در ضمن یه الف بچه رو کی تو محفل راه میده ؟!
لوسیوس: پس حتما جونورنماست
کرام نگاه عاقل اندر صفیهی به لوسیوس میندازه و لوسیوس به تندی میگه: بابا منظورم این بود که حتما یکی از اونهاست که تغییر شکل داده
کرام شانه ای بالا میندازه و میگه: هر چی که هست بهتره پیش ارباب ببریمش ... لرد سیاه منتظرت بود لوسیوس ... مطمئنم با این کارت جواز بخشش رو ازش گرفتی !
لوسیوس ابرویی بلا میندازه و مغرورانه پوزخند میزنه
و دقایقی بعد از اندرون تالاری که لرد ولدرمورت روی یک صندلی بزرگ نشسته بود، صدای تالاپ بلندی به که به آخ بلند تری آمیخته بود، به گوش میرسه ... درون تالار بچه شش ساله روی زمین ولو شده و ولدرمورت با خشم بهش نگاه میکنه
ولدرمورت: خوب حالا معلوم میشه چه جونوری هستی ؟
ولدرمورت در حالی که چوب دستی اش رو به طرف بچه شش ساله گرفته بود، افسون خنثی شدن تغییر شکل رو به زبون میاره و ...
چاک – دود و نور زرد رنگی اطراف بچه رو میگیره و چند لحظه بعد هیکل مچاله شده ای در جایی که بچه ولو شده بود، دیده میشه ...
شخصی که به نظر میرسید، درد زیادی تو استخوانهایش احساس میکنه، تکونی به خودش میده و به سختی به پشت دراز میکشه ... و با آشکار شدن چهره ی اش کرام و لوسیوس یک صدا فریاد میزنن:
ویلیام ادوارد

پديده رول نويسي قرن=نارسيسا بلك يا ملفوي...فرقي نداره..مهم اينه كه پاستريزه باشه...ميدوني چيه؟با اينكه نمايشنامه هات خشكه و طنز خيلي كم داره ولي آدم وقتي ميخونه خوشش مياد
يكي ديگه از خوبي هاي رولت هم اينه كه جمله بندي خوبي ميكني..آدم اعصابش خراب نميشه...
اين نمايشنامت يه خصوصيت خيلي خوب داشت اين بود كه شلوغش نكردي..مثلا هزار نفر رو وراد نكردي...و اين يكي از راز هاي موفقيت در نمايشنامست
خيلي خوب توصيف صحنه و حالات ميكني

ولي يه موردي..اين چاك دوز چيه؟من سنگ جادو و تالار اسرار رو نخوندم هنوز و نميدونم بازم اين شاهكار يكي از مترجماست؟
ولي در نظر داشته باش كه تعداد نفراتي كه حوصله خوندن نمايشنامه هاي خشك و رولينگي رو دارن كمه....و مثلا من پست ميزنم كه ملت بخونن ..براي خودم كه پست نميزنم...
پس بهتره يه خورده حالت رول پلينگي رايج در سايت (اون نوع خاله بازيش نه)رو قاتي نمايشنامت كني
لرد ولدمورت


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲۷ ۱۳:۰۴:۱۶
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲۷ ۱۳:۴۵:۲۵

این نیز بگذرد !


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
لوسیوس فرار کرده چی لوسیوس فرار کرده بله قربان این صدای بود که ازپشت در شنیده میشد.
لرد:خوبه من اونو می بخشیدم این روز ها نیاز زیادی به مریدان دارم بهش خبر دهید نزد من بیاید.
کرام:بله ارباب.و اما خبری دیگر این که جانی جورکینز مرده .
لرد:به جهنم نام این مریدان ارزشی را نیار .
کرام که حالا از این که نزد لرد بود خوشحال بود صدای چند بچه را شنید که از پست در پچ پچ میکنند.
لرد هم به نظر میرسید که از صدا ها با خبر شده بود رو به سوی کرام کرد وگفت: برو بیبین باز بچه ها توپشون افتاده اومدن .....
کرام به طرف در میره و زیر چشمی نگاهی به اطراف می اندازد همه جا تاریک این زیر زمین جدای جایی بی نظیر است گیلدی عجب دژی درست کرد ولی افسوس که در نزدیکی یک پارک کودک قرار داره. کرام در راباز میکند و وارد راه رو می شود . کسی نیست. اما صدای پچ پچ باز هم شنیده می شود از طبقه بالا بود.
کرام از پله های تاریک دژ بالا میرود که طبقه هم کف دژ میرسد .
یهو در باز میشه وصدای بچه ای شنیده میشه که:
ارتش سفید ترنادو کارتون تموم هست ...
کرام یادش می افته به همون زمان حمله بچه های ارتش wt که در رویای خود خاطره اون چند ماه پیش رو بروز میکنه .
در طبقه پایین دژ:
ها ها ها وای هو ها ها هرت !!!
لارا: این صدای خنده تهوع انگیز ماله کیه از طبقه بالا میاد ...
هوکی: هوم آره شبیه صدای کرام هست .
در حیاط دژ:

آزاد آزادم از همه وقت آزاد ترم لا لا لای ...
کجای ای کفتر که ببینی پرواز من بدون پر...
کرام با مرام کجایی که ببینی شدم چقدر بی کران...
کجایی ای مرلین کبیر که ببنی شدم چه ضد ارزشی...
دنیای ویلیام ادوار چقدر هست بی سپاس.....
لوسی داست به طرف دژ می آمد واین شعر رو می خوند که دید تعداد بی شماری بچه های خرد سال که تعدادشون انگشت شمار بود مقابل دژ هستند و همه با تعجب داشتند داخل ساختمان دژ را می نگریستند و لوسیوس آواز دیگه شعر نخوند و صدای عجیبی به گوشش رسید: وای ها ها ها مو ها ها ...
لوسیوس یاد خنده های از ته دل کرام افتاد ....هوم یعنی چه خبره....


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲۳ ۲۲:۱۸:۲۱
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲۳ ۲۲:۲۴:۲۵
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲۳ ۲۲:۳۳:۰۳
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲۳ ۲۲:۴۹:۱۶
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲۳ ۲۲:۵۲:۳۰

جادوگران


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ شنبه ۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳
از دفتر کارآگاهان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 162
آفلاین
... و به سمت ولدمورت حمله می کنن
لرد : هوکی یکم معطلشون کن تا من در برم
هوکی : باشه سرورم
چند ثانیه بعد
لی : اینجا که هیچ کس نیست
ققنوس : حتما قایم شدن ، همه جارو می گردیم
گریفیندور : دست نگه دارین ، شاید برامون تله گذاشته باشن
لی : ها ، راست میگه
ققنوس : نه بابا ، ما غافلگیرشون کردیم ، از کجا میدونستن ما می خواهیم حمله کنیم
گریفیندور : شاید جاسوس دارن
لی : من به این چو شک دارم
ققنوس : ای بابا ، من رفتم تو کمد هارو بگردم
لی : مواظب خودت باش
گریفیندور : اگر بار گران بودی ، رفتی ، اگر نامهربان بودی ، رفتی ، اگر ...
ققنوس : به جای شعر گفتن هوامو داشته باشین
ققنوس در کمد اول رو باز میکنه که توش خالیه ، میره سراغ کمد دوم و درشو باز میکنه که تو تاریکی کمد دو تا چشم گرد و بزرگ میبینه ، در کمد رو محکم میبنده و با سرعت به طرف گریفیندور و لی میدوه
لی : چی شده
ققنوس : یه موجود عجیب اون تو هست ، نمی دونم چیه ولی چشاش اندازه توپ بیسباله
گریفیندور : هزیون میگه ، نکنه طلسمی چیزی روی این کمد کار گذاشتن
ققنوس چوبشو به سمت گریفیندور میگیره و میگه : میزنم درب و داغونت میکنم ها ، من از همه قاطی ترم
لی : ای بابا ، دعوا نکنین ، من میرم ببینم چیه
ققنوس : نه ، این کارو نکن ، آخه تو هنوز جوونی ، آرزو داری
لی به سمت کمد میره و در کمد رو باز میکنه و میگه : بپر بیرونینیوس!!!
هوکی از داخل کمد به بیرون پرتاب میشه و با مخ میره تو زمین
گریفیندور شروع به خندیدن میکنه
لی : همین بود موجود عجیب چشم گنده
ققنوس : إإإإ ... من فکر کردم غولی ، اژدهایی ، گراوپی ، یا یه همچین چیزایی اون تو هست
گریفیندور شدید تر از قبل قهقهه می زنه
ققنوس برمیگرده : کرو ...
گریفیندور : پروتگو
لی : چکار می کنین بابا ... الان وقت دعوا نیست ، ممکنه هر لحظه مرگخوارا پیداشون بشه
گریفیندور : آره بهتره بریم
ققنوس : بعدا حالتو میگیرم
سه نفری به سمت در حرکت می کنن که صدای فریادی از پشت سر به گوش میرسه ...


تصویر کوچک شده














کارآگاه و بازرس ویژه
----------


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
لرد بازم به اتاق بزرگ برگشت و روي مبل راحتيش لم داد. دو دقيقه نگذشته بود كه مرگخوار كچله بازم مي پره تو مي گه: لرد... بازم محفليا شورش كردن و مي گن: دامبلدور ... سالمه!!... مثل ولدي كوچولو نيست... مغز اون... سالمه!!!ولدمورت فريادي از خشم مي زنه و مي گه: مرگخوارا كجان؟
كچل: دارن مي جنگن لرد...
لرد: نبايد از دست بديمشون.... هموشونو يواشكي راه بده بيان تو...
كچل مي دوه به طرف در و چند ثانيه ديگه كلّي مرگخوار مي ريزن تو...
يهو دو تا دست سبز كمرنگ رو چارچوب در پديدار مي شن...
ولدي جا مي خوره... كله‌ي يه جن خونگي ديده مي شه و سپس اون مي دوه تو اتاق و همه وا مي استن هاج و واج نيگاش مي كنن!!!
ولدي اون قدر قرمز مي شه كه نزديكه بتركه و به كچل نيگا مي كنه و كي گه: اين چجوري اومد تووووو؟!!!...
كچل كه خيلي خيلي ترسيده بود من من كنان مي گه: اا... من برم درو ببندم!!
كه در همين حين يه صداهاي داد و فرياد از بيرون مي آد... محفليا اومده بودن تو...
مرگخوارا مي ريزن بيرون كه بجنگن و هوكي سرش و ميندازه پايين و زمينو نگاه مي كنه...
لرد: تا نكشتمت مي توني بگي كي هستي و چرا اينجايي؟
هوكي: م..م..من هوكي هستم...
لرد: جلّ الخالق!!!
هوكي كه متوجه لحن تمسخر آميز اون نشده بود گفت: ارباب من منو اخراج كرد... منم كه حسابي علاقه مند به جادوي سياه... اومدم به شما بپيوندم... جادو هم خيلي زياد بلدم... مي تونم ذهن هم بخونم...
لرد خوشش اومده بود: من ذهنمو آزاد مي ذارم... ببين به چي فكر مي كنم اگه تونستي بگي مي توني بپيوندي...
هوكي سرش رو تكون مي ده و چشماشو مي بنده...
5 ثانيه بعد مرگخوار كچله بدو مي آد تو...
هوكي بلافاصله چوبدستي مي گسه و مي گه: آوادا كدارورا!!!
كچل با كلّه ي كچلش مي ره تو زمين!!
ولدي سرشو تكون مي ده و مي گه: خوبه... خوبه...
سپس داد مي زنه: كروشيو!!!
هوكي جيغ مي كشه و مي افته زمين و آه و ناله و واي و آخ و آي و جيغ و داد مي كنه!!!!
بعد از اين كه با بدني لرزان بلند مي شه ولدي مي گه: اين واسه اين بود كه بفهمي اگه خيانت كني و با وفا نباشي بد مي بيني...
و مي گه: تاييدي!!
كه تو اين حين محفليا مي ريزن تو...


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


كي ولدمورته؟من؟
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۴

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
هوا گرم بود!
دژ با مشعل هاي بلندي كه در هر طرف اون قرار داشتن شبيه حمام بخار شده بود.
از سالن بقلي صدايي شنيده ميشه
--مرتيكه الدنگ!مگه من علاف توام؟.....آواداكداورا!!
-كففففففففف!(صداي كف كردن فرد مذكور)
ولدمورت خيس عرق از اطاق بيرون مياد.
ولدمورت:اينم از اين سيستم تهويشون!سلايترينه ميگه بزنم تمام......اووووف!چقدر گرمه!!
-ارباب ارباب!
ولدمورت:هوووم؟ زرتو بزن!
-ارباب حمله كردن!
ولدمورت:حمله؟كيا؟ديوونه شدي؟
-ارباب....محفليا!حمله كردن!الان پشت در دژ وايستادن
ولدمورت:جل الخالق!....نگاه كنا!...يه بار اين شد دامبلدور!بي جنبه!برو گمشو الان ميام ببينم چه خبره!
ولدمورت با گامهايي خسته به سمت در اصلي دژ ميره
نگهبانها در رو باز ميكنن و ولدمورت خارج ميشه
ناگهان!!!!!!!!!!!!!!!!!
تمام اعضاي محفل ققنوس كه متشكل از چهار نفر بودن! اونجا وايستاده بودن.همه چوب دستياشون آماده تو دستشون بود.
ولدمورت:چيه آلبوس!باز زده به سرت!ميدونستم جنبه نداري
دامبلدور:اولا سلامت كو!دوما من اومدم تورو بكشم
ولدمورت:خب همين ديگه!اوني كه قراره شروع بكنه به كشتن منم نه تو!ميگم كه قاطي كردي!
دامبلدور:من اين چيزا حاليم نيست!الان همه با هم قاطي شدن.در ضمن اينقدر به من نگو آلبوس آلبوس من ولدمورتم!
ولدمورت:جل الخالق!....آواداكد....نه يعني چيزه.ببينم تو به سرت نزده؟
دامبلدور:اتفاقا چرا به سرم زده.اين آفتاب زده مخ ملاجمو داغون كرده...اووووف!چقدر گرمه!ققنوس بيا بادم بزن!
ولدمورت نگاهي به ققنوس و گريفندور و لي جردن كه با دامبلدور اومده بودن ميندازه.
ولدمورت:ببينم شماها حوص شكنجه كردين؟ ققنوس:جون مادرت!!!منو عفو كن!به جون خودم اين آلبوس ديوونه شده!....از ديشب داشت تو خواب هزيون ميگفت(توجه كنيد كه اين ققنوس همان ققنوس دامبلدور است!....يا شايد هم نيست!...چه كسي ميداند؟)
ولدمورت وقتي ميفهمه حال دامبلدور خوب نيست شروع ميكنه!
ولدمورت:هي آلبوس گوگولي!بيا اينجا پيش عمو كارت دارم
دامبلدور:آواداكداورا!
ولدمورت جا خالي ميده!
ولدمورت:بابا اين خيلي وعضش خرابه يه سنت مانگويي چيزي ببرينش!من تا چيزيم نشده برم.كاري نداري آلبوسي؟باي باي آلبوس!
و ولدمورت به سمت داخل دژ ميره.
دامبلدور رو هم ميبرن سنت مانگو يه هفته ميخوابوننش!
------------------------------------------------------------------------
دقت كنيد كه پست كاملا عاري از هرگونه جديت بود!
فعلا صلحه! هر چقدر ميخواين بزنين برقصين تا جنگ شروع نشده
ببين دامبول جان...ديگه نه ديگه...همونطوري كه من ديالوگ هاي دامبلدور رو هميشه سعي ميكنم با دقت بنويسم و سعي ميكنم قدرت رو نشون بدم توش ديگه نبايد تو بياي ديالوگ بزين براي ولدمورت:گوگولي..
درسته رول هست.ولي كمي واقع بين تر...آخه ايقدر راحت البوس و دامبل با هم وارد گفتگو بشن..بقيه هم اونجا بپلكن؟ببين.فرقي بايد بين شخصيت هاي عادي و اين دو شخصيت(ولدمورت و داملبدور ) باشه...لطفا دقت كنيد.اصلا چه بهتر كه براي همه شخصيت ها ديالوگ هاي قوي انتخاب كنيم...!البته منظورم اين نيست كه طنز رو نابود كنيم..اون هم جاي خودش...
از اين پس پستهاي كه ين مورد رو رعايت نكنه پاك ميشه.
البته تمام اينا از زيباي نوشتت كم نميكنه..خداييش كلي حاليدم از پستت ....


ايول ايول خوشمان آمد!....چه عجب پست مارو نقد كردي!
كاري كردي كه كار دست تازه واردين بياد!
هر تازه واردي حف هر كاري را ندارد و حق ندارد شخصيت من و ولدي رو كوچك كنه ولي خودم چرا!
به هر حال.....
مارا ببخش!...اين پست از اون قول معروف نشات ميگيره كه ميگن:آرامش قبل از طوفان!
بزار تا كاراي اصلي شروع نشده يه حالي به هولي بكنيم!....در ضمن من اخلاق و رفتار سالازار به ولدمورت دادم تا يه كم بتونم جالب تر و خنده دارتر بنويسم....ديدم نميشه با ولدمورت خشك و خالي پست خيلي خنده دار نوشت!....يعني نه اينكه نشه ولي من آمادگيشو نداشتم كه بنويسم.در كل اگه خوبي اي بدي اي از ما ديدن حلالمون كنين!(چه ربطي داشت!)
در ضمن كمي خواستم نشون بدم كه ارتش ما هنوز هماهنگ نشده!
با تشكر!
آلبي دومبول!!!!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱۴ ۲۳:۰۵:۱۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱۴ ۲۳:۲۰:۳۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱۵ ۱۷:۲۱:۴۰

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۴

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
در تالاری نا شناخته.. پرا ز مشعل های سبز که بر روی ان جمجمه ی مار های گونا گون لوسیوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس.

ولد مورت با تمام قوا لوسیوس را صدا میزند.
ولدمورت:لوسیوس. تینتیریئوف مردی . بیا این جنازه ها را جم کن چندشم شد.
لوسیوس:امدم قربان
ولدمورت:قاشوق هم اوردی.
لوسیوس بله و مشغول جم کردن مغز های ان دو نفر میشه قربان اینها را کجا بریزم؟
ولدمورت: بریزش تو جیب من.
لوسیوس:خاک وچول من غلط بکنم همچین غلطی بکنم.
ولدمورت:لوسیوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس احمق اگه معاونم نبودی می کشتمت . خوب برو یه پاتیلی چیزی بیار این ها را بریز توش دیگه زود بیا حالم بهم خورد .
لوسیوس می دوه بیرون و یک پاتیا میاره و مشغول جمع کردن مغز ها میشه
ولدمورت:ایششششششش اگه یک ذره ازاین مغزا روی زمین بمونه میدم مارم بخوردت.
لوسیوس قربان الان میرم دستمال بیارم کف را برق بندازم.
لوسیوس میره و دو جنازه و پاتیل را هم با خود میبره. هنوز لوسیوس از در بیرون نرفته بود که یک مرگ خوار کچل دوان دوان وارد میشه و پاش رو مغر ها میره و با مخ میره تو صندلی ولدمورت .
ولدمورت چوبش را درمیاره و به طرف مرگخوار میگیره کرشیو ...!
مرگخوار:وای غلط کردم غلط کردم قربان خبر مهم دارم .
ولدمورت چوبش را در رداش میزاره .بگوووووو.
مرگخوار:قربانت گردم باقلوا آلبالو شفتالو .
ولدمورت:مسکه تو آدم نمی شی کریش...
نه قربان الان میگم یک سری از این ها ... وایسادن دم در میگن ما ولدی نمی خوایم ما ولدی نمی خوایم .
ولدمورت خشمگیم میشه و از اعماق تهش داد میزنه غلط کردن برو به همه ی مرگخوار ها بگو بیان اینجا.
قربان قربان
بوم بام بیم..... یک مرگخوار دیگه با سرعت وارد اتاق میشه و به مرگ خوار کچله می خوره هووو جلو چشت رو نگاه کن .
مرگ خوار جدیده:قربان یک گروه دیگه اومدن که طرفدار شما هستند الان دو تا گروه با هم گلاویز شدند و دارن به اموال عمومی خسارت میزنن .
ولدمورت به مرگ خوار کچله یک لگد میزنه و پرتش میکنه اونور... هووووووووووو کچل زود برو همه ی مرگخوار ها را بیار تا نزدم بکشمت. باید به اوضاع سرو سامون بدیم وگرنه خونه را رو سرمون خراب می کنن.
--------------------------------------------------------------------------------------------
اگه بد نوشتم به قول خودم:اخطیار دارید بدی از خودم میدونم



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
فكر كنم چون الان ولدمورت مشخص شده ديگه اون سوژه كه منوي مديريت و اينا ديگه نبايد باشه.چون ديگه ولدمورتي هست و قدرتي...
خودم شروع ميكنم...!(براي اينكه فعلا تا درست شدن كامل ارتش سياه فعالتي باشه فعلا)...البته طوري نوشتم كه هم نفر بعد ميتونه ادامه نده و جريان جديد رو درست كنه..هم ميتونه ادامه بده...فعلا تريپ جنگ نيستا...همينجوري سياه و سفيد بريزين تا بيكار نباشيم...!
_________
در تالاري ناشناخته...پر از مشعل هاي سبز..بر روي ديوار هاي آن جمجه مار هاي گوناگون ديده ميشود...ماري روي زمين در حركت هست...به طرف تنها صندلي آنجا ميرود...پاي شخصي كه روي صندلي نشسته است مشخص است...مار به صندلي ميپيچد....دستي با انگشتان استخواني به طرف سر مار ميرود و آن را با نجواي نوازش ميكند:فيش فيشو...مار نازنين...بخز برو روي زمين...

چند سياه پوش با سرعت وارد ميشوند:ارباب..ارباب...شيشه پستونك آمادست...
ولدمورت:آفرين..تو پاداش ميگيري...حالا پستونك را بيار جلو لوسيوس...مواظب باش..اين تنها يادگار دوران كودكيمه...من با همين شيشه پستونك بزرگ شدم...
لوسيوس شيشه پستونك را جلو مياورد و به دست ولدمورت ميدهد...ولدمورت دستش را به زير بقل خود ميبرد و جستجو ميكند..
ولدمورت:اه...اين روحم كو؟...ديشب يه تيكشو جدا كرده بودم گزاشتم زير بقم..اها پيدا شد...
با فشار مه سبز رنگي را وارد شيشه پستونك ميكند.
ولدمورت:هوركراكسيوس...!
شيشه پستونك پاقي صدا ميكند و مه سبز رنگ نا پديد ميشود..
ولدمورت:خب..اينم از شيشصد هفتمين هوركراكسم...
لوسيس:ارباب...شخصي در بيرون اين تالار ميخواد لرد سياه رو ببينه...
ولدمورت:چطور به اينجا راه پيدا كرده؟
لوسيس:نميدونم...روم به ديوار ميگه يه زماني شما اون بودين...
ولدمورت:بگو بياد...امروز خيلي كسل كننده بود..بزار يه تنوعي بشه ...
لوسيوس خارج ميشه از تالار..بقيه هم خارج ميشن...بعد از يك دقيقه سياه پوشي وارد ميشه
ولدمورت:تو كي هستي؟
سياه پوش ردايش را با حركتي ميكند..نور سبز بر صورت او ميافتد
شخص:من السامور هستم...ايا شما...
ولدمورت با چشماني گشاد شده:چي؟هوووم؟السامور...اين ننگ رو چطوري قبول كنم؟هان؟...كرشيو...!
بعد از شكنجه شدن السامور:من تا زماني كه مغز در جمجه داشته باشم هيچ وقت راه الساموريتم را رها نميكنم...
ولدمورت چكشي از پشت صندل در مياورد و محكم به فرق السامور ميزند..السامور ما مخ به زمين ميخوره...دومين ضربه رو ولدمورت وارد ميكنه...مغز السامور از دماغش ميزنه بيرون...
ولدمورت:خب..اينم از اين..ديگه مغزي در جمجمه ات نيست كه راهت رو ادامه بدي...اهاي..مرگخوار ها...يكي بياد اينو جمش كنه...
يك مرگخوار دوان دوان وارد ميشه:ارباب با چي جمش كنيم؟آخه مغزش ريخته...
ولدمورت فريادي از اعماق تهش ميكشد:اي احمق...آوداكداورا...(بولوم...يارو افتاد زمين ميميره)...يكي ديگه بياد..داره مياد يه قاشق هم بياره معزه اينو جمع كنه...!
______
قابل توجه كساي كه نميدونن السامور كيه:
زياد بخ خودتون فشار نيارين...چيز مهم نيست...شخصيتي بود كه خيلي بي ناموسي مينوشت براي همين بلاك شد...همينو بس..!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱۴ ۱۴:۳۳:۵۷


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ یکشنبه ۸ آبان ۱۳۸۴

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
درسته به برادر دنيل، برادر شيدگر ققنوس فرمودند نفر بعدي مال لي رو ادامه بده ولي از آن جايي كه مال من ادامه ي نمايشنامه ي لي بود و دنيل واتسون مال منو ادامه داد منم ادامه ي اون رو مي نويسم!!!:
***********************
دنيل، لي و دامبلدور با چوبدستي هاي بيرون كشيده سر پيكر عظيم گراپ ايستاده بودن.
لي: خوب حالا بايد اينو ورداريم خيلي تابلوئه!!!
دامبلدور: آره... زير پاست... بايد ببنديمش: اينكارسروس(همون طنابيوس خودمون!!!)
گراپ با طناب بسته شد.
دنيل: خوب حالا فكر كنم اگه اين هوكي رو تحت طلسم فرمان قرار بديم مجبوره ورسش داره بذاره اون ور... چوبدستي كه دووم نمي ياره!!!
دامبلدور چشم غرّه اي رفت به اين مفهوم كه طلسم نا بخشودني؟ ولي از قيافه اش معلوم بود كه از نقشه خوشش آمده... گفت من موقتا كور و كر مي شم و نمي بينم اين كارو! سپس چشمها و گوشاشو بست.
لي: تحتيوس فرمانيوس(گوش به فرمان!!!)
هوكي كه با ذهن لي كنترل مي شد بلند شد و به طرف گراپ رفت. با دو دست او گرفت و پس از 5 دقيقه مثل وزنه بردار او را بلند كرد... دني فريادي از شادي سر داد ولي....
قرچ قرچ قروچ...(صداي شكستن استخوان هاي كمر هوكي!!)
لي: اي داد بي داد!!
سپس با ذهنش طلسم رو كنسل كرد... گراپ تالاپي به زمين افتاد.
دامبلدور: ولش كنين بعد شكنجه ي سالي خودش بهش مي رسه....
هرسه به هم نگاه كردن و با هم در رو باز كردن...
لي: د... پس كجا رفت اين!؟؟؟
صدايي از پشتشان طنين انداخت: هاهاها.... دوستان كوچك من! هنوز نمي دونين من...سالازار اسليترين... بنيان گذار جادوي سياه...بزرگ ترين جادوگر سياه زمان خودم و غيره!!! از اون مودي عقب تر نيستم؟ من با اين چشماي معموليم هم مي تونم پشت ديوار رو ببينم عزيزان!!! هاهاها... فكر كردن مي تونن گيرم بندازن....
دني:ممممننن.... مممن برم!!!
و آماده ي غيب شدن شد ولي ناگهان خشكش زد... سالي انگشتش رو به طرفش نشونه گرفته بود....
و صدايي از پشت سالي طنين انداخت: شايد از مودي عقب نباشي... ولي حتما از من عقب تري....
*****************************
حتما ادامه دارد... البته اگه به دست كارآگاه ققنوس پاك نشه!!! كه اميدوارم نمي شه!چون يه جورايي(البته نه فقط يه جورايي!) ادامه ي مطلب ليه ديگه نه؟


ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۹ ۱۶:۲۸:۴۱

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴

دنیل واتسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۵۹ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
از فراسوی مرزهای پنهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 162
آفلاین
دنی : میبینم که داری کلی حال می کنی هوکی جون
دنی همون موقع اون جا ظاهر شده بود .
دامبلدور : دن بیا کمک .....
دنی : استیو پفای . شب به خیر هوکی جون .
بعد رو به دامبلدور می کنه : طنابیوس پاره ایوس .
دامیلدور : ممنون ......... تو از کجا اومدی ؟؟؟؟؟؟؟
دنی : داستانش طولانیه (و دست لی رو می گیره و اونو از زمین بلند می کنه و یه مقدار هم معجون زخم بهش میده.)
لی : سالی کوش ؟؟؟؟؟؟؟
دامبلدور : رفته تو دفترش ............ یه حالی ازش بگیرم .
دنی : خب باید غافل گیرش کنیم ....... بقیه مرگخوارا کجان؟؟؟؟
لی : رفتن خوش گذرونی ......... فکر کردن کار ما تمومه.
دنی : یه امتیاز به نفع ما
دامبلدور : من به این هوکیه اعتماد ندارم ........ نمی تونیم این جا تنهاش بذاریم .
دنی : من یه طلسم جدید یاد گرفتم طلسم مهار .الخشکیوس والمهاریوس فی یه عالمه وقت .
لی : ایول ......... خب بریم دیگه .

$$$$$$$$$$در پشت در دفتر دژ$$$$$$$$$$$$$$$
سالی : گراپ فکر کنم هوکی به اندازه کافی تمرین کرده باشه ...... برو کارشونو تموم کن .
گراپ : بله قربان ....... ولی جسداشونو چی کار کنم .
سالی : خب بندازشون جلوی لاشخورای پشت دژ .
لی : جسدای ما رو بندازه جلوی لاشخورا ...... می کشمت .
دنی : لی اروم باش ....... ما باید حساب شده عمل کنیم ..... اول باید سالی تنها بشه . برین یه گوشه ای قایم بشین .
قیییییییییییییییییییژ ( باز شدن در )
قییییییییییییییییییژ ( بسته شدن در )
لی : ایمپندیمنتا اینکار سروس .
گراپ به کله می افته رو زمین . دنی و لی اونو میرن تو یکی از کمدای راهرو قایم می کنن .
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
ادامه دارد ..................
عزيز دل برادر وقتي پست ميزني حتما نبايد خودتم بندازي وسط پست...همين طور نفر قبلي در صورت ادامه اينجور پست زدن پست ها پاک ميشه در ضمن نفر بعدي مال لي جردن رو ادامه بده...و همين طور به سوژه هاي قبلي نگاه کنيد ببينيد مضوع چي بوده پست هاي قبلي رو بخونيد و روي هوا پست نزنيد و باز هم در صورت مشاهده اينجور پست زدن که بدون اطلاع از ماجراهاي قبل باشه پست 100% پاک ميشه...هرکي مي خواد پست بزنه مال لي جردن رو ادامه بده(ققنوس!)



برادر دنيل شيدگر ققنوس درست ميگه ، خوندن پست هاي قبلي لازمه!سعي كنيد اگر ميخواهيد خودتون رو وارد داستان كنيد جذاب وارد كنيد!!!!(لي)


ویرایش شده توسط لی جردن در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۵ ۱۶:۴۰:۵۹

[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.